eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴معرفی رضا کیانیان از زبان ابوالقاسم طالبی سلبریتی‌هایی که فکر می‌کنند کسی گذشته‌شان را نمی‌داند ♦️ابوالقاسم طالبی (کارگردان سینما) : یک سلبریتی‌ هم داریم که خودش در گروه «پیکار» بوده و الان فرزندش در خارج از کشور است و حالا چپ و راست ، علیه جمهوری اسلامی موضع می‌گیرد و خیال می‌کند کسی گذشته‌اش را نمی‌داند؛ مطبوعات انقلابی، باید این موضوعات را شفاف‌ کنند.
دستور عجیب سرتیپ عراقی برای یک شهید🌷 راوی: حسن یوسفی 🔸«یک بار یکی از بچه‌ها آمد و به ما گفت که ان شاءالله ما تا ۴۵ روز دیگر می‌رویم ایران. در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود. بچه‌ها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم. به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم. اگر برویم ایران، تو می‌خواهی رسیدی خانه‌ات، چه کار بکنی؟ گفت:«من با شما نمی‌آیم. چون قبل از آزادی می‌میرم. شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری می‌کنید. جنازه‌ام را دور اردوگاه تشییع می‌کنید.» بچه‌ها در جوابش گفتند: «همه حرف‌هایت را که باور کنیم، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمی‌کنیم. تشییع جنازه را که نمی‌گذارند انجام دهیم. ضمناً این بعثی‌ها برای آقا امام حسین(ع) که در کشور خودشان دفن است نمی‌گذارند عزاداری کنیم، چطور می‌خواهند بگذارند برای تو عزاداری کنیم؟» 🌷سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت...در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاه‌ها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاه‌ها سرکشی می‌کرد و بسیار هم مغرور بود، آمد. یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده. نمی‌دانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت: برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازه‌ی اسیر اقدام نمی‌کرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظره‌ای که دیدیم را باور نکردیم. چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق. هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کردیم. 🌷همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت:«لا بالموت...هذا شهید... والله الاعظم هذا شهید...» دیگر باورش شده بود که این شهید است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود. گفت: « برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید و دستور می‌دهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.» او که این‌ها را می‌گفت بچه ها گریه می‌کردند. اتفاق عجیبی بود. بعد یکی از ایرانی‌ها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمی‌توانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟ جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر می‌رویم. گفت: شما از کجا این حرف را می‌زنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت: «اگر او گفته پس درست است.» 🔶🔸سر چهل روز دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.🔸🔶 📖 سیری در زمان - جلد سوم - صفحه ۵۴۵ الی ۵۴۶ 🖊تحقیق وپژوهش:استاد مهدی امینی
با سلام و تحیات. هر یک قدم که نظام اسلامی عقب بیاید این بی حجاب ها ده قدم جلو می ایند و کار امام جمعه رشت از نظر کلی درست بوده است فقط در بیان الفاظ اگر جور دیگری گفته می شد بهتر بود.مثلا می گفتند از دخترانم که حجابشان خوب نیست درخواست می کنم به احترام شهدا حجابشان را درست کنند.
🔺عکس جدید مجله وال استریت ژورنال انقلابی جدید و بزرگ در راه است... https://eitaa.com/joinchat/2584739876C128c22f59e
شكايت شيخ هادي حائري شيرازي به حضرت ابوالفضل علیه السلام مرحوم آية الله آقاي حاج شيخ هادي حائري شيرازي، فرزند مرحوم ملا امين شيرازي - يكي از عالمان وارسته و متقي كربلاي معلي - متولد 1308 ه ق وفات 1364 ه ق روایت ماجرا از زبان فرزندشان : . روزي جمعي از اشرار وابسته به يكي از خاندانهاي معروف، كه حرمت علم را نمي شناختند و از درك منزلت عالمان عاجز و بيگانه بودند، در راه خانه متعرض مرحوم والد مي شوند و به ايشان جسارت و بي ادبي روا مي دارند، تا آنجا كه عمامه ي ايشان از سر مبارك بر زمين مي افتد! پدرم با ناراحتي تمام به منزل مي رود و دوباره عمامه را به سر مي پيچد و از منزل خارج مي شود. آنان به گمان اينكه او قصد شكايت به كلانتري دارد، ديگر بار راه را بر او سد مي كنند و مقصدش را مي پرسند. پدرم مي گويد: خير، من تنها به حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام مي روم. آن بي معرفت ها قضيه را سبك انگاشته و راه را باز مي كنند و ايشان به طرف حرم مطهر، رهسپار مي گردند و پس از عرض حال، به منزل باز مي گردند. در همان شب يكي از جوانان آنان خاندان، بدون آنكه سابقه ي بيماري داشته باشد، ناگهان گرفتار مرگ مي شود. فرداي آن روز، هنوز از كار تجهيز او كاملا فارغ نشده بودند كه باز هم مرگ سراغ جواني ديگر از ايشان مي آيد، و روز سوم هم... بالاخره عاقلان قوم بالاتفاق جمع مي شوند و به منزل مرحوم حاج شيخ هادي قدس سره مي آيند، و ضمن گريه و زاري، به دست و پاي ايشان مي افتند و طلب حلاليت و كسب رضايت مي كنند، و مي گويند: «مگر شما مي خواهيد همه ي خانه هاي ما را تاريك كنيد؟» ايشان در پاسخ مي گويد: من فقط خدمت آقا عرض حال كردم و بس! و درخواست انجام كار معيني نكردم و آن را به خود آقا واگذار كردم. سرانجام با انجام عذرخواهي، جريان مرگ و ميرها خاتمه مي يابد.
