eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم تا به کجا کشد مرا پمستی بی امان تو
شبتون بخیر🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. وقتی که شدید بی‌قرارِ سردار رفتید زیارت مزارِ سردار در راه شهید قدس، پروانه شدید شد مقصد پرواز جوارِ سردار
هدایت شده از نبض قلم
ای آنکه از لطافت اندیشه ات تَرَم از برکت حضور تو امروز بهترم با مهر سمت پنجره ها نور میدمی هر صبح با سلام تو از خواب میپرم 👇 〰 @nabzeghalam🌸🍃
تو آن ابری که سمتِ آسمان بی‌وقفه می‌باری ولی در خشکسالِ این کویرستان گرفتاری سرِ تابیدنت شمعِ وجودت آب شد هر شب زمانی که همه خوابند، جای ماه بیداری به خاکِ سجده‌ات جاری‌ست سیلِ دانه‌های اشک به باغِ تربتِ اعلای خود تسبیح می‌کاری تو آن یاسِ پُر از زخمی که در پیراهنی گلدار گلابِ سرخ، از گلبرگ‌هایت می‌شود جاری شکایت می‌کند از بانی «الجار ثُم الدّار» به جرمِ گریه و زاری، عجب همسایه‌ای داری ! چه می‌خواهند از جانت قماشِ کاتبان وحی ؟! به این کوثرکُشان انگار، جانت را بدهکاری تو را کشتند، اما دردهایت همچنان زنده‌ست تو را کشتند اما نه؛ هنوز انگار بیماری هزار و چهارصد سال است، زخمت همچنان تازه‌ست هنوز انگار بین آتشی؛ نزدیکِ مسماری هزار و چهارصد سال است، نامت شیعه می‌سازد تو آن نوری که در آیینه‌ها در حال تکراری  تو را کشتند اما نه؛ حکایت همچنان باقی‌ست تو آغاز لُهوفی؛ مطلع خونینِ اشعاری
اول صبح دلم ناز تو را می‌خواهد گوشه‌ی چشم پر از راز تورا می‌خواهد برکش ای مرغ سحر نغمه‌ی داوودی باز ڪه دلم ،نغمه و آواز تو را می‌خواهد
نام تو مگر چیست؟ که شرط ضَرَبان است. خونی‌است ،که در رگ رگ ابیات نهان است از رایحه‌ی عطر تو، قارونم و بی‌شک هرم نفست، گنج‌ترین گنجِ زمان است لبخند تو مشهور‌ترین سیب بهشتی ست از طرحِ لب توست که حوا نگران است تصویر دوتا مردمک چشم تو انگار نیلوفر آبی است که در آب روان است این آتش عشق است، که در هر غزل من گلواژه‌ی "تو" مایه ی آرامش جان است. از عشق تو دیوانه‌ترین شاعر شهرم "چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
دنبال رسالت خودت می‌رفتی بی‌تاب سعادت خودت می‌رفتی گفتی به زیارت شهیدان بروم آری به زیارت خودت می‌رفتی
قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست نامه‌ی ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت صائب‌تبریزی.
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
اول قدم از عشق سر انداختن است جان‌باختن است و با بلا ساختن است اول این است و آخرش دانی چیست؟ خود را ز خودی خود بپرداختن است
صدا پیچیده‌ شد یک لحظه در ایوان سلطانی صدا‌ی ناله‌ها بر پا شد از ناموس ایرانی میان شاه و مردم دوستی باید حکم باشد! کجا شد راه و رسم و شیوه‌ و آیین سلطانی؟! پرستویی میان صحن گوهرشاد پرپر شد چرا؟ چون ننگ می‌داند امورات رضاخانی! چراغانی نشد هرگز پس از این ماجرا صحنش اگر هر چند هم باشد حرم دائم چراغانی چه قامت‌های رعنایی که یک‌یک بر زمین افتاد! چه خون‌هایی چکید از دست دژخیمان شیطانی! پریشان شد حرم مانند آن که خیمه‌ها می‌سوخت و زینب فکر معجر، چادر و غوغای میدانی میان حادثه اما عجب صبری خدا دارد! که خونریزی کند گرگی درون صحن جانانی! حجاب ای آرمان دین! برایت ریخت خون حتی سپهبد قاسم آن سردار دلهای سلیمانی
مباد این خاک بی رویا، مباد این شهر بی غیرت!
