eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گذشتی از من و هرگز گُمان نمی‌بردم که دست می شود اینسان، زِ دوستداران شُست
‏دِل‌آراما؛ نگارا! چون تو هستی همه چیزی که باید؛ هست ما را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abadiyesher
«جا ماندگان»: جامانده تنها بی هم و وامانده بی اوییم ته‌مانده‌ای از خاک جاری در تنِ جوییم... صبح و پسین و ظهر و شب همواره هم آواز با مویه‌ها آویز بر یک تار گیسوییم... انگار نه انگار که بیهوده در دشتی با هر هیاهویی دَوان دنبال آهوییم... با باز باران با ترانه گُل نمی‌روید بی دانه‌دانه بذر پاشیدن نمی‌روییم... گم گشت آن دریا که در دستانمان گم بود صحرا به صحرا قطره بارانی نمی‌جوییم... یک تن نمی‌آید بپرسد در چه حالی دوست؟! یک سَر نمی‌آید ببیند ما چه می‌گوییم؟! تا قبله گاه عاشقان بی وقفه باید رفت این راه را یک روز ما یکریز می‌پوییم... در راه آن مردان دست از جان خود شسته مردانه پا برجای دست از عمر می شوییم ۳۰/مردادماه/۱۴۰۳ @abadiyesher
✍روز جهانی شاعر گرامی باد⚘️ @abadiyesher
تنهایی شبیه بهمن است وقتی که می آید گریزی از آن نیست مگر به جان‌پناه آغوش تو @abadiyesher
کهن ديارا! ديار يارا! دل از تو کندم ولي ندانم، که گر گريزم کجا گريزم؟ و گر بمانم کجا بمانم؟ نه پاي رفتن، نه تاب ماندن، چگونه گويم درخت خشکم؟ عجب نباشد اگر تبرزن، طمع ببندد در استخوانم! در اين جهنم، گل بهشتي، چگونه رويد؟ چگونه بويد؟ من اي بهاران، ز ابر نيسان، چه بهره گيرم که خود خزانم؟ به حکم يزدان شکوه پيري مرا نشايد، مرا نزيبد چرا که پنهان به حرف شيطان سپرده‌ام دل که نوجوانم صداي حق را سکوت باطل در آن دل شب چنان فرو کشت، که تا قيامت در اين مصيبت گلو فشارد غم نهانم کبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نيست، که تا پيامي به خط جانان ز پاي آنان فرو ستانم سفينه دل نشسته در گل، چراغ ساحل نمي‌درخشد در اين سياهي سپيده‌اي کو؟ که چشم حسرت در او نشانم الا خدايا! گره گشايا! به چاره‌جويي مرا مدد کن بود که بر خود دري گشايم، غم درون را برون کشانم چنان سراپا شب سيه را، به چنگ و دندان، درآورم پوست، که صبح عريان به خون نشيند، بر آستانم، در آسمانم! کهن ديارا! ديار يارا! به عزم رفتن دل از تو کندم، ولي جز اينجا وطن گزيدن، نمي‌توانم! نمي‌توانم @abadiyesher
می میرم از فراق و مرا راه چاره نیست در آسمان خلوت من یک ستاره نیست من را ببر حرم به خدا خوب می شوم در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست من را به جان مادرتان یک نگاه کن درمان درد بی کسیم جز نظاره نیست دلتنگ آستان توام می بری مرا شد اربعین و از تو به من یک اشاره نیست من سر به مهر تربت تو می برم حسین تو عشق نابی و سخن از استعاره نیست من را به شوق طوف حرم می کشی حسین می میرم از فراق و مرا راه چاره نیست @abadiyesher
روز شاعر گرامی کسی در کام اشعارم شراب تازه می‌ریزد چنان میرقصد اوراقم که از شیرازه می‌ریزد به یاد خاطرات تو، چنان لرزید هربندم که گویی ارگ بم در من، از این آوازه می‌ریزد همان رویای زیبایی، که او را خواب باید دید برای دیدنت عمری زمن خمیازه می‌ریزد مگر از ظرف من ساقی، خبر دارد که از یادت چنین با دست و دلبازی، "تو را" اندازه می‌ریزد؟ @abadiyesher
هر شیشه‌ای که گشت به سنگ آشنا، شکست غیر از دلم که تا ز دلت شد جدا شکست @abadiyesher
جورِ خود را از ضعیفان آزماید روزگار تیغ را دائم برای امتحان بر مو زنند @abadiyesher
غم را میان سینه ی من، آفرید و رفت با یک نگاه قلب مرا هم خرید و رفت تشویش داشتم که پریشان ببینیدم راحت تر از همیشه مرا خوب دید و رفت گفتم که با غزل دل او نرم می شود افسوس شعر های مرا هم شنید و رفت دیشب دوباره دیدمش اما میان خواب بوسیدمش به زیر درختان بید و رفت مرغی که ساده بر دل من جاگرفته بود از شاخه شکسته ی من پر کشید و رفت @abadiyesher