💢 #جنـــگـــــ_نــــــــرمــــہ💢
#حواسمــــــون_هستــــــــ⁉️
✅یه روز یه #ترڪـه میره سبزی فروشی تا ڪاهو بخره ،
عوض اینڪه ڪاهوهای خوب را سوا ڪنه ، همه ڪاهو های #نامرغوب را سوا میڪنه و #میخره.
⁉️ازش مــی پرسنـد چرا #اینڪار را ڪــردی میگه: صاحبـــــ سبزی فروشــی پیرمــرد فقیــری هست
مردم همه ی ڪاهوهای خوب را میبـرند و این ڪاهوها روی دست او میمانند
و من بخاطر اینڪه ڪمڪـی به او بڪـنم اینها را میخــرم، اینها را هم میشـــود خـــورد..
☑️> این #ترڪـه ڪســی نبود جز #عـــارف بزرگــ آقا سید علــی #قاضی تبریــزی(ره)✔️
🔰یه روز یه #ترکــه میره #جبهه، بعد از یه مدت #فرمانـــده میشه
یه روز بهش میگن #داداشت #شهیــد شده افتاده سمت #عراقـــی ها اجازه بده بریم #بیاریمــش.
جواب میده ڪـــدوم #داداشــــم؟ اینجا #همه #داداش من #هستن.
اون #ترکـــه تا زنده بود #جنگید و به داداش های شهیدش #ملحـــق شد✳️
👈> اون ترڪـــه ڪســـی نبود جز مـهـــدی باڪـــری👉
❌از ایــــن به بعــــد قــــبل جڪـــــ تعریفــــــ ڪــردن حواسمـــــون باشــه چه ڪسانــــی رو به سخـــــــره میگیریـــــم❌
💟یه #لـــره میشه #شهیــــد بهنام #محمـــــدی. اولیــــن #نوجـــوان 13 سالـــه شهید راه #وطن
و...
🔴👈یه روزی یه #ترڪــه، یه #عربــــه، یه #قزوینیـه، یه #آبادانیـــه، یه #اصفهانیـــه، یه #شمالیــــه، یه #شیرازیـــه، #بوشهریـــه و ...
مثل #مــرد جلــوی #دشمـــن وایـــستادن تا کســــی #نگـــاه چپ به #خاڪـــ و #ناموسمــون نکنـــــه👉
🌷 لـره...........شهید محمد بروجردی بود
🌷 ترڪـه.......... شهید مهدی باکری بود
🌷 عربـه......... شهید علی هاشمی بود
🌷 قـزوینیه...... شهید عباس بابایی بود
🌷 آبادانیـه...... شهید طاهری بود
🌷 اصفهـانیه.... شهید ابراهیم همت بود
🌷 شمـالیـه...... شهید شیرودی بود
🌷 شیـرازیـه...... شهید عباس دوران بود
🌷 بوشهریـه.....شهید نادر مهدوی
⛔️👈 #مواظــب باشیـــم ، #دشمــــن امـــــروزی با #ســـلاح ســـرد و گـــــرم #حملـــه #نمیـکنـــه...👉⛔️
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیست_یکم
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری
می کرد.این اخلاق عباس همه جوره شبیه دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد.
بله دایه #مرد.
شاید جمله سنگدلانه ای باشد ولی حقیقت داشت.
#دایه سرطان گرفته بود خودش
نمی دانست فقط برادرم و یکی دوتای دیگراز اهالی خانه می دانستند آنها درمانش می کردند هر روز می بردند و می آوردنش و خودش نمی دانست این همه #تقلا برای چیست؟
شاید فکر نمی کرد که بچه هایش همان هایی که خودش بزرگ کرده بود همان هایی که از نادانی کودکی تا عقل و دانایی امروز را پا به پایشان 12 بار بزرگ شده بود حالا چیزی از او پنهان کنند.
دکتر گفته بود خیلی نمی ماند خیلی نماندن اصلا معنیش چه بود دکتر درباره که حرف می زد ؟
شاید در مورد #دایه نبود .
دایه دست هایش بوی نان #گرم
می داد ،دایه که #زنبیل خریدش همیشه پربود ،دایه که مثل یک شیرمرد مقاوم بود این حرف ها این انگ ها به دایه
نمی چسبید او که نمی مرد.اصلا مگر او می میرد؟
او از وقتی من به دنیا آمدم بود با اولین #نفسم بود تا اخرین نفس هم
می ماند.
