سرمایه ی عشق و شور تقدیم تو باد
بی مرز ترین حضور تقدیم تو باد
ای آنکه در انتظار مهدی هستی
دوران خوش ظهور تقدیم تو باد
#مهدی_کبیری
خود را به هزار زیور آراستهای
از قیمت یاس و نسترن کاستهای...
لبهای تو از عسل دلانگیزتر است
از روی کدام غنچه برخاستهای...
#صادق_نیک_نفس
هدایت شده از بارشهای قلم من
از دوریات آه گشته مهمان لبم
از ذکر و دعایِ بی اثر در عجبم
هر در که زدم برای وصلت، بسته است
یارب نگهی به نالهی نیمهشبم
#مستان
#اللّٰهُمَّ_عجِّل_لِوَلِیِک_َالْفَرَج
@bareshe_ghalam
خود را به هزار زیور آراستهای
از قیمت یاس و نسترن کاستهای
لبهای تو از عسل دلانگیزتر است
از روی کدام غنچه برخاستهای؟!
#رباعی
#صادق_نیکنفس
بیمِهـری تـو کـار مـرا ساخته است
یک عمر مرا بهزحمت انداخته است
رفتی و نشـد حـال دلـم هیچ ردیف
بعد از تـو دلم قـافیه را باخته است
#رباعی
#جواد_محمدی_دهنوی
میلاد محمد است و باقر(ع) لقبش
دنیا شده مات علم و حلم و ادبش
خوشبخت کسی که در نزول برکات
ذکر صلوات است دمادم به لبش
#محمدجواد_منوچهری
کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر
سلام مقصد پنجم،سلام حضرت باقر
#محمد_حسین_رحیمیان
السلام علیک یا باقر العلوم علیه السلام🌸
شبیه ِ قند که در بینِ آب حل شدنی است.
غمِ تو در دلم ای آفِتاب حل شدنی است...
تو برگی از گلِ صدبرگِ پرطرفداری...
همان گلی که گلش در گلاب حل شدنی است...
تو آمدی که بفهمند، آیههای پر از
رموز و نکتهی ام الکتاب حل شدنی است...
چقدر علم لدُنی میان سینهی توست؟
که پرسشِ غلط و بی جواب حل شدنی است؟!!
چقدرِ کرببلا را به فکر این بودی؟
که بیقراریِ طفل رباب حل شدنی است؟؟
سرم به سنگ مزارت چگونه بگذارم؟
که آرزوم فقط بین خواب حل شدنی است....
نگاه کن به من ای عشق ناب در اعراف...
که با تو نامهی روز حساب حل شدنی است..
گرفتهایم دو دست دعا که مشکل ها...
به دستِ ذریّهی بوتراب حل شدنی است...
#زهراسادات_موسویمقدم
قسم به شکل رهایی قسم به آزادی
چگونه حبس ابد را به جان من دادی
من از نهایت شب حرف میزدم اما
به فهم اندکی از صبح تن نمیدادی
نه چشم رنج ببینی نه تاب قهقهه ها
تویی که ساده به جان ضمیرم افتادی
نه اعتنای تورا می رساند این فریاد
نه در کلام بلندت شبیه فریادی
اگرچه شیشه ی عمر پری ترک خورده
بزن تبر به سر و پای این پریزادی
مگر تمام نشد عصر تیغ و زور و ستم؟
مگر تمام نشد ظلم و جور اجدادی؟
دوباره قصه ی شیرین،دو اسمان،دوهوا
دوباره خسرو و آن روزگار فرهادی
#ارغوان_وثوقانصاری
#امام_باقر_ع_مدح_و_ولادت
#صلوات
تا روی به کشتی نجات آوردیم
امید به ساحل حیات آوردیم
در مقدم پنجمین امام رحمت
ما هدیه برایش صلوات آوردیم
#سیدهاشم_وفایی
آبادی شعر 🇵🇸
#امام_باقر_ع_مدح_و_ولادت #صلوات تا روی به کشتی نجات آوردیم امید به ساحل حیات آوردیم در مقدم پنجمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صحبت از عاشقی و عشق جگر میخواهد
دم زدن از لب معشوق شکر میخواهد
بال در بال ملک دور ملک چرخ زدن
نظر حضرت حق، همّت پر میخواهد
به هواخواهی از یار، علمدار شدن
سینهای همچو ابالفضل سپر میخواهد
آسمان موهبتی باز فرستاد زمین
صید این موهبت ای دوست هنر میخواهد
نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است
یا دل حضرت سجاد پسر میخواهد
دامن فاطمهای باز قمربار شده
علی دوم زهراست، پسردار شده
پسری آمده همنام رسول دو سرا
احمد دوّمی از نسل علی و زهرا
آمده تا که به اسلام اصالت بدهد
آمده تا که بود پرچم دین پابرجا
خاک میخورد علوم نبوی روی زمین
آمده تا که تکانی بدهد دنیا را
کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش
باقرالعلم نبییّن و به ایٍّ بقرا
شیعه شد زنده به هر جملۀ قال الباقر
شیعه باقی است به ابقای کلام آقا
آمده روشنی چشم رسول ثقلین
نوۀ مشترک و وارث خون حسنین
