eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک مکث، یک درنگ، جهانی که ایستاد ساعت جلو نرفت، زمانی که ایستاد یک صندلی که جیغ کشید و عقب نشست یک زن بلند شد، چمدانی که ایستاد یک مردِ بغض کرده به سختی نفس کشید- -با اضطراب، با نگرانی که ایستاد گفت: از مَ... من نَ... نباید جدا شوی! مردی فرونشست -زبانی که ایستاد- ناگفته ماند حرف نگاهی که اشک شد در خود فروشکست همانی که ایستاد زن رفته بود و سایه‌ی مردی معلق است در بهتِ کافه، در جریانی که ایستاد در انجمادِ یک شبِ برفی به خواب رفت دستی که سرد شد، ضربانی که ایستاد...
«مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت» میان این همه آدم منم مسحور جادویت همان یک لحظه کافی بود و من گشتم اسیر تو تو هستی آسمانِ منْ و منْ هستم پرستویت رها کن جسم و جانت را میان بازوان من که من بی تاب می گردم از آن عطر و از آن بویت ندارم جز تو یاری و نیابی چون منی عاشق به قربان دو چشم تو به قربان دو ابرویت ولی افسوس و صد افسوس، دارد اختیارت را کَسی دیگر به غیر از من کَسی دور از بر و رویت شبی دیگر “شکیبا” را به رویای خوشت دریاب که من آرامشی یابم از آن چشمان آهویت «شکیبا»
عشق را در خلوت احساس می جویم هنوز قصه ی جانسوز دل با خویش می گویم هنوز وقت شب می چینم از تاک نگاهم خوشه ای تا برافروزد فضای تیره ی کویم هنوز قطره قطره می فشانم اشک از مینای چشم نرم نرمک دامن مهتاب می شویم هنوز بی تو حتی چلچراغ آرزوهایم شکست تا برافروزم چراغی در تکاپویم هنوز لاله سان داغی به دل در خارزار آرزو دیده در امواج خون لب تشنه می رویم هنوز می گشاید چشم در من خفته ای دیر آشنا می گریزم گرچه اما بنده ی اویم هنوز در ستاره آسمان سینه ام را شسته اند تا بیابم کهکشانی راه می پویم هنوز گرچه سنگین است بر دل کوه غم ای دوست لیک من به این شادم که آری شعر می گویم هنوز  
مُهم نیست که شانه هایَت تجسم است و آغوشت خیال همه یادت اینجاست نگاهَت.. صدایَت.. خنده هایَت.. دیگر چه میخواهَم..؟
عشـق را آرام نجــوا می کنم، آواز نه جلد دستان تو هستم،در پی پرواز نه اهل موسیقی نبودم هیچ گاه، اما شدم تـار موی محشـرت را می‌نوازم، ساز نه مثل خضرم در کنارت، تشنه‌ی آب حیات گـرمی آغـوش تـو، کم دارد از اعجاز؟ نه سینه‌ات طور است و من پیغمبری گم‌کرده راه گـوشـه‌ای از عشــــــــــق را رو کرده‌ای، ابراز نه رمــز شـاعــر بودنم را از نـگـــاه خـود بپرس هست جز مشکی چشمت،حکمت این راز؟نه گـاه از ناکوکی سازت پریشان می‌شوم نازنین ،طناز می‌خواهم تو را، لجباز نه بی‌نهایت را کنار عشق تو حس کرده‌ام انتها دارد مگر یک راه بی آغـــــــاز، نه... @avayesokut
زائری بارانی ام،آقا، به دادم می رسی؟ بی پناهم،خسته ام،تنها،به دادم می رسی؟ گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم،لبالب تشنگی پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر من ! ماه من،ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟ باز هم مشهد،مسافرها،هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد،آقا...به دادم می رسی؟
جدایی از تو اگر طالع سیاه من است  به چشم‌های تو دلبستن اشتباه من است هر آن‌قدر که تو را سیر دیده باشم هم همیشه حسرت دیدار در نگاه من است تو آفتابی و من همچو شام تاریکی که شوق دیدن روی تو در پگاه من است به چشم‌های خودم دیده‌ام هزاران بار که رد چنگ پلنگی به روی ماه من است شبیه سینه‌ی آتشفشان پر از داغم  و شعرها فوران‌های گاه گاه من است به عمر بعد تو دیگر چه اعتباری هست  که بی تو چشم حریص اجل به راه من است       
یوسفی هستم که از تنهایی بی حد خویش نیمه های شب دلم یاد زلیخا میکند
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو به جان خسته داریم ای دوست گفتی که به دلشکستگان نزدیکم ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
دقیقا همینجاست که باید گفت: ای با تو پیر گشتن از هر شباب خوش تر..
من از این عشق که در سینه مشرّف دارم به خدا ، بر همه کس یکسره اَشرف دارم سخن از صافی می نیست به ساقی سوگند دو سه جامی عسل از چشمِ تو مصرف دارم مَفَکن پرده ، که ترسم به حسادت خیزد مه و خورشید ، کزان ترسی مضاعف دارم تو به بازوت اگر ناس و فلق می بندی به سرم سلسله در سلسله مصحف دارم چه مثال آوَرَمَت تا که بدانی چونم؟ فعلِ مُعتَل شده ام حالتِ اَجوَف دارم نه صدف هست تو را قابل و نی گوهر، جز غزلی تازه و پُر عاطفه در کف دارم به فدایت همه عالم ، نه فقط باغ و بهشت که به فردوس برین لولو و رَفرَف دارم م . ح - شاد عضو کانال