🍃 ختمة قرآن لتعجيل فرج الإمام المهدي المنتظر عليه السلام 🍃 ختمة قرآن لتعجیل فرج الامام المهدی عجل الله فرجه https://khatmatquran.com/khatma/64589c06467dc
ﻫﻤﻪ_ﻣﺸﻜﻞ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ «ﻣﻦ» ﺍﺳﺖ 🔴 ملکی تبریزی ﻣﻰﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻧﺠﻒ ، ﭘﻴﺶ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻰﮔﻴﺮﻡ ، ﻣﻐﺰﻡ ﻫﻢ ﻛﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺧﻴﻠﻰ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﻭ ﮔﻴﺮﻧﺪﮔﻰ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺱﻫﺎﻳﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻰﮔﻮﻳﻴﺪ- ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻟﻬﻰ ، ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻳﺎ ﻓﻘﻪ - ﺧﻮﺏ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻰﮔﻴﺮﻡ، ﻧﺸﺎﻃﻰ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﺳﺮ ﺩﺭﺱ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﻢ، ﻛﺴﻞ ﻫﺴﺘﻢ. ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻡ؟ ﻣﺸﮑﻞ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﻫﻞ ﻛﺠﺎ ﻫﺴﺘﻰ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﺒﺮﻳﺰ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺠﻒ ﺁﻣﺪﻩﺍﻯ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻧﺠﻒ ﻗﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﻳﺶ ﺩﺍﺭﻯ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻪ. ﮔﻔﺖ: ﻛﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺎﻟﻪ ﺯﺍﺩﻩﺍﻡ ﻫﺴﺖ. ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻰﻛﻨﺪ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻭ ﻫﻢ ﻃﻠﺒﻪ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺖ: ﻣﻴﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺎﻑ ﻧﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ، ﺻﺎﻑ ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺣﺴﺎﺩﺕ، ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻛﺒﺮ ﺩﺭ ﻗﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﻳﺶﻫﺎ ﻫﺴﺖ. ﮔﻔﺖ: ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ ﺩﺭﺱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﻯ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻛﻨﻢ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ . ﮔﻔﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺬﺭﻯ. ﺩﺭﺱ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﻰﺭﻭﻯ ﻭ ﻛﻔﺶ ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻔﺖ ﻣﻰﻛﻨﻰ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ؟! ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ «ﻣﻦ» ﺍﺳﺖ باز درباره ایشان این داستان امده است: مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی معروف -که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحب‌دلِ زمان خودش بوده است- اوایلی که برای تحصیل وارد نجف شد، با این‌که طلبه بود ولی به شیوه اعیان و اشراف حرکت می‌کرد. نوکری دنبال سرش بود و پوستینی قیمتی روی دوشش می‌انداخت و لباس‌های فاخری می‌پوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملک‌التجار بوده یا از خانواده ملک‌التجار بودند. ایشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آن‌که توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی -که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّی بزرگان می‌رفتند در محضر ایشان می‌نشستند و استفاده می‌کردند- راهنمایی شد. روز اولی که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیأتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی می‌رود، وقتی‌که می‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آن‌جا صدا می‌زند که همان‌جا -یعنی همان دمِ در، روی کفش‌ها- بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همان‌جا می‌نشیند. البته به او برمی‌خورد و احساس اهانت می‌کند اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی او را پیش می‌برد. جلسات درس را ادامه می‌دهد. استاد را -آن‌چنان‌که حق آن استاد بوده- گرامی می‌دارد و به مجلس درس او می‌رود. یک روز در مجلس درس (یا) بعد که درس تمام می‌شود، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی به حاج میرزا جوادآقا رو می‌کند و می‌گوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! بلند می‌شود، قلیان را بیرون می‌برد؛ اما چه‌طور چنین کاری بکند؟! اعیان، اعیان‌زاده، جلوی جمعیت، با آن لباس‌های فاخر! ببینید، انسان‌های صالح و بزرگ را این‌طور تربیت می‌کردند. قلیان را می‌برد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود می‌دهد و می‌گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او می‌رود قلیان را درست می‌کند و می‌آورد به میرزا جوادآقا می‌دهد و ایشان قلیان را وارد مجلس می‌کند. البته این هم که قلیان را به‌دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلی می‌گوید که خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه این‌که بدهی نوکرت درست کند!
