در شهر دلی نیست کلک خورده نباشد
دل نیست اگرقلب ترک خورده نباشد
دیوانه ام و صحنه به صحنه گذر شهر
دیوانه ندیدند کتک خورده نباشد
یک دشمن خونین قسم خورده نشد که
از سفره ی من نان و نمک خورده نباشد
از درد و دلم پیش به ظاهر رفقا نیست
حرفی که مسیرش به درک خورده نباشد
آیینه ی تاریخ نشان داده که شاعر
شاعر نشود گر متلک خورده نباشد
#حسین_مرادی
وقتی بهشـتِ عزّوجَل اختراع شد ؛
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشمهای خستهی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هالهای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود ولی واژهای نداشت
نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات و فعل اختراع شد
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
اینگونه بودها، که بغل اختراع شد
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنج دی و گسل اختراع شد...
#حامد_عسکری
دو ساعتی که به اندازه ی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
-ببند پنجره ها را که کوچه ناامن است...
نسیم آمد و نشنید و بی خیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیره ی تو... لحظه ای که لال گذشت
- چه ساعتی ست ببخشید؟... ساده بود اما
چه ها که از دل تو با همین سؤال گذشت...
گذشت و رفت و به تو فکر می کنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
#نجمه_زارع
شعرهای جدید دم کردم!
عطر هل! زعفران! نمی خواهی؟
کنج دنجی به خلوت باغی،
گوشه ای از جهان نمی خواهی؟
بعد یک عصر خیس بارانی
روی لب های سرد ایوانی
بوی نمناک خاک گلدانی
شاخه ای ارغوان نمی خواهی؟
امدم گفتگو کنم با تو
زخم ها را رفو کنم با تو
عشق را رو به رو کنم با تو!
آینه! میهمان نمی خواهی؟!
خانه ات همجوار صیاد و
بالهایت شکسته ی باد و
این همه پرسه های ناشاد و ..
لحظه ای سایه بان نمی خواهی؟
گوش کردی به نغمه ی سازم؟
بلبلی در قفس، خوش اوازم!
ای عقاب بلند پروازم!
پهنه ی اسمان نمی خواهی ؟!
ماه، آغوش بسته بر رویت
زخم خورده پلنگ بازویت
بچه ببر اسیر صیادان
مادر مهربان نمی خواهی؟!
عشق ثابت نمی شود گاهی
هر چه هم تازه، دم کنی چایی
شعرهای جدید دم کردم
مرحمت کن بمان! نمی خواهی؟
#ملیحه_سازگار
من آن یخم...
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد
من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولي گلاب نشد
نه گل که خوشهی انگور گور خود شدهای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد
پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد
نه من که بال هزاران چو من به خون غلتید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد
هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد
به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد
#غلامرضا_طریقی
#امام_زمان
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
این الفت ما به دوست امروزی نیست
یکعمر دم از مهدی موعود زدیم
#رباعی
#محمدعلی_مجاهدی
#امام_زمان_عج_مدح_و_مناجات
#امام_زمان_عج_مناجات
منتظر مانده زمین، تا که زمانش برسد
صبح، همراه سحرخیز جوانش برسد
خواندنیتر شود این قصه؛ از این نقطه به بعد،
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پردهی چاردهم وا شود و ماه تمام،
از شبستانِ دو ابروی کمانش برسد
لَيلةُالقدر، بیاید لبِ آیینهی درک
مَطلَعِالفجر، به تأویل و بیانش برسد
رو کُنَد سوی رُخش، قبلهنمای دل ما
قبل از آنروز که از قبله نشانش برسد
نامه دادهست، ولی شیوهی یوسف اینست:
عطر او، زودتر از نامهرسانش برسد
خامِ خود بود و به این فکر نمیکرد جهان
بیتماشای تو، جانش به لبانش برسد
شد جهنم همهی شهر ولی شیخ نشَست
تا به اذکار مفاتیح جَنانش برسد
"یوسفش را، به زر ناسره بفروخته بود"
نام تو، گشت دکانش که به نانش برسد
یار تو اوست، که بیواهمه، در راهِ طلب،
میدود سوی تو هرقدْر توانش برسد
ای بهارانهترین فصلِ خداوند! بیا
تا که این عالَم دلمرده، به جانش برسد
عقلْ عاشق بشود، فلسفه، شاعر بشود،
