.
طوفان الاقصی و وعده پیروزی
✍صادق پور
صدای خشخش برگهای پاییزی، صدای چک چک آب و صدای گنجشکها، هرروز در غزه میپیچید...
و صدای زوزه باد به گوش میرسید، کمکم شب از راه میرسد و هوا روبه تاریکی میرود، مردم غزه پس از ادای نماز مغرب وعشا، صرف شام و...بهخوابی سنگین میروند، خوابی شیرین کودکان را فرا میگیرد، نیمههای شب، صدای غرشی سهمگین و دلخراش سکوت غزه را برهم میزند!
صدا، صدای هواپیماهای جنگی است که بمبباران شهر را تمام میکنند و به آشيانه خود بر میگردند...
آنها به خیال خود تلافی کردند زیرا روز قبل، "حماس" ضربات سنگینی به ارتش اسرائیل وارد کرده بود اما فقط به نظامیان اسرائیلی نه کودکان نه زنان نه بیدفاعان...
اسرائیل است که این شکست مفتضحانه و این طوفان الاقصی را میخواهد با انتقام گرفتن از کودکان و زنان و مردان غیر نظامی جبران کند اما وعده پیروزی جبهه حق از جانب خدا آمده است و ما پیروز خواهیم شد.
كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرين.بقره/۲۴۹
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
مهر مادری
✍ راضیه کاظمی زاده
فنجان مورد علاقهام را از چای پر میکنم و برای رفع خستگی، به سمت پنجره میروم، جای دنجی مینشینم، فنجان را روی میز میگذارم و سرم را به تاج مبل تک نفره تکیه میدهم و به آسمان پشت پنجره، خیره میشوم. از صبح که چشمانم را باز کردم، بغضی گلویم را فشار میداد، غمی بر دلم سنگینی میکرد! حواسم به آسمان جمع شد، گویا امشب او هم، مانند هر شب نیست! جز چند ستاره با نور کم، دیده نمیشود، شاید حال دل من و آسمان با هم یکی شده!
با صدای گریه دخترم از طوفان افکار مختلف، بیرون میآیم، به جبران دلخوریاش، او را در آغوش میکشم، قربان صدقهاش میروم و بوسه بارانش میکنم تا بالاخره آرام میگیرد! خسته است و نیاز به خواب دارد! او را از زمین بلند میکنم، در آغوشم میگیرم و نوازشش میکنم: «قشنگِ مادر چشمانت را ببند و آرام بخواب! من در کنار تو هستم »، او نیز سرش را در بغلم فرو میکند و به آرامی و ناز، همان حالتی که لوس میشود، چشمانش را میبندد و به خواب فرو میرود و من این بار، غرق در سفیدی صورت معصومانهاش میشوم! سفر میکنم به «غزه»، «فلسطین»، مادرانی را میبینم که در پی یافتن فرزندانشان با حالت ترس و اضطراب از این طرف به آن طرف میروند، مادری را میبینم که فرزند زخمیاش را در آغوش کشیده و به سمت بیمارستان میدود.
صدای نامفهومی از حنجرهام بیرون میآید « نه، بیمارستان نه.. » اما صدا به قدری ضعیف است که به گوشش نمیرسد و او راهش را ادامه میدهد، به بیمارستان میرسد ، دنبال دکتر میدود تا لحظهای کودک زخمیاش را ببیند و حالش را خوب کند. دکتر بالای سر کودک میآید، دارویی تجویز میکند و میرود. کودک که تا به حال بیتاب بود از درد، کمی آرام میگیرد، دوباره آغوش مادر را طلب میکند، مادر بیدرنگ او را به آغوش میکشد! صدای مهیبی بلند میشود، از شدت ترس ناخودآگاه چشمانم را میبندم! وقتی چشمانم را باز کردم، دیگر خبری از بیمارستان، کودک، مادر و دکتر نبود! جز آتش چیزی در برابر چشمانم دیده نمیشد! بوی دود و خون با هم آمیخته شده بود! از شدت دود چشمانم میسوخت و گلویم گز گز میکرد ، به زحمت چشمانم را دقیق کردم تا دنبال آن مادر و فرزندش بگردم، هر چه این طرف و آن طرف نگاه کردم چیزی جز دود و آتش نمیدیدم! ناامید و دل نگران شدم، پاهایم از زیر شکست و با صورت به زمین خوردم و صدای نالهام بلند شد، چرا من جلوی آن مادر را نگرفته بودم تا به بیمارستان نرود؟!
اما چگونه میتوانستم مادری را قانع کنم که از درمان کودکش دست بردارد؟! چرا که مادر تاب ندارد جگر گوشهاش را بیمار و رنجور ببیند، حتی اگر به قیمت از دست دادن جانش باشد!
