eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باید تو را از کل این دنیا جدا کرد یعنی به احساسی که داری اقتدا کرد این عشق زیبا را بدون لحظه ای مکث با احترام ویژه ای در سینه جا کرد دائم به گوشت شاملو یا کدکنی خواند آن نذرهای کهنه را حالا ادا کرد گنجشک های کوچه را یکشنبه شب ها باید که با اشعار نابت آشنا کرد حتی چنان از منجلاب کینه رد شد کولاک دل آزردگی را استوا کرد دور از تجمل، کوچه بازاری، کمی خاص یک زندگی با سبک شرقی دست و پا کرد بر عشق دامن می زدی، اما ندیدی آن چشم های قهوه ای با من چه ها کرد
روز نخست، نوبت‌ ‌تقسیم تاب و تب تابش به مویِ تو، به منِ خسته تب رسید بختم سیاه گشت ز داغ تو، تلخ نه این هم شباهتی که به من از رطب رسید
بازیچه ی رنج است دلِ  درد نصیبم وقت است به پایان برسد صبر و شکیبم ای وسوسه های سمج وحشت و تردید ویران تر از آنم که خودم را بفریبم از برزخ  تاریکی و تردید می آیم آواره ی نفرین شده ی گندم و سیبم هر بی سر و پایی که رسید از تو خبرداشت جزمن که برای  تو در این شهر غریبم سرگرمی  تیر است پر و بال کبودم بازیچه ی رنج است دلِ درد نصیبم
بگذار که با بوی تو آرام بگیرم از پنجره ی روی لبت کام بگیرم بگذار در این لحظه که لبریز تو هستم با باز دمی از نفست وام بگیرم مانند غزل داغ ترین واژه ی خود را از ساده ترین بوسه ی لبهام بگیرم من منتظرم تا تو از این کوچه بیایی تا زیر قدم های تو ایهام بگیرم این بار دلم را به خودم پس نفرستید تا قلب هوایی شده را رام بگیرم من آمده ام تا لب این پنجره امشب یک بوسه ی داغ از تو سرانجام بگیرم
شبی بهانه ی من شو برای بیداری نگو  دوباره برایم بهانه ای داری تمام فکر منی و نیامدی حتی به شب نشینی این خوابهای افکاری خیال با تو نبودن هنوز هم سخت است هنوز با همه ی روزهای تکراری مرا ببخش اگر بی اجازه وارد شد کسی به خانه ی دل از شکاف دیواری چه راه سرد و غریبی است راه من بی تو شبیه مرگ و یا ازدواج اجباری نمی شود بروم ؟ خسته ام ! نمیفهمی ؟ چه لذتی است که اینقدر مردم آزاری؟ و حرف آخر من این که تا ابد ممنون برای آن همه اشکی که بی تو شد جاری
شبتون‌ بخیر 🌼
سلام صبحتون بخیر🌼
پلک بگشا نازنینم ! صبح زیبایت بخیر دلربا و بهترینم ! صبح زیبایت بخیر خواب نوشینت گوارا نوش مژگان خمار خمره ی چله نشینم ! صبح زیبایت بخیر ناز بالش از پر ِ قو هم برای ِ تو کم است گلپر ابریشمینم! صبح زیبایت بخیر تن بلور مو طلایی ! آفتابی کن مرا روشنی بخش زمینم ! صبح زیبایت بخیر گونه های نقره ات یاقوت گل انداخته قرص ماه شرمگینم ! صبح زیبایت بخیر هر سپیده با تو آغاز بهاری دیگر است خنده کن تا گُل بچینم ، صبح زیبایت بخیر با چنین عطر تنی از رشک میسوزد بخور خوشتراش مرمرینم ! صبح زیبایت بخیر چشم زیتون لب انجیری ! بده صبحانه ام مریم ِ معبدنشینم! صبح ِ زیبایت بخیر مهربانی هدیه کن با شُرشُر رود دو دست سیب فردوس برینم ! صبح زیبایت بخیر عشقی و عینت عسل ، شینت شکر، قاف تو قند شور شیرین آفرینم ! صبح زیبایت بخیر تاب آوردم شب دلتنگی ام را تا سحر تا تو را از نو ببینم ، صبح زیبایت بخیر محشر است این شعر و می پرسد خدا او یا بهشت؟ من تو را برمی گزینم ، صبح زیبایت بخیر
ما شاخه ای از ایل شقایق هستیم با دردسر عشق موافق هستیم در پرده چرا سخن بگویم حاشا بگذار بدانند که عاشق هستیم
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم از همین دور ولــی روی تو را می بوسم گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو با تــــو گسترده‌گــی پهنـــه اقیانوسم ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟ این غزل حامل پیغام خصوصی من است مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم ! گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
هیچ‌وقت نفهمیدی چقد دیوونه هستم هیچ‌وقت ندیدی التماس چشم‌هامو هیچ‌وقت نشد با مرهم چشمت عزیزم! تسکین بدی قدری هراس چشم‌هامو آره! من از این فاصله دارم می‌ترسم از بچگی، از فاصله بیزار بودم از بچگی دور تو می‌گشتم عزیزم تو مرکز مهر و منم پرگار بودم من شعله‌ام می‌سوزم از آتیش عشقت اما تو چی جونم؟ تو سردی مثل برفی توی نگاهت هیچ عشقی نیست افسوس با من نداری هیچ حرفی؛ هیچ حرفی! من غرق احساسم، تو احساسی نداری آخه مگه می‌شه که آدم سنگ باشه؟ حقّه یکی دائم بره دنبال کارش؟ اما یکی دیگه همه‌اش دلتنگ باشه دوسِت دارم آروم دل! نامهربونم! اما چه فایده؟ مهربونیم بی‌جوابه توی کویر بی‌کسی آبم کجا بود؟ دریایی نیست دورو‌برم،؛ مهرت سرابه می‌گن چقدر زشته که آدم توی پیری دلداده و دیوونه و عاشق بمونه اما عزیزم من که این حرفا حالیم نیست مهر تو داره قلبمو باز می‌سوزونه
جز تو کسی در قصه‌یِ تقدیرِ من نیست دیوانه ات هستم و این تقصیرِ من نیست...
۴ دی ماه روز بزرگداشت رودکی بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل این غم، که مراست کوه قافست، نه غم این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
هدایت شده از نبض قلم
وصل در موی تو بودم، پیچ و تابی داشتم گرم لبخند تو بودم،آفتابی داشتم مثل خورشیدی درخشیدی به گوش پنجره در هوای دیدنت،احساس نابی داشتم سردی دی ماه را گرمای مهرت می ربود بی تو در فصل زمستان انقلابی داشتم در کلیسای وجودم با دمِ عیسایی ات زنده میماندم،عجب حال خرابی داشتم تو مقدس بودی و اسطوره ی پاکی، منم مریم احساس بودم اضطرابی داشتم حال درویشان عالم را به یغما میبری مات در کیش تو بودم ، ماهتابی داشتم 🎄❄️ ۹۶/۱۰ @nabzeghalam
ای حضرت روح الله، عیسی پسر مریم میلاد همایونت، مسعود و مبارک باد تنها نه که ترسایان دلخوش به وجود تو ما امت احمد هم زین عید، خوش و دلشاد ای معجزه گر حتی، در کودکی و خُردی وقتی که سخن گفتی بر منبر گهواره هرگز نشود کهنه این قصه اگر گویند هر جا و به هر مذهب، هر ساله و صد باره پیغام بزرگ تو، صلح است و امید و عشق بهر همه انسان ها، آزادی و خرسندی افسوی که دینداران، پیغام تو نشنیدند رنگ دگری گردید؛ این دین خداوندی روز میلاد حضرت عیسی‌بن‌مریم علیه‌السلام مبارک 👏🌼🌼
بسم الله الرحمن الرحیم کریم گرچه در دنیا فراوان می‌شود پیدا کریم نیست مانند حسن اما در این دنیا کریم آن‌قدر پیش خدا بالاست شان و رتبه‌اش پس به عشق او لقب داده‌ست قرآن را "کریم" ما اگر از عرض‌حاجت‌ها خجالت می‌کشیم غافلیم از این که می‌آید به سمت ما کریم این‌چنین امروز اگر روزی ما را می‌دهد بی‌گمان از ما شفاعت می‌کند فردا کریم روزی همسایه‌ها چندین برابر می‌شود تا که بین کوچه‌ی ما می‌گذارد پا کریم یک‌نفر می‌گفت؛ "انسان‌ها حریص ذاتی‌اند" گفتم؛ آری ای رفیق! الّاکریم، الّاکریم... از کرامات حسن ضرب‌المثل‌ها ساختند سخت آسان است مشکل‌های دنیا با کریم ذکر ما شد مثل قمری‌های صحن خاکی‌اش؛ " یاکریم و، یاکریم و، یاکریم و، یاکریم... "
از دل دیوانه‌ام دیوانه‌تر دانی که کیست؟ من که دائم در عَلاج این دل دیوانه‌ام ... ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
hamed_abdolahi mehdi geram_jan_man_128.mp3
2.93M
🌼
کادوهاتونو آماده کنید🧐
آبادی شعر 🇵🇸
کادوهاتونو آماده کنید🧐
حالا کو تا ۱۳ دی. در ضمن اون شب شب سالگرد حاج قاسم عزیزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی به درد عشق  گرفتار می شوم احساس می کنم که سبک بار می شوم آیینه وار من ! تو چه کردی که این چنین هر روز در زلال تو تکرار می شوم  ؟ این گونه آهوانه نگاهم مکن که من با آتش نگاه تو تب دار می شوم می آیی و چو زلزله می ریزی ام به هم آن گاه پیش چشم تو  آوار می شوم امشب برای  چشم تو شعری سروده ام فردا به جرم عشق تو بر دار می شوم
بزن باران بهاری کن فضا را بزن باران و تر کن قصه ها را بزن باران که از عهد اساطیر کسی خواب زمین را کرده تعبیر بشارت داده این آغاز راه است نباریدن دلیل یک گناه است بزن باران به سقف دل که خون است کمی آنسوتر از مرز جنون است بزن باران که گویی در کویرم به زنجیر سکوت خود اسیرم بزن باران سکوتم را به هم زن و فردا را به کام ما رقم زن بزن باران به شعرم تا نمیرد در آغوش طبیعت جان بگیرد بزن باران،بزن بر پیکر شب بر ایمانی که می سوزد در این تب به روی شانه های خسته ی درد به فصل واژه های تلخ این مرد بزن باران یقین دارم صبوری و شاید قاصدی از فصل نوری بزن باران،بزن عاشق ترم کن مرا تا بی نهایت باورم کن
فنجان واژگون شده قهوه مرا بر روی میز باز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام آرام و سرد گفت که در طالع شما قلبم تپید  باز عرق روی صورتم گفتم بگو مسافر من می رسد و یا … با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد گفتم چه شد؟ …سکوت و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا فقط دوخط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده تا ابد جدا انگار بی امان به سرم ضربه می زدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا ؟ گفتم درست نیست از اول نگاه کن فریاد زد: بفهم ! رها کرده او تو را
با خنده از مقابلم آهسته رد شدي مثل كسي كه عاشق خود مي شود شدي چيزي نمانده است به پايان شب، بگو حالا كه با ستاره ی بختم بلد شدي من هر دقيقه بحر غمم در تلاطم است اما نه آنقدر كه تو در جذر و مد شدي در جذر و مد آن كه تو ماهي من آدمم در اضطراب اين كه دچار رصد شدي باز است جلگه هاي دلت روي ديگران هنگام پر كشيدن من شد كه سد شدي من سيب نارسيده ترين و تو سنگدل مانند كودكي كه مرا مي كند شدي
تو حشو ملیح شعرهایم بودی تاکید صحیح شعرهایم بودی رفـتی و ربـاعـی‌ام نـدارد جانـی ای‌کاش مسیح شعرهایم بودی
هدایت شده از بارش‌های قلم من
بمون خورشید تابانم که دنیا سرد و دلگیره و باگرمای آغوشت، تنِ غصه به زنجیره اگه دنیا پر از ترسه شبیه جنگلی تاریک بدون، مستان به عشق تو نمیترسه مثه شیره تو اونجا و من اینجاو فلک بد چیده بود جا رو نمیدونسته قلب من پیشِ قلبت چقد گیره چقد ما دور بودیم و حالا نزدیک دلهامون میون قاب چشمونم فقط چشم تو تصویره پریشون بودم و حالا کنارت خوب و آرومم عجیب اون حال تبدارم، حالا تو دست تعمیره مثه ابری که با شادی میباره روی گلبرگا همیشه از لب من " دوستت دارم" سرازیره تموم ریشهٔ عمرم تو خاک غصه بود اما گل لبخند رو لبهات واسم درمونه، اکسیره آوردی با خودت روح و چکوندی تو تن بی جون که این لطف خداوند و صفای دست تقدیره @bareshe_ghalam
🌼