eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
اقرار میکنم به گناه و بعید نیست منکر شود خدا و بگوید کجا؟ چه بود؟!
من که شاعر نشدم تار طلوعی زده ماه واعری از من و چشمش من و چشمش من و آه آمدم قصر طلایی سَرِ واهی طلبی پادشاهی شب شومم شده پیدا سر راه عشقِ من نزدِ وزیری غم و اندوه جُدا قلبِ من برده و خیلی نده تحویل به شاه پیشِ او گویم و او برده مرا طاقتِ لب زرگری دو سَزَ تَز تَز دَزَ آرَم لبِ چاه
ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم ‌ اما تو بکش خط به خطای همه ی ما
وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم! من صاحب عالی ترین حالِ جهانم تو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابی من با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم! کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی! من آسمانها را به اینجا می کشانم گنجشک ها بر دامنت سر می گذارند در سایه سارِ دستهایت، مهربانم! برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توست من برف را از شانه هایت می تکانم کندوی چشمانت عسل خیزاست وشیرین زنبورها را از نگاهت می پرانم! می خواستم از رازِ لبهایت بگویم قُفلی زده لبهای سرخت بر دهانم! این ماجرای ما از آخر گشته آغاز من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم! 🍃◍⃟‌💗‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌🌼
بی تو مانندم به باغی که بهارش رفته باشد چون پرستویی که جفتِ بیقرارش رفته باشد درکی از حالِ خرابم، بیش وکم دارد کسی که بیخبر یک شب عزیزی، از کنارش رفته باشد طعمِ تلخِ بی نصیبی، از نشاط و زندگی را میچشد آن شاخه‌ای که برگ‌وبارش رفته باشد درد یعنی اینکه مجنون از سفر با شوقِ بسیار میرسد وقتی که لیلی، از دیارش رفته باشد بینوا قلبی که شادی از جهانش پر کشیده بینواتر آنکه عشق از روزگارش رفته باشد احتیاجی نیست از اندوهِ خود چیزی بگویم غربتم را میشناسد، هر که یارش رفته باشد
لبش‌شیرین‌و‌حرفش‌تلخ‌و‌چشمش‌مست‌و‌قلبش‌سنگ درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم شروع عشق شیرین است؛ بعدش دردسر دارد
‍ گرشدی عاشق بدان دیوانه وارش بهتر است در قرار یار، عاشق بیقرارش بهتر است در عطش حالی ست از آب گوارا بیشتر چشمهای مست خوب اما خمارش بهتر است گیسوانت راکه چون دریاچه در موج آمده باز کن بر گرد گردن، آبشارش بهتر است دست در دستت نهادن، چشم در چشمت شدن چار فصل سال خوب اما بهارش بهتر است این غزل رازی ست بین چشم او با چشم من بس کنم حتی غزل هم راز دارش بهتر.... ‌‌‎‌‌‎‌
. باز با آیات عشقت مست و بیمارم نکن شعر، خوابم میکند ، آرام، بیدارم نکن دوستت دارم بماند وقت دیگر، وقت هست بیقرارم مثل هرشب، خوب من، زارم نکن کار دستم میدهد اینگونه خواهشهای تو راحتم بگذار جانم، پای در کارم نکن عاشقی آسایش من ، عشق کابین من است جان من با واژه های داغ، بیزارم نکن سرخوش از گلبار شعرم ، بیخود از خود میشوم من پر از آرامشم امروز را هارم نکن من زمینی نیستم شاید، سکوتم بهتر است خواهشن دست مرا ول کن، گرفتارم نکن من " پریناز " غزلهایم، چرایش را نپرس با دلیل و حرف و منطق ، باز آزارم نکن. 󾓶󾔗
رفته­ ای ... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت  من که دلتنگ توام امروز ... فردا بیشتر زندگی تلخ است، از وقتی که رفتی تلخ تر بغض، جانکاه است هنگام تماشا بیشتر  هیچ‌کس از عشق سوغاتی بجز دوری ندید  هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر   بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی:«عاشقم» خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...  ✍🏻
