eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمانت از اصالت این قهوه، چیزتر... یعنی غلیــــظ‌تر؛ بله، یعنی غلیــــــظ‌تر!
به دل مردۀ من روح تمنّا بفرست تا نگاهت بکنم چشم تماشا بفرست خواستم تا تو، تو ای مقصد عالم! بدوم اول راه زمینگیر شدم، پا بفرست قطره‌ای اشک حریف دل تفتیده که نیست! به دو تا چشم که داریم دو دریا بفرست هذیان است حروفی که می‌آید به لبم به نهال کلماتم گل معنا بفرست نخل اندیشه‌ام از بی‌ثمری لبریز است گاه لطفی کن و یک خوشۀ خرما بفرست تاج توحید به‌ روی سر بلقیسم نیست به سبای دل من هدهد خود را بفرست آه! ای دوست! تو را هرچه ندیدم کافی است تا نگاهت بکنم چشم تماشا بفرست
زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟ چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد کنون کشیده کنار و نشسته در حجله کسی که راه شما را همیشه سد می کرد
هر چه او ناز و ادا کرد مجابش کردم تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم مریم باکره‌ای بود و عبادت می‌کرد جبرئیلش شدم و پاک، خرابش کردم چشم افسونگر مِی‌گون غزل‌خوانی داشت هر غزل خواند یکی ناب، جوابش کردم گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت آن قدَر سخت مکیدم که گلابش کردم تا که شلّیک کند بوسهٔ آتش، تا صبح لب، مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم مثل یک برگ گلِ لای کتابش کردم تا که بردارم از گردن او حق زکات بوسهٔ بیش‌تر از حدّ نصابش کردم
یک لحظه غمت از دل من می‌نشود دور گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست
کسی که در حضور تو غـزل ارائه می‌کند حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می‌کند فقـط برای کام خود لـب تو را نمی‌گزم کسی که شهد می‌خورد عسل ارائه می‌کند نشسته بین دفترم نگاه ِ لــــرزه افـکنت و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه می‌کند به کُشته مرده‌های تو قسم که چشم محشرت به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می‌کند « رفــاه ِ » دست‌های تو شنیده‌ام به تازگی برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه می‌کند بگو به کعبه از سحر درون صـــف بایستد ظهــر، قریش ِ طبع من هُبَل ارائه می‌کند ظهــر، کیس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می‌کند! و غیبتی که می زند برای آن کسی ست که نشسته در حضــــور تو غزل ارائه می‌کند!
راه می‌آمد و خوش بود اوایل با من دارد امروز اگر این همه مشکل با من صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند عاقبت رفتن معشوقه‌ی عاقل با من نام «دل» بردم و از سینه‌ام آتش برخاست تا بدانی که چه کرده‌ست همین دل با من عمری از عشق چنان بوده نصیبم که شده‌ست معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من» با چنین بختِ سیاهی، چه امیدی به وصال؟! نیست از مزرعه‌ی سوخته، حاصل با من   «مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من
حرفی بزن به لهجه‌ی باران که مدتی‌ است این بغض کهنه منتظر یک اشاره است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
زهرِ دوری باعث شيرينيِ ديدارهاست آب را گرمای تابستان، گوارا می كند!
همه‌ی شهر به دلدادگی‌ام می‌خندند که فلانی شده از چشم کسی مست، که نیست!
برگرد و برایم گل و پروانه بیاور در ظلمت شب ماه در این خانه بیاور آواره‌ترینم به تو ای ساقیِ هستی! بهرِ دل من یک میِ مستانه بیاور یک خانه‌به‌دوشم که کسی همدم من نیست! دلتنگ توام شانه‌ی مردانه بیاور عمری است اسیرم به قفس همچو کبوتر با هر نفسی منتظرم، دانه بیاور... ویران‌شده‌ای هستم و دل را به تو بستم ای عشق بیا منزل شاهانه بیاور...
دنیاسـت بـه زیـر دین الطاف کریم درمانـده جهـان ز ذکر اوصاف کریم با آن همه بذل، حاتـم طائی داشت از چشمه‌ی معرفت فقط کاف کریم