eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ بزن که سوز دل من به ساز میگوئی زسازدل چه شنیدی که باز میگوئی مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز به گوش دل سخنی دلنواز میگوئی به یادتیشه فرهاد وموکب شیرین گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی کنون که رازدل ماز پرده بیرون شد بزن که دردل این پرده راز میگوئی
وقتی که دلت از دل ما فاصله دارد هر روز دلم لرزش صد زلزله دارد
⚜️ ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی فاضل_نظری .╲\ ╭🌼🍃 ╭ 🌼 ╯ 🌼╯\╲🍃
بیــا پیمـــان ببنـــدیم از جــهان هـــــم جدا باشیم از این پس هر که نام عشق را آورد نامرد است... ♥️
ای کم شده وفای تو، این نیز بگذرد و افزون شده جفای تو، این نیز بگذرد زین بیش نیک بود به من بنده رای تو گر بد شده‌ست رای تو، این نیز بگذرد گر هست بی‌گناه، دلِ زارِ مستمند در محنت و بلای تو این نیز بگذرد وصل تو کی بُود نظر دلگشای تو گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد گر دوری از هوای من و هست روز و شب جای دگر هوای تو، این نیز بگذرد بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو اکنون نیَم سزای تو؛ این نیز بگذرد گر سرد گشتی از من و خواهی که نگذرم گردِ در سرای تو، این نیز بگذرد...
🍃🌸 بعد از آن عشقی که در ما اتفاق افتاده است چشمهایت ظاهرا از اشتیاق افتاده است فال لازم نیست، حتی از خطوط دست‌هات می‌توان فهمید بین ما فراق افتاده است سوختم اما وجودم روشنی بخش تو شد قدر یک هیزم که آغوش اجاق افتاده است این در و آن در زدن چیزی برای من نداشت مثل گنجشکی که در دام اتاق افتاده است ترس از این "دوستت دارم" به ما محدود نیست در تمام شهر انگار اختناق افتاده است درد دارد نقش عاشق‌پیشه را بازی کنیم بعد از آن عشقی که در بند نفاق افتاده است.🌹🥀
من که در آبی چشمان تو فریاد شدم نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم حالت مردمكت بین شدن یا نشدن ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم ━🌺🍃🌸🍃🌺━
خدا نقاشی‌ات کرد و به دیوار تماشا زد خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی‌ها زد شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد خدا شیرینی نام تو را در آب‌ها حل کرد از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد بزرگی، مهربانی، بی‌دریغی، آن قدر خوبی که حتی می‌توان گاهی تو را جای خدا جا زد! دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد غزل‌های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند که زیر بیت ـ بیتش آفرینی از تو امضا زد .🍃💐🍃
در انحصار زمین نیستی،برای همین هم بعید نیست که با ماه شب قدم زده باشی..
🌸🌷🌸🌷🍃 باز دریا،‌ بوی باران بوی شرجی، نای عشق میروم بر بال رویاهـــای لیلایی عشق میشوم مست از نگاه اسمان در عمق شب میروم تا ناکـــــــجای بودنت، تا پای عشق عشق را تفســــیر دل کردم در این بازار رنگ من مرید رنگ سرخم، رنگ دل سودای عشق عشق یعنی گم شـدن در هر چ بادا بادها در تلاطم،‌ غرق امواجی در این دریای عشق عشق امد، دل دچارش شد،‌ نگاهی بیقرار مثنوی وزنش شکست و قافیه شیدای عش ق شعر شد همرنگ شب،‌ شب پر ستاره غرق راز کمتر از انم ک گویم وصـــفی از زیبای عشق..
خدا نقاشی‌ات کرد و به دیوار تماشا زد خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی‌ها زد شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد خدا شیرینی نام تو را در آب‌ها حل کرد از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد بزرگی، مهربانی، بی‌دریغی، آن قدر خوبی که حتی می‌توان گاهی تو را جای خدا جا زد! دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد غزل‌های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند که زیر بیت ـ بیتش آفرینی از تو امضا زد .🍃💐🍃
من تو را می خوانم و عطر خیالت با من است با توام ، وقتی غزل های زلالت با من است بُعد منزل نیست بین عاشقان ، ای مهربان ! دورِ نزدیکی به من ، بوی وصالت با من است خاطرات روشنت را می کنم هر شب مرور در شب یلدای تنهایی ، خیالت با من است می روم هر شب به گلگشت بهار شعر تو در شب شعر شکفتن ، شور و حالت با من است از سپهر شعر ، مثل مِهر ، می تابی به خاک عکسی از لبخند خورشید جمالت با من است کرده ای مسحور با ِسحر کلامت خلق را شعرهای روشنت ، ِسحر حلالت ، با من است در بلندِ آسمان شعر تو پر می کشم تا که طاووس خیالت ؛ بوی بالت ، با من است شاعر آیینه ها ! این شعر تقدیم تو باد شکرِ این نعمت ، که لبخند زلالت با من است ━🌺🍃🌸🍃🌺━
نورچشمم چشمته واکو عدل پیش پاته خوب تماشا کو عدل ور نده دست از کتاب و مدرسه هر چه زودتر خودته ملا کو عدل هر رهم جوجو مکش خط ور کاغذ دفتر مشقت رخوانا کو عدل پیش هر کس قدته هی خم مکو ای فنر ر از کمر واکوعدل با رفیقای خوب و دیندار و درست ری ب کوه و دشت و صحراکو عدل شیر خشکی باش و در دریا نهنگ شعله ور بر امواج دریا کو عدل گاه و وقتم نصف شو از جا وخز یاد زینب یاد زهراکو عدل گاه و وقتم یه صفحه یم قران بخون رد مرو تفسیر ومعنا کو عدل بقچه دلته خانه غیبت مکو گر چه سخته با همه تا کو عدل ورسری نفتی دمین چاه چله پتله عقلت ر بالا کو عدل گر دیدی گفتار بابات بد نبود با عمل تصدیق و امضا کو عدل
. خوش آن که در صفِ خوبان نشسته باشی و من نظر کُنم به "تو" ، نازم به انتخابِ خودم ..‌.
کتمان نکن که مثل خودم عاشقی تو هم، من دکترای تجربی !
به فکر ترجمه‌ی این دلِ شکسته نباش خودم زبان خودم را به زور می‌فهمم ...
هوای شعر من ابری  ردیفش فعل دشواری دلم پر درد و آشفته ز باران نیست آثاری غزل ها مانده در ذهنم  دوبیتی هم نمی آید دگرگون می شود حالم از این اشعار اجباری
جدا افتادن از ساحل برای موج ممکن نیست که دلتنگی دلیلِ بازگشتن های صدباره‌ست..!
عقل یکدل شده با عشق، فقط میترسم هم به حاشا بکشد ، هم به تماشا بکشد.
اهل حاشا کردن و انکار و کتمان نیستم دوستت دارم و از حرفم پشیمان نیستم...
شاه شطرنج خودم بودم ولی یک روز عصر تاج خودرامات ومبهوت رخت بشکسته ام ...  
در بندِ خودم حَبسم و در شهر تو آزاد کَس نیست تو را بر منِ بی جان برساند
و این قصه ادامه دارد.....
از این به بعد بدونِ تـو نیستم تنها من آشنا شده‌ام با کسی به نام خودم...!
مشکلست این که کسی را به کسی دل برود مهرش آسان بدرون آید و مشکل برود...! .