باصدای سرفهی دخترم به خود آمدم، چشمانم خیس از اشک بود و لباس دخترم نمدار از اشک! نگاهی به صورت معصومش میکنم و خندهای تلخ بر لبانم نقش میبندد، دوست دارم او را محکم در آغوش بگیرم، اما ...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«قبلهگاه عشق»
✍سیده ناهید موسوی
تو قبله عشقی و من ساکن سرزمینت نشده، عاشقت شدم. و وطن محبوب من شدی. ای سرزمین خوبان و قدمگاه انبیاء و اولیای الهی. ای سرزمین درختان زیتون و مردمان مظلوم.
تو قبله اولین شدی، و تا ابد اولین میمانی، پایداری به عشق مسلمانانی که دلهایشان در اقصی نقاط جهان بی ریا برای تو میتپد. و همه مردمانی که با جان و مال خود برای تو تنها، سینه سپر میکنند.
دردها میکشند و جانهای عزیزان خود را میدهند، از دیدگانشان خون جاریست نه اشک. تن هایشان از غم و غصه نحیف شده اما سر خم نمیکنند و چون سروی پایدار از تو دفاع و دفاع و دفاع میکنند.
عشق تو بی شک، مقدس است. و پاک و خالص که اینگونه جهانیان را به تکاپو وا داشتهای. و همگی در تقلا و جوشش برای آزادی حرم شریف تو هستند.
تا ابد، مقدس و خط قرمز آزادگان جهان میمانی، این عشق با خون، پوست و گوشت عجین شده است. در رگها جاریست و میجوشد و این برای جریان عشق تو کافیست. به امیدِ نزدیکِ فتح قدس که فاتح قلوب مسلمین است.
و محمود درویشی که در وصف وطن میفرماید:
بر این سرزمین چیزی هست که شایسته زیستن است.
بر این سرزمین، بانوی سرزمین ها
آغاز آغازها
پایان پایانها
که فلسطیناش نام بود
که فلسطیناش از این پس نام گشت
بانوی من!
مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است، شایسته است.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
15.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما زنهارا بفرستید غزه...
مردها بلد نیستند بچه ها را آرام کنند!
مادران فرزند مرده را دلداری دهند و بگن آروم باش...
ما زنهارا بفرستید،
همه کودکان را پناه میشویم.
ما بلدیم چطور اشکهای بچهها را پاک کنیم،
ما که از پشت هر عکس و فیلم بچهها را نوازش میکنیم...
حتی بعد دیدن فیلمها جانم جانم میکنیم،
گریه نکن مادر، بمیرم برات عزیزم....
گریه امان نمیدهد...
💥وعده دیدار ما
فردا صبح جمعه
ساعت نه تا یازده
حرم مطهر حضرت معصومه سلام اللهعلیها
#فلسطین
#غزه
#مادرانه
@jebhefarhangiQom
منتشر کنید
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_قم
🔷 جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان قم
🆔 @jebhe_qom
.
قدرت دستها
✍چمنخواه
سلام مادر
مادر مهربانم!
۹ ماه منتظر بودم تا صورت زیبای تو را ببینم و صدای لالاییهای تو را بشنوم.
مادر صبورم!
۹ ماه منتظر بودم تا صدای خواهر و برادرهایم را بشنوم.
۹ ماه منتظر بودم تا بیام، برات شیرین زبانی کنم.
مادر! هنوز لباسهایی را که برام دوخته بودی، تنم نکردند!
من را با پارچه سفید پوشاندند.
مادر! غصه نخور.
رژیم کودککش اسرائیل، جواب تمام جنایتهایش را خواهد دید.
با همین دستم، پشتشان را چنان به زمین زدم، که دیگر قادر به ایستادن نیستند.
مادر! ببین چه رسوا شدند، با این جنایتشان، ملتها قیام کردند.
مادر! نگران نباش، قدرت این دستها خیلی زیاد است.
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#بیمارستان_المعمدانی
#اسرائیل_کودککش
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
جنایت پشت جنایت
✍راضی
اول: این رژیم از بینرفتنیست، این بیرحمیها و جنایتها، عاقبت پایانیافتن عمر اسرائیل است؛ گویی میگوید کارم تمام است؛ پس جنایت پشت جنایت!
دوم: راه قدس از کربلا میگذرد؛ هنگامی که فتح راهی، از کربلا گذشت؛ دور نیست که یزیدِ آن، چنین جنایتی انجام دهد. امشب غزه روضهٔ مجسم است.
سوم: «ما رأیتُ إلّا جمیلا»...
دیدن زیبایی این اتفاق ناگوار، فکری زینبی میطلبد؛ شاید الآن عمیقتر بگوییم؛ امان از دل زینب!