او مرا شیر داد.
صبح به صبح بوی #نانش بیدارم
می کرد بر سرم فریاد می کشید ولی پشت فریادش #دل نرمش رسوایش
می کرد.
از او می ترسیدیم بیشتر از آقا از او حساب می بردیم وقتی می خوابید فضولیهایمان سربلند می کردند بیدار
می شدند و وقتی بیدار می شد دوباره در یک سوراخ موش پنهان
می شدیم.
دایه که نمی میرد یک محله احترامش می کردند سفره اش همیشه باید پهن بماند اصلا کوچه ها حتما دلشان برای راه رفتن دایه تنگ می شود او همیشه قبل ما بیدار بود و بعد ما می خوابید .
نه دایه نمی میرد مگر #دنیا مسخره است ؟!!
کار دنیا که کشک و پشم نیست ولی کشک و پشم شد دایه مرد....
و ما مردیم و باز مردیم!
عباس به خانه آمد صبریه را از خانه اش آوردند علی و پرویز و محسن همه بودند .در رفت و آمد ما کوچکترها بی پناه شده بودیم ، خیلی بی پناه و اقا که گمان می کردیم از همه قرص تر باشد اگر چه بروز نمی داد اما از همه بی پناه تر بود وقتی دایه را دفن کردند آسمان
می بارید #عباس که سرش همیشه داخل کتاب های دعا بود می دانست نباید تنهایش بگذارد بالای سرش نشست مثل اولین شب #تولدش که دایه برای #عباس بیدار مانده بود عباس #دعا کرد .
تلقین خواند.
بعدها وقتی معصومه دست از گریه و بیگاه به فرار رفتن بر نمی داشت مدام کتاب هایی برای تقویت روحیه و ایمان او می آورد و نصیحتش می کرد
"دایه که از بی بی فاطمه زهرا بهتر نبود و چه چه ...."
#عباس همیشه دعا می کرد دایه مرگش را نبیند حالا دایه نبود و او می توانست راحتر خطر کند.
تا حالا هم محض خاطر عزیز دایه خطر نمی کرد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه_دارد...
@abbass_kardani
هر وقت خواستے ...
اقتدار و صلابت،
توام با #مهربانے را
در چهره یڪ #مرد ببینے
#چشمــــانت را
بہ حاج ابراهیم #همّت بدوز ...
#شهید_حاج_ابراهیم_همّت🌷
#سردار_دلها
🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani✅
#شهيد_نشوی_ميميری!
ميدانی حکايت من چيست؟
حکايت من آن گمشده ای است که می دود در بيابان دنيـــا مى گردد دنبال نشانی از #شهادت ....
🍁ميدانی #دردم را؟
🍁ميفهمی اشکم را؟
🍁ميبينی قلبمـرا؟
🍁من اينم😭
ميدانی که #شهيد_نشوی آخرش ميميری ... تمـــــام يک کاغذ، پايان من و توست که رويش با خط تايپی می نويسند #فوت_شد!
ميداني؟
❌سخت است
❌درد است
❌بغض است
آخر اين قصه اين طور تمام شود
بگويند: #مُــــرد
خيلى سنگين است، مُرد...مُرد؟ مرد و #تمام_شد؟
يعنى آخر نشد، #شهادت قسمتش
يعني ديدار..
✓ابراهيم هادی
✓حاج همت
✓حاج مهدی
✓محمدرضا دهقان
✓محمودرضا بيضايی را به گور ببرد
اصلا انصاف نيست ها
ما مدعيان صف اول بوديم از آخر مجلس #شهدا را چيدند🌷
بيا برويم، آخر صف شايد به ما #بی_لياقت ها هم رسيد دلشکسته ها مرگ را نمی پذيرند #طاقت ندارند بگويند، آخر اين قصه #بامرگ ختم يافت.
🙏خداوندا...
به حرمت شهدايت آخر قصه ی ما را #شهادت قرار بده.
#عاشقانه_شهدا💞
❣مسجد که میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون #مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم...😊😮🌹
❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه #حلقه 4500 تومنی بود ...
مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد #ازدواجمون داد؛-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد..
❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت #خیلی_دوستت_دارم
میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم ....
❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای #شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود
( 💟همسر شهید برای رسیدن و #ازدواج با مهدی عسگری چله میگیرد
و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به #خدا چله می گیرد 💟)
#شهید_مهدی_عسگری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹 @abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیست_یکم
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری
می کرد.این اخلاق عباس همه جوره شبیه دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد.
بله دایه #مرد.
شاید جمله سنگدلانه ای باشد ولی حقیقت داشت.
#دایه سرطان گرفته بود خودش
نمی دانست فقط برادرم و یکی دوتای دیگراز اهالی خانه می دانستند آنها درمانش می کردند هر روز می بردند و می آوردنش و خودش نمی دانست این همه #تقلا برای چیست؟
شاید فکر نمی کرد که بچه هایش همان هایی که خودش بزرگ کرده بود همان هایی که از نادانی کودکی تا عقل و دانایی امروز را پا به پایشان 12 بار بزرگ شده بود حالا چیزی از او پنهان کنند.
دکتر گفته بود خیلی نمی ماند خیلی نماندن اصلا معنیش چه بود دکتر درباره که حرف می زد ؟
شاید در مورد #دایه نبود .
دایه دست هایش بوی نان #گرم
می داد ،دایه که #زنبیل خریدش همیشه پربود ،دایه که مثل یک شیرمرد مقاوم بود این حرف ها این انگ ها به دایه
نمی چسبید او که نمی مرد.اصلا مگر او می میرد؟
او از وقتی من به دنیا آمدم بود با اولین #نفسم بود تا اخرین نفس هم
می ماند.
او مرا شیر داد.
صبح به صبح بوی #نانش بیدارم
می کرد بر سرم فریاد می کشید ولی پشت فریادش #دل نرمش رسوایش
می کرد.
از او می ترسیدیم بیشتر از آقا از او حساب می بردیم وقتی می خوابید فضولیهایمان سربلند می کردند بیدار
می شدند و وقتی بیدار می شد دوباره در یک سوراخ موش پنهان
می شدیم.
دایه که نمی میرد یک محله احترامش می کردند سفره اش همیشه باید پهن بماند اصلا کوچه ها حتما دلشان برای راه رفتن دایه تنگ می شود او همیشه قبل ما بیدار بود و بعد ما می خوابید .
نه دایه نمی میرد مگر #دنیا مسخره است ؟!!
کار دنیا که کشک و پشم نیست ولی کشک و پشم شد دایه مرد....
و ما مردیم و باز مردیم!
عباس به خانه آمد صبریه را از خانه اش آوردند علی و پرویز و محسن همه بودند .در رفت و آمد ما کوچکترها بی پناه شده بودیم ، خیلی بی پناه و اقا که گمان می کردیم از همه قرص تر باشد اگر چه بروز نمی داد اما از همه بی پناه تر بود وقتی دایه را دفن کردند آسمان
می بارید #عباس که سرش همیشه داخل کتاب های دعا بود می دانست نباید تنهایش بگذارد بالای سرش نشست مثل اولین شب #تولدش که دایه برای #عباس بیدار مانده بود عباس #دعا کرد .
تلقین خواند.
بعدها وقتی معصومه دست از گریه و بیگاه به فرار رفتن بر نمی داشت مدام کتاب هایی برای تقویت روحیه و ایمان او می آورد و نصیحتش می کرد
"دایه که از بی بی فاطمه زهرا بهتر نبود و چه چه ...."
#عباس همیشه دعا می کرد دایه مرگش را نبیند حالا دایه نبود و او می توانست راحتر خطر کند.
تا حالا هم محض خاطر عزیز دایه خطر نمی کرد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه_دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیست_یکم
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری
می کرد.این اخلاق عباس همه جوره شبیه دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد.
بله دایه #مرد.
شاید جمله سنگدلانه ای باشد ولی حقیقت داشت.
#دایه سرطان گرفته بود خودش
نمی دانست فقط برادرم و یکی دوتای دیگراز اهالی خانه می دانستند آنها درمانش می کردند هر روز می بردند و می آوردنش و خودش نمی دانست این همه #تقلا برای چیست؟
شاید فکر نمی کرد که بچه هایش همان هایی که خودش بزرگ کرده بود همان هایی که از نادانی کودکی تا عقل و دانایی امروز را پا به پایشان 12 بار بزرگ شده بود حالا چیزی از او پنهان کنند.
