eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به شرابِ ارغوانے مشڪن خمار ما را به نسیم مهربانے بنشان غبار ما را ‌ گل باغ دوستے را به سرشک پروراندم تو به باد غم سپردے همه برگ و بار ما را ‌ تو ڪه ساغر لبت را به لبم نمے ‌گذاری به تبسمے سحر ڪن شب انتظار ما را ‌ به نسیم نوشخندے دل همچو غنچه وا ڪن به شڪوفه‌ ے نگاهے برسان بهار ما را ‌ ز بشر گذشته بودم به خدا رسیده بودم تو اگر نبسته بودے سر ره گذار ما را ‌ تو درین سیاه شب‌ ها به فروغ باده مانی ڪه به مهر مے ‌نوازے دل بیقرار ما را 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ‎‌‌ 💜🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
ای که دور از من نشستی غرق در اندیشه ام دین و دنیای منی بانوی عاشق پیشه ام من اگر دستم به برگ دست هایت خو نکرد مطمئنا" از تبار مردم بی ریشه ام من خدا را شاهدم در جنگل سرسبز عشق جز تو آهویی ندارم در خیال بیشه ام کوه کندن نیست باور کن برایم مشکلی جوشش عشقی بیفتد گر میان تیشه ام چشم های شیشه ای با بغض زیبا می شود مثل بارانی که نم نم می خزد بر شیشه ام
✍✍✍ قلبِ من را عشقِ تـو جانا چو گلشن میکند دامـنِ مـن را پُـر از گُل های سوسن میکند عشقِ تو همچون شراری بر دل آتش میزند سوزشِ این عشقِ تو آتش به خرمن میکند خرمنِ جانم کـه می سوزد فـدای چشمِ تو آتـشِ عشقت بدان اما چه بـا من می کند از جفا کردن چه سودی عایدِ احوالِ توست این جفاکاری کجا دشمن به دشمن میکند چشمِ پُر نورِ من از هجرانِ تو کم سو شده دیده را دیـدارِ تـو هـمواره روشن می کند ⊰⊰━━━⊰≼ِ✺≽♡≼ِ✺≽⊱━━━⊱⊱
من امشب پايِ محرابت نمازِ شكر مي خوانم تو ميداني كه با چشمانِ تو بيدار مي مانم  سَري بر مهر تو دارم ، لبي بر ذكر لب هايت خدا خود خوب ميداند،تو هستي دين و ايمانم تمامِ واژه ها امشب ، زِ معراجِ تو مي آيند كه اينگونه پر از شعرم ، به چشمان تو مي مانم غزل مي بافم از مويت ، براي صبحِ فردا تا.... بپوشانم به خورشيد و ... تو را در اوج بنشانم پر از بويِ بهشت است اين غرلها كز تو مي گويم در انهارِ تو جاري شد ، روانِ طبعِ ويرانمم 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
با ساز دلت کوک و نوازنده ترینم رقصنده ی میدانم و بازنده ترینم باهر نُت چشمان تو در رازو نیازم با هر طپش قلب تو در سوزو گدازم دور سرت ای شمع بگردان و بگردان پروانه ی بیرون زده از پیله بسوزان من عاشق آن نورم و مفتون به ذاتش مغرورم و مغلوبم و محکوم به آتش چون موج به هر صخره بکوبان و بکوبان تا رام کنی صحنه ی دریای خروشان چون موجم و دیوانه ی در خویش شکستن بر صخره فرو رفتن و از پا ننشستن درصفحه ی شطرنج خودت شاه و وزیری بر قلعه ی محصور دلم ماه و امیری در کیش تو مات است دلی که به توبسته حل است معمای دل عاشق و خسته...! 🌹🌹
@shervamusiqiirani-3 - تصنیف : سودای دل.mp3
