eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد عده‌ای را ضریب منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ   خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیال تمام مشغله‌ها روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد در جواب کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دست پر برگشت هر دو تا آستین او خالی‌ست، تا جوابش در آستین باشد هم‌قطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد @abadiyesher
هرکس را تکلیفی است تکلیف خودمان را پیدا کنیم... @abadiyesher
ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﻭ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﻋﯿﻦ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺗﻠﺦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺷﺎﻩ ﺷﻄﺮﻧﺠﻢ ﮐﻪ ﻣﺎﺗﻢ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺟﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﭙﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻬﻠﻮﻟﻢ ﮐﻪ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺍﻣّﺎ ﻧﻪ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﮐﺲ ﺣﺘﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺁﻫﻢ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﭘﻠﻨﮕﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﻣﺮﺩﺍﺑﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﭘﺮ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺑﺮﮒ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻓﺼﻞ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺳﺮﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﭘﺎﯼ ﻋﺎﺑﺮﺍﻥ ﮐﺞ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍﻫﻢ ﺭﺍ @abadiyesher
باید این دیوانگی یک بار دیگر جان بگیرد آنقدر در کوچه می‌مانم، هوا باران بگیرد نی به غیر از اشک چیزی در بساطش نیست وقتی دختر زیبای خان را چشم یک چوپان بگیرد مثل من هرگز کسی در بند بازویت نبوده که سُراغ از دستهای سرد زندانبان بگیرد لااقل نگذار وقت رفتنت از خاطراتم غیر دستانم کسی روی سرت قرآن بگیرد امتحان زندگی هی سخت تر شد، شاید امشب امتحان مرگ را پیک اَجل آسان بگیرد @abadiyesher
ز نامردان علاج درد خود جُستن بدان مانَد که خار از پا برون آرَد کسی با نیش عقرب‌‌ها! @abadiyesher
یک عالمه رنگ با خودش آورده از شهر فرنگ با خودش آورده انگور و انار و سیب و خرمالو را پاییز قشنگ با خودش آورده @abadiyesher
سوی چشمان مرا برق نگاهش برده قلب پیوندی من خسته شده آزرده هی دم از رفتن خود می‌زد و با گریه شبی فکر کردم که شده شاعر مادرمرده رفت همچون شب پرسوز زمستان آخر پشت‌پایش همه‌ی خانه شده افسرده برف سنگین دی آن روز که آمد دیدم عشق قندیل زده سخت ترک‌ها خورده آنقدر ضجه زدم شهر به دادم برسد نیست همراه و شدم چون گل یخ پژمرده شده حالا همه جا حرف من و عطسه و صبر وای بر عاشق بیچاره که سرماخورده @abadiyesher
خدایا مردم لبنان و حزب الله رو در پناه خودت حفظ و کمک کن🤲
به نمک‌گیریِ این خلقِ پر از حیله مکوش که نمک خورده نمکدانِ تو را می‌شکند @abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
چشم بندی گر ز نامحرم ، دگر محرم شوی... چشم ناپاک ای برادر لایق دیدار نیست... "عاصی" 😔😔😔
من به اندازه دنیای شما غم دارم چون تو او را کم و من نیز تو را کم دارم بارها کشته‌ام او را و دلم سرد نشد بس که احساس حسادت به رقیبم دارم کاش با قید وثیقه برهم از غم تو سند سربی ششدانگ جهنم دارم کیست تا مرثیه خواند به دل مرده‌ی من این چه دردی است خدا کین همه ماتم دارم و دقیقا به خلاف صفحات تقویم چند سالی است که هر ماه محرم دارم فکر کن هر دو ما مشترکاً هم دردیم چون تو او را کم و من نیز تو را کم دارم ‫#‏اسماعیل_محمدی‬ @abadiyesher
به تو تقدیم ای عشقی که زخمت زخم کاری بود و بعد از سال‌ها هر شب برایم یادگاری بود به تو تقدیم این شعر پر از احساس تنهایی همین حسّی که می‌دانی مساوی با خماری بود اگر از حال من می‌پرسی آرام است احوالم فقط در خاطرت باشد میان ما قراری بود نمی‌دانم که یادت هست می‌بستم نگاهت را برایت شعر می‌خواندم برایم افتخاری بود به چشم تلخ قاجاریت و احساس خودم سوگند بدون بوسه‌ات هر شب مرور احتضاری بود نمی دانم چه نفرینی به جان عشق ما افتاد به چشم شور بد لعنت که آخر نابکاری بود هزاران بار می‌مردم که تا هر شب غزل باشم به بیتا بیت هر شعری که شرحش سوگواری بود و اکنون این منم تنها غزل نخ می‌کنم هر شب همان ماهی کوچک که دچارت روزگاری بود تو رفتی مانده‌ام اینجا به یادت شعر می‌بافم ولی هرگز نفهمیدم چرا رفتی..چه کاری بود..؟ @abadiyesher
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من که من هم دل زمهرت بر کنم تا فرصتی دارم @abadiyesher
قلّاب گشته‌ام‌ که بگیرم‌ ز دامنت قدِّ خمیده زیرِ گُنَه نیز نعمت است @abadiyesher
تو را چون شبنمی در جان‌ گل‌ها دوستت دارم تو از من دست خواهی شست اما دوستت دارم شبیه قصه های کودکی می‌خواهمت امروز اگر از من بپرسی چند؟ ده تا دوستت دارم تو در تقویم دنبال شب دل دادنم هستی من اما از طلوع صبح دنیا دوستت دارم میان موج های زندگی سر میرسی ناگاه تو را ای تخته چوبی بین دریا! دوستت دارم شبیه لحظه‌ای که بعد چندین سال یک‌دختر برای بار اول گفت: 'بابا!' دوستت دارم اگر خوابی اگر وهمی اگر تنها خیالی، پس چرا من بیشتر از هرچه رویا دوستت دارم؟ میان خاک پنهان کرده بودم عشق را اما شده هربیت در شعرم شکوفا دوستت دارم @abadiyesher
تا نلرزد بیش از این از درد غربت شانه‌ها نورباران شد شب تنهایی پروانه‌ها پاسخی محکم بده تا شر بخوابد زودتر! صحبت از زنجیر باید کرد با دیوانه‌ها گوش کن! الله اکبر می‌وزد در شهر و ده گوش کن! فریاد شادی می‌رسد از خانه‌ها بذر غیرت کاشتیم و خاک حاصلخیز بود معجزه گل داد جای هر کدام از دانه‌ها مطمئن، در سجدهٔ شکر: آشنایان، دوستان مضطرب، در وحشت از فردایشان: بیگانه‌ها با کدامین واژه باید فتح را تعبیر کرد؟ در قیاس قصهٔ ما کوچک‌اند افسانه‌ها @abadiyesher
حضور عقربه حس می‌شد، زمان اگرچه تعلل داشت اگرچه درد سخن می گفت،سکوت شوق تکامل داشت جهان خواب زمستانی،به فکر زخم فرو می‌رفت ولی بهانه روییدن هنوز در سر خود گل داشت نسیم آمد و بغض آلود درون حوض تنش را شست چقدر سرخی بکری بود،چقدر رنگ به کاکل داشت نسیم از تو سخن می گفت، از این که چشم تو روشن بود از اینکه خاطر آرامت، چقدر عطر گلایل داشت اگرچه حاجت خود را تو،گرفته بودی و می‌رفتی عقیق روی زمین اما هنوز دست توسل داشت چقدر دغدغه ی غزه درون خانه قدم می زد چقدر بغض تو سنگین بود،چقدر شانه تحمل داشت نرفته بودی و می‌رفتی که عشق پشت سرت باشد که با وجود تو این لشکر همیشه پیش قراول داشت نرفته بودی و می‌رفتی که قدس مقصد آخر بود که جسم خسته ی تو بر خاک ،هنوز روح توکل داشت مسیح خواست که برخیزیم به قصد موعظه‌ای تازه اگرچه لحن یهودا نیز،هنوز مستی الکل داشت به اعتبار تو پر کردیم، خشاب خشم و تلافی را که قلب مردم آزادی به سمت فتح تمایل داشت @abadiyesher
بی تو دنیا را برای قتل عام آورده‌ام! عاشقی هستم که با خود اتهام آورده‌ام از کسی که قصد او غیر از خداحافظ نبود، من برای قلب بی‌تابم، سلام آورده‌ام! رفته بودم تا مداوایم کند چشمان تو با خودم افسوس، دردی ناتمام آورده‌ام زنده‌باد آن‌ دم که بی تو در جهان جایم مباد مرگ بر من که نبودت را دوام آورده‌ام درد یعنی روی کل دردهای کهنه‌ام زخم عشقت را برای التیام آورده‌ام یار من شد... گرچه جای خالی‌ات را پر نکرد گریه‌هایی که برای انتقام آورده‌ام @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 ای شب! به انتهای دقایق خوش آمدی یعنی به عصر وعده‌ی صادق خوش آمدی... @abadiyesher
روح و احساس آدمها مثل برگ گل میمونه🍃. اگه تا بشه میشکنه‌، اگه هم تلاش کنی تاشو بازکنی بالاخره خط تا، تا ابد میمونه و تو کمک کردی به زودتر پژمرده شدن و خشک شدنش.🍂
چای را که آوردی, خودت هم بنشین من چای را, قند پهلو, دوست دارم . . . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚 @abadiyesher
دریاست آن قطره که با دریاست، اما نیست بیش از همان قطره اگر مشتاق دریا نیست هرکس جهان را از نگاه خویش می‌بیند دارا نگاهش به جهان مانند سارا نیست کرم درون پیله غیر از آن نمی‌بیند مجنون نباشی چشم تو دنبال لیلا نیست در ذهن شاگرد دبستانی ریاضی هم افزون‌تر از تقسیم و ضرب و جمع و منها نیست خود را در این گنداب بیهوده نکن ضایع نیلوفر، این مرداب جای نیروانا نیست نقش خودت را خوب بازی کن در این صحنه مقصود از این رفت و آمدها تماشا نیست در مزبله هم گاه می‌روید گلی خوشبو هرچند در چشم کسی پسماند گیرا نیست دنیا نگارستان نقش نوگرایان است اندیشه‌ی واپسگرایانه غزلزا نیست جنگل نترسی از رجز خوانی این طوفان او با شبیخون هم حریف راش و افرا نیست ای همسفر گفتم که آگاهانه عاشق باش دیدی منافاتی میان لفظ و معنا نیست با من بخوان مصراع پایانی شعرم را ای وای بر آن قطره که مشتاق دریا نیست @abadiyesher
مانده چه کند خواری سرشارش را افتادنِ از روی خرش بارش را آن لات که دنبال نفس‌کش می‌گشت کردیم سرش پاچه شلوارش را ✍ @abadiyesher