کیست مولا، نوۀ صاحب کشتی نجات
کیست آقا، پسر ذکر و دعا و صلوات
او همان زمزمۀ یهوه بود با موسی
او همان نور خداوند بود در میقات
او همان است که با نام شریف باقر
مژدۀ آمدنش داده خدا در تورات
او همان است که از دور و برش میروید
صد هزاران گل خیرات، درخت برکات
عمل دشمن او چیست به جز بار گناه
لغزش شیعۀ او چیست به غیر از حسنات
مهر ارباب، قبولی عمل میباشد
بی ولایش بخدا لعل، بدل میباشد
هر که سمت حرمش رفت بها میگیرد
از کرمخانۀ ارباب عطا میگیرد
نفس عیسویاش داروی هر دردی است
کور از هرم نفسهاش شفا میگیرد
گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه
با همان دست کرم، دست گدا میگیرد
گاه در مزرعهاش کارگری ساده بود
گاه در خانۀ وی مدرسه پا میگیرد
گاه با خاطرۀ کودکیاش؛ تنهایی
به سر و سینه زنان بزم عزا میگیرد
چارساله پسری بود به همراه پدر
به سوی دشت بلا، کرببلا کرد سفر
#امیر_عظیمی
دل ز شوق گریه ای مستانه می سوزد مرا
عاقلان ! رحمی که این دیوانه می سوزد مرا
آتش دوزخ نسوزاند دل بـی درد مرا
ساقی مجلس به یک پیمانه می سوزد مرا
عاقلان را مرگ مجنون بی تفاوت بود لیک
قصه گو، با نقل آن افسانه می سوزد مرا
شمع من سرگرم شوق سوختن باشد چنانک
دود رنگ ار شد پر پروانه می سوزد مرا
خار خشکم،شاخ بی برگم، نمی دانم ولی
خویش می سوزد مرا، بیگانه می سوزد مرا
#پژمان_بختیاری
نگاه خسته ی من ! فرصت تماشا نیست
نگو که بود؟ چه شد؟ فکرکن که حالا نیست
قرار قبلی ما کوچه ی اقاقی بود
به پای شوق رسیدم ، دیدم آنجا نیست
به هرطرف ، به زوایای کوچه پیچیدم
به هرطرف چو نسیمی وزیدم اما نیست
به قطره ای لب این باغ تر نخواهد شد
اگر چه هیمنه ی ابرها زمستانیست
سخاوت درّ و مرجان ز برکه چشم مدار
که تنگ مختصر برکه ، جای دریا نیست
به بید تکیه زدم جای شانه اش خالی
چقدرحال وهوای دو چشم بارانیست
دوباره قهوه تقدیر تلخ و نوشیدن
نگرد ! تنگ شکر درحوالی ما نیست
#علی_حاجتیان_فومنی
2_1152921504642491235.mp3
6.43M
نگاه خسته ی من ! فرصت تماشا نیست
نگو که بود؟ چه شد؟ فکرکن که حالا نیست
قرار قبلی ما کوچه ی اقاقی بود
به پای شوق رسیدم ، دیدم آنجا نیست
به هرطرف ، به زوایای کوچه پیچیدم
به هرطرف چو نسیمی وزیدم اما نیست
به قطره ای لب این باغ تر نخواهد شد
اگر چه هیمنه ی ابرها زمستانی است
سخاوت درّ و مرجان ز برکه چشم مدار
که تنگ مختصر برکه ، جای دریا نیست
به بید تکیه زدم جای شانه اش خالی
چقدرحال وهوای دو چشم بارانی است
دوباره قهوه تقدیر تلخ و نوشیدن
نگرد ! تنگ شکر درحوالی ما نیست
#علی_حاجتیان_فومنی
کام من تلخ تر از قهوه ی قاجاری هاست
جبر تو ساده ترین حالت ناچاری هاست
اسم تو روی لبم بود که ترکم کردی
دوستی با رقبا عادت سیگاری هاست
مرد وقتی که هوایی بشود ، سالم نیست
که زمین گیر شدن حکمت بیماری هاست
اولین خون زمین ریخته خون عشق است
شاید این فلسفه ی خلق خودآزاری هاست
دست در جیب قدم می زنی و میدانم
کشف دستان تو انگیزه ی بسیاری هاست
با همان پیرهن پاره شفا داد عزیز
گاه آزاد شدن بند گرفتاری هاست
رود دریا شدنی نیست اگر بنشیند
لذت وصل به جان کندن و دشواری هاست
#حسن_رحمانی_نکو
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
از عشق از آیین تو، از جهل تو، از دین تو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
#عبدالجبار_کاکایی
#امام_باقر_ع_مدح
درختها قلم و هرچه بحر، جوهر تو
نبود علمي اگر بسته بود دفتر تو
تو گرم بحثی و چون کودکانِ مشقنویس،
فرشتگان زده زانو به پای منبر تو
حدیث و آیه و تفسیر، تیغ و شمشیرت
محدثان و فقیهان سپاه و لشکر تو
عجیب نیست که انقدرها کریم شدی
که دختر حسن ابن علیست مادر تو
تویی که قبل ولادت توسط جابر
رسانده است سلام تو را پیمبر تو
طلوع صبح ظهورست وعدهی عشاق
قرار و وعدهی ما مرقد مطهر تو
#سعید_تاج_محمدی