eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
آواز قشنگ عشق در گوش من است پروانۀ یاد دوست بر دوش من است صبحی که خیال او به دل می‌تابد انگار که خورشید در آغوش من است @abadiyesher
شرمنده‌ام که همت آهو نداشتم شصت و سه سال راه به این سو نداشتم اقرار می‌کنم که من – این های و هوی گنگ- ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم جسمی معطر از نفسی گاه داشتم روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم فانوس بخت گم‌شدگان همیشه‌ام حتی برای دیدن خود سو نداشتم وایا به من که با همه‌ی هم زبانی‌ام در خانواده نیز دعاگو نداشتم شعرم صراحتی‌ست دل‌آزار، راستش راهی به این زمانه‌ی ناتو نداشتم نیشم همیشه بیشتر از نوش بوده است باور نمی‌کنید که کندو نداشتم؟! می‌شد که بندگی کنم و زندگی کنم اما من اعتقاد به تابو نداشتم آقا شما که از همه‌کس باخبرترید من جز سری نهاده به زانو نداشتم خوانده و یا نخوانده به پابوس آمدم؟ دیگر سوال دیگری از او نداشتم @abadiyesher
صبح است ... و بیدار شده‌ام تا دوست داشتنت را زودتر از ، روزهای قبل شروع کنم ... @abadiyesher
البته ببخشید یکم دیر بیدار شدم☺️😄
دستورِ عشق غیر همین حرفِ ساده نیست با فعلِ سوختن همه‌ی عُمر ساختَن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abadiyesher
صدای خنده‌ی مکر از سقیفه می‌آید بسوز دل! که زمان شهادتش شده است... @abadiyesher
تو همـــــــــان پنجره ی باز به ایوان دلی تا ابد صاحب این خانه و مهمــــــان دلی روی من روزنه‌ات شعـــــر خدا را پاشید شاه‌بیتی، غــــــــزلی، دفتر و دیوان دلی قبله‌ام هـــــر شب و هر روز تفاوت دارد چون که ای قبله نما کعبه‌ی چرخان دلی تا کـه روشن بکنی چــــــاه وجودم را باز حسن یوسف شده‌ای زینت گلـــدان دلی نه کــــه زنـدانی من افســــــر زندانبــانی از همـان لحظه که در گوشه‌ی زندان دلی اگــــــر این دل بشــود کشور ایران روزی پایتخـــتی به تو می‌آید و تهـــــران دلی @abadiyesher
با های ز خانه رفت و با هو آمد بی رایحه رفته بود و خوشبو آمد آوای الیه راجعون برلب داشت زنبور زمانی که به کندو آمد @abadiyesher
در جواب بیعتت شمشیرها برخاستند رأی وحدت دادی و تکفیرها برخاستند روز تشییع‌ات به روی سفره‌ی تابوت تو با شکم های گرسنه تیرها برخاستند دیدگاه فلسفی‌ات ماورای درک بود چون نفهمیدند، با تعبیرها برخاستند تو نشان دادی که گاهی صلح بُرّنده‌تر است پای تاییدت صف تکبیرها برخاستند با شروع صلح تو فصل خوارج شد تمام نسل مکروهی که از تزویرها برخاستند لعنت حق بر کسانی که مُذِلّ‌ات خوانده اند خاصه القابی که با " تصغیر"ها برخاستند تو امام لطف و لبخندی که پای صلح او قرن‌ها اندیشه بر تفسیرها برخاستند معنی خَیرُالکَثیر و اَحسَن الاَرباب‌ها که ز روی سفره ی تو زیرها برخاستند خلق و خویت کفر را تشویق بر اسلام کرد پای درست مبحث تأثیرها برخاستند هیچ دستی خالی از خوان کریمت برنگشت گشنگانی آمدند و سیرها برخاستند آیه‌ی تطهیر و اطعام و مَوَدّت بحث توست آری از اهل «کساء» اکسیرها برخاستند. @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه نوحه کنیم این عزای سنگین را شهید گشت و نفهمید امتش این را @abadiyesher
در مقامات رفیعت، گر زبانم قاصر است معجزاتت در جهان، ورد زبانها گشته است چشمهامان منتظر بر مهر سلطانی توست ای که از لطفت هزاران کور بینا گشته است @abadiyesher
