#مأموریتهایی هم که میرفت همواره وقتی از ما #خداحافظی میکرد و میرفت به ما میگفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمیگشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچهها برایمان #جبران میکرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک میکرد.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس میگرفت میگفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمیگشت و ما #ابراز #دلتنگی و #خستگی میکردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع میکرد و آنقدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختیهای #نبودنش را #فراموش میکردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتنهایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۳# و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃
یڪ نفــر حسرت
لبخند تـو را مـیبـارد...
#خنده ڪـن عـشق
نمک گیـــر شود
یادی کنیم از مدافع حرم حضرت زینب کبری س حاج قاسم عزیز 🌺
ازعزرائیل پرسیدند:
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
#خنده ام زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم.
#گریه ام زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..
منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
#ترسم زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود..
به روایت از همسر #شهید :
#معیارم برای انتخاب #همسر، #مهمترینش #هیئتی و...بود، خودم هم هیئتی بودم. #نمازخوان و #خوش اخلاق و.. که #غلامرضا بسیار #خوش اخلاق بود.
🍃🌷🍃
عکس هایش را که دیده اید همه اش #خنده بر لب است. #غلامرضا خودش بهم گفت از #خدا خواسته #همسرش از #سادات باشد و #محجبه یعنی چادری.
🍃🌷🍃
#غلامرضا #پایه گذار و #عضو #هیئت امام علی علیه السلام🌷 پانصد دستگاه بود. خودش می گفت از نوجوانی بیشتر وقتش را در #هیئت ها می گذرانده.
🍃🌷🍃
#غلامرضا #تعویض روغنی داشت؛ کنار مغازه تعویض روغنی دایی ام. با هم همسایه بودند، دایی ام ما را به هم معرفی کرد و تمام و کمال هم #او را #تأیید می کرد. سال ها #او را می شناخت.
🍃🌷🍃
#غلامرضا همان اوایل ازدواج یک بار از من پرسید اگر خدای ناکرده در کشورمان #جنگ بشود، تو اجازه
می دهی من هم بروم؟
🍃🌷🍃
من هیچ وقت جدی به این موضوع نگاه نمی کردم، می گفتم هر چی #خدا بخواهد. آدم باید توی #موقعیتش قرار بگیرد تا بتواند تصمیم درستی بگیره.
🍃🌷🍃
وقتی خطر داعش در #منطقه بالا گرفت و #حرم حضرت زینب علیها السلام🌷 تهدید شد،#غلامرضا به طور #جدی درباره #رفتنش و #دفاع از #حرم با من صحبت می کرد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#معیارم برای انتخاب #همسر، #مهمترینش #هیئتی و...بود، خودم هم هیئتی بودم. #نمازخوان و #خوش اخلاق و.. که #غلامرضا بسیار #خوش اخلاق بود.
🍃🌷🍃
عکس هایش را که دیده اید همه اش #خنده بر لب است. #غلامرضا خودش بهم گفت از #خدا خواسته #همسرش از #سادات باشد و #محجبه یعنی چادری.
🍃🌷🍃
#غلامرضا #پایه گذار و #عضو #هیئت امام علی علیه السلام🌷 پانصد دستگاه بود. خودش می گفت از نوجوانی بیشتر وقتش را در #هیئت ها می گذرانده.
🍃🌷🍃
#غلامرضا #تعویض روغنی داشت؛ کنار مغازه تعویض روغنی دایی ام. با هم همسایه بودند، دایی ام ما را به هم معرفی کرد و تمام و کمال هم #او را #تأیید می کرد. سال ها #او را می شناخت.
🍃🌷🍃
#غلامرضا همان اوایل ازدواج یک بار از من پرسید اگر خدای ناکرده در کشورمان #جنگ بشود، تو اجازه
می دهی من هم بروم؟
🍃🌷🍃
من هیچ وقت جدی به این موضوع نگاه نمی کردم، می گفتم هر چی #خدا بخواهد. آدم باید توی #موقعیتش قرار بگیرد تا بتواند تصمیم درستی بگیره.
🍃🌷🍃
وقتی خطر داعش در #منطقه بالا گرفت و #حرم حضرت زینب علیها السلام🌷 تهدید شد،#غلامرضا به طور #جدی درباره #رفتنش و #دفاع از #حرم با من صحبت می کرد.😭
🍃🌷🍃