eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
1.7هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
271 ویدیو
22 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. «دعوت» زهرا سادات شمس سیدی با ابهت و طمانینه در مه راه می‌رفت. با لبخندی شیرین، روی درختان جنگل دست میکشید و می‌گذشت. چند نفر دیگر هم پشت سرش می آمدند. هماهنگ با هم حتی هماهنگ با درختان و مه و باران. صدای سبحان الله گفتنشان با درختان یکی شده بود. سید بی تفاوت از روی آهن پاره ها گذشت. لبخندش گشاده تر میشد. کمی خم شد و دستش را دراز کرد و با همان صدای خش دار و مهربانش آرام گفت: «ابراهیم... ابراهیم...» طنین صدایش، ابراهیم را به خود آورد. چشمانش را باز کرد. چقدر دلش برای دیدن معلم قدیمی اش تنگ شده بود. سید با خنده گفت: «پاشو ابراهیم. پاشو. دعوت داریم و دیر میرسیم.» ابراهیم با تعجب دستش را دراز کرد و دست سید را گرفت « کجا دعوت داریم؟» سید با همان آرامش همیشگی گفت « امسال تو هم هستی ابراهیم جان. میلاد امام رضاست.» ابراهیم بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت. شلوغ بود. دوستان قدیمی هم آمده بودند.حاجی را هم از دور دید و چند نفر دیگر. گل از گلش شکفت. دوستانش هم داشتند آماده میشدند و چقدر هم خوشحال بودند و اثری از خستگی همیشگی در آنها نبود. گرم صحبت و راضی بودند. اما ناگهان متوقف شد و بهت زده و نگران ایستاد. سید که در حال خوش و بش با بقیه بود متوجه حال ابراهیم شد. نگاهش کرد و ابراهیم گویی میخواست از رنجی هزار ساله حرف بزند به سختی گفت: « پس آقا چی؟ آقا خیلی تنهاست» لبخند رو ی لبان همه ماسید. سید گفت: « آقا مثل جدشه. تنهاست و این امتحان بزرگ آقاست.» همگی انگار که حقیقتی بزرگ را درک کرده باشند، راضی و خشنود برای جشنی بزرگ خود را آماده می‌کردند. نگران بودند. نگران زمین. نگران وطن. نگران آقا. چشم امیدشان اما به مردم بود.... @AFKAREHOWZAVI