وقتی نهاد نام شما را خدا حسن گفتند عرش و فرش همه یکصدا حسن در اوج تلخ کامی و آوار غصه ها طعم عسل دهد به دهان ذکر یا حسن دریای لطف و معدن جودند اهل بیت اهل کرامتند همه منتها حسن... تقسیم مال و بخشش آن کار کوچکی است وقتی فقط کریم گره خورده با حسن اوج هنر نمایی تان بوده در جمل وقتی نشانده شور و شر فتنه را حسن از آن زمان چه سخت برایت گذشت عمر آنهم جوار زور و زر و کینه ها حسن حرفی گزاف نیست که تاریخ گفته است از تو کلید خورده اگر کربلا حسن حتی بدون گنبد و گلدسته و ضریح داری گره گشایی و دارالشفا حسن @gida13
؛ ؛ در سوگ نبی، جهان سیه می‌پوشد در سینه، دل از داغ حسن می‌جوشد از ماتم هشتمین امام معصوم هر شیعه ز درد، جام غم می‌نوشد مرحوم
صدای خنده‌ی مکر از سقیفه می‌آید بسوز دل! که زمان شهادتش شده است... @abadiyesher
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان.mp3
9.79M
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان غم ما را تماشا کن پدر جان همه پشت و پناه ما تو هستی نظر بر حال زهرا کن پدر جان 🎤 #️⃣ #️⃣ #️⃣ 🔸 پیشنهاد دانلود @abadiyesher
همه دنیای من.mp3
5.68M
همه دنیای من شاه و مولای من ذکر قلبم اینه حسن آقای من 🎤 #️⃣ #️⃣ #️⃣ 🔸 پیشنهاد دانلود @abadiyesher
پیداست وضع من از این حال خرابم بدجور در تاب و تبم کتری جوشم میجوشم و سمت حرم قل میزنم هی میجوشم و از داغ دوری میخروشم از جور مردم سوختم آتش فشانم آقای من راهی بده دیگر نشانم دارد نگاهی سمت مشهد میکشانم؟ باید که کوله پشتی خود را بپوشم در آبشار شعر دنیا غرق هستم اما درون کشتی مولا نشستم خالی نمیماند دگر جیبم و دستم بهر زیارت گوشی ام را میفروشم🫠 پر میشود صحن حریمت از رئوفی یابن الشبیبی گفته ای و شد لهوفی ماندم چگونه از تو بنویسم حروفی که شعر زیبایت نمی آید به هوشم بانی روضه های شاه بیکرانی مضمون زیبایی به شعر شاعرانی سر کاروان کربلای زائرانی با دست تو چای عراقی را بنوشم با روضه ات شد در به در شمر زمانه هم بی شرف هم بی پدر شمرزمانه لعنت بر اسراییل بر شمر زمانه من کشوری چون گربه که قتال موشم عطر حریمت زنده کرده زندگی را ما با تو فهمیدیم آقا بندگی را خورشید میبینیم با تو توی شبها من در حرم شبگرد اشعار سروشم سروش وطن پور/ ۱۱شهریور۱۴۰۳ @abadiyesher
کرم یک‌ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک‌دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ رحمة للعالمین واشد به تحسینت...
نام حسن، يعني تمام حُسن دنيا ماییم و دستان کريم آل طاها
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی: با ماست، بگویید که بالا بنشیند
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹انا الیه راجعون🔹 فلک امشب نشان داده‌ست روی دیگر خود را که پس می‌گیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را.. فَلَک می‌ریزد امشب بر سر خود، خاک عالم را مَلَک بر اشک چشمش می‌کشد بال و پر خود را یکی «انا الیه راجعون» روی لبش جاری‌ست یکی با گریه می‌گیرد سر زانو سر خود را تمام عمر رو به قبله بود و حال می‌خواهد بچرخاند به سمت قبله، حتی بستر خود را بزرگان گِرد او هستند و می‌چرخد به آن سمتی که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را علی ماند و پی کاری همه رفتند... پیغمبر، به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را
می‌نویسم "یا حسن"، حُسنِ ختامش با خودت بر لبم ذکر تو را دارم، دوامش با خودت لحظه‌های عُمر خود را می‌سپارم دست تو از سلام زندگی تا والسلامش با خودت از ادب دور است نزدت دست خالی آمدن زخم آوردم برایت، التیامش با خودت باز هم بال خیالم تا بقیع‌ات پَر کشید من کبوتر می‌شوم یک روز، بامش با خودت سر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟ اینکه باشد لحظه‌ی مرگم کدامش، با خودت! از کریمان کم طلب کردن که کفرِ نعمت است حاجتم را هم که می‌دانی، تمامش با خودت...
غربت ز حسن شهد شهادت ز حسین سوزاند دل فاطمه امّ الحسنین