eitaa logo
این عماریون
385 دنبال‌کننده
230.6هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🔻علاقه فیلسوف فرانسوی به امام علی(علیه السلام) روژه گارودی فیلسوف فقید فرانسوی در یکی از خاطراتش در مورد علاقه‌اش به امام علی(علیه السلام) می‌گوید: 🌷 در دانشگاه سوربون تدریس می‌کردم، روزی یکی از دانشجویان گفت: استاد شما در تمام سخنرانی‌ها از شخص مسلمانی به نام علی[ع] سخن می گویید کیست؟ و چرا به این اندازه شما را تحت تأثیر قرار داده است؟ گفتم: علی[ع] پسر عموی پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص) و همسر دخترش و فرمانده نظامی اوست، همچنین او دومین شخصیت اسلامی پس از حضرت محمد(ص) است، او شخصیتی بی‌نظیر است که در طول تاریخ، نظیری ندارد. برای اینکه جرعه‌ای از این دریای بی‌کران را به تو بشناسانم از تو یک سؤال دارم. اگر از خیابان رد شوی و در این حال ماشینی به سرعت با تو تصادف کند... در این حالت چه اتفاقی برای تو می‌افتد؟ آن دانشجوی دختر گفت: یا همان لحظه می‌میرم و یا بیهوش می‌شوم و به کما می‌روم. گفتم: این آقا در حین سجده و هنگام نماز توسط شخصی با شمشیر، ضربه‌ای بر سرش وارد شد و این ضربه به قدری عمیق بود که جمجمه‌اش را شکافت و به مغزش رسید. با این اوصاف تو چه سرنوشتی برای او پیش‌بینی می‌کنی؟ دانشجو: می‌میرد و یا در بهترین حالت بیهوش می‌شود و به کما می‌رود. گفتم: تصور کن در همان لحظه هیچ اتفاقی برای این مرد نیفتاد و حتی بیهوش هم نشد، ضربه به حدی عمیق بود که به مغزش که معدن حکمت، درایت و معرفت است، نیز اصابت کرد ولی او بیهوش نشد، چون او فردی عادی نیست، علی پس از یک روز و در حالی که در بستر مرگ بود و چنین ضربه ای خورده بود به پسرش، امام حسن[ع] وصیتی کرد که یکی از بهترین نوشته‌هایی است که در طول تاریخ به عنوان باقی مانده است. این وصیت‌ حاوی پند، موعظه‌ و مودت بوده و است که در تاریخ انسانیت یک به فرزندش می‌کند. 🔹بخشی از این وصیت‌نامه را برایت بازگو می‌کنم: امام به فرزندش، حسن(ع) گفت: "إرفق يا ولدي بأسيرك وارحمه وأحسن إليه وأشفق عليه ، ألا ترى إلى عينيه قد طارتا في أمّ رأسه ، وقلبه يرجف خوفاً ورعباً وفزعاً؟ فقال له الحسن (عليه السلام): يا أباه قد قتلك هذا اللعين الفاجر وأفجعنا فيك وأنت تأمرنا بالرفق به؟! فقال له: نعم يا بني نحن أهل بيت لا نزداد على الذنب إلينا إلاّ كرماً وعفواً، والرحمة والشفقة من شيمتنا لا من شيمته ، بحقي عليك فأطعمه يا بني مما تأكله ، واسقه مما تشرب ، ولا تقيد له قدماً ، ولا تغل له يداً ، فإن أنامتّ فاقتص منه بأن تقتله وتضربه ضربة واحدة ، ولا تمثل بالرجل فإني سمعت جدك رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: إياكم والمثلة ولو بالكلب العقور ، وإن عشت فأنا أولى بالعفو عنه ، وأنا أعلم بما أفعل به ، فإن عفوت فنحن أهل بيت لا نزداد على المذنب إلينا إلاّ عفواً وكرماً" كه توست مدارا كن! از طعامی که خودت می خوری و آبی که خودت می نوشی به او بده و دست و پای او را در غل و زنجیر مکن، با او رفق و مدارا کن. چون من از دنیا بروم او را به یک ضربت قصاص کن و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مکن که حضرت رسول اكرم صلی الله علیه وآله فرموده: هرگز کسی را مثله و تیکه تیکه مکنید حتی اگر سگ درنده باشد، اگر من شفا یابم خودم سزاوارترم به آن که او را عفو کنم زیرا که ما، اهل کرم، عفو و رحمتیم...». گارودی افزود: وقتی وصیت‌نامه مولا علی[ع] را برای این دانشجو بازگو می‌کردم، دیدم این دانشجو صورتش خیس شده و همچنان به من گوش می‌دهد. به او گفتم: به این دلیل است که من تحت تاثیر این آقا قرار گرفته ام و مدام اسم او را می برم. 🔸«روژه گارودی»، فیلسوف مشهور فرانسوی پس از بررسی ادیان در سال ۱۹۸۲ دین اسلام را برگزید و نام «حاج محمد رجاء» را بر خود نهاد. این عماریون
