تلخ است روزگار، مگر با بهانهای
پیدا کنیم دلخوشی کودکانهای
ای عشق! سر بزن به دل سنگ من که گاه
روید ز سنگفرش خیابان جوانهای
گر چشم دوختم به تماشای این و آن
میخواستم که از تو بیابم نشانهای
هر جا که خیره میشوم انگار عکس توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای
از جور روزگار کسی بینصیب نیست
دیوانهای گرفته به کف تازیانهای
#فاضل_نظری
مردی پیاده آمده تا روستای تو
شعری شکفته روی لبانش برای تو
آورده لهجه های پر از دود شهر را
آرام شستشو بدهد در صدای تو
یک استکان طراوت گل های تازه دم
یک لقمه آفتاب سحر ناشتای تو
هر چار فصل، دامن چل تکه ات بهار
هر هشت روز هفته دلم مبتلای تو
در کوچه باغ های نشابور و «باغرود»
پیچیده ماجرای من و ماجرای تو
گه گاه اگر که سر به هوا می شوم چه عیب؟
گه گاه می زند به سر من هوای تو
جسم مرا بگیر، و در خود مچاله کن!
خواهد چکید از بدنم چشم های تو
!
!
!
این ردّ کفش نیست نشان تعجب است
روییده وقت رفتنت از رد پای تو...
#علیرضا_بدیع
روزها با فکر او دیوانه ام ، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم ، اما من اغلب بیشتر
باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست
شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر !
پشت لحن سرد خود ، خورشید پنهان کرده است ؛
عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر
حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است
از هر انگشتش هنر می ریزد ، از لب بیشتر
یک اتاق و لقمه ای نان و حضور سبز او
من چه می خواهم مگر از این مکعب بیشتر ؟
#سید_سعید_صاحب_علم
دچار تا نشوی، عشق را نمی فهمی
تو هيچ از من و اين ماجرا نمی فهمی
رفيق، نسبت من می رسد به مجنون، آه...!
وعشق سهم من است و شما نمی فهمی
بدون آن كه بفهمم شدم دچار عشق
تو خنده می كنی اما، مرا نمی فهمی!
خيال می كنی آيا كه من پشيمانم؟
خيال می كنی آيا، و يا نمی فهمي؟!
«منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن»
خيال توبه ندارم، چرا نمی فهمي؟!
زعشق گفته ام و حاضرم به تكرارش
بگو كه حرف مرا تا كجا نمی فهمي؟
و حرف آخر من: عشق اختياری نيست
دُچار تا نشوی، عشق را نمی فهمي ...
#رضا_اسماعیلی
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست
همه آفاق پر از نعره مستانه تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه تست
دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه من همه در گوشه انبانه تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه تست
ای کلید در گنجینه اسرار ازل
عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه تست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه تست
ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانه تست
شهریار
از تو سکوت مانده و از من، صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالیام کند از روزها سکوت
حسّی که باز پُر کُنَدَم از هوای تو
این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه میروم و پابهپای تو
در خواب حرف میزنم و گریه میکنم
بیدار میکنند مرا دستهای تو
هی شعر مینویسم و دلتنگ میشوم
حس میکنم کنارَمی و آه جای تو...
"این شعر را رها کن و نشنیدهام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو"...
#اصغر_معاذی
به غیر ِ درد چه دارد سری که من دارم؟
چه بی فروغ شده اختری که من دارم!
دوباره در دل ِ سنگی تان چه می گذرد
بجز شکستن ِ بال و پری که من دارم؟
چرا همیشه به دیوار می رسد راهم
چه داده اید به جان ِ دری که من دارم؟
چرا به بام ِ دل هیچ هاجری نچکید
یکی دو قطره ازین جرجری که من دارم؟
چقدر طالع ِ من نحس بوده است که باد
بجا گذاشته خاکستری که من دارم!
همیشه می ترسیدم خدا نکرده تو را
کسی ببیند ازین منظری که من دارم...
قیامتی که به پا میکنی تو در هر صبح
شبانه می شود این محشری که من دارم!
#سیدعباس_محسن_زاده
باز دیشب حالت من، حالتی جانکاه بود
تا سحر سودای دل با ناله بود و آه بود
چشم، شوق گریه در سر داشت، من نگذاشتم
ور نه از طوفان روح من خدا آگاه بود
صحبت از ما بود و من در پرده کردم شِکوه ها
شرم، رهزن شد و الا ّ اشک من در راه بود
کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند
سرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود
سوختم از آتشت، خاکسترم بر باد رفت
داستان عشق ما کوتاه و بس کوتاه بود...
#مهدی_اخوان_ثالث
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده
دهن پنجره از رفتن تو وا مانده
قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو
مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده
چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات
"دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده
چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر
تکه هایی است که از روح تو این جا مانده
بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان
زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده
از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست
از من اما جسد یک زن تنها مانده
#مهسا_تیموری
دارم تمام می شوم اینجا میان درد
حالا که رفتهای برو، از نیمه برنگرد
حالا که رفته ای برو راحت، که خستهام
از این جنونِ عقل و دلِ مانده در نبرد
تو آدم نماندنی و اهل رفتنی
آری برو که کشته مرا این حضور زرد
حالا برو که فصل بهار است، خوب من
میترسم از نبود تو در روزگار سرد
شاید به قدر سختی مرگ است رفتنت
اما دلم کنار تو هم زندگی نکرد
من میروم پس از تو در آغوش غصههام
بگذر تو هم، به فاصله طاقت بیار ...مرد
#مریم_صفری
یک شب بیا به کوچهی قلبم سری بزن
یا بی خبر به کلبهی ما هم دری بزن
اینجا گرفته باز دلم در هوای تو...
