eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌ترسم از روزی که آدم‌های زندگی‌ام تبدیل شوند به آدم‌های خاطراتم
از اوج درد در غزلی تازه حاکی‌ام از پنج شنبه های بدون تو شاکی‌ام 🆔@abadiyesher
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود 🆔@abadiyesher
لبهای تو هنگام سخن جام شراب است جذابیت چشم تو تک‌بیتی ناب است وقتی نزنی شانه به مویت وسط باد حال همه‌ی شهر ازین غصه خراب است ترکیب عسل ترشی و تلخی است رخ تو معنای لبت خنده و ابروت عتاب است شد میوه‌ی باغ تن تو سوژه و مضمون هر قسمت از اعضای تو هفتاد کتاب است هر چند که آرامش چشم تو زیاد است لبهای پذیرنده‌ی تو عضو شتاب است غوغای النگو قدمت پیچش مویت موسیقی رقص آور بی حد و حساب است اینکه تو نشستی و غزل خوان شده‌ام من بیداری محض است و یا شورش خواب است ؟ سرمستی و رقص و غزل و جام لبالب افسوس که این صحنه فقط خواب و سراب است 🆔@abadiyesher
مرا بازگردان به جایی که بودم قبل از دیدارت سپس سفر کن... 🆔@abadiyesher
در شهرِ جنون دیار دارم بی تو با پنجره‌ها چه کار دارم بی تو؟!! باید برسم به وضعِ خود می‌دانی با خاطره‌ات قرار دارم بی تو... 📓شهر_جنون 🆔@abadiyesher
از پیچ و تابِ جاده‌ی غمبارِ روزگار ... خوشبخت آن کسی‌ است که با همسفر گذشت 🆔@abadiyesher
دو خط زرد و موازى، دو انتظار، دو پایان‏ خزان و باد مهاجر ، دو کاروان و زمستان‏ پرنده شعر غمش را سرود و رفت ـ از آن پس نماند سایه‌ی سروى به رهگذار، غزلخوان‏ از این کرانه‌ی آبى نفیر مرگ شنیدم‏ که رود با سفر ابرها گذشت شتابان‏ چو برگرفت سحر زاد و برگ کوچ ، ندیدى‏ که مرزبان شفق خون گریست در غم هجران‏ درآن زمان که به تن داشت جامه‌ی سیهش را ستاره با شب و شهرش وداع کرد چه آسان‏ تمام خاطره‏ها را به خاک بُرد نسیمى‏ که در دقایق تدفینِ عشق بود پریشان‏ فریب را سر اغفال نیست قصه مگویش‏ که ماه سوخته باور کند حقیقت نقصان‏ (سپیده) شعر تو از سرخ و سبز بود، چه آمد؟ مرا سیاه بخواهید و بس در این شب ویران‏ ‏ 🆔@abadiyesher
"باشد برو اما دلم در دستهای توست تنها رفیقم چشمهای آشنای توست باشد برو...فرش قدمهایت غزلهایم هر جا که باشی هستیِ من زیر پای توست هر جا که می خواهی تمامش کن اگر دیر است... اما بدان بانوی من! این ماجرای توست خاموش خواهم ماند اما تا ابد بانو روح غریب من به دنبال صدای توست مرد بزرگی نیستم...یک کودکم اصلاً دنیای من یک هدیۀ کوچک برای توست پایان ندارد عشق بی پایان من با تو این ابتدای قصۀ بی انتهای توست آه ای تو غیر قابل باورترین رؤیا هر برگ از تقویم عمرم ابتدای توست بر شیشه باران می‌زند...شاید دلت تنگ است شاید...ولی حس می‌کنم این اشکهای توست... 🆔@abadiyesher
لبت “نه” گوید و پیداست می‌گوید دلت آری که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری 🆔@abadiyesher
شبی که با تو گذشتم از دیار عشق شدم اسیر و گرفتار، در حصار عشق پلنگ قله های بلند غرور من بودم که با ماه رخت گشتم شکار عشق خمار قهوه‌ی چشمت، خمار چشمی که مخدری هستند از عیار عشق صدای غم شکن و خنده ات سبب شده است به گردش دنیا بر مدار عشق تمام ثانیه ها را ورق ورق بانو نوشته ام بشوند یادگار عشق بیا دعا بکنیم تا گره بخورند قسم به نام مدبری‌اش، اللیل و النهار عشق 🆔@abadiyesher
نمی‌گویم که این فرصت، تو را، تدبیر خواهد شد درنگت ساده می‌گوید، که رفتن دیر خواهد شد نگاه از آینه بردار، کاین چشمان افسونگر گرفتار خزان عشق، در تقدیر خواهد شد! نگاه از آینه بردار، بغض مَشک را بنگر! که با خون گلویت هم‌زمان تبخیر خواهد شد نگاه از آینه بردار، ای آیینه‌ی غیرت! عطش کامان عصمت را، خطر درگیر خواهد شد تو آن سروی که با آزادگی نخجیر می‌گیری! شکار قامت شیر اوژن‌ات، شمشیر خواهد شد بخوان "تَبّت یَدا"، آن که تو را آزرده می‌خواهد که پیش از آتش دوزخ، خودش تحقیر خواهد شد هلا، ای نور یاسین! در شط خون، دلربایی کن که این "شق‌القمر"، این‌بار عالمگیر خواهد شد سحر نزدیک و تو شمع شبستانِ غریبانی مپرس از گیسوانی که به داغت، پیر خواهد شد؟! همه دیدند می‌بوسید، دستان تو را مولا (ع) که یعنی با همین دست: آسمان، تسخیر خواهد شد صدایت می‌زنند از آسمان، بشتاب، پر بگشا که عشق این‌بار با احساس تو، تکثیر خواهد شد‌ 🆔@abadiyesher