در اسارت حسین پیراینده🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۳۶/۰۹/۰۷ در شهر تهران در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد. ۳۳ ساله بودو مجرد ۵# سال ایشان در اردوگاه های عراق ، در اسارت بود. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. و به عنوان بسیجی به رفت. ۱۳۶۵/۱۱/۱۱ باسمت پی جی زن در شلمچه شد و ۱۳۶۹/۵/۲۶ در زندان بغداد عراق به رسید.🍃⚘🍃 به روایت از یکی از روحانیون آزاده : روزهای آخر که تبادل اسرا در حال شروع ‌شدن بود ما در اردوگاه 18 بعقوبه بودیم. عراقی‌ها کسانی که می‌خواستند مبادله نکنند را به این اردوگاه منتقل می‌کردند از جمله مرحوم ابوترابی و چند نفر دیگر به این اردوگاه آمدند زمانی که ایشان پیش ما آمدند عراقی‌ها یکی از بچه‌های ما را کردند. وضعیت اردوگاه بسیار ملتهب بود.😔 می خواستند عده‌ای از منافقین را به عنوان آزاده جا بزنند که ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقی‌ها احساس کردند نقشه‌شان بر باد رفته و از بیرون به ما تیر اندازی کردند پیراینده مورد اصابت قرار گرفت و به رسید.😔🍃⚘🍃
شهید⚘🍃 ایشان در های 175 در منطقه عملیاتی شهر نفتی زبیدات عراق حماسه آفرید. 🍃⚘🍃 در و سپس حضور داشت. در تابستان1363ش با دختر مؤمنه ای ازدواج کرد و زندگی مشترک را در خانه پدری با مراسم بسیار ساده آغاز نمود و به بازگشت. 🍃⚘🍃 او در # بدر در الهویزه حماسه ها آفرید. در همین به رسید. لذا ناگزیر برای مراسم وی به اصفهان رفت و پس از مراسم چهلم برادرش و با وجود این که قرار بود تا چند روز دیگر فرزندش متولد شود، چون دنیا و فرزند نبود و دل در گرو داشت، به برگشت و و لشکر خرازی را با اشتیاق پذیرفت و برای جاده در منطقه پیدا کرد و به همراه در این منطقه مستقر شد. 🍃⚘🍃 سرانجام  خطيبي در تاريخ 1364/3/21 در جاده خندق و مصادف  با21 ماه مبارك رمضان به آرزوی خودش که همانا  در راه خدا بود رسيد. 🍃⚘🍃
‏احتمالا تصویر این بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ که هیچ کس منتظرش نبود جز .... 🍃🌷🍃 «شهید ‎سیف‌الله شیعه‌زاده»💔 از بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی شد و هیچکس در نفهمید كه او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و... ‏با کم کار یعنی «بیسیم‌چی» بودن را قبول کرده بود سرانجام توسط منافقین شد برگه و کدهای عملیات را قبل از خورد و منافقین پس از به رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتند!!💔 ولی چیزی نصیب آن‌ها نشد ...! 🍃🌷🍃
‍ من مظلومترین هستم منافقین من و فرزندانم را کردند من تنها مادر شهیدم که منافقین بچه ام را جلویم سر بریده اند شکم بچه ام را پاره کردند و را درآوردند با ساتور بدن بچم را قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم کندم و کفن کردم و کردم عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الفرج
در تاریخ  ۱۳۶۱/۱/۲# زمانی كه در شب اول به زدند و بيش از حد انتظار جلو رفتند از دستور آمد كه عقب ‌نشينی كنند. 🍃🌷🍃 چون شده بود . هنگام ، ایشان ، هم نمی ‌توانستند ایشان را  به عقب بياورند. 🍃🌷🍃 عراقی‌ها مجدد آن قسمت را تصرف می ‌كردند ،ایشان هم  با همان ،   شد. 🍃🌷🍃 فردا شب آن روز خودی به زدند و عراقي‌ها را از آن منطقه كردند و را گرفتند. ایشان را در حا‌لیکه از بسته بودند  را كردند. 🍃🌷🍃 به دليل ، عراقی ‌ها بودند ایشان  را به ببرند ،به ایشان  زده بودند به کرده بود و ایشان را به رسانده بود.💔 🍃🌷🍃 عزیز در مقطع كوتاهی به آرزوی بزرگش كه ، و بود، رسيد. 🍃🌷🍃