ضربت علی بن ابی طالب(علیه السلام) 📅 در هفدهم شوّال سال پنجم هجری، جنگ خندق واقع شد. تعداد مسلمانان ۳ هزار و مشرکان ۱۰ هزار نفر بودند. 😡 عَمروبنِ عَبدُوَد که از قهرمانان مشهور عرب بود و هزار نفر سواره، توان مقابله با او را نداشتند، به میدان آمد، نعره کشید و طلب مبارز کرد. 😡 🙄 همه لشکر اسلام ساکت و بدون حرکت بودند که أمیرالمؤمنین علیه السّلام به پا خاستند؛ در آن حال پیامبر اکرم (صَلّى‏‌الله عَلَیهِ وَآلِهِ وَ سَلّم) فرمودند: 🌹بَرَزَ الاْیمَانَ كُلُّهُ اِلى الشِرْكِ كُلِّهِ🌹 🌷تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفته است.🌷 👌 زیرا در سایه شكست بزرگترین قهرمان كفر، عموم مسلمانان عزیز مى‌شدند و ملّت شرک، خوار و ذلیل گردید. 👈 حضرت علی عَلیهِ‌ السَّلام خطاب به عمرو بن عبدود فرمودند: «در زمان جاهلیّت می گفتی هرکس سه حاجت از من بخواهد، حتماً یکی را برآورده میکنم؛ حاجت اول این است که مسلمان شوی! دوم اینکه: برگردی و با مسلمانان جنگ نکنی! و سوم اینکه تو هم مثل من از اسب پیاده شوی تا با هم بجنگیم...» 😡 عمرو بن عبدود گفت: دو حاجت اول را نمی پذیرم، امّا حاجت سوم را قبول می کنم؛ پیاده شد، ولی به جهت ترس و وحشتی که از قدرت و شهامت أمیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بر او غالب گشت، لذا گفت: من دوست ندارم با شخص کریمی مثل تو بجنگم و حال آنکه پدر تو أبوطالب با من رفیق بود! 🙄😊 ✅ حضرت أمیر (علیه السّلام) فرمودند: ولی من تمایل دارم با تو بجنگم... ✊ سپس هر دو به هم پیچیدند، غباری بلند شد و پس از مدتی دیدند أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام بر سینه عمرو نشسته و او را به درک واصل نموده است؛ در این لحظه صدای مسلمانان به تکبیر بلند شد و پیامبر اکرم (صلّی‌الله عَلیهِ‌ ‌و‌آله‌ و‌سلّم) فرمودند: 🌹ضَربَةُ عَلیٍّ یَومُ الخَندَقِ أفضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلِینَ🌹 🌷یک ضربه علی علیه السَّلام در روز خندق بهتر از عبادت إنس و جنّ می باشد.🌷 ✍ جلال الدّین سيوطى و ديگر مفسّران اهل سنت از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر از عبد الله بن مسعود ، و از مفسرين شيعه نيز مرحوم طبرسى از عبد الله بن مسعود روايت كرده‌‏اند كه آيه: 🌹وَ كَفَى اللّهُ المُؤمِنينَ القِتالَ🌹 🌷و خداوند جنگ را از مؤمنان كفايت كرد.🌷 (سوره أحزاب، آیه ۲۵) 👌در همین واقعه نازل شده است؛ یعنی خداوند بواسطه علیِّ بْنِ أبیطالِب عَليهِ‏ السَّلام تکلیف جنگ را از مؤمنین برداشت. 📚 بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۱۶/ مستدرك حاكم، ج۳، ص۳۲/ ينابيع الموده، ج۱ ص۴۱۲/ مجمع البيان،‌ج۴، ص۵۳۳/ احقاق الحق، ج۲، ص۴۶۳ و ج ۶، ص ۳۴۱/ سیره حلبیه، ج۲، ص۳۴۱/ الارشاد شيخ مفيد ص۵۵/ مجمع البيان، ‌ج۴، ص۵۳۳/ مستدرك الصحيحين، ج۳، ص۳۳ و بیش از ۲۰ منبع معتبر عامّه و خاصّه بصورت متواتر 🎁 https://eitaa.com/joinchat/2584739876C128c22f59e
در روایت امده خدا دعای چند دسته را مستجاب نمی کنه یکی کسی که تو خانه نشستته و میگه خدایا روزی بده! خدا میگه تا از، خانه خارج نشوی و دنبال کار نروی روزی نمیدهم
علی بن ابی حمزه بطائنی وکیل امام کاظم (ع)بود.وقتی امام به شهادت رسید برای اینکه پولهای خمس که نزدش بود را به امام رضا علیه السلام تحویل ندهد به دروغ اعلام کرد امام هفتم همان امام زمان است و دیگر امام دیگری نخواهد امد!وچون بر امام هفتم توقف کردند به واقفیه معروف شدند!پول پرستی باعث شد همچو خیانتی بکند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صدها کشیش مسیحی دسته جمعی در یک کلیسا مسلمان شدند و شهادتین را به عربی و انگلیسی قرائت کردند.
📚چرا «ثقه الاسلام»؟📚 ❇️ حسين لطيفی، عضو هیات علمی بنياد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، به‌مناسبت سالروز بزرگداشت شیخ کلینی، اظهار کرد: 1️⃣ شیخ کلینی در عصر امام حسن عسکری(ع) و به احتمال در سال ۲۵۵ قمرى دیده به جهان گشود و در پایان غیبت صغری یعنی سال ۳۲۹ قمری دیده از دنیا بربست و در محله باب الکوفه بغداد به خاک سپرده شد. 2️⃣ عموم طبقات و صاحبان تراجم او را به راستی گفتار و درستی کردار و احاطه کامل بر احادیث و اخبار می‌ستودند به‌طوری که نوشته‌اند شیعه و سنی در اخذ فتوی به او مراجعه می‌کردند و در این خصوص مورد وثوق و اعتماد هر دو فرقه بود. به همین دلیل ملقب به «ثقه‌الاسلام» شد، او نخستین دانشمند جهان اسلام است که به این لقب معروف شده است. 3️⃣ عظمت و بزرگى شیخ کلینی در میان فرق و مذاهب اسلامی به‌قدرى است که ابن اثیر روایتى از پیامبر نقل مى‌کند که فرمود: «خداوند در آغاز هر قرن شخصى را برمى‌انگیزد که دین او را زنده و نامدار نگه‌دارد.» آنگاه مى‌گوید: احیاکننده مذهب شیعه در آغاز قرن اول هجرى امام باقر(ع)، در ابتداى قرن دوم امام رضا(ع) و در ابتداى قرن سوم ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى بوده است. 4️⃣هرچند كلينی با مشهورترین و پرآوازه ترين اثر، يعنی «كافي» شناخته می‌شود اما آثار ديگر او كه هر كدام جايگاه ويژه‌ای دارند که «التوحيد»؛ «کتاب الرجال»؛ «کتاب الرد علی القرامطة»؛ «کتاب رسائل الائمّة»؛ «کتاب تعبیر الرؤیاء»؛ «ما قيل من الائمه من الشعر» از جمله آثار ایشان هستند. 5️⃣اما ماندگارترين آثار كلينی كتاب الکافی است. کافی نخستین کتاب از کتب چهارگانه و معتبر حدیث و منبع فقه شیعه است. کلینی این کتاب را که در خلال دوره سفرا (موسوم به غیبت صغرا) به مدت بیست سال در سه بخش مهم «اصول»، با نگاه به اصول دين؛ و «فروع» با عنايت به فروع و احکام دين و «روضه» با موضوعات متنوع، شكل گرفته است. اين مجموعه از ۳۵ كتاب و ۲۲۷۳ باب و تعداد روايات آن را حدود ۱۶۱۹۹ و بدون تكرار ۱۵۴۱۳حدیث می‌شمارند. ایکنا 👇کانال نشریه معارف:👇 https://eitaa.com/maarefmags_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ پیرمرد استرالیایی که برای شکایت از صدای بلند نماز عید فطر به مسجد رفته بود، مسلمان شد! 🔹 ‌ واعظ مسجدی در استرالیا با انتشار ویدیویی از اسلام آوردن یک شهروند استرالیایی، بیان می‌دارد که پس از بحث یک ساعته با این فرد، وی نهایتا مسلمان شده است. 🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب 🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب
احکام جماعت مسأله 1440 ـ موقعی که مأموم نیت می‏کند، باید امام را معین نماید، ولی دانستن اسم او لازم نیست، و اگر نیت کند اقتدا می‏کنم به امام جماعت حاضر نمازش صحیح است. مسأله 1441 ـ مأموم باید غیر از حمد و سوره چیزهای نماز را خودش بخواند، ولی اگر رکعت اوّل یا دوّم مأموم، رکعت سوّم یا چهارم امام باشد، باید حمد و سوره را بخواند. مسأله 1442 ـ اگر مأموم در رکعت اوّل و دوّم نماز صبح و مغرب و عشا صدای حمد و سوره امام را بشنود، اگرچه کلمات را تشخیص ندهد، باید حمد و سوره را نخواند، و اگر صدای امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند ولی باید آهسته بخواند، و چنانچه سهواً بلند بخواند اشکال ندارد. مسأله 1443 ـ اگر مأموم بعضی از کلمات حمد و سوره امام را بشنود، می‌تواند آن مقداری را که نمی‏شنود بخواند. مسأله 1444 ـ اگر مأموم سهواً حمد و سوره را بخواند، یا خیال کند صدایی را که می‏شنود صدای امام نیست و حمد و سوره را بخواند و بعد بفهمد صدای امام بوده، نمازش صحیح است. مسأله 1445 ـ اگر شک کند که صدای امام را می‏شنود یا نه، یا صدایی بشنود و نداند صدای امام است یا صدای شخص دیگر، می‌تواند حمد و سوره را بخواند. مسأله 1446 ـ مأموم در رکعت اوّل و دوّم نماز ظهر و عصر ـ بنا بر احتیاط ـ نباید حمد و سوره را بخواند، و مستحب است به‌جای آن ذکر بگوید. مسأله 1447 ـ مأموم نباید تکبیرة الاحرام را پیش از امام بگوید، بلکه احتیاط مستحب آن است که تا تکبیر امام تمام نشده تکبیر نگوید. مسأله 1448 ـ اگر مأموم سهواً پیش از امام سلام دهد، نمازش صحیح است و لازم نیست دوباره با امام سلام دهد، بلکه اگر عمداً هم پیش از امام سلام دهد، اشکال ندارد.
دفاع قاطع حضرت رضا (ع ) از حق ، در برابر طاغوت زمانش هنگامى كه حضرت رضا (ع ) در خراسان ، بود ماءمون (خليفه وقت ) روزهاى دوشنبه و پنجشنبه را روزهاى ملاقات مردم با او قرار داده بود، محمد بن سنان (ره ) مى گويد: در يكى از اين دو روز ملاقاتى ، حضرت رضا (ع ) حضور داشت ، و ماءمون در جانب راست حضرت رضا (ع ) نشسته بود، به ماءمون خبر رسيد كه يكى از پارسايان عابد، دزدى كرده است ، ماءمون دستور داد او را نزد او بياورند، ماءمورين رفتند و او را نزد ماءمون آوردند، ماءمون به چهره او نگاه كرد، ديد بر اثر عبادت و سجده هاى زياد، پيشانيش ‍ پينه بسته است به او گفت : (خجالت نمى كشى ، تو با اين سيماى مذهبى ، دزدى ميكنى ؟) عابد: من از روى اضطرار و ناچارى دست به دزدى زدم ، زير مرا از حقى كه در خمس و بيت المال دارم باز مى دارى ، و بر اثر تهيدستى ناچار به دزدى مى شدم . ماءمون : تو چه حقى در خمس و بيت المال دارى ؟ عابد: خداوند مصرف خمس را در شش مورد، تقسيم و فرموده است : و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله وما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان ... (انفال - 41). (بدانيد هر گونه غنيمتى كه به شما رسد، خمس آن براى خدا و پيامبر(ص ) و براى خويشان پيامبر(ص ) و يتيمان و مسكينان و درماندگان در سفر است اگر شما به خدا وآنچه بر بنده خود، در روز جدايى حق از باطل ، و روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان - يعنى روز جنگ بدر) نازل كرده ايم ايمان آورده ايد). (و همچنين اين مطلب در مورد بيت المال در آيه 7 سوره حشر آمده است ). بنابراين چرا حق مرا به من نمى دهى ، با اينكه من درمانده در سفر هستم ، و بر اثر تهيدستى نمى توانم به وطن بازگردم ، وانگهى من از آگاهان به آيات قرآن هستم . ماءمون : براى اجراى حد الهى و حكم اسلام كه درباره دزد، مقرر شده آماده باش ، ما نمى توانيم به خاطر اين ياوه سرائى تو، حدود الهى را تعطيل كنيم . عابدگفت نخست از خودت شروع كن ، و خود را با اجراى حد الهى پاكساز و بعد به ديگرى بپرداز. ماءمون در اينجا به حضرت رضا (ع ) رو كرد و عرض نمود: اين شخص چه مى گويد؟(نظر شما چيست ؟) امام رضا (ع ) فرمود: او مى گويد: تو دزدى كردى ، من هم دزدى كردم . ماءمون ، بسيار خشمگين شد، سپس به عابد رو كرد و گفت : (سوگند به خدا به جرم دزدى ، دستت را قطع مى كنم ) . عابد: آيا دست مرا قطع مى كنى ، با اينكه برده وغلام من هستى ؟! ماءمون : واى بر تو، از كجا من غلام تو شده ام ؟! عابد: مادر تو را (پدرت هارون ) از بيت المال مسلمانان خريده است بنابراين ، مادر تو جزء اموال همه مسلمانان مغرب و مشرق است و تو كه از او به وجود آمده اى برده و غلام همه مسلمانان هستى ، تا وقتى كه آنها تو را آزاد كنند، ولى من از سهمى كه دارم تو را آزاد نخواهم كرد، وانگهى تو خمس مردم را چپاول كردى و حق آل رسول (ص ) را به آنها ندادى و حق من وامثال مرا ندادى ، و از سوى ديگر چيز ناپاك ، پاك كننده ناپاك ديگر نيست ، بلكه ناپاك را چيز پاك ، پاك مى كند، و كسى كه بر گردن او حد است ، حد ديگران را جارى نمى سازد تا نخست حد خود را جارى كند، و بعد به ديگران برسد، آيا سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: اتاءمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم وانتم تتلون الكتاب افلا تعقلون (آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد، ولى خودتان را فراموش مى نمائيد، با اينكه شما خودتان كتاب (آسمانى ) را مى خوانيد، آيا هيچ فكر نمى كنيد؟!) (بقره - 44). ماءمون در برابر گفتار شيواى عابد، درمانده شده بود، متوجه حضرت رضا (ع ) شد و عرض كرد: (نظر شما درباره اين شخص چيست ؟) حضرت رضا (ع ) فرمود: خداوند به محمد(ص ) فرمود: قل فلله الحجة البالغة : (براى خدا دليل رسا و قاطع هست ) (انعام - 146) به طورى كه بهانه اى براى هيچ كس باقى نمى ماند، و اين حجتها همان است كه نادان با وجود نادانى به آن پى مى برد، چنانكه شخص نادان با علم خود به آن آگاه مى گردد، و دنيا و آخرت بر اساس حجت ودليل ، پابرجا است ، و اين مرد( عابد) هم براى خود حجت و دليل آورد. در اين هنگام ماءمون دستور آزادى عابد را صادر كرد، و از مردم روى گردانيد با حضرت رضا (ع ) به تنهايى به صحبت پرداخت (و تمام كینه و فكر و ذكر خود را در مورد قتل حضرت رضا (ع ) به كار برد) تا اينكه آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رسانيد(عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 237 و 238).