باز هم امشب ، شمیم شوق باغم میشوی ؟ مایه ی آرامش آغوش داغم میشوی ؟ روبرویم می نشینی ، لابلای اضطراب همنشین خلوت کنج اطاقم میشوی ؟ تکیه گاه لحظه ی طوفانی تردید و اشک دلخوشی کوچه های اتفاقم می شوی ؟ التماس بغض های بیقرار پنجره باور سوسوی کمرنگ چراغم می شوی ؟ دلخوری های نگاهم را مداوا می کنی ؟ شانه های بیقرار اشتیاقم می شوی ؟ در عبور برزخ بی تابی اصرار من انتهای انتظار باتلاقم می شوی ؟ راس صفر عاشقی ، غرق بهانه میشوم همدم "یاس خیال" و نبض داغم می شوی ؟
اگر در انجمن باشم کشد دل جانب خلوت چو در نشینم دل بگرد انجمن گردد روم سوی چمن گر من ز آهم میشود صحرا بصحرا گر روم صحرا ز اشک من چمن گردد
عاشق شدن یعنی شروع فصل ویرانی اصلا تو چیزی از نگاه سرد می دانی؟ گاهی به جرم چیدن لبخند ممنوعه در شعر هایت میشوی یک عمر زندانی زیباترین بیت غزل هایت که شد هر شب از ترس تنهایی خود مرثیه می خـوانی با قصد قربت دور چشم یار می گردی در هر طوافی میکنی احساس، قربانی کم کم تمام فکر و ذکرت میشود دلبر حس میکنی حتی درون خویش مهمانی عاشق شدن لرزیدن و دلواپسی دارد مثل کبوتر در هوای سرد و بارانی -افشون
به گیسوان سیاهت کلاف می‌گویند به شانه‌های بلند تو قاف می‌گویند نشسته دشنه‌ی گیسو به زیر روسریت حجاب کن بـه حجابت غلاف می‌گویند ☺️😉
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 آمدی در انجمن جنگ جهانی شد بپا شاعران در وصف چشم تو رقابت میکند 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
گفته بودی آن‌قدَر لج‌بازم و یک‌دنده‌ام نیست آرامش میان دفتر آینده‌ام بس‌که تقصیر تو را گردن گرفتم روز و شب پیش چشم دیگران سنگین شده پرونده‌ام زندگی در آتش خوف و رجا سخت است، آه من که دیگر از تو و رویای تو دل کنده‌ام حال و روزم را نمی‌فهمد کسی حتی خودم بس‌که عمری بغض پنهان بوده پشت خنده‌ام من نمی‌خواهم دگر حرف تو را باور کنم التماس آبروداری مکن ، شرمنده‌ام!
شرمنده نیستی که بدین دستگاه حُسن دل می‌بری ز مردُم و انکار می‌کنی؟! دشمنتون شرمنده😁
به روی نامه هایت قطره اشک است، غمگینی؟ تو میپرسیدی و با چشم خون انکار می کردم
چو بشکفد ز لبت غنچه پاک دعا تو را به فاطمه (س) سوگند دعا..
دل ها همه منتظر برای فَرَج است در ناے بنفشـه ها نواے فَرَج است ذڪرے ڪه غیب از او مےگیرد اے عاشق منتظر، دعاے فرج است اللهم عجل لولیک الفرج
گفتم خَبَرت از دلِ من هَست که چون شد؟ گفتا که چرا نیست؟ جفا کردم و خون شد!
با دست عشق روی گِل شیعه کار شد شیعه به مهر فاطمه سرمایه دار شد بر آستان هر کس که سر سپرد حق بر دلش نوشت که والا تبار شد
بسیار شبیه ابر و باران هستی سرسبزی ِ دشت در بهاران هستی فرزند عزیز فاطمه ای موعود تا کی به خفا ز چشم یاران هستی؟
هر که را مهر وُ وفا نیست، خدایا بُکُشَش! قلبش از کینه جُدا نیست، خدایا بُکُشش! هرکه از عشق و محبت، غَرَضش پُر مرض‌ست سینه‌اش جای خدا نیست، خدایا بُکُشش! آن‌که با خنجرِ شهوت، بِدِرانَد دلِ عشق او‌ زِ ابلیس، جدا نیست، خدایا بُکُشش! آن نفهمی که لگدمال کُنَد رابطه را نیّتش صلح و صفا نیست، خدایا بُکُشش! بیشعوری که هوسباره به زن می‌نگرد بی‌شک او از عُرفا نیست، خدایا بُکُشش! ابلهی را که تنوّع طلب‌ست او به عمل جانِ من اهلِ جفا نیست؟! خدایا بُکُشش! شعرم اعصاب ندارد، تو خودت حُکم بُکن بهرِ شعرم چو دوا نیست، خدایا بُکُشش! * خدایا بکشش🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
در جواب سرد مِهری های او بوسیدمش از پیمبر خوانده ام نیکی کنم جای بدی