ایشان متاهل بود. روز خواستگاری گفته‌ بود: «تا باقی است من ، هر جای که باشد». سال ۱۳۸۰ سفره عقد نِشست و باز از دل نَشُست. 🍃🌷🍃 زیبایی‌ها و خوشی‌های دنیا زنجیر نمی‌شد به دین و دلش . همین بود که سال دوران عقدش را در و با طالبان سپری کرد. 🍃🌷🍃 بعد از عروسی دوشادوش پدرش در کرد باز، اما به در دلش زبانه می‌کشید. مثل پرنده‌ای مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر. 🍃🌷🍃 پسر ۱۰# ماهه‌اش، مجتبی را به سپرد و دوباره عزم کرد، سال و اندی بعد که فهمیدند یک سال در طالبان بود. 🍃🌷🍃 ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲# دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از 🌷 دمشق فریاد من ناصر ینصرنی را شنید. رضایت همسرش را گرفت . به کربلا🌷 ایشان گفت و دوشادوش در با داعش سینه سپر کرد. 🍃🌷🍃
شهید⚘🍃 ایشان در های 175 در منطقه عملیاتی شهر نفتی زبیدات عراق حماسه آفرید. 🍃⚘🍃 در و سپس حضور داشت. در تابستان1363ش با دختر مؤمنه ای ازدواج کرد و زندگی مشترک را در خانه پدری با مراسم بسیار ساده آغاز نمود و به بازگشت. 🍃⚘🍃 او در # بدر در الهویزه حماسه ها آفرید. در همین به رسید. لذا ناگزیر برای مراسم وی به اصفهان رفت و پس از مراسم چهلم برادرش و با وجود این که قرار بود تا چند روز دیگر فرزندش متولد شود، چون دنیا و فرزند نبود و دل در گرو داشت، به برگشت و و لشکر خرازی را با اشتیاق پذیرفت و برای جاده در منطقه پیدا کرد و به همراه در این منطقه مستقر شد. 🍃⚘🍃 سرانجام  خطيبي در تاريخ 1364/3/21 در جاده خندق و مصادف  با21 ماه مبارك رمضان به آرزوی خودش که همانا  در راه خدا بود رسيد. 🍃⚘🍃
در زبید عراق شد، اما چند سالی به ما گفته بودند که پسرتون  شده. 😭😭 🍃🌷🍃 گفتند بعد از اینکه شدیم چند نفری از همان جمع بد می‌شود که هم آنها بوده است. زمانی که آنها را سوار آمبولانس کردند دیگر از آنها هیچکس نداشت. 😭😭 🍃🌷🍃 خبری از نبود تا اینکه رو به ما گفتند. یادبودی هم در گلزار بهشت علی🌷 داره.😭 🍃🌷🍃 به گفتم: مادر خوش آمدی، قدمت بر روی چشم، راحتم کردی، می‌کنم، سر هستی، خدا؛ خدا را تحویل دادم. 🤍😭 🍃🌷🍃   ساکن شهر دزفول در استان خوزستان و از ژاندارمری بود.😭 🍃🌷🍃 این است فردا روز قیامت کند و من را به عنوان کنند.😭 🍃🌷🍃
‏احتمالا تصویر این بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ که هیچ کس منتظرش نبود جز .... 🍃🌷🍃 «شهید ‎سیف‌الله شیعه‌زاده»💔 از بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی شد و هیچکس در نفهمید كه او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و... ‏با کم کار یعنی «بیسیم‌چی» بودن را قبول کرده بود سرانجام توسط منافقین شد برگه و کدهای عملیات را قبل از خورد و منافقین پس از به رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتند!!💔 ولی چیزی نصیب آن‌ها نشد ...! 🍃🌷🍃
بچه‌های سمنانی که از برگشتند فقط حمزه و من در بین آن‌ها . از این که چه شده با ما بود تا سال 97#.😭 🍃🌷🍃 هرچه از می‎آمدند و برایم توضیح می‌دادند که در چه اتفاقی افتاده من دلم ، چون از بود زیادی به خودم داده بودم که یا شده.😭😭 🍃🌷🍃 بعداز ۳   ۱۳   ۱۳۹۷ به .😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام محمد قنبریان هم درتاریخ   ۱۳۹۵/۱/۲۵# در به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید و ایشان۳# سال بود تا ۱۳۹۷ پیکر عزیز به کشور بازگشت. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار   باغ زندان شهر  شاهرود در کنار می باشد. 🍃🌷🍃 { عزیز با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃
شما چیزی نگفتید؟ اتفاقا آن موقع تازه فهمیده بودیم دارد پدر می‌شود، خیلی ها به او گفتند که تو اگر رسالتی هم داشتی ، وظیفه‌ای هم داشتی تا حالا انجام دادی، دیگر سوریه نرو...داری پدرمی‌شوی. اما طاقت نیاورد... انگار جوری شده بود که دیگر اصلا نمی توانست اینجا دوام بیاورد. در آن چند روزی هم که به مرخصی برمی‌گشت مدام دلش هوای سوریه را داشت. می‌دانستید درسوریه چه مسئولیتی دارد؟ فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون بود. با او در تماس بودید؟ خیلی زیاد..چون همیشه بیسیم دستش بود، مدام با ما تماس می‌گرفت. هروقت می‌خواست ماموریت طولانی برود به ما می‌گفت که مثلا یک هفته در دسترس نیستم نگران نشوید. اما این دفعه آخری که شد، ما چند روز از اوبی‌خبر بودیم و چون نگفته بود ماموریت می‌رود خیلی نگران شدیم. چرا نگفته بود؟ رضا اصلا در ماموریت نبود که شد،بعد از رضا ، دوستانش به ما گفتند که او به دنبال یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده‌بود رفته بود و هر دو داعشی ها شده بودند.🍃⚘🍃
شما چیزی نگفتید؟ اتفاقا آن موقع تازه فهمیده بودیم دارد پدر می‌شود، خیلی ها به او گفتند که تو اگر رسالتی هم داشتی ، وظیفه‌ای هم داشتی تا حالا انجام دادی، دیگر سوریه نرو...داری پدرمی‌شوی. اما طاقت نیاورد... انگار جوری شده بود که دیگر اصلا نمی توانست اینجا دوام بیاورد. در آن چند روزی هم که به مرخصی برمی‌گشت مدام دلش هوای سوریه را داشت. می‌دانستید درسوریه چه مسئولیتی دارد؟ فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون بود. با او در تماس بودید؟ خیلی زیاد..چون همیشه بیسیم دستش بود، مدام با ما تماس می‌گرفت. هروقت می‌خواست ماموریت طولانی برود به ما می‌گفت که مثلا یک هفته در دسترس نیستم نگران نشوید. اما این دفعه آخری که شد، ما چند روز از اوبی‌خبر بودیم و چون نگفته بود ماموریت می‌رود خیلی نگران شدیم. چرا نگفته بود؟ رضا اصلا در ماموریت نبود که شد،بعد از رضا ، دوستانش به ما گفتند که او به دنبال یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده‌بود رفته بود و هر دو داعشی ها شده بودند.🍃⚘🍃
در کدام منطقه؟ بیشتر توضیح می‌دهید؟ تا جایی که به من گفته‌اند ، رضا در شهرک زمانیه شهید شده، این شهرک یکی از شهرهای شیعه نشین سوریه است. در این منطقه شب‌ها تکفیری ها پیشروی می‌کردند ،به همین دلیل شیعه‌ها تمام چراغ‌ها را خاموش می‌کردند تا هیچ نوری نباشد . بعد در یکی از همین شب‌ها که تاریکی مطلق بوده، مجتبی واعظی یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده بوده و حالا هم است، برای رساندن یک پیام از خیبر 8 به خیبر 9 اعزام می‌شود، اما چون فاصله شان ازمنطقه دشمن خیلی کم بوده، به خاطر تاریکی هوا از خیبر 9 رد می‌شود، این صحنه را می‌بیند و خودش دنبالش می‌رود تا او را برگرداند.🍃⚘🍃 هرچقدر هم که دوستانش می‌گویند نرو خطرناک است، تو هم می‌شوی گوش نمی کند. بعد انگار هر دو وارد منطقه داعشی ها می‌شوند. تا جایی که مهمات داشته از خودش دفاع‌ می‌کند، بعد که مهماتش تمام می‌شوند می‌شود.🍃⚘🍃انگار داعشی ها از روی عمد رضا را روشن می‌گذارند که دوستانش صدایش را بشنوند و بترسند،😔