5.08M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ نا پیدای دل همچو موجم یک نفس آرام نیست بسکه طوفان زا بود دریای دل دل اگر از من گریزد وای من غم اگر از دل گریزد وای دل ما ز رسوایی بلند آوازه ایم نامور شد هر که شد رسوای دل خانه مور است و منزلگاه بوم آسمان با همت والای دل گنج منعم خرمن سیم و زر است گنج عاشق گوهر یکتای دل در میان اشک نومیدی رهی خندم از امیدواریهای دل
درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای دراین خانه ویرانه ندارد
بیا تا روی چشمانِ خُمارم گام بگذاری به یک دستم خَم زلفت...به دیگر جام بگذاری کمی گیسوی خود را پس بزن از صورت ماهت که آتش در دل این عاشقانِ خام بگذاری بخوان تا در سرِ حافظ غزل ریزی وَ یا اینکه رباعی بر لبانِ حضرتِ خیام بگذاری به زیرِ اَبر خواهد رفت خورشید از خجالت باز زمانی که تو پایَت را به روی بام بگذاری به شیرینیِّ لبهایت نمی آید که در آخر خداناکرده این دلداده را ناکام بگذاری دلم عمریست می خواهد که با موی سیاه خود برای این حواسِ پرت یک شب دام بگذاری بیا و بی قرارم کن! قسم بر ناز چشمانت نمی خواهم که یک لحظه مرا آرام بگذاری 🍃🌹🍃
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو، خشنود نکرد السلام علیک یا صاحب الزمان
🌹🌸🌻✧❁﷽❁✧🌻🌸🌹 آمدی با خود دلم  را بردی امّا جسم نه برده ای ، یا وصل کن یا رد ، ولیکن قِسم نه جسم ِ بی دل ،  ماهیِ بی آب میماند که عید از نفَس افتاده در شیشه ، ولی از اسم نه 🌹🌹🌹
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی! زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟ این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست! اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟ دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟ از بوسه گلگون تو خون می‌چکد ای تیر! جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟ از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟ 🥀
نازم به تو اے عشق برایم ڪه دوایی در باغِ دلِ خشک به رنگِ ڪهربایی از برقِ نگاهت ڪه به دل شعله دوانید پروانه شدم بر سرِ هر گُل چه صفایی این چرخ فلک پاے مرا بست به زنجیر مجنون صفت و زار به اُمیدِ وفایی مهمانِ عزیزے ڪه شدے خانه ے قلبم این شیوه پسندیده شد از لطفِ خدایی.. 🍃🌸🍃
گذر کوی گذر کردم سر کویت سر شبها ته شبها: ندانم تا کجاه خواهدرسد این رفت و آمدها: گهی باشعر حرف دل زده گاهی به آوازی: خیالم بوده هرگز در سکوتم نیست مطلبها: فراوان شکوه در دل هست گویم در حضورتو: ولاکن شوق دیدارت زده مهری سر لبها: به نیمه شب فراغت کرده مشق گفتن ومعنی: زبان خوشتر نبودش گفتن یارب ویاربها: چنان کزحال و قال تشنگان از شربت وصلت: مثال مرغ بنشسته به بام شام مقصدها: به شوق حسن رویت تازه فهمیدم: زنند زانو به پایت ماه و مه باکل کوکبها: کنار گوش خود از خاک راه رفته بشنیدم: کزین گوهر شناسان میرسد فریاد یا ربها: نشین افخم سر کوی مراد و چشم دل وا کن: که اندر انتهای شب خریدارند هم دمها: 🌹🌹🌹
هرکه با پاکدلان صبح و مسایی دارد دلش از پرتو اسرار صفایی دارد زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد.