دکتر گفته بود خیلی نمی ماند خیلی نماندن اصلا معنیش چه بود دکتر درباره که حرف می زد ؟
شاید در مورد #دایه نبود .
دایه دست هایش بوی نان #گرم
می داد ،دایه که #زنبیل خریدش همیشه پربود ،دایه که مثل یک شیرمرد مقاوم بود این حرف ها این انگ ها به دایه
نمی چسبید او که نمی مرد.اصلا مگر او می میرد؟
او از وقتی من به دنیا آمدم بود با اولین #نفسم بود تا اخرین نفس هم
می ماند.
او مرا شیر داد.
صبح به صبح بوی #نانش بیدارم
می کرد بر سرم فریاد می کشید ولی پشت فریادش #دل نرمش رسوایش
می کرد.
از او می ترسیدیم بیشتر از آقا از او حساب می بردیم وقتی می خوابید فضولیهایمان سربلند می کردند بیدار
می شدند و وقتی بیدار می شد دوباره در یک سوراخ موش پنهان
می شدیم.
دایه که نمی میرد یک محله احترامش می کردند سفره اش همیشه باید پهن بماند اصلا کوچه ها حتما دلشان برای راه رفتن دایه تنگ می شود او همیشه قبل ما بیدار بود و بعد ما می خوابید .
نه دایه نمی میرد مگر #دنیا مسخره است ؟!!
کار دنیا که کشک و پشم نیست ولی کشک و پشم شد دایه مرد....
و ما مردیم و باز مردیم!
عباس به خانه آمد صبریه را از خانه اش آوردند علی و پرویز و محسن همه بودند .در رفت و آمد ما کوچکترها بی پناه شده بودیم ، خیلی بی پناه و اقا که گمان می کردیم از همه قرص تر باشد اگر چه بروز نمی داد اما از همه بی پناه تر بود وقتی دایه را دفن کردند آسمان
می بارید #عباس که سرش همیشه داخل کتاب های دعا بود می دانست نباید تنهایش بگذارد بالای سرش نشست مثل اولین شب #تولدش که دایه برای #عباس بیدار مانده بود عباس #دعا کرد .
تلقین خواند.
بعدها وقتی معصومه دست از گریه و بیگاه به فرار رفتن بر نمی داشت مدام کتاب هایی برای تقویت روحیه و ایمان او می آورد و نصیحتش می کرد
"دایه که از بی بی فاطمه زهرا بهتر نبود و چه چه ...."
#عباس همیشه دعا می کرد دایه مرگش را نبیند حالا دایه نبود و او می توانست راحتر خطر کند.
تا حالا هم محض خاطر عزیز دایه خطر نمی کرد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه_دارد...
@abbass_kardani
من زبان چشمهایت را نمیدانم
به من #رمز_شهادت را بگو
بگو، آخر چگونه پر زدن🕊 آموختی
چگونه همچو پروانه به گرد #شمع_عشق سوختی
چگونه آتش🔥 را در دستانت حفظ کردی؟ نگفتند #دیوانه ای؟؟
بگو با من، چگونه میتوان در آتش عشق #جانفشانی کرد؟؟ چگونه می توان بی بال ترک این دنیایـ🌍 فانی کرد
تو از جنس ما بودی و با ما فرق داشتی
از درد مردم💔 ستم دیده درد داشتی
درد عشق، درد متعالی
تا کجا می شود از #عشق_تو گفت
چه زیبا عشق و خون❣وخاک قاطی شد
#چگونهمیتواندرآتشعشقجانفشانیکرد
🍂🍃🍂🍃🍂
در #عشـــــق یا وارد نشو🚷
یا #مـــــرد رفتن باش ...
این جاده #اصلا
دوربرگـــــردان🔄
نخواهــ❌ـد داشت ...
#شهید_مجید_قربانخانی
🌸🌸یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🌸🌸
🌸🦋🌸 @abbass_kardani 🌸🦋🌸
#بسم_رب_الشهدا
#شهید_عباس_کردانی
#زندگینامه
✅#قسمت_بیست_یکم
دایه خوب به وظایفش عمل می کرد خوب شوهر داری و بچه داری
می کرد.این اخلاق عباس همه جوره شبیه دایه بود تا انجا که وقتی که خبر رفتن دایه را به او دادند هم، درس را نیمه نگذاشت تمامش کرد و بعدامد.