دستم بگیر و کنج خیالم پری بزن
وصل تو جز به بوسه میسر نمیشود
با بوسهای به روی لبم، معبری بزن
ای ناخدای کشتی دریای سرخ عشق
در ساحل گرفتهی دل، لنگری بزن
امشب برای ضربهی آخر، نفس بگیر
بر لوح تنگ سینهی من، خنجری بزن
بی تو فضای خانه سکوت است و انتظار
یک شب بیا به خانهی ما هم سری بزن...
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
چنان رسم زمان از یادها برده ست نامم را
که دیگر کوه هم پاسخ نمی گوید سلامم را
به خون غلتیده ام در زخم خنجرها و با یاران
وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را
قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما
من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را
سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت
نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را
فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی
از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد، دریا پیشکش ...
#سجاد_سامانی🌱
حالم بد است مثل زمانی که نيستی
دردا که تو هميشه همانی که نيستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نيستی نگرانی که نيستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نيستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند اين خيال نمانی که نيستی
تا چند من غزل بنويسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نيستی
من بی تو در غريب ترين شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نيستی؟
| #غلامرضا_طریقی |
♥
ای فصل غیر منتظرِ داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مطلع امید من، ای چشم روشنت -
زیباترین ستارهٔ هفتآسمان من
حس کردنیست قصهٔ عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حُسنت بیان من
با من بمان و سایهٔ مهر از سرم مگیر
من زندهام به مهر تو ای مهربان من!
کی میرسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
| #حسین_منزوی |
♥
شدهگاهے ز خودت سیر شوی؟!
شده آهے بڪشی ،بغضکنی ،پیرشوی؟!
شده بنویسے دوخط نامه و بسپاری بهآب
نامه را پس بزند آب، دلگیر شوی؟!
😕😕
شده آیا دلت از حرف کسی خون باشد
عشق در خاطره ات مرده و مدفون باشد
خشکی روی لبت در پی باران برود
مثل اهواز دلت تشنه ی کارون باشد
اشک هایت به خروشانی جیحون برسد
دل دیوانه ی تو خسته و محزون باشد
سال ها در تب دیدار بسوزی اما
شهر معشوقه ی تو در تب طاعون باشد
تو دلت عاشق اسلام شود اما او
بت پرستی کند و پیرو آمون باشد
#فهیمه_تقدیری
🌹🌹🌹
میشود روزی بیاید! ما کنارِ یکدِگر
عکسِ سلفیِ از برایِ عاشقی گیریم عزیز؟!
#یزدان_کاوسی
••°
مرزها را بستهام، احساسِ امنیت کنی
با خیالِ راحت از آغوشِ من لذت ببر..
#فرامرز_عرب_عامری♥️
لبششیرینوحرفشتلخوچشمشمستوقلبشسنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد
به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم
شروع عشق شیرین است؛ بعدش دردسر دارد
#بهمن_صباغزاده
😎✌️
یک کوه نمک
نذر دوچشمان سیاهت
ای جان و تن ودیده
به قربان نگاهت
این رسم بتان نیست
فناکردن عاشق
یک عمر بمانم
نگران چشم به راهت !!؟
#علی_محمد_برادران
هنوز زخم تو بر شانههای من کاریست
تمام سهم من از تو، "همیشه بیداری"ست
بپرس از همه "این مرد دوستم دارد؟"
جواب این همهپرسی، بدون شک "آری"ست
ای اتحادِ جماهیرِ شور و شیدایی!
چگونه با تو نپیوندم؟ عشق، اجباریست!
#رضا_علیاکبری
••°
مهربانی هم بلد بودی
عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که
یاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی
سوی من
شاید از دیوانه ی خود
انتظاری داشتی
#شهریار♥️
"دوصتت دارم عضیضم" با "ص" صابون و "ضاد"
در میان عاشقانت یک نفر هم بی سواد...!
#احسان_پرسا
♥️
خنده ات را دیده ام ، دل بستنت را، هیچوقت
خلسه ی آغوش و گرمای تنت را ، هیچوقت
برده ام از یاد گاهی ، رنگ و بوی یاس را
عطر ِ رویا پرور ِ آویشنت را ، هیچوقت
کوچه لج کرده ست ، میگوی که در این سالها
برده از خاطر ، گل ِ پیراهنت را؟ هیچوقت
دانه پاشیدی برای شهر......حالا بگذریم
دیده این گنجشک ِ ترسو ارزنت را ؟ هیچوقت
بار ها ، با یک نگاه ِ ساده ات ، لرزیده ام
باد لرزانده ست چون من دامنت را ؟ هیچوقت
واژه ها موم اند ، در جانم ، غزل گل میکند
نرم کی دیدم دل ِ چون آهنت را؟ هیچوقت
شهروند ِ کلّ ِ آغوشم توی تنها ، ولی
وقت دلتنگی ندیدی میهنت را ، هیچوقت
#سید_جلیل_سیدهاشمی
♥️