خوانش غزل۳۲۴استادآهی.mp3
1.01M
غزل شمارهٔ ۳۲۴(خوانش استاد حسین آهی)     گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشم امید از کرمش می‌دارم بر طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم پرده مطربم از دست به در خواهد بود آه اگر آن که در این پرده نباشد بارم پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کلک همه شهد و شکر می‌بارم دیده بخت به افسانه او شد در خواب کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم چون تو را در گذر ای باد نمی‌یارم دید با که گویم که بگوید سخنی با یارم دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا به جز از خاک درش با که بود بازارم
ترکیب بندحجت الاسلام نیرتبریزی.mp3
1.86M
عنقای قاف را هوس آشیانه بود غوغای نینوا همه در ره بهانه بود جایی که خورده بود می، آنجا نهاد سر دردی کشی که مست شراب شبانه بود یکباره سوخت زآتش غیرت، هوای عشق موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود در یک طبق به جلوهء جانان نثار کرد هر در شاهوار کش اندر خزانه بود نامد به جز نوای حسینی، به پرده راست روزی که در حریم الست این ترانه بود بالله! که جا نداشت به جز بی نشان در او  آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود کوری نظاره کن که شکستند کوفیان آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود نی نی، که وجه باقی حق را هلاک نیست صورت به جاست ،آیینه گر رفت، باک نیست ای در غم تو ارض و سما خون گریسته ماهی در آب و وحش به هامون گریسته‏ وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته‏ از تابشِ سرت به سنان, چشم آفتاب اشک شفق به دامن گردون گریسته‏ در آسمان ز دود خِیامِ عفاف تو چشم مسیح, اشکِ جگرگون گریسته‏ با درد اشتیاق تو در وادی جنون لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته‏ تنها نه چشم دوست به حال تو اشکبار خنجر به دست قاتل تو, خون گریسته‏ آدم پیِ عزای تو از روضه‎ی بهشت خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته گر از ازل تورا سرِ این داستان نبود اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ شادی به روزگار گدایان کوی دوست بر خاک ره نشسته به امید روی دوست گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست ━━━━💠🌸💠━━━━
426.9K
‍ مناجات امام زمان و اسارت اهل بیت علیهم السلام کجایی ای یابن زهرا کجایی ای مهربانم کجایی ای منجی ما که از هجرت نوحه خوانم به شام غمها سحر مولا بیا از این غیبت کبری بیا آقا جان بیا آقا بیا آقا جان بیا آقا بگو امشب در کجایی مدینه یا سامرایی تو مشهد یا کاظمینی ویا دشت کربلایی رسیده جانت اگر بر لب مرا با خود هم ببر امشب بخوان بر ما روضه ی زینب بیا آقا جان بیا آقا... امان درد غریبی حسینم وا ای حسینا سر جدت روی نیزه کنار آن راس سقا فدای چشم تر عمه بریزد خون از سر عمه شکسته بال و پر عمه بیا آقا جان بیا آقا....
بسم رب الحسین السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
دستم گرفته ای و رهایم نمیکنی اِنّی اُحِبُّ حضرت محبوبِ من، حسـین...
پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم   تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم   مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم   کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم   تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم فاضل نظری
"مرا خیال تو، بد بی خیال عالم کرد" خودم برای خودم با تو عالمی دارم السلام علیک یا اباعبدلله
دیده مرا از نگاه تو انداخت که من سلام تو اما ، تو والسلام منی...! 🍁🍁🍁 سلام به همگی
مرا تو جانِ عزيزي و يارِ محترمي.. :) به هر چه حكم كني بر وجود من حَكَمي.. غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد.. كه مونس دل و آرام جان و دفعِ غمي..
از ازل در طَلَبَت چشم ترم گفت حسين هركجا بال زدم، بال و پرم گفت حسين مادرم داد به من درس محبت اما من حسينی شدم از بس پدرم گفت حسين  شيره‌ی مِهر ِ تو خون شد به رگم شد جاری خونِ دل اشك شد و در نظرم گفت حسين  تا گُل ِ نام تو واشد به لبم، باز پدر گفت شكر تو خدايا پسرم گفت حسين   هرچه دارم همه از لطف پدر بود كه او عوض ِ قِصه به بالين ِ سرم گفت حسين  اين عجب نيست كه يك بنده بَرَد نام ِ تورا كه خدایِ ازلِ‌دادگرم گفت حسين  تيغ ها نوحه‌ی خون از لبشان جاری شد تا در آن لحظه كه بانویِ حرم گفت حسين گفتم ای عشق مرا دستِ نياز است دراز طلبِ خويش به نزدِ كه برم گفت :حسين -رضا حمامی آرانی"صفير" _صلی الله علیک یا ابا عبدالله