بله دایه #مرد.
شاید جمله سنگدلانه ای باشد ولی حقیقت داشت.
#دایه سرطان گرفته بود خودش
نمی دانست فقط برادرم و یکی دوتای دیگراز اهالی خانه می دانستند آنها درمانش می کردند هر روز می بردند و می آوردنش و خودش نمی دانست این همه #تقلا برای چیست؟
شاید فکر نمی کرد که بچه هایش همان هایی که خودش بزرگ کرده بود همان هایی که از نادانی کودکی تا عقل و دانایی امروز را پا به پایشان 12 بار بزرگ شده بود حالا چیزی از او پنهان کنند.
دکتر گفته بود خیلی نمی ماند خیلی نماندن اصلا معنیش چه بود دکتر درباره که حرف می زد ؟
شاید در مورد #دایه نبود .
دایه دست هایش بوی نان #گرم
می داد ،دایه که #زنبیل خریدش همیشه پربود ،دایه که مثل یک شیرمرد مقاوم بود این حرف ها این انگ ها به دایه
نمی چسبید او که نمی مرد.اصلا مگر او می میرد؟
او از وقتی من به دنیا آمدم بود با اولین #نفسم بود تا اخرین نفس هم
می ماند.
او مرا شیر داد.
صبح به صبح بوی #نانش بیدارم
می کرد بر سرم فریاد می کشید ولی پشت فریادش #دل نرمش رسوایش
می کرد.
از او می ترسیدیم بیشتر از آقا از او حساب می بردیم وقتی می خوابید فضولیهایمان سربلند می کردند بیدار
می شدند و وقتی بیدار می شد دوباره در یک سوراخ موش پنهان
می شدیم.
دایه که نمی میرد یک محله احترامش می کردند سفره اش همیشه باید پهن بماند اصلا کوچه ها حتما دلشان برای راه رفتن دایه تنگ می شود او همیشه قبل ما بیدار بود و بعد ما می خوابید .
نه دایه نمی میرد مگر #دنیا مسخره است ؟!!
کار دنیا که کشک و پشم نیست ولی کشک و پشم شد دایه مرد....
و ما مردیم و باز مردیم!
عباس به خانه آمد صبریه را از خانه اش آوردند علی و پرویز و محسن همه بودند .در رفت و آمد ما کوچکترها بی پناه شده بودیم ، خیلی بی پناه و اقا که گمان می کردیم از همه قرص تر باشد اگر چه بروز نمی داد اما از همه بی پناه تر بود وقتی دایه را دفن کردند آسمان
می بارید #عباس که سرش همیشه داخل کتاب های دعا بود می دانست نباید تنهایش بگذارد بالای سرش نشست مثل اولین شب #تولدش که دایه برای #عباس بیدار مانده بود عباس #دعا کرد .
تلقین خواند.
بعدها وقتی معصومه دست از گریه و بیگاه به فرار رفتن بر نمی داشت مدام کتاب هایی برای تقویت روحیه و ایمان او می آورد و نصیحتش می کرد
"دایه که از بی بی فاطمه زهرا بهتر نبود و چه چه ...."
#عباس همیشه دعا می کرد دایه مرگش را نبیند حالا دایه نبود و او می توانست راحتر خطر کند.
تا حالا هم محض خاطر عزیز دایه خطر نمی کرد.
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه_دارد...
@abbass_kardani
«#مهریه_همسر_شهید_حججی👆🏻»
🔴ای #مرد ؛
فق
همسرت که حسینی باشد
تو را زهیر خواهد کرد ..
🔴و ای #بانو ؛
مردت که حسینی باشد
تو را زهرایی خواهد کرد ..
شک نکن ،
وگرنه عشق زمینی ،
زمینتان میزند ...
بسمالله الرحمن الرحیم♡
🍃 #قلم را به دست میگیرم تا از او بنویسم، از اویی که عمری را در #مجاهدت در راه خدا گذراند ، اویی که #عشق بی حد و اندازه ای به #پیر_جماران داشت و فقط کافی بود آقا لب تر کند. 😌
.
🍃عاجز ماندم وقتی #زندگینامه اش را خواندم ، عاجز از نوشتن... میدانم قلم هم ناتوان از به روی کاغذ آوردن اوصاف این #مرد است.✍
.
🍃قطعا دومین ماهِ بهار از داشتنت بسیار #خرسند است و بهار که تو را برای خودش میخواهد. در بهار #متولد شدی. در بهار هم برای همیشه #خداحافظی کردی. خداحافظی از جنس عشق ، خداحافظی که نامت را در ذهن ها به یادگار گذاشت.🌺
.
🍃پاداش عمری #جهاد و شاگردی در محضر بزرگان جز این هم نخواهد بود.
#سید_محمد_رضا! ❤️
.
🍃۵۰ سال از نبودنت گذشت و امروز #پنجاهمین سالگرد آسمانی شدن توست ، در سرمای ۲۲ بهمن ۵۷ نبودی ببینی مردم چطور #بهار_آزادی را جشن گرفتند آزادی که بهایش شد #خون تو و امثال تو.😔
.
🍃نبودی #هشت_سال رزم مردان سرزمینمان را ببینی که نگذاشتند دست #اهریمن به حتی یک وجب از خاک #ایران برسد.❣
نبودی پیروزی هایمان را ببینی ، ایستادگی هایمان را ببینی ، قدرت و عظمت #ملی امروزمان را تماشا کنی...
تو و صد ها هزاران نفر مثل تو که پر کشیدند جایشان حسابی در این #نبرد ها خالی بود.🕊
.
🍃#پنجاهمین سالگرد شهادتت مبارک #اولین مجتهد شهید نهضت #امام_خمینی!🌹
.
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_آیتالله_سید_محمد_رضا_سعیدی
.
📅تاریخ تولد : ۲ اردیبهشت ۱۳۰۸
.
📅تاریخ شهادت : ۲۰ خرداد ۱۳۴۹
.
📅تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : وادی السلام قم
.
#رشادت_شهیدجاویدالاثر_مهدی_قاسمی 🕊🌺
حاج مهدی شب عملیات مثل یه #مرد میجنگید من تا به حال رزمنده اینطوری #شجاع #ندیده بودم بجنگه، خمپاره می زد بعد میرفت آرپی جی بر میداشت، بعد تیربارو از تیربارچی میگرفت شلیک می کرد فاصلمون با تکفیریها #خیلی_کم بود به قدری که نارنجک سمتشون پرت می کرد، آروم و قرار #نداشت واقعا یه فرمانده تمام عیار بود، ما وقتی جنگیدنشو میدیدیم #قوت_قلب می گرفتیم ترس از وجودمون میرفت ، مدام ذکر #لبیک_یا_زینــــــــــب (س) را به بچه ها می گفت تکرار کنید تکفیریها از این ذکر میترسن..
مثل یه پدر بود برامون...
عملیات_طاموره_حلب
1214
💢💫@abbass_kardani💫💢
ســـــــــــلام خدمت اعضای محترم
مــــــــــهمان عزیز امشب ما 👇👇
رشادت_شهیدجاویدالاثر_مهدی_قاسمی 🕊🌺
حاج مهدی شب عملیات مثل یه #مرد میجنگید من تا به حال رزمنده اینطوری #شجاع #ندیده بودم بجنگه، خمپاره می زد بعد میرفت آرپی جی بر میداشت، بعد تیربارو از تیربارچی میگرفت شلیک می کرد فاصلمون با تکفیریها #خیلی_کم بود به قدری که نارنجک سمتشون پرت می کرد، آروم و قرار #نداشت واقعا یه فرمانده تمام عیار بود، ما وقتی جنگیدنشو میدیدیم #قوت_قلب می گرفتیم ترس از وجودمون میرفت ، مدام ذکر #لبیک_یا_زینــــــــــب (س) را به بچه ها می گفت تکرار کنید تکفیریها از این ذکر میترسن..
مثل یه پدر بود برامون...
عملیات_طاموره_حلب
یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
شادی روح امام و همه ی شهدای
عزیز خاصه مهمان امشب مون
14دسته گل صلوات هدیه کنیم
خدایاازعمرم بگیربرعمر رهبرم بیفزا
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عــــــــجل لولیک الفرج
الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم