eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
275 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
269 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🔼🌹 سردارشهید حسین اجاقی
غریبانه روایتِ شهادت مظلومانه شهید حسین اجاقی به قلم محمود روشن نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری قسمت اول: تیرماه ۱۳۶۵ بود… مرحله پنجم عملیات کربلای ۱ در پیش بود و سوار بر کامیون، عازم منطقه عملیاتی بودیم… مدتی گذشت. معلوم نبود چند ساعت گذشته است، ولی از سوراخ‌هایی که سقف چادر[کامیون] داشت فهمیدیم شب شده است. وقتی هوا کاملاً تاریک شد، معاون دوم گردان (که خیلی کم با او آشنایی داشتیم و برادر تقی‌زاده (فرمانده گردان) به‌تازگی و قبل از عملیات او را به نیروها معرفی کرده بود) داخل کابین کامیون کنار راننده نشسته بود که کامیون را متوقف کرد و به شهید مسلم اسدی گفت: «چون هوا تاریک شده و خطر ‌شناسایی نیروها رفع شده، می‌توانید چادر کامیون را کنار بزنید تا بچه‌ها راحت‌تر باشند.» بعد مسلم با همکاری او و رانندۀ کامیون، چادر را برداشتند. کامیون حرکت کرد و ما شروع کردیم به خواندن قرآن و دعا و مناجات. شب به نیمه رسیده بود و کامیون از جادۀ آسفالت وارد جادۀ خاکی شد. دست‌اندازها و تکان‌های کامیون شدیدتر شد. دست و پا و کمر نیروها درد گرفته بود. نشستن در قسمت بار کامیون در آن شرایط همۀ ما را کلافه کرده بود، اما هیچ‌کس غُر نمی‌زد. هرچه جلوتر می‌رفتیم، جاده بدتر می‌شد و تکان‌های کامیون هم بیشتر. بچه‌ها همه خسته شده بودند و دیگر کسی چیزی نمی‌گفت و نمی‌خواند. همگی از فرط خستگی خوابمان برد. آن شرایطِ سختِ نشستنِ پشت کامیون هم مانع خوابیدنمان نشد. هر چند دقیقه با تکان‌های شدید کامیون از خواب برمی‌خاستیم و دوباره به خواب می‌رفتیم. تکان‌های کامیون آن‌قدر شدید شده بود که چند بار نزدیک بود کامیون واژگون شود، ولی بعد صاف شد و سر جای خود برگشت. کامیون در حرکت بود ولی خیلی آهسته حرکت می‌کرد. جادۀ بسیار ناهمواری پیش رویمان بود. راننده کامیون به دلیل تاریکی مطلق، جلوی خود را نمی‌دید و دید نداشتن کافی باعث می‌شد کامیون از جادۀ تنگ و باریک خاکی منحرف شود. برای استتار شبانه و پرهیز از دیده شدن توسط دشمن، رانندۀ کامیون نباید چراغ‌های ماشین را روشن می‌کرد. دوباره خوابمان برده بود که با تکان شدیدی از خواب پریدم. ناگهان دیدم کامیون در حال چپ شدن است. فکر می‌کردم مثل دفعات قبل دوباره صاف می‌شود و به راه خودمان ادامه می‌دهیم، اما این دفعه فرق داشت. کامیون سرِ جای خود برنگشت و از سمت راست، یعنی سمت شاگرد، چپ شد. من و تعدادی از بچه‌ها به قسمت چپ کامیون که سمت راننده بود تکیه داده بودیم. تعدادی دیگر به سمت شاگرد تکیه داده بودند. وقتی کامیون چپ شد، ما روی بچه‌های آن‌طرفی افتادیم و بعد همگی به بیرون کامیون پرت شدیم. با چپ شدن کامیون، بچه‌ها همه بیدار شدند. سلاح‌های هر کدام به طرفی افتاده بود. بچه‌ها هم روی همدیگر افتاده بودند. من نگاهی به خودم انداختم و دیدم سالم و هوشیار هستم و اتفاقی برایم نیفتاده است. سعی کردم به بچه‌های دیگر کمک کنم. هوا تاریک بود و نمی‌دانستیم کجا هستیم. همهمه‌ای در بین نیروها افتاده بود. به همدیگر کمک می‌کردیم تا از زمین بلند شویم. تعدادی هم که داخل کامیون مانده بودند را بیرون آوردیم. مسلم شروع کرد به آمارگیری. در عین ناباوری و تعجب متوجه شدیم که همه سالم‌اند و فقط تعداد کمی از نیروها، زخم‌های سطحی برداشته‌اند. مسلم به بچه‌ها گفت دنبال سلاح و تجهیزات خود بگردید و آن‌ها را پیدا کنید. ما در جست‌وجوی سلاح‌ها، زمین و داخل بار کامیون را گشتیم و هر سلاحی را که پیدا می‌کردیم، آن را به یکدیگر نشان می‌دادیم تا صاحبش پیدا شود. به این ترتیب و با این همدلی، خوشبختانه سلاح‌های همه پیدا شد. فکر می‌کنم همین که سرعت کامیون کم بود و آهسته چپ کرد باعث شد نیروها صدمۀ زیادی نبینند. در این بین مسلم با بی‌سیم سعی می‌کرد با فرمانده گردان تماس بگیرد و او را در جریان اتفاق حادث‌شده برای ما قرار دهد. بالاخره مسلم موفق به تماس شد و حاج حمید هم چند تویوتا وانت را برای انتقال ما به خط فرستاد.
غریبانه روایتِ شهادت مظلومانه شهید حسین اجاقی به قلم محمود روشن نویسنده کتاب اعزامی از شهر ری قسمت دوم: هنگام سوار شدن به وانت، من یک لحظه رانندۀ کامیون را دیدم که بر سر خود می‌زند و می‌گوید: «من باعث کشته شدن نیروها شدم!» و مسلم هم به او دلداری می‌دهد که نگران نباش؛ هیچ‌کس طوریش نشده و همه سالم‌اند. چرا این‌قدر خودت را مقصر می‌دانی. و راننده که انگار کمی خیالش راحت شده بود از مسلم تشکر کرد و گفت: «شما مطمئن هستی کسی چیزیش نشده؟» مسلم هم که آمار گرفته بود با اطمینان گفت: «بله. همۀ نیروها سالم هستن. شما نگران نباش. ما بی سیم زدیم به قرارگاه، صبح لودر می آد و کامیون رو صاف می کنه و بعد می تونی ماشینت رو ببری.   نگرانی‌های آن راننده بی‌علت نبود! در آن تاریکی شبِ عملیات هیچ‌کس یادش نبود که معاون دوم گردان در کابین جلوