eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا که طاقت این چند روزِ دنیا نیست چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟!
در این جادو شبِ پوشیده از برگِ گلِ کوکب دلم دیوانه بودن با تو را می خواست!
شب یعنــــی: من و بن بستِ خیالی ڪه تویی... تــو و دیوانه ے زارے ڪه منم...!! • لیــلا مقربـــــی 🍃 ‌
اندک اندک قلب من، هرشب برایت میزند روح من این جمله را بر گوشِ جانت میزند ''نازنینا عـاشقم بر روی ماهت " پس چرا چشم گریـان مـرا ، ابـرو کمانت می زنـد خواب را از دیدگانم برده است گیسوی تو خواب و رویـای مرا هرشب خیالت میزند در نمـازم هـر رکعت یادت مرا درگیر کرد در قنـوتم دیده را ، آن مـه جمالت میزند دوستت دارم ولیکن گفتنش دردی شده باورم کـن دیـده را ، چشم خمارت میزند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌
بیداری ام چه دانی ؟ ای خُفته ای که شب ها ننشسته ای به حَسرت نشمُرده ای سِتاره..
ترسی از مردن ندارم بی تو تمرین کرده ام کامِ تلخِ عشق را با مرگ شیرین کرده ام   شورو شوق شعرهای من تو بودی نازنین بعد تو من شعرهایم را چه غمگین کرده ام   جز صدای تو دلم با هر صدایی کوک نیست گوشهایم را ببین من بی تو سنگین کرده ام   دست دنیا بین ما انقد جدایی ساز کرد اهل نفرین نیستم! اینبار نفرین کرده ام   تو دلت پاک است چشمانت زلال و روشن است حیف دنیارا به این احساس بدبین کرده ام   بغض هایم مال شعرم شعر هایم مال تو من برای بیت بیتم ارث تعیین کرده ام خانه امشب سوت و کورو دفترم خیسِ غم است من تمام شعر را با گریه تزئین کرده ام   مطمئنم بغض تو با این غزل گل میکند من تمام بیت ها را سخت تضمین کرده ام
شبت بخیر میشود شبم به سر نمیشود تو خوب خواب و هم دلت ز من خبر نمیشود تویی قمر در آسمان مکن سفر ز چشم ما رَوی اگر ز شهر ما شبش سحر نمیشود به من بگو شبت بخیر،خیرِ شب فقط تویی به شعر عشق میرسم که مختصر نمیشود
. آمدم با شعر تا از نو غزلخوانی کنم جسم و جان را روشن از اشعار روحانی کنم آمدم با یک بغل احساس از شعرو طرب یک غزل از نو سرایم دست افشانی کنم آمدم شعری بگویم تا دوباره عشق را در دل سنگ و پریشان تو زندانی کنم آمدم یک بار دیگر تا بگویم عاشقم در حریم خانه قلب تو دربانی کنم آمدم امشب دوباره با رباب و با شراب در خرابات دو چشمان تو مهمانی کنم آمدم این بار با احساس تو خلوت کنم عاشقانه شعر گویم ،شعر درمانی کنم آمدم زندانی دستان بی تابت شوم بستر آغوش خود را با تو نورانی کنم قصد آن دارم من امشب تا سحرگاهان فقط هر چه دارم زیر پاهای تو قربانی کنم   .
گفتی شبت بخیر و برایت مهم نبود خیری نمانده در شب و روزم بدون تو
قصه‌ی روز و شب ِ من سخنی مختصر است؛ روز در خوابِ خیالاتم و شب بیدارم...  
بارانیم امشب ولی، مانند باران نیستم بی تو معمّا میشوم، انگار آسان نیستم بی تو شبی آغاز شد،درآسمان سینه ام تابیده خورشیدي ولی،من اهل پایان نیستم بی تونه بودن بودن است،ماندن دگرجاي خودش جاریست گرچه زندگی،درگیر جریان نیستم بعدِ توعشق و حس من،بیمارشد بیمار تو من عاشق درد توام، دنبال درمان نیستم محتاج توبودن عجب،حال وهواي محشریست پیدا کن این محتاج را،هرچند پنهان نیستم انگار عمري عاشقی،باشد قصاص دیدنت یکبار دیدم من تو را،شاکی ز تاوان نیستم دود حریق شمع رفت،در چشم پروانه ولی این اشکهاي عاشقیست،بی عشق گریان نیستم
" جان" پدرم عاشق و من عاشق و فردا پسرم عشق در طائفه ی ما "هر از گاهی"نیست... 😔
مي كشد در دل شب ها نفسي موج سراب واي بر حال نگاهي كه پي دل برود...