چهارم: حال حسینبنعلی (علیهالسلام) را در کنار بدن مطهّر إربأ إربای علیاکبرش به اندارهٔ قطرهای لمس کردم؛ آنگاه که پدر فلسطینی را دیدم که بدن تکهتکهشدهٔ فرزندانش را در کیسه گذاشتهبود و متحیّر و با چشمان اشکبار فریاد میزد: «بچههای من مردهاند» و کیسههای حاوی قطعههای بدن فرزندانش را به مردم نشان میداد.
پنجم: به فتح قله نزدیکیم.
در راه فتح قله، اتفاقاتِ سخت طبیعیست.
آرام باشید!
این چیزهایی که شما میبینید؛ اینها حوادثِ طبیعیِ یک راه دشوار به سمت قلّه است...
ششم: فهمیدن چهار مرحلهٔ نخست، سخت است، سخت!
شنیدن کِی بود مانند دیدن؟!
آخر، کودککشی دیدنش سخت است.
کودککشی که دستاورد نیست؛ وحشیگریست.
وای بر رژیمی که دستاورد آن زدنِ بیمارستان است!
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
خروش مادران
✍فاطمه اکبری
صبح جمعه است و سکوت بر شهر حاکم است و خیابانها خالی از جمعیت. اما حرم بیبیحضرت معصومه سلام الله علیها سرشار از تکاپو است، زیرا مادران قمی، نا آرام و دل نگرانِ مادران و کودکان غزه، در خانه تاب نیاوردهاند و راهی حرم فاطمه معصومه سلام الله علیها شدهاند و در کنار هم تمام قد ایستادهاند. آنان انزجار خود را از رژیم غاصب اعلام کردند و به مادران داغدار و رنج دیده غزه گفتند که پیروز هستید و خصم پلید خوار و ذلیل خواهد شد.
صبور باشید که خداوند با صابران است(۱) و حق پابنده و باطل رفتنی است(۲). شما تنها نیستید ما مادران از تمام ملیتها و زبانها با شماییم و شما را درک میکنیم و امروز با کودکان قد و نیم قد خود به حمایت از شما برخاستهایم و دستان کوچک آنها را بالا میبریم و برای پیروزی شما دعا میکنیم و تا پیروزی شما آرام نمینشینیم، چون ما شیرینی ایستادگی و صبر را چشیدهایم و به زودی شما هم این شیرینی را احساس خواهید کرد.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم *
موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
.............................................
۱_ ال عمران:۱۴۶
۲_اسراء:۸۱
#غزه
#پیروزی
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«مادرانه با دخترکان فلسطینی»
✍زهرانجاتی
آه دخترکم!
روله جانم!
همسن تو را چه به وصیتنامه نوشتن؟ من قریب چهارده سالم بود که با اشک و ترس، وصیتنامه نوشتن.
تو باید با عروسکهایت بازی میکردی. روی پای بابا و مامان مینشستی و دست در دست برادرانت، توی کوچه ها با افتخار راه میرفتی.
تو را چه به وصیتنامه طفلک معصوم من!
تو بازی کن، بخند. در کوچههای آباد سرزمین خوش آب و هوایت راه برو، بدو و شاد باش. اینجا در سرزمین ما حرف زدن ازجنگ آرامش روانی کودکان را برهم میزند. اینجا دخترکان به رژلب و لوازم آرایش آشناترند تا وصیتنامه.
پدر و مادرت دین را به تو چگونه اموختهاند که در الفبای تربیت به واو وصیتنامه رسیدهای. فرزندم! دخترشهیدم؛ تو از اول زندگیت به جای بوسه پدر ومادر، بوسه بمب و فسفر را روی صورت کوچهها لمس کردهای. تو به جای تفریح و پارک رفتن، سر مزارشهدا رفته ای.
تو به جای بازی با لوازم بازی، با باقی مانده های تیر و ترکش بازی کردهای این است که مبارزه در میان رگهایت مثل خون جاری است.
این است که پر پلههای عبودیت، یک هیچ از خیلیهامان جلو زدهای.
آخ رولکم!!!ـــ
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
"مهرستان"
✍مرضیه رمضانقاسم
دیگر نه تنها چهارشنبهها بلکه همهی اوقات و ساعاتم رضاییست.
هر گاه بیش از حدِ معمول؛ دلتنگ شوم رو به آستان رضویات میکنم تا رضایتمندیام از زندگی به اوج خود برسد زیرا به محض قدم نهادن در آستان مقدستان غمهایم را چونان برفهای بر کوه نشسته، آب و مرا وصل به سرچشمه میکنید و سریع از مرضی، راضی میشوید، یا سریعالرضا! و کوهِ غمی را که بر دوش کشیده و با خود آوردهام را مبدل به کاه میکنید و من سبکبال پر میکشم در حرم امن عالم آل محمد -صلیاللهعلیهوآلهوسلم- تا دانههای علمی را که برای طالب علمتان پاشیدهاید برچینم.
