eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
این کیست که همه دیوانه ی اوست این چه ست که جانها همه ی اوست جانم◼️◼️
. عاشقانت میفروشند عیش را, غم میخرند دل به پاى روضه میریزند ماتم میخرند باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد بچه ها دارند از بازار پرچم میخرند مثل خاروخس در این سیل به راه افتاده ایم باز درهم آمدیم و باز درهم میخرند ماه ها در یک طرف ماه محرم یک طرف بیشتر از ماه ها ماه محرم میخرند اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم میخرند تا تو را داریم ما, داراترین عالمیم بچه هاى ما در این خانه حاتم میخرند این طرف گریان شدیم و آن طرف آباد شد اشک کالایى ست که در هر دو عالم میخرند گریه بر مظلوم تکوینا تقرب آور است در حسینیه مرا,حتى نخواهم, میخرند مطمئنا روضه اى یا گریه اى در کار هست هر کجا عصیانى از فرزند آدم میخرند عده اى دم میدهند و عده اى دم میزنند پنج تن هم این وسط دارند از دم میخرند گریه کن زهراست,ما تنها سیاهى لشگریم باز با این حال شکل گریه را هم میخرند اولین گریه کن مسلم رسول الله بود گریه بر دندان مسلم را مسلم میخرند (علی اکبر لطیفیان)
#۱۳۵۹ 1400/5/15 بمان که روشنی دیده ترم باشی شبیه آیینه‌ای در برابرم باشی   هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است بمان که مایه دل‌گرمی حرم باشی   چه شد که از ته گودال سر در آوردی تو زینت سر دوش پیمبرم باشی   در این شلوغی گودال تنگ قول بده کمی مراقب پهلوی مادرم باشی   تو در بلندترین نیزه منزلت کردی به این بهانه مگر سایه سرم باشی   جواب خنده دشمن به خواهرت با کیست مگر تو قول ندادی برادرم باشی   تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده بمان که روشنی دیده ترم باشی
حکم دل کردم... وليکن اول بازی بريد دل بدستش داده بودم پس چرادل ميبريد!؟! نوبتی ديگر گذشت و نوبت من باز شد شک و ترديد صدور حکم هم آغاز شد چشم در چشم حريف وديگری بردست يار بر زمين انداختم سرباز دل را بيقرار اشتباهی کرده بودم، آس دل دستش نبود هيچ خالی مثل خال هندوی مستش نبود شاه داشت اما حريفم بی بی دل را ربود برگ های بی ثمر از دست من افتاده بود بعد از آن بازی نگشتم من دگر گرد قمار نه گذرکردم ازآن کوچه، نه آن شهر و ديار...!
امسال هم بدون تو سر زد هِلالِ غم کِی با رخِ تو دیده به این ماه وا کنیم؟ صاحب عزا بیا که به اذنِ نگاهِ تو در سینه باز، خیمه ی ماتم بپا کنیم اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🤲
گر بپرسی : کی بمیرم با چه ذکری در کجا...؟! پاسخ آید : با مُحرَّم ، یاحسین ، در کربلا... 🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
لشکری می رسد از راه خدا رحم کند بددهن،بددل و بدخواه خدا رحم کند از همان دور صدای بدشان می آید ناسزا و بد و بیراه خدا رحم کند یک طرف چندهزارآدم بیرحم کثیف یک طرف غربت یک شاه خدا رحم کند وفَدَیناه بِذبحی که لبانش خشک است تشنه سر میبردَش آه خدا رحم کند حاجی آماده ی قربانی و دَه روز دگر می رسد آخر شش ماه خدا رحم کند ارباًارباشدن یک قدرعنا سخت است نکند لشکر گمراه؟ خدا رحم کند باعمودی که دراین لشکرشب می بینم آخرش می شکند ماه خدا رحم کند : سایه‌ی روی سرم، خیمه نزن، برگردیم دل ندارم که نباشد به تنت سر، برویم بر زمین میخوری و وای بمیرم نگذار قتلگاهت بشود قاتل خواهر، برویم صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم ياابا عبدالله الحسين سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، روزتون معطر بنام
«🖤🖇» • • ماسک، گرما، فاصله، ضدعفونی،وقت کم... روضه هایت ناز دارد؟ هر چه باشد میخرم
کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را ... ؟! دلم انگار باور کرده آن عشق خیالی را نسیمی نیست ، ابری نیست ، یعنی نیستی در شهر تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را مرا در حسرت نارنج‌زارانت رها کردی چراغان کن شبِ این عصرهای پرتقالی را اناری از لبِ دیوار باغت سرخ می خندد بگیر از من ، بگیر این دست‌های لاابالی را نسیمی هست ، ابری هست ، اما نیستی در شهر دلم بیهوده می‌گردد خیابان‌های خالی را ...
اي مرا دلبر و دلدار بيا برگرديم خيمه برپا مكن اينبار بيا برگرديم . دم به دم دشمن تازه نفسي مي آيد تا كه فرصت بُوَد اي يار بيا برگرديم... 🖤🖤🖤🖤
خیمه بر دوشم ولی من را کجا آورده‌ای وای بر زینب مگو که کربلا آورده‌ای آمدی تا قتلگاهت تا کنارت دق کنیم؟ آه می‌بینی چه‌ها بر روزِ ما آورده‌ای  از میان محملم وافاطمه آورده‌ام از میان قافله واغُربتا آورده‌ای مادرم را در پیِ خود موپرشان کرده‌ای خواهرت را در زمینی آشنا آورده‌ای سایه‌ام را چشم نامحرم ندیده بازگرد اهلِ خود را پیش جمعی بی‌حیا آورده‌ای گَه به اکبر خیره‌ای گاهی به قاسم ، گاه من.. وای فهمیدم چرا چندین عبا آورده‌ای  بازگرد آقا مدینه تا نبینم با عبا... پیکری را اِرباًاِربا... نخ نما... آورده‌ای هم مغیلان است هم تیغ است هم شن‌های داغ مرحمی آیا برای زخم پا آورده‌ای؟ از چه می‌پرسی عزیزم چند معجر پیش ماست ؟ چند پیراهن برای بچه‌ها آورده‌ای؟ گفتی از زخمِ  هزار و نهصد و پنجاه تیغ ای زبانم لال آقا بوریا آورده‌ای ... حرمله آنجاست، خولی هست با شمر و سنان من که هیچ ، اما رُبابت را چرا آورده‌ای .... حسن‌ لطفی ۴۰۰/۰۵/۱۸
سر می‌کشم در آینه حیرانم از خودم - بر من چه رفته است که پنهانم از خودم؟ خود را مرور می‌کنم و فکر می‌کنم: من جز حدیث رنج چه می‌دانم از خودم؟ عمری‌ست هرچه می‌کشم از خویش می‌کشم باید دوباره روی بگردانم از خودم آن رهبرم که گرچه همه رهروم شدند برگشته در هوای تو ایمانم از خودم باید دگر به خویش بگویم که عاشقم تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم؟ از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما تا چهره‌ای دوباره برویانم از خودم هر روز می‌روم سر آن کوچه‌ی قدیم آنقدر پر شتاب که می‌مانم از خودم! شاید دگر نبینی‌ام اما برای توست این آخرین ترانه که می‌خوانم از خودم امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه؟... چیزی ندارم از تو پشیمانم از خودم.
با خون نوشته اند به روی جگر حسین اکسیر اعظم است همین گریه بر حسین الله و احمد و علی و فاطمه، حسن هستند محو یک نفر، آن یک نفر حسین بالا حسین و تاج سر انبیا حسین بیخود گدای تو نشده معتبر حسین میلم به میوه های بهشتی نمی کشد در سفره ریخته نمکی مختصر حسین پشت درم، حواله نده جای دیگری دِرهم نخواستم زتو، دَرهم بخر حسین شد توبه ام قشنگ ترین توبه از قدیم گفتم به جای ذکر، فقط بیشتر حسین وا شد به تربت تو زبان بسته طفل من ای بهترین سخن به لب محتضر حسین رفتی تنور تا که نسوزیم در گناه افتاده ای بجای همه در خطر حسین بر روی نیزه قبله شدی چرخ می خوری محشر برای من شدی از هر نظر حسین ای از قفا بریده سر آهسته تر برو ما را نگاه کن کمی از پشت سر حسین دائم مواظبم که نیفتد سرت زمین ای ماه سنگ خورده! ندارم سپر حسین
باور نمی کردم که پرچم را ببینم امسال هم ماه محرم را ببینم چه نوکرانی بی صدا رفتند امسال من مانده ام ایام ماتم را ببینم اهل القری آقای مارا دفن کردند می خواستی با چشمم این غم را ببینم قربان یک شب روضه ات دارو ندارم پرپر زدم جان تو این دم را ببینم خرج تمام روضه ها با مادر توست زحمت کشیده فیض اعظم را ببینم ای کاش چشمم وا شود بالای مجلس یک مادری باقامت خم را ببینم همراه مادر آمده از عرش حیدر بااو رسول الله خاتم را ببینم موسی عصا در دست دربان حریمت آن سوی در عیسی بن مریم را ببینم ذکری که عالم را تکان داده حسین است من ایستادم شور عالم را ببینم والله چای روضه مرده زنده کرده اینجا فقط درمان دردم را ببینم از خیمه تا گودال زینب داد می زد سخت است زیر پا امامم را ببینم فریاد زد مادر گمان می کردی یک روز جای حسین این جسم درهم را ببینم
شادی برای تو غم عالم برای من از ماه های سال ،محرم برای من آوای آسمانی داوود مال تو خاموشی مقدس مریم برای من در هرکجای عالم اگر گریه می کنم هرگوشه روضه ایست مجسم برای من .. هم روضه خوانده آدم و خضر و خلیل و نوح هم روضه خوانده حضرت خاتم برای من جای شگفتی است که بی های هایِ اشک اسباب عیش نیست فراهم برای من چون زینب از نظاره ی خورشید، روی نی جز آه نیست مونس و همدم برای من دوری ز کربلاست مرا دوری از بهشت این بود ارث حضرت آدم برای من ..
در چشم ها باران رحمت را نگیر از ما این سجده ی بر روی تربت را نگیر از ما هر چند ما کفران نعمت کرده ایم اما این بار لطفی کن ، وَ نعمت را نگیر از ما ما سربلند از امتحان بیرون نمی آییم این اشک های بینِ هیئت را نگیر از ما یک روز باید عشق را ثابت کنیم ، آقا حالا که وقتش هست ، فرصت را نگیر از ما یا لَیتَنا کُنا مَعَک گفتیم‌ ، آقا جان لطفی کن و این آه حسرت را نگیر از ما نوکر میان روضه ها همصحبت مولاست این لحظه های گرم صحبت را نگیر از ما ما سالها با اشکهامان زندگی کردیم این سوز و آه و اشک و خلوت را نگیر ازما
حرف دل آب را کجا می‌زد مشک سرتا سر کربلا صدا می‌زد مشک تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست. چون طفل رباب دست و پا می‌زد مشک. العباس(ع)◼️😭
پیراهنی از زخم، به تن دوخته‌است این رسم، ز. حضرت غم آموخته‌است‌ ای سـرو تماشاییِ ایمان، عباس! دل، شعله به شعله، در غمت سوخته‌است العباس(ع)😭◼️
ای کاش فقط سهم دلم باشی و باشم تا بذر محبت به دل از عشق بپاشم تا اینکه فدایت بکنم جان و جهانم ثابت بشود اهل همین ایل و قماشم شیرین شوَم ‌وتیشه‌ی فرهاد به ‌دستم با جان و دلم کوهِ غمت را بتراشم لرزان شده دنیای من از دوری چشمت با ناله‌ی پُر درد و غمِ گوش‌خراشم هرگز نشد از خاطره ها دست بشویم یا این‌که بخواهم تو نباشی و نباشم یک‌خلوت دلخواسته یک‌وعده ازآن‌لب کافی‌ست برای من و امرار معاشم یک دفعه نشد قید غمت را بزنم عشق یا صورت پُر درد خودم را بخراشم روزی‌که شود سهم دلم دوری و غربت ای کاش شوم کور و کر و زنده نباشم
✍ حی علی العزا که محرم رسیده است ماه عزا و گریه و ماتم رسیده است حی علی البکاء، شنیدیم تا که ما در چشم نوکران تو زمزم رسیده است باگریه بر تو بود که آدم عزیز شد گویا که فصل توبه ی آدم رسیده است این اشک وناله ها همه تسکین درد توست بنگر برای زخم تو مرهم رسیده است پشت در حسینه اذن دخول خواست آقا غریبه نیست ،که محرم رسیده است جانم به سفره ای که بزم تو پهن شد شاه و گدا به بزم تودرهم رسیده است خیل ملائکه همه در پشت این درند از بهر نوکری تو حاتم رسیده است این پرچم سیاه تو حبل المتین ماست کز جانب خدا به دو دستم رسیده است از لطف حیدر است که مارا خریده اند لطفش به ما همیشه و هردم رسیده است در روز حشر فاطمه باشد شفیع ما برگ امان ز بانوی عالم رسیده است مارا اگر کسی نخرد میخرد حسین آقا مگر به داد دلم کم رسیده است؟ این ناله میرسد به دو عالم اناالغریب گویا به اسمان و زمین هم رسیده است دربین قتلگاه مادر پهلو شکسته ای با قامت کمان و قد خم رسیده است لاادری
. پرچم زده اند از غم تو ڪوچه به ڪوچه انگار عوض ڪرده زمین پیرهنش را
مات چشمان توأم، اما دلم درگیر نیست از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست این شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهد هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی "رفیق" آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست! هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است آنقدرها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست
شکسته بال، توان سفر ندارد که! تحمل سفری پرخطر ندارد که! اگرچه رسم کبوتر همیشه پرواز است ولی کبوتر ما بال و پر ندارد که! چگونه تاب بیارد فراق بابا را سه سال دختر او بیشتر ندارد که! چرا سپیده دمیده به شام گیسویت به سن او شب گیسو سحر ندارد که! دلش پر است، پر از دردهای نشمرده برای که بشمارد پدر ندارد که! به قصد بوسه به پیشانی پدر آمد به قتلگاه ولی دید سر ندارد که!
داغ تو اعظم است تحمل نمی شود در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد لاادری
صحرای غرق خون و به خون غوطه ور عطش باران اشک و روضه جانسوزتر عطش فریاد تشنه کامی و امیدِ نا امید شطّ وعمود وفرقِ دوتای قمر عطش شش ماهه ،آب،حرمله،خون گریه کن غزل تیر رها سه شعبه ،پدر یا پسر !؟عطش خورشید سرنگون وحرامی ، خدا کند برخیزد از زمین شه خونین جگر عطش با نیزه، سنگ ،تیروکمان هرچه می رسید همواره میزدند به بغض از پدر عطش اصلا چرا زمین وزمان واژگون نشد خنجر، قفا،قساوت جنس بشر عطش بر روی نیزه رفت ولی خم نشد سری تا پای جان برابر بیدادگر عطش
دل از زمانه بریدم درست مثل خودت به غیر غصه ندیدم درست مثل خودت چقدر وجه شباهت میان ماست پدر شبیه بید خمیدم درست مثل خودت تو را دوباره بغل کرده ام عزیز دلم به آرزوم رسیدم درست مثل خودت نگاه کن چقدر زخم بر بدن دارم ببین به عمه کشیدم درست مثل خودت تو روی نیزه و من پای نیزه میرفتیم چه حرفها که شنیدم درست مثل خودت بگو به مادرمان بارقیه بد کردند اسیر موی سپیدم درست مثل خودت
هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم پسر نوحم و قربانی طوفان خودم تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند آنچنانم که شدم دست به دامان خودم موی تو ریخته بر شانه ی تو اما من شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست می روم سر بگذارم به بیابان خودم آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است اخوانم که رسیدم به زمستان خودم تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات من گرفتار خودم هستم و زندان خودم شب میلاد من بی کس و کار است ولی باید امشب بروم شام غریبان خودم                                                                یاسر قنبرلو
برپا شده است در دل من خیمه ی غمی جانم چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان غیر از غمت نداشته ام یار و همدمی بر سیل اشک خانه بناکرده ام ولی این بیت سُست را نفروشم به عالمی گفتی شکار آتش دوزخ نمی شود چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی دستی به زلف دسته ی زنجیرزن بکش آشفته ام میان صفوف منظّمی می خوانی ام به حُکم روایات روشنی می خواهمت مطابق آیات محکمی ذی الحجّه اش درست به پایان نمی رسد تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی ...
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد  بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانه ی خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.
هرکس که شنید از غمِ تقدیرِ رقیه یک شب نگذشت است که شد پیرِ رقیه هرگز نکند نیم نگاهی به گناهی چشمی که شود گریه کنِ تیرِ رقیه آن کوه که نزدیک ترین قُلّه به ماه است سرشانه ی سقاست به تعبیر رقیه هرگاه که برخاست اذان علی اکبر در خیمه شنیده شده تکبیر رقیه ما را خود زهرا سر این سفره نشانده می خواست شود شیعه نمک‌گیر رقیه در شیعه عموماً پدران،دختری هستند در جامعه دیده شده تاثیر رقیه در آینه با"حیدر" و "زهرا" نَزَنَد مو تصویر"علی اصغر" و تصویر "رقیه" صد مرجع تقلیدِ مُفَسِّر نتوانند یک خط بنویسند ز تفسیر رقیه "لبنان"و"عراق"و"یمن"و"سوریه"را کاش یک روز بنامیم،"جماهیرِ رقیه" تیغ دو دم دختر این طایفه،"اشک" است ارثیه ی زهرا شده شمشیر رقیه با "گریه ‌ی جانکاه" سرِ شام چه آورد... دشمن شده مبهوتِ تدابیر رقیه این طفل چه کرده است که یک‌ریز کتک خورد ای زجر مگر بوده چه تقصیرِ رقیه بس کن همه ی موی سرش ریخته نامرد بس کن شده از زندگی اش سیر،رقیه