تا که از نور تو، جامی به دهانش برسد
عشق، در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عدل، در عهد تو پایانِ خزانش برسد
ظهرِ آن روز بهاری چه نمازی بشود،
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
#قاسم_صرافان
#امام_زمان_عج_ولادت
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
میآید و هر جای جهان خواهد شد
یک صبح پر از عطر سلام و صلوات
#یوسف_رحیمی
کرامت پیشهای بی مِثل و بی مانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
کسی که نسل او را میشناسد، خوب میداند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند میآید
همان تیغی که برقش میشکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را میدهد پیوند میآید
همه تقویمها را گشتهام، میلادی و هجری
نمیداند کسی او چندِ چندِ چند میآید
جهان میایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان میایستد، بوی خوش اسفند میآید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمیتابند، میآید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهبها
برای بیعت با او نمیآیند، میآید
برای یک سلام ساده تمرین کردهام عمری
ولی میدانم آخر هم زبانم بند میآید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند میآید
به در میگویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند... میآید
#محمدحسین_ملکیان
دو روزه عمر بدون تو روزگار نشد
چه عمرها که ز سر رفت و پایدار نشد
قرار بود که باشیم بی قرارت، حیف
دل ورق ورق ما که بی قرار نشد
چقدر باد زمستان گذشت از ده ما
چقدر شاخه شکوفا شد و بهار نشد
سرودن از همه ی انچه که به غیر شماست
برای شاعر وامانده افتخار نشد
به انتظار تو باید بایستند همه
به انتظار نشستن که انتظار نیست
بدون تو دل ما رغبتی به جشن نداشت
و جشن نیمه شعبان که برگزار نشد
عزیز فاطمه ما را ببر به کرببلا
که غیر کرببلا هیچ جا دیار نشد
اگر حسین شده کشتی نجات همه
بدا به حال کسی که بر آن سوار نشد
#محسن_غلامحسینی
حال شاعرها در آن حدی که میگویند نیست
انتظار ما عزیز من به مویی بند نیست
سیب گفتیم و گرفتیم عکس هایی یادگار
چهره های ما پریشان است این لبخند نیست
نیمه شعبان سر هر کوچه چایی میدهند
چایی دوری تو تلخ است بحث قند نیست
در کنارت مدعیهای دروغی نیستند
جای آنهایی که میگویند میآیند نیست
یادمان دادند بی تو هر چه میخواهیم هست
خوب میفهمیم و میدانیم و میدانند نیست
#محسن_غلامحسینی
یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرج الشریف
یا مهدی عج
جهان از نو تداعی میشود حین مرور تو
زمین مرده احیا میشود وقت حضور تو
نسیم آواره از این شهر تا آن شهر میگردد
خیابان در خیابان در پی رد عبور تو
در این شهری که مردم سنگ دل هستند، آیینه
کمی آهسته رد شو حیف از قلب بلور تو
بیا سر از گریبان سحر بیرون بکش، خورشید
که از بالای کعبه سر بر آرد خط نور تو
نگفتند این که میآیی جهان را سبز خواهی کرد
همه گفتند از شمشیر و خون و جنگ و زور تو
همه در فکر خود هستیم اگر دست دعا داریم
کم اند ای آشنا چشم انتظاران ظهور تو
#محسن_غلامحسینی
به من نزدیکتر از من،که از آغوش تو دورم
بغل وا کن برای ماهی افتاده در تورم
نبین این صحنه ها ی رقصمرگ از دوریت دریا
مرا دریاب و فکری کن برای درد ناسورم
دل ماهی که خوش در تنگنای تنگ ماهی نیست
تو که می خوانی از لای نگاه خسته منظورم
در این مرداب ،نیلوفر صدایی نارسا دارد
به فردایی فراتر می بری پژواک شیپورم
به پاکستان خود راهم بده،بی شک کنارتو
بزودی می درخشداختر اقبال لاهورم
#محمدعلی_ساکی
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
تو میآیی و شب زمین میخورد
و قد میکشد نور، در آسمان
قفس با ظهور تو خط میخورد
زمین میشود سهم آزادگان
به سر میرسد فصل سرد سکوت
ترک میخورد بغض فریادمان
تو میآیی از فصل عدل علی
به تقسیم لبخند، تقسیم نان
تو از سمت طوفان شبی میرسی
به دست تو تیغی عدالت نشان
تو میآیی و با سرانگشت تو
ورق میخورد سرنوشت جهان
تو در باغ آدینه گل میکنی
بهار عدالت، امام زمان!
#رضا_اسماعیلی
با دست تهی آمده؛ محتاج و فقیرم
ارباب، حسین بن علی هست امیرم
ایکاش که در کرب و بلا یک شب جمعه
از دستِ أبالفضل امان نامه بگیرم!
#شب_جمعه
#مرضیه_عاطفی
از زمزمه دلتنگیم؛ از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی؛ نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست؛ رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهٔ حیرانیست؛ خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «امّا»
کوریم و نمیبینیم؛ ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهاست
امروز که صفدرصف خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبّریم؛ ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؛ گفتیم که بیداریم!
من راه تو را بسته؛ تو راه مرا بسته
امیّد رهایی نیست وقتی همه دیواریم!
#حسین_منزوی
شاعر نشدم از این و آن بنویسم
از قیمت آب و نرخ نان بنویسم
شاعر شدهام که هر زمان شعر آمد
از حضرت صاحب الزّمان بنویسم
#جواد_هاشمی_تربت
بـی انتهاسـت وسعت آقـایـی حسیـن
ارباب دست نوکر خود کی رها کند ؟
#کمیل_کاشانی
#شب_جمعه
آخر بهار خرّم و رؤیاییات رسید
خوشحال باش وقت شکوفاییات رسید
داری به معجزات خودت زنده میشوی
ای جان مرده! نوبت عیساییات رسید
رفتی به طور عشق و شدی همکلام دوست
ای نیکبخت! طالع موساییات رسید
یوسف اگر به پیرهنت چنگ میزند
یعنی که ختم هجر زلیخاییات رسید
در آینه به صورت ماهت نگاه کن
از آسمان حوالۀ زیباییات رسید
دست دعا و چشم امید و نگاه دوست
آسوده باش! همدم تنهاییات رسید
یکعمر در هوای زمستان نفس زدی
آخر بهار خرّم و رؤیاییات رسید
#زینب_نجفی
#نیمه_شعبان
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
👉🏻 @nasery_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 واسه این عشق میشه جنگید
اجرای زیبای غلامرضا صنعتگر درباره رهبر انقلاب
اللهم احفظ قائدنا #امام_خامنه_ای
کرامت پیشهای بی مِثل و بی مانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
کسی که نسل او را میشناسد، خوب میداند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند میآید
همان تیغی که برقش میشکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را میدهد پیوند میآید
همه تقویمها را گشتهام، میلادی و هجری
نمیداند کسی او چندِ چندِ چند میآید
جهان میایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان میایستد، بوی خوش اسفند میآید
ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمیتابند، میآید
بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهبها
برای بیعت با او نمیآیند، میآید
برای یک سلام ساده تمرین کردهام عمری
ولی میدانم آخر هم زبانم بند میآید
بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند میآید
به در میگویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند... میآید
#محمدحسین_ملکیان