بهجای چای عراقی به من شراب بده
شراب عشق خودت را به این خراب بده
چقدر تشنه بمانم برای دیدن تو؟
بیا به تشنۀ رویت دو قطره آب بده
جواب خواهش من نیست بوستان بهشت
جواب من تویی ای دوست! پس جواب بده
ببین که خستهام از بیستارگی ای نور!
به آسمان من از عشق خود شهاب بده
نداده سفرۀ تقدیر، رزقْ بهتر از اشک
به من عزیز دلم رزق بیحساب بده
چگونه مرغک بیپر به آسمان برود؟
برای اوج گرفتن پر عقاب بده
دوباره غرق خیال زیارت تو شدم
خیال خوب عزیزم! به من ثواب بده
حسین! خواستهام را که خوب میدانی-
به حق فاطمه! جان ابوتراب! بده
نهاینکه چای عراقی نمیدهد مستی
بهجای چای ولیکن شراب ناب بده
#زینب_نجفی
🆔@abadiyesher
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلخوشم هر سرِ صُبحی به سلامی از تو
حبهی قندِ من! ای همنفسم! صبحبخیر!
#الهه_سلطانی
🆔@abadiyesher
رسم کجاست این؟ تو بگو در کدام مُلک؟
دل میبرند و چشم به بالا نمیکنند...
#وحشی_بافقی
🆔@abadiyesher
ﻧﻪ ﺯﻣﯿﻦﺷﻨﺎﺳﻢ
ﻧﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥﭘﺮﺩﺍﺯ
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ !
ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ
ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ
ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...!
#عباس_معروفی
🆔@abadiyesher
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا
هر بلایی که بوَد از دل خویش است مرا
شربت وصل تو ، بی زخم فراقی نبود
لذت نوش پس از تلخی نیش است مرا
من که بیگانهام از خویش و مَحبّت سوزم
چه غم از مِحنت بیگانه و خویش است مرا
مگرم کعبهی امّید، پس از مرگ دهند
کاین ره دور و درازی است که پیش است مرا
گر دل از زخم جفای تو شود ریش چه غم
مرحمت های غمت مرهم ریش است مرا
گرچه خوبان به منِ خسته جفا کم نکنند
شکر ایزد که وفا از همه بیش است مرا
سجدهی روی نکو (اهلی) اگر بدکیشی است
بت پرستم چه غم از ملت و کیش است مرا
#اهلی_شیرازی
🆔@abadiyesher
برنجاند کلامی تند از هر کس دل ما را
نسیمی میزند برهم رخ آرام دریا را
زبان اشک را هرگز نمیداند دلم ، دانم
به عضوی گر نشیند درد، آرامش دهد ما را
ندیدم رنگ ، زیباتر ز رنگ عالم هستی
طبیعت رنگ با دقت زند هر فصل، دنیا را
تهی مینا ندارد جلوهای در بزم میخواران
به ارزش آورد مِی، شیشهی بی رنگ مینا ر
هر آنکس بیصفت شد، بیصفا همواره میماند
چو عقرب خصلتش نابود سازد پیر و برنا را
سراسر پند میباشد برای هر خردمندی
بخواند ماجرای جنگ "مقدونی" و "دارا" را
نه حسن یوسف کنعان زلیخا را پریشان کرد
هوس بیرون نمود از پردهی عفت زلیخا را
ز تیغ سینهسوز لشکر بی رحم فرعون بين
به رود نیل دست حق نجاتش داد موسی را
به خاک افتاده را دریاب اگر در خود توان داری
مزن بر فرق هر افتاده آن مشت توانا را
سخن چون سالکان خیزد مرا از نای دل (لاله)
تحمل نیست بر کاغذ دگر ، این کِلک شیوا را
#بهمن_صیامیپور(لاله)
🆔@abadiyesher
در سرزمین دلهرهها خانه ات منم
پیله برای رویش پروانهات منم
قربان آن نگاه جنون آورت شوم!
عاقل تویی و عاشق دیوانهات منم
وقتی سخن به نقطهی اعجاز میرسد
شاعر برای گفتن افسانهات منم
زیباترین تجسم معشوقه در غزل
توصیف خالِ حک شده بر چانهات منم
در انتهای کوچهی بن بست خاطره
چشم انتظار خنده ی مستانهات منم
رویای منزوی شده در سرزمین درد
دستی که پبچکی شده بر شانهات منم
#داوود_اشرفی_مهابادی
🆔@abadiyesher
شبی تمامی گل ها شدند مهمانم
چرا؟ برای چه اصلا؟ خودم نمیدانم
یکی نهاد صمیمانه سر به بازویم
یکی نشست غریبانه روی دستانم
یکی برای خودش ریشه کرد در جیبم
یکی شکوفه شد و سرزد از گریبانم
نگاه کردم و گفتم چه میکنید آخر؟
نه حجم باغچهای کوچکم نه گلدانم
نمیتوانم هرگز دوباره غنچه شوم
نمیشود که زمان را عقب بگردانم
درون ساعت من نیست قطرهای شبنم
اگرچه گاه پر از انتظار بارانم
نمیتوانم با یک گل ازدواج کنم
شما گلید ولی من فقط یک انسانم
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکَنـم میمیرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم میمیرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم میمیرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا میگـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم میمیرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی میشکنم میمیرم
روحِ برخاسته از من، تهِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم میمیرم
#کاظم_بهمنی
🆔@abadiyesher
دوباره زائری اندوهگینم
که جای کربلا خانه نشینم
زمین تا آسمان دلتنگم امّا
نشد تا روی ماهت را ببینم
هزاران بار دنبال تو گشتم
هنوز آواره این سرزمینم
برای دیدنت شکّی ندارم
به این امّید سرشار از یقینم
حسینم! یا حسینم! یا حسینم!
به دیدار تو من تشنه ترینم
برایت یک غزل گفتم دوباره
که محتاج هزاران آفرینم
مرا حتما به خاطر داری آقا
من از جامانده های اربعینم
#مریم_کرباسی_نجف_آبادی
۵ شهریور ۱۴۰۳
🆔@abadiyesher
گفتم که دیر میشود افسوس زودِ زود
خندید و زود از من و حرفم گذشت و رفت
#الهه_سلطانی
🆔@abadiyesher
شهید معطر(سیّد احمد پلارک)
شد از طفولیّت به نامت مردِ میدان
مفهومِ صبر و استقامت شد تنِ تو
در زندگی بارِ مرارت می کشیدی
در جبهه ثابت گشت عزمِ مُتقنِ تو
پاداشِ اخلاصی چنین ، شایسته ی توست
این که معطّر شد همیشه مدفنِ تو
چون حنظله غسلت نمودند آن ملائک
عطرِ محمّد آمد از بوییدنِ تو
سیّد پلارک...! جان فشانی ها نمودی
رفتی که پا برجا بماند میهنِ تو
پیغامِ عطرت منتشر گشته که شاید
رسوا شود از انتشارت دشمنِ تو
روشنگری ، تبیین ، جهادِ راهِ بینِش...
قطعاً مبَیّن شد پیامِ روشنِ تو
آسیه مرادپور
(خاتون)