چادرت ای ماه من! آغاز صبحی دیگر است ابرُوانت زیر ابرِ روسری زیباتر است سخت گیری نیست چادر!...ابتدای راحتی است دخترم! این بهترین ارثیه ی یک مادر است مادر ما حضرت زهراست! باور کردنی است مادری که از همه زن های این عالم ،سَر است کودکی را زینبی باش...آخرش با فاطمه! از همین حالا حجاب تو ،جهاد اکبر است چادرت دارد زمین را آب و جارو میکند! میهمانت آمد از راه. .. آسمان پشت در است!
تا زنده کند رسم رضـا قلـدر را از قلب صدف کشیده بیرون دُر را آینده به عمق درد پی خواهد برد نسلی که نداشت حـرمت چادر را
بر روی کلاه و شال آدم برفی بنویس که خوش به‌حال آدم برفی از جانب هر که اهل عشق‌آباد است یک بوسه بزن به خال آدم برفی
ای خیل غمت برده به یغما دل ما مهر تو سپهر است و ثریا دل ما بستیم دل شکسته در زلف کژت تا خود چه کند زلف کژت با دل ما ۱۷ دی روز بزرگداشت خواجوی کرمانی
بیا به خانه ی آلاله ها سری بزنیم ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم اگرچه وا نکند، دست کم دری بزنیم تمام حجم قفس را شناختیم، بس است بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم به اشک خویش بشوییم آسمان ها را ز خون به روی زمین رنگ دیگری بزنیم اگرچه نیت خوبی است زیستن اما خوشا که دست به تصمیم بهتری بزنیم
امشب به قصه دل من گوش می‌کنی فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی... این دُر همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟ در ساغر تو چیست که با جرعه نخست هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی مِی جوش می‌زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی جام جهان ز خون دل عاشقان پر است حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی سایه چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع زین داستان که با لب خاموش می‌کنی
بياد خاطره هاى تو چاى مى نوشم تمام تلخى دنيا درون چاى من است ميان اين همه فرياد بى كسى تنها سكوت واژه غمگين روزهاى من است سكوت ، عطر خيابان خيس ، تنهايى بگو به فكر منى ، اين هوا هواى من است
راه اگر تار و سیاه است توقف ممنوع! یا جهان غرق گناه است توقف ممنوع! قرنها طی‌شده تا وقت گشایش برسد عاشقان! آخــر راه است توقف ممنوع!
آهوی خُتَن بدون تو حیران است هرجای وطن بدون تو زندان است حال دل من بدون تو ویران است یک تکّه کفن سهم دلم شد بی‌تو
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
بر سر کوی تو عمری به تماشا ماندیم در کویر دل سودازده تنها ماندیم تا نجویند رقیبان ز دلم بوی تو را سر بازار تو پیوسته به حاشا ماندیم دل شیدایی ما شیفتهٔ روی تو بود سالیانی‌است که با این دل شیدا ماندیم آن‌چنانم دل ما سوختهٔ عشق تو بود که در این مرحله از سینهٔ خود جا ماندیم طشت رسوایی ما عاقبت از بام افتاد نرسیدیم به گرد تو و رسوا ماندیم رهرو عشق تو بودیم و به سودای وصال از همه بود و نبود دل خود وا ماندیم همه شب سوخته دل از غم هجران تو باز به امید سحری در ره فردا ماندیم رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم  
به دندان گرفتم که از سر نیفتد که این عشق از دست باور نیفتد به دندان گرفتم که این سایه‌ی سر به پای غمی گریه‌آور نیفتد دلم گوشه‌ی مسجد آتش گرفته خدایا که آتش به منبر نیفتد به کاشی مجروح ایوان بگویید که بر روی بال کبوتر نیفتد سر از شوق افتاده تا از مناره سر شور الله‌اکبر نیفتد دل من دعا کن که چشمی پس از این به جنگی چنین نا‌برابر نیفتد سپردم شهان را به شاه خراسان مگر کار ایشان به محشر نیفتد گرفتم به دندان خود چادرم را بگو روضه‌خوان یاد معجر نیفتد