روزي از «رضا» پرسيدم: تا به حال چند بار مجروح شده اي؟ تبسمي كرد و گفت: يازده بار! و اگر خدا بخواهد به نيت دوازده امام، در مرتبه ي دوازدهم شهيد مي شوم.» او همان طور كه وعده داده بود، مدتي بعد در منطقه ي «شرهاني» به وسيله ي تركش خمپاره راه جاودانگي را در پيش گرفت. راوي : همسر سردار شهيد «رضا چراغي» _ فرمانده ي لشگر محمد رسول الله (ص
بی قرار توام و دردل تنگم گله نیست بخدا غیبت تو علت این فاصله نیست... منم و چشم گنه کار و غم و اشک مدام نیستم لایق دیدار و جزاین مسئله نیست 🍃🌻السلام‌علیڪ‌یابقیة‌الله🌻🍃 ​​​​👇 💟🇯‌🇴‌🇮‌🇳👇 cнαɴεℓ☞ @Ajaieb_Jahan
روش امام سجاد علیه السلام این بود که مسافرت نکند مگر با همسفرهایی که حضرتش را نشناسند و با آنان شرط می کرد که از خدمتگزاران رفقایش در سفر باشد . یک بار با کسانی که او را نمی شناختند به سفر رفت ، ولی در راه سفر با مردی مواجه شدند که آن حضرت را دید و شناخت . او به کسانی که با امام علیه السلام همسفر بودند گفت : می دانید این مرد کیست ؟ پاسخ دادند : نه ! گفت : حضرت علی بن الحسین علیه السلام است . با شنیدن این سخن ، هیجان زده از جا برخاستند ، گرد امام جمع شدند و دست و زانوی حضرت را بوسیدند ، عرض کردند : یابن رسول الله ! آیا می خواستی ما جهنمی شویم ؟ اگر بر اثر ناشناختن شما دست و زبانمان به جسارتی مبادرت می نمود ، از ما عمل خلاف ادب و احترامی سر می زد ، آیا نه این بود که تا پایان روزگار هلاک شده بودیم ؟ چه باعث شد که ناشناخته بین همسفرها آمدید؟ فرمود : من یک بار با اشخاصی که مرا نمی شناختند به سفر رفتم ، آنان به رعایت مقام شامخ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به من احترامی نمودند که استحقاق آن را نداشتم ، خائف بودم که شماها نیز همانند آنان با من رفتار نمایید . از این رو کتمان امر و معرفی نکردن خود ، نزد من محبوبتر است . این قبیل قضایا که حاکی از کمال تواضع اولیای اسلام است در کتب اخبار و تاریخ بسیار آمده و آنان به موازات اینکه پیروان خود را به تواضع ترغیب می نمودند ، خودشان نیز قولا و عملا نسبت به مردم تواضع و فروتنی داشتند و حقوق و حدود افراد را آن طور که باید و شاید رعایت می نمودند . گفتم باید متوجه باشید که مقام و مال در آدمی باعث غرور می شود و شخص رفتارش عوض می شود و حالت درونی اش در بیرون او اثر می گذارد و وضع رفتار و گفتارش تغییر می کند . برای این که بیماری غرور و کبر شما را نگیرد و از نظر معنوی دچار سیئات اخلاقی نشوید ، باید مراقبت کنید که هرچه درجه شما بالاتر می رود ، بر تواضع و فروتنی شما افزوده شود (شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق ، ج 1، ص 212)
.توبه مى‏كنم ابوهاشم اسماعيل بن محمد حميرى مى‏گويد : « خدمت امام صادق عليه‏ السلام شرفياب شدم و گفتم : « آقا درباره من مطلبى گفته‏ ايد ؟ ( كه سيد حميرى كافر است ) با اينكه من دوستدار شما اهل‏بيت عليهم‏ السلام هستم و با اشعارم دشمنان شما را به خاطر شما هجو كرده‏ام و عمرم را در راه محبّت شما فانى كرده ‏ام » ؟ امام عليه ‏السلام فرمود : « آيا تو اين بيت را در حق محمد بن حنفيه نگفته‏ اى ؟ ( اى پسر وصى پيامبر خدا ! تا كى زنده هستى و روزى مى‏خورى و در كوه رضوى اقامت مى‏كنى و در آنجا غايب باشى ، در حالى كه از ذوق و عشق تو ديوانه باشيم ) آيا با اين شعرت قائل نشده ‏اى كه محمد بن حنفيه امام قائم است و در كوه رضوى ساكن و شيرى از راست و شيرى از چپ محافظ اوست و صبح و شب روزيش مى‏رسد ؟ واى بر تو ، رسول خدا و على و حسن و حسين عليهم‏ السلام بهتر از محمد بن حنفيه بودند و حال آنكه از دنيا رفتند ولى محمد بن حنفيه نمرده است » ؟ من گفتم : « آيا بر اين مطلب كه محمد بن حنفيه مرده است . دليل داريد ؟ » امام عليه‏ السلام فرمود : « آرى ! پدرم به من خبر داد كه او بر جنازه محمد نماز خواند و در دفنش حاضر بود و من در اين موقع به تو در اين‏باره معجزه‏ اى نشان مى‏دهم » . امام عليه ‏السلام دست مرا گرفت و به سوى قبرى برد و دست خود را بر آن زد و دعائى خواند . ناگهان قبر شكافته شد و مردى كه موى سر و محاسنش سفيد بود از قبر بيرون آمد و خاك از سر و صورتش مى‏ريخت و به من گفت : « اى ابوهاشم ! مرا مى‏شناسى ؟ » گفتم : « نه » گفت : « من محمد بن حنفيه‏ ام ، بدان كه امام بعد از حسين عليه‏ السلام ، على بن الحسين بود و بعد از او محمد بن على عليهماالسلام و بعد از او اين است ، اشاره با امام صادق عليه‏ السلام كرد . سپس داخل قبر شد و قبر به هم آمد ، من در اين حال شعرى گفتم كه بيت آخرش اين است . فانّي الى الرحمن مَن ذاكَ تائبٌ وإني قَد اسلمتُ وَاللّه‏ اكبر ( من در اين عقيده باطل كه داشتم به خدا توبه مى‏كنم و به حقيقت ايمان آوردم و خدا بزرگتر است
 همسایه ابو بصیر   ابو بصیر می گوید: همسایه ام چند کنیز آوازه خوان و گروهی مطرب داشت، به طور دایم مجلس لهو و لعب و مشروبخواری او و دوستانش برپا بود. من که تربیت شده ی فرهنگ اهل بیت علیهم السلام بودم از این وضع نگرانی سختی داشتم، روحیه ام آزرده بود، در رنج فراوانی بسر می بردم، بارها با زبانی نرم با همسایه سخن گفتم، گوش نداد، به اصرار زیادی برخاستم توجه نکرد، ولی از امر به معروف و نهی از منکر غفلت نکردم تا روزی به من گفت: من مردی مبتلا به هوا و شیطانم، تو اگر وضع مرا برای امام بزرگوارت حضرت صادق علیه السلام تعریف کنی شاید با توجه حضرت صادق علیه السلام و دم عیسوی آن امام بزرگوار، از این آلودگی فساد و از این شرّ و بدبختی نجات پیدا کنم   همسایه باید از هر جهت همسایه ی خود را رعایت کند، همچون برادری مهربان با همسایه معامله نماید، به درد همسایه برسد، مشکلاتش را حل کند، در امور زندگی به او کمک دهد، در حوادث روزگار به یاری او برخیزد، ولی همسایه ی ابو بصیر این گونه نبود، در دولت ستمکار بنی عباس شغل پردرآمدی داشت، با تکیه بر آن دولت ثروت زیادی به چنگ آورده بود. ابو بصیر می گوید: همسایه ام چند کنیز آوازه خوان و گروهی مطرب داشت، به طور دایم مجلس لهو و لعب و مشروبخواری او و دوستانش برپا بود. من که تربیت شده ی فرهنگ اهل بیت علیهم السلام بودم از این وضع نگرانی سختی داشتم، روحیه ام آزرده بود، در رنج فراوانی بسر می بردم، بارها با زبانی نرم با همسایه سخن گفتم، گوش نداد، به اصرار زیادی برخاستم توجه نکرد، ولی از امر به معروف و نهی از منکر غفلت نکردم تا روزی به من گفت: من مردی مبتلا به هوا و شیطانم، تو اگر وضع مرا برای امام بزرگوارت حضرت صادق علیه السلام تعریف کنی شاید با توجه حضرت صادق علیه السلام و دم عیسوی آن امام بزرگوار، از این آلودگی فساد و از این شرّ و بدبختی نجات پیدا کنم. ابو بصیر می گوید: سخنش را پذیرفتم، حرفش را قبول کردم، پس از مدتی در مدینه خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم و اوضاع همسایه ام را برای حضرت توضیح