نوکیسهها جمعاند ومستِ قدرتی فانی
بازیچهایم و مهرهی محزون مهمانی
از سر فرودانیم و پیشانی نوشت ما
شد عید قربان و نهایت بزم قربانی
بر روی دوش ما بنا شد کاخِشان اما
ما در تلاطم تا ابد در شیب ویرانی
راه پسوپیشی نمیماند زمانیکه
بر روی بام ارهها باشیم زندانی
خوردند حق ما و خندیدند و رقصیدند
در مجلس ختم صفات پاک انسانی
با لطف این عالیجنابان خشک شد دریا
دیگر نخواهد آمد اینجا هیچ بارانی
کاخ ستم را هرچه مستحکم، دوامی نیست
از کوخها خیزد اگر یک موج طوفانی
#محمدجواد_منوچهری
@gida13
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سی پاره این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان حافظ این گَله بُد از گرگ
فریاد که زود از سر این گله، شبان رفت
شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیرازهی جمعیت بیداردلان رفت
بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت
برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان
آنروز که این ماه مبارک ز میان رفت
تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامهی اعمال، سیاهی چو دخان رفت
با قامت چون تیر درین معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همهکس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت
چون اشک غیوران به سراپردهی مژگان
دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت
از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت
#صائب_تبریزی
#مناجات_با_خدا
کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟
یا لااقل حکایت ما را بیان کند
من زیر بار معصیتم ضعف کردهام
دستی کجاست تا مدد ناتوان کند
تب کردم از مرور گناهان کوچکم
کو آتشی که خجلت ما را نهان کند؟
ما بی سلیقهایم، تو حاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبهی آب و نان کند
آتش میاورید که اشکم مرا بسوخت
کار شرار نار تو، آبِ روان کند
ما را مران ز خویش چرا که زمانه راند
حاشا که دوست کار زمین و زمان کند
درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم
خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
از تو بعید نیست رفیق گدا شوی
مرد کریم میل به مستضعفان کند
محرم نمیشود به مناجات نیمهشب
هرکس که رو به محفل نامحرمان کند
صبح قیامت از تو، به تو میبرم پناه
آغوش تو مگر که مرا میهمان کند
با آفتاب روز جزا پاک میشود
هر کس که قهر از کرم آسمان کند
#محمد_سهرابی
سفره دارد جمع می گردد, گدا را عفو کن
باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن
دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم
یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن
بر در این خانه من بهر امیدی آمدم
پس, نگیر از من تو این حال و هوا را, عفو کن
دست خالی آمدم, با دست خالی می روم
یا کریم این روسیاهِ بی نوا را عفو کن
پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن
خوب و بد, در هم بخر, ای یار, ما را عفو کن
جان آقای خراسان, جان سلطان غریب
هم وطن های علی, موسی الرضا را عفو کن
من گنهکار و تویی غفار, یا رب الحسین
جان اربابم بیا این بنده ها را عفو کن
بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین
گریه کن های غم کرببلا را عفو کن
جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر
حُرّ توبه کرده ی بی ادعا را عفو کن
#وحید_محمدی
#ماه_رمضان
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
از چشمهای مست تو صهبا نمیخواهم
بالاتر اصلا! دیدۀ شهلا نمیخواهم
غرقم درون خاطراتِ تاابد زخمی
در نیل خود میمیرم و موسی نمیخواهم
خورشید را رد کردهام از آسمان دل
از مهر، دیگر نور یا گرما نمیخواهم
طوفان دنیا قایق قلب مرا له کرد
باید بسوزد چوب من، دریا نمیخواهم!
آوردهام عیسی به دنیا با هزاران درد
از نخل تهمت ای خدا! خرما نمیخواهم
سهم من از دریای آغوشت عطش شد عشق!
دور از تو در موج عطش سقّا نمیخواهم
میبوسمت از دور و بر دوشم گناهی نیست
کفر است دین عشق استفتا نمیخواهم
بگذار شطحیات باشد شعر با یادت
دیگر برای حرفها معنا نمیخواهم
#زینب_نجفی
@eitaaparvanegi
قدرش نشناختیم و جاهل بودیم
مشغول به کارهای باطل بودیم
ماه رمضان نیامده، رفت از دست
ای وای بهحال ما که غافل بودیم! 😢
#رباعی
#جواد_محمدی_دهنوی
هدایت شده از اشعار "عاصی"
وداع با ماه مبارک رمضان.mp3
7.69M
ممنونم اگر نروی...😔
حجت الاسلام میرزامحمدی
وداع بسیار زیبا با ماه مبارک💔😭
#ماه_مبارک_رمضان
#وداع
وقتی که خواب نیست ز رویا سخن مگو
آنجا که آب نیست ز دریا سخن مگو
پاییزها به دور تسلسل رسیدهاند
از باغهای سبز شکوفا سخن مگو
دیریست دیده غیر حقارت ندیده است
بیهوده از شکوه تماشا سخن مگو
یاد از شراب ناب مکن! آتشم مزن!
خشکیده بیخ تاک، حریفا! سخن مگو
چون نیک بنگری همه زو بیوفاتریم
با من ز بیوفایی دنیا سخن مگو
آنجا که دست موسی و هارون به خون هم
آغشته گشته از ید بیضا سخن مگو
وقتی خدا صلیب به دوش آمد و گذشت
از وعدهی ظهور مسیحا سخن مگو
آری هنوز پاسخ آن پرسش بزرگ
با شام آخر است و یهودا، سخن مگو!
این باغ مزدکی است بهل باغ عیسوی!
حرف از بشر بزن ز چلیپا سخن مگو
ظلمت صریح با تو سخن گفت پس تو هم
از شب به استعاره و ایما سخن مگو
با آن که بسته است به نابودیات کمر
از مهر و آشتی و مدارا سخن مگو
خورشید ما به چوبهی اعدام بسته است
از صبح و آفتاب در این جا سخن مگو
#حسین_منزوی
بیتو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز...
دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولیست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها
نامههایت، عکسهایت، خاطرات کهنهات
میزنند اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها
هیچ حرفی نیست، دارم کمکم عادت میکنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
میروم هرچند بعد از تو برایم هیچچیز...
بعدِ من اما تو راحتتر به خیلی چیزها...
#نجمه_زارع
دلم همیشه گرفته از این زمانه ی تلخ
که لحظه لحظه به من می دهد نشانه ی تلخ
دلم همیشه پر است از غمی که می آید
شبیه بغض گلوگیر، در بهانه ی تلخ
تب و تباهی و حس قریب تنهایی
عجب ضیافت شومی در این شبانه ی تلخ
"چقدر حس بدی است حس تنهایی"
دوباره زمزمه ی زیر لب، ترانه ی تلخ
کبوتری که بیفتد جدا ز معشوقش
چگونه پر بزند رو به آشیانه ی تلخ؟
قلم به دست من امشب به گریه می گوید:
چرا دوباره شروعی به عاشقانه ی تلخ؟
تمام قصه همین بود: اینکه تو بروی
و خیره منتظرم من، به بی کرانه ی تلخ
#احسان_نصری
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
با بودن تو حضور را فهميدم
از رفتن تو عبور را فهميدم
با اين كه نمردهام ولى بعد از تو
دمسردى خاک گور را فهميدم
#طاهره_داورى