eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بر هرکسی که می‌نگرم در شکایت است در حیرتم که گردش گردون به کام کیست!
با من شب و روز یادِ شیرینت هست خوشبخت کسی که در نگاهِ تو نشست هرجا ببرندم،چه جهنم چه بهشت از عشقِ تو باز بر‌نمی‌دارم دست
من خسته ام از دست خودم ،دست خودم نیست در دست حسين(ع) است فقط راه نجاتم...! "عاصی" 🍃🖤🍃😭
♡ هرشب خودم را با خیالت روبه‌رو کردم هرشب تو را ای نور! در خود جستجو کردم وقتی‌که بر لب قفل بستم پیش خویشانم دیدی عزیزم با تو تنها گفتگو کردم! پیراهن تقوای من پر بود از لکّه با جویبار اشک آن را شستشو کردم جاروی استغفار را دادی به دستانم هفتادنوبت قلبکم را رُفت‌ورو کردم از تیغ غفلت زخم کاری بود بر جانم با سوزن ذکر تو آن را هم رفو کردم وقت دعا بااینکه صد حاجت به یادم بود اما خداجانم! خودت را آرزو کردم @eitaaparvanegi
هدایت شده از خلوت وصال❤️🌱
دلم انگار در آشوب و جنگ است دوباره خسته و تنها و تنگ است غریبانه شبی با‌ماه گفتم که زیر آسمان با تو قشنگ است... https://eitaa.com/khalvatevesal
🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملیکه قم! تصویر یگانه از صحن و سرای شما شوق عبادت و بندگی است ...
من حس زیبای دلم را فاش می گویم بگذار تا دنیا بداند"دوستت دارم"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌ ‏خوشبحالش که تو راصبح به صبح میبیند کاش من آینه‌ی کنج اتاقت بودم...
آخر نظری به حال من کن بنگر که:چگونه بی توام زار؟
مِی خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من آن شهرم که سیلاب محبت ساخت ویرانم تو آن گنجی که در ویرانه دلها وطن داری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل بی دست و پای من بنشین فتح این شهر در توان تو نیست سهم تو از جهان همین خانه ست گرچه این خانه هم از آن تو نیست دل من نیمه ی پری داری بدتر از نیم خالی لیوان هرچه رنج است در جهانِ تو هست هرچه شادی ست در جهان تو نیست سینه به سینه سوختی اما دیده بر دیده دوختی اما هستی ات را فروختی اما هیچ جز هیچ در دکان تو نیست سال ها دست و پا زدی اما از کجا تا کجا زدی اما یک وجب از زمین از آن تو نیست آسمان سهم کودکان تو نیست ای در این روزهای قطعا بد احتمال غم تو صد در صد حیف این ماه های بی مقصد فصل پایان داستان تو نیست
نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی تمام شب به هوای طلوع تو خواندم که آفتاب منی! آبروی  فردایی تو رمز فتح بهاری، کلام بارانی تو آسمان نجیبی، بلند بالایی چه می شود که شبی ای نجابت شرقی! دمی بر آیی و این دیده را بیارایی به خاک پای تو تا من بگسترم دل و جان صبور سبز! بگو از چه سمت می آیی؟ هجوم عاصی طوفان به فصل غیبت تو چه سروها که شکسته و چه ریخت گلهایی
می گذاری به گريه که افتاد دستش را بگيری ببوسی بگذاری روی گونه هات خطِ اشکش را پاک کنی با پشت دستت آغوش وا کنی برايش موهايش را آشفته کنی لبش را به انگشت نشانه ات بنوازی شانه هايش را بگيری زل بزنی در چشمهايش تا بس کند. نه عزيزم، گناه دارد طفلکی عشق هم آدم است.
چون درد تٖو داریم و دوا پیش تو باشد  هر جا کہ تو باشی دل ما پیش تو باشد  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌ در پیش غیر، از آن نکنم گفت‌وگوی تو تا جای در دلش نکند آرزوی تو!
فرصت دیدار...🩵 دوباره یک شبِ پرشورِ عاشقانه‌ی شعر دوباره فرصت دیدار با بهانه‌ی شعر دوباره این پدرِ مهربان به دلسوزی نهاده دست محبت به رویِ شانه‌ی شعر فراتر از همه‌ی شاعران و استادان نشسته است به تفسیرِ عارفانه‌ی شعر شبیه رهبری‌اش در جهان، در اینجا نیز مسلط است به هرخط و هر نشانه‌ی شعر چنین بیان سخن می‌کند در این موضوع بگوید از اثر گوهرِ یگانه‌ی شعر خوش است آنکه شکوهِ تمدن ایران رسد به گوشِ همه عالم از رسانه‌ی شعر خوش است اینکه شراری شود به جانِ ستم به عزم‌تان به همه عرصه‌ها زبانه‌ی شعر مباد آنکه به تیرِ کلامِ بیگانه نهند شعله‌ی ویرانگری به خانه‌ی شعر چه حیف حافظه‌ها خالی‌اند از این گوهر عجب که سر نزند در دلی جوانه‌ی شعر خوش است اینکه به لطفِ محافلِ ادبی وسیع‌تر بشود بیش از این کرانه‌ی شعر مباد مجلس شعری تجملی باشد مباد سرد شود شعله و زبانه‌ی شعر مباد رنجه کند مثل میخ گوشی را بیانِ پرغلط و سست و ناشیانه‌ی شعر همیشه بر سرِمان سایه‌ی شما باشد همیشه دست ِپر از لطف‌تان به شانه‌ی شعر
در سینه غمی به وُسعِ دریا دارم آهی ز نهاد تا ثریا دارم با اینهمه دلخوشم،در این ویرانی چشمانِ تو را ز دارِ دنیا دارم
همیشه خواسته‌ام از خدا فقط او را چنان‌که خسته‌تنی چای قندپهلو را به مرگ راضی‌ام؛ آن‌جا که راوی قصه سپرده است به او پیک نوش‌دارو را سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز دوباره سوی من آورده این پرستو را _تن تو عطر پراکنده؟ یا که آورده است نسیم صبح نشابور عطر لیمو را؟ دوباره از تو نوشتم هوا معطّر شد بریده‌اند به نام تو ناف آهو را گرفته‌اند به نام غنایم جنگی سیاه‌لشکر گیسو کمان ابرو را مرا دلی است پر از آه و آرزو... مشکن برای روز مبادا چراغ جادو را تو شاعرانه‌ترین اتّفاق عمر منی بگو چه‌کار کنم چشم ماجراجو را؟
جانیم نه قدر وار منه جانان سن اولارسان جاندان دا عزیز اولسا بیر اینسان سن اولارسان سن ایندیه دک قلبیم اوچون قلب دین ای یار بون دان سورادا جانیم اوچون جان سن اولارسان هر یاره م ایر اولسا اونون مرهمی سن سن هر دردیم اولارسا اونا درمان سن اولارسان کونلون نئجه ایسترسه ائیله ور منه فرمان عومروم نه قدر وار منه سولطان سن اولارسان ائیلرسم اگر شرحینی ایمانیله کوفرون باش حرفیله سر لوحه دیوان سن اولارسان بوندان بئله آلادتما منی کوفرله دین له خاقانیه هم کوفر و هم ایمان سن اولارسان خاقانی نه دیر گلسن اگر ای گوزو شهلا البته کی خاقانیه خاقان سن اولارسان
برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست
شب چیست‌ اگر‌ سیاهِ گیسو این است از ماه‌ مگو اگر که ابرو این است موزون چو دو مصرع‌اند ابروهایت تک‌بیتِ به دیوان زده پهلو این است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز، از سوریه خبر آمد از جنایات دولتی منفور پرکشید از میان عاشق‌ها عاشقی در دیار دِیرُ‌الزّور نیمهٔ ماه مهربانی بود بامداد شریف یوم العید از بهشت برین به اذن حسن بار دیگر وزید عطر شهید حاج قاسم! یکی ز یارانت بانگ «اِنّا اِلیه» را سرداد در دفاع از حرم بهشتی شد در جوار تو باد روحش شاد حاجتش را گرفت از زینب غرق در روضهٔ علی اصغر در سحرگاه هفت فروردین گشت بهروز واحدی پرپر تا ابد دختر دوسالهٔ او چون رقیه شده است بی بابا لعنت حق نثار اسرائیل لعنت حق نثار آمریکا ۱۴۰۳/۱/۹