دادم و نگرانی سخت خود را به امام باکرامتم اظهار نمودم. امام فرمودند: چون به کوفه برگردی به ملاقاتت می آید، از قول من به او بگو اگر کارهای زشت خود را ترک کنی، از لهو و لعب دست برداری و با تمام گناهانت قطع رابطه نمایی، بهشت را برای تو ضامن می شوم. چون به کوفه برگشتم دوستان به دیدنم آمدند، او هم آمد، وقتی خواست برود به او گفتم: نرو زیرا با تو سخنی دارم، چون اطاق خلوت شد و جز من و او کسی نماند، پیام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه کردم امام صادق علیه السلام به تو سلام رسانده! همسایه ام با تعجّب گفت: تو را به خدا سوگند می دهم، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه، بهشت را برای من ضامن شده؟! قسم خوردم که متن این پیام همراه با سلام از جانب حضرت صادق برای توست. گفت: ابو بصیر، مرا بس است. پس از چند روز پیام داد می خواهم تو را ببینم، به در خانه اش رفتم در زدم، آمد پشت در، در حالی که لباسی به تن نداشت، گفت: ابو بصیر، آنچه در اختیارم بود به محلّ معینش رساندم، از تمام اموال حرام سبک شدم، از تمام گناهانم قطع رابطه کردم. برای او لباس آماده نمودم و گاهی به دیدنش می رفتم و اگر مشکلی داشت رسیدگی می نمودم. یک روز برایم پیام فرستاد که در بستر بیماری گرفتارم، به عیادتش رفتم، عیادت از او و رعایت حالش ادامه یافت، تا روزی به حال احتضار افتاد، در آن حال برای چند لحظه بیهوش شد، چون به هوش آمد، در حالی که لبخند به لب داشت به من گفت: ابو بصیر، امام صادق علیه السلام به وعده اش وفا کرد، سپس از دنیا رفت! در آن سال به حج رفتم، پس از حج برای زیارت قبر پیامبر و ملاقات با امام صادق علیه السلام به مدینه مشرّف شدم، چون به دیدن امام رفتم یک پایم در اطاق و پای دیگرم بیرون بود که حضرت صادق علیه السلام به من فرمودند: ابو بصیر، من نسبت به همسایه ات به وعده ای که داده بودم وفا کردم[1]! پی نوشت: [1] کشف الغمة، 2/ 194؛ بحار الأنوار: 47/ 145، باب 5، حدیث 
مضرّات آب زیاد خوردن: 1.باعث *سردی معده* می‌شود و معده سرد غذا را خوب هضم نمی‌کند و غذای هضم نشده وارد روده شده و توسط کبد جذب می‌شود. یعنی کبد خون آلوده و فاسد تولید می‌کند و این خون آلوده، همه بدن را بیمار می‌کند. 2.معده سرد برای هضم غذا، جذب خون بیشتری از بدن می‌کند و باعث ایجاد علائم کم خونی در بدن می‌شود. 3.معده سرد باعث می‌شود غذا بیشتر در دستگاه گوارش بماند و تخمیر و فساد ایجاد کند و خود این تخمیر باعث بیماری می‌شود. 4.آب زیاد باعث می‌شود کار *کلیّه* زیاد شود و کلیّه فرصت بازسازی و پاکسازی خودش را نداشته باشد. به همین دلیل سنگ کلیّه در کلیّه می‌ماند. ✨اینکه گفته می‌شود، آب زیاد خوردن برای کلیّه مفید است صد در صد دروغ است. 👈می‌دانید چرا آب خوردن باعث تسکین درد کلیّه می‌شود؟ 👌زیرا کلیّه به جای خارج کردن سنگ، به تصفیه آب می‌پردازد. ❌یعنی آب خوردن باعث می‌شود کلیّه فرصت خارج کردن سنگ را نداشته باشد و این سنگ هر روز بزرگتر می‌شود. ❌اما آب نخوردن باعث می‌شود سنگ از کلیّه خارج شود. 5. آب زیاد خوردن باعث سردی کلیّه می‌شود و این سردی کلیّه، باعث افزایش بیماری‌هایی مثل فشار خون، دیابت، افزایش کراتین و اوره خون، دفع پروتئین و ... می‌شود. ❌می‌گویند آب زیاد بخور تا همه بیماری‌ها ایجاد شود. ✨مصرف آب فقط باید محدود شود به هنگام عطش، زیرا تشنه شدن بهترین علامت نیاز بدن به آب است.