مشغول جمع کردن رنگ های روی میز بودم که زنگ خونه رو زدن . گوشی رو برداشتم : بله ؟
کسی توی دوربین دیده نمی شد . گوشی رو گذاشتم . هنوز نرسیده به اتاق دوباره زنگ زد : بله بفرمایید .
یک نفر که صورتش رو با ماسک ترسناک پوشونده بود با سرعت اومد توی تصویر و صورتش رو گرفت جلو دوربین اف اف . یک لحظه ترسیدم ولی بعد فهمیدم مرصاد : بیا تو دیوانه .
مطمئن بودم الان صورتش از سرمای اسفند حسابی گل انداخته . رفتم توی آشپز خونه و یک لیوان برداشتم . یکم فکر کردم و از ترس مامان با یک استکان عوضش کردم . استکان رو پر از آب سرد کردم و رفتم جلو در منتظر مرصاد ایستادم . رسید پشت در و زنگ زد . در رو باز کردم و آب رو ریختم توی صورتش : سلام داداشی :)
گفت : رمیصا قبرت رو کندی !
با قهقهه رفتم توی اتاق و در رو قفل کردم .مرصاد اومده بود پشت در . از بوی عطرش فهمیدم : لو رفتی . معلومه پشت دری . بیخودی خودتو اذیت نکن .
پاکت پاستیل رو از زیر در نشونم داد :نمی خواستمم که نفهمی .
تا اومدم بگیرمش پاکت رو کشید : تسلیم شو خواهر کوچیکه . در رو باز کن . - این نامردیه . تو مسلح اومدی .
با خنده گفت : تو با لیوان آب اومدی پیشوازم بعد من مسلح اومدم ؟ - اولا تو شروع کردی . دوما پاستیل از صد تا کلاش و آر پی جی بدتره . - حالا باز کن در رو . کاریت ندارم . بیا پاستیلت رو بگیر .
دستم رو گذاشتم روی کلید و چرخوندمش . مرصاد در رو باز کرد و اومد داخل . پاستیلا رو گرفتم و نشستم روی صندلی : بشین تو رو خدا تعارف نکن اتاق خودته . نیشخند زد . سرش رو تکون داد و نشست روی زمین . مامان همون طور که سرش رو گرفته بود اومد جلو در اتاق : چه خبره باز شما دوتا مثل بچه های پنج ساله افتادین دنبال هم ؟
مرصادگفت : آخ شرمندم مادر نمی دونستم خوابیدین .
مامان به شوخی گفت : انگار نه انگار بیست سالشون شده.
- مامان جان رمیصا بیست سالشه من پنج سال بزگترم.
بهش پاستیل تعارف کردم : بفرمایید آقا بزرگ .
برداشت . از روی زمین بلند شد . می خواست بره بیرون . گفتم : آقا بزرگ کمک نمی خواید ؟ بالاخره سنی ازتون گذشته اذیت می شین می خواین راه برید !
کوسن رو از روی تخت برداشت و پرت کرد طرفم . همون طور که می خندید از اتاق رفت بیرون . هر روزی که می گذشت محبت برادرانه مرصاد نسبت بهم ، برام واضح تر می شد و این بهترین حس دنیا بود .
ادامه در قسمت بعدی 🌺🍃
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#رمان_عاشقانه
#رمان
#رمان_آنلاین
#رمان_ایرانی
#رمان_جدید
#رمان_خوب
#رمان_جذاب
#برادر
#پاستیل
#دخترونه