شبم خیری ندارد تا به این شعرم همانندی چجوری ‌جرئتت رد کرده از دردم که میخندی مواظب باش چشمم میرسد روزی به چشمانت در آن منزل زلیخایی تو.....با من شرط می‌بندی؟!
شمیمِ شعـرِ شبم را بهانـه کن امشب مرا پرنده ی شوقِ شبـانـه کن امشب سکوت منشأ فریادهای پُر بغض است نـوای گریـه ی ما را ترانـه کن امشب به بیت بیتِ غزلهای من نفس برسان میـانِ هـر غـزلم بـاز لانـه کن امشب دلـم گـرفتـه ببـاران مـرا کـه برخیزم غـروب را غـزلِ عـاشقـانه کن امشب من از کرانـه ی یک عصرِ کوچ آمده ام به سمتِ عشق دلم را روانه کن امشب چه آسمـانِ غریبی، نشسته بر سرِ شهر بیا بـه شهـرِ دلم، آشیـانـه کن امشب
کجاست خانه‌ی من؟ هر چه هست اینجا نیست یکی به ماه بگوید که راه پیدا نیست غریب نیست به چشم من آسمان و زمین ولی نه... شهر و دیار من این طرف‌ها نیست نشسته گرد سفر روی شانه‌ی روحم رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست تمام شهر به تعبیر خواب سرگرمند کسی معبّر بیداری من اما نیست کسی نگفت سوال جواب‌هایم را به جمله‌ها خبری از چرا و آیا نیست ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان حریف درد دل رود غیر دریا نیست
🌸 با خبر نیستی از حال پریشانیِ من موج غم می‌چکد از حالت پیشانیِ من نیستی، بعد تو روی خودم آوار شدم دوست می‌دارمت ای باعث ویرانیِ من رفتی و باز هم آهسته دعایت کردم ای تمنای من، ای خواهش پنهانیِ من تا سحر بی‌تو به روی سر من می‌بارد شعر سرما زده از آه زمستانیِ من ماه و من بعد تو پیمان غریبی بستیم من غزل می‌شوم او نای نیستانیِ من راستی شب به غزل‌های من عادت کرده مثل چشمان تو هنگام غزل‌خوانیِ من امشب از بسکه غزل از غزلم می‌شکفد ماه با پای خودش آمده مهمانیِ من وقت پایان غزل، وقت خداحافظی است موج غم می‌چکد از مصرع پایانیِ من
عاقبت دستانمان رو می شود با شعر ها مثلِ چشمانی که بعد از گریه ها پُف می‌کنند...
نفهمیدی ڪه روی بیت بیتش وزن ڪم ڪردم نوشتی شعرهایت شادتر، کم آه تر، بهتر...
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم یک عمردر به در پی وصلت دویده ام
آغاز تو شیرین و سرانجام تو تلخ است ای عشق چہ مے شد کہ پس و پیش نباشے؟!؟
شرحِ حال منِ دلتنـڱ شبـے نہ، همہ شب بیدارےستــ ...
سلام ای لطف بی پایان ، خدای مهربانی ها پر ِ پرواز خاکی ها ، حسین ِآسمانی ها امانی امن تر از تو ، ندارد بی امانی ها چه لذت بخش تر از این ، شود نذرت جوانی ها تو آن پیری که پیران طریقت ، پیر این دیرند غلامانت چو اربابان، رها از منت غیرند السلام علیک یا اباعبدالله
چقدر خیر دیده‌ایم از محبت حسین به روی شانه‌های ماست دست رحمت حسین زبانزد تمام عالم است مهربانی‌اش دل مرا که برده است؟ این عطوفت حسین! روایت است این که هر سحر فرشته می‌برد سلام صبح‌گاهی مرا به خدمت حسین