کاش سنگ بودم، دلم برای هیچ چیز تنگ نمی‌شد... 🆔@abadiyesher
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
با تو بودن، همیشه پُرمعناست بی‌تو روحم گرفته و تنهاست با تو یک کاسه آب، یک دریاست بی‌تو، دردم به وسعت صحراست با تو بودن، همیشه پرمعناست با تو آسان هزار کار خطیر با تو ممکن جهاد با تقدیر بی‌تو با غم برهنه همچو کویر با تو یک غنچه، دشتی از گلهاست با تو بودن همیشه پرمعناست ای تو! تعریف‌ناپذیرترین بی‌تو من کوچک و حقیرترین 📙 یک عاشقانهٔ آرام ✏️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی دلتنگتم اختیاری نیست این دلتنگی هر روزه‌ام جبر هم قطعا در اینجا نقش، بازی می‌کند ساعت دلدادگی، دل تا حریمش می‌دود بس که زیبا از همه بنده‌نوازی می‌کند
مراسم تشییع پیکر مطهر شاعر با اخلاص اهل بیت ، استاد محمد حسن زاده ( راضی ) صبح جمعه ، بعد از دعای ندبه ، خیابان هاتف ، از محل هیأت علوی اصفهان وعده رفقای شاعر : ساعت ۷:۳۰ صبح جمعه ابتدای خیابان هاتف روبروی آتشنشانی روحش شاد یادش گرامی
تو که در تمام عمرت ز شراب مستِ مستی خبری نداری ای داد، زِ خمار این جدایی... 🆔@abadiyesher
تا درون آمد غمش، از سینه بیرون شد نفس نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را... ‌🆔@abadiyesher
نام تو بُرد، توبه آدم قبول شد آدم بدون لطف تو آدم نمی‌شود یک عمر هم اگر‌ که بگوییم "یاحسین" یک ذره از حلاوت آن کم نمی‌شود 🆔@abadiyesher
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
وقتی مرا ای جان من از من جدا کردی جان مرا ای خویش با خود آشنا کردی روزی که اسمم را جهان از دفترش خط زد تنها تو در تنهایی اسمم را صدا کردی دل دادنت را می‌شد از خط نگاهت خواند هرچند فرصت رفت و از گفتن ابا کردی مهر مرا در سینه آسان دفن کردی، آه! وقتی مرا نامهربانم مبتلا کردی اول مرا مهمان نان شادی‌ات کردی آخر به دستم سفرۀ غم را عطا کردی یک بار هم آخر نگفتی دوستم داری با این نگفتن هم به جان من جفا کردی حق دارم ای زیبا که مهرت را کنم انکار حق دارم ای ظالم بگویم ادعا کردی @eitaaparvanegi
بی خبر بود آن که عمری در پی دنیا دوید راز آرامش در اینجا بی تعلق بودن است     🆔@abadiyesher
بر تیرِ نگاه تو دلم سینه سپر کرد ؛ تیر آمد و از این سپر و سینه گذر کرد چشم تو به زیباییِ خود شیفته‌تر شد ؛ همچون گلِ نرگس که در آیینه نظر کرد با عشق بگو سر به سرِ دل نگذارد ؛ طفلی دلکم را غمِ تو دست به سر کرد گفتیم دمی با غمِ تو رازِ نهانی ؛ عالَم همه را شور و شرِ اشک خبر کرد سوزِ جگرم سوخته دامانِ دلم را ؛ آهی که کشیدیم در آیینه اثر کرد یک لحظه شدم از دلِ خود غافل و ناگاه؛ چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد بی‌صبر و شکیبم که همه صبر و شکیبم؛ همراه عزیزانِ سفر کرده، سفر کرد باید به میانجی گریِ یک سر مویت ؛ فکری به پریشانیِ احوالِ بشر کرد 🆔@abadiyesher
آمد، شبیــــهِ قاصـــدکی رهگذر گذشت از کوچه‌کوچهٔ دلِ من بی‌خبر گذشت... سردردِ هر شبم کمی آرام‌تر شده‌ست باخاطرات، یک شبِ بی دردسر گذشت... گفتم به او" اگر نروی " رفت، دور شد دیدم که آب از سرِ قــــیدِ " اگر" گذشت... آن روزِ نا امیــــــد کنــــــنده بـــــــــرای من از هر غروبِ غم انگیزتر گذشت... یعنی درست می‌شنوم؟این‌که رفت و کار ازخواهـــش " بیـا و مرا هم ببر" گذشت... باور نمی‌کنم که به فکرم نبوده‌است حتماً خیال کرده که پایانِ سر گذشت... ختمِ به خیر شد! نه به اعلامیه زدند عکسِ مرا، نوشته جوانی که در گذشت...   ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@abadiyesher