اگر اذن دخول نداده بودید، من هرگز نمیتوانستم پا در حریم قدسیتان بگذارم و دردهایم هیچگاه التیام نمییافت و ابرهای غم نمیباریدند، سبک نمیشدم و عبوس باقی میماندم.
سنگ فرشِ حریمتان لطیفترین و دلنازکترین سنگیست که دیدهام.
صحن انقلاب، مُسکّنالفواد است و آرامبخشترین مکانیست که قلب را تسکین میبخشد. دریا در کنار سقاخانهتان کم میآورد و قطرهای بیش نیست.
کنار پنجره فولاد، گرهی گِلهها باز میشود و فولادِ غم، آب.
در صحن آزادی، دل اسیرتان میشود و از قید و بند دنیا و مافیها آزاد میگردد.
صحن جمهوری، مردمدارترین و ولایتمدارترین صحنهاست چرا که دل از آنجا راهی دارالهدایه و دارالولایه میگردد زیرا در صحن کوثر درس برائت خوانده است و در صحن غدیر درس ولایت.
صحن گوهرشاد، شادترین نقطهی حریمتان است چرا که در آن مکان، حضور امامزمان بیشتر احساس میشود؛
و صحن قدس، نماد مسجدالاقصی است؛ مکان مقدس و قرارِگاه دلدادگان مهدویست که با تجمعِشان دست دعا، بلند میکنند و برای اقامهی نماز در قدس شریف لحظهشماری.
#غزه
#قدس
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«هوای باروتی»
✍طیبه فرید
تألمش زیاد است عامووو.فشار جریان خون رگ های مغز آدم را پاره می کند.یکی باید خیلی دردش بگیرد که با پای پَتی برود استقبالِ سوراخ سوراخ شدن.از بچه ای که توی قفس به دنیا آمده و پشت حصار قد کشیده چه توقعی داری!هاااا؟ بچه آدم باجوجه ی مرغ عشق فرق دارد،تویِ تنگیِ قفس،شیر می شود.خدایی حیف نیست آدمیزاد به آن نازکی پشت سیم خاردار به دنیا بیاید و مُهر جیل الحاجز*بخورد وسط پیشانی اش؟ ننه اش اولِ جوانی از درد زایمان بمیرد وغیرت بابایش دود بشود برود هوااا؟
خُب شاید یکی بخواهد با پدر بزرگش فرق داشته باشد.به من چه!به توچه!شاید دلش نخواهد توی حصار زندگی کند،شاید نخواهد پشت ایست بازرسیِ روستا روزی دو بار دست جودها *بخورد به تنش.شاید دلش بخواهد پاییز که شد دست دختر ابوعلی را که ننه اش برایش نشان کرده بگیرد و برود توی مزارع زیتون قدم بزند!تو چکار داری که می خواهند خونشان را بدهند زمینهایشان را پس بگیرند.اصلا ناموسا تو خودت زمین هایت را می دهی به کسی!به خدا اگر بدهی....
امروز جمیله* شهید شد، شاید از قفس خسته بود و دلش بهانه عبدالعزیز را گرفته بود.از چشم هایش غیرت می چکید.آخخخخخ که چقدر به هم می آمدند،حتی وقتی عبدالعزیز شهید شد!باز هم به هم می آمدند.بی خیاااال!
اصلا قصه عشق دیگران به ماچه!
زندگی بین فنس ضعیفه ها را مرد می کند!شیرِ ننه ای که پشت ایست بازرسی توی بر بیابان و زیر سایه تند و تیزِ حصار، بچه می زاید با شیرِ پلنگ هایی که فیلم بچه زاییدنشان را می گذارند جلو چشم خلق الله خیلی توفیر دارد!
هییییی! عاموووو....
یادت رفته؟توی خرمشهر به جای اکسیژن،عطر باروت می رفت توی دماغ آدم؟ بوی باروت بچه ی نه ساله را یک شبه مرد می کند.از کل ایران آمده بودند توی ان یه وجب جا.خاک عین ناموس آدم است!تو ناموست را می دهی به کسی؟حضرت عباسی نمی دهی. آدم که حتما نباید پشت حصار به دنیا بیاید که غیرت داشته باشد...
تألمش خیلی زیاد است عاموووو....
فشار جریانِ خون رگ های مغز آدم را پاره می کند!
راستی نگفتی توی این هوای باروتی می خواهی طرف کی باشی؟دختر ابو علی و مزارع زیتون یا جودهای پشت فنس ها؟!
تا دیر نشده جای ایستادنت را مشخص کن!
فردا دیرست عامو....
پ. ن
*جیل الحاجز: به کودکان فلسطینی که پشت ایست های بازرسی متولد می شوند گفته می شود.
*دکتر جمیله الشنطی،چهره سیاسی حماس و همسر شهید عبدالعزیز رنتیسی
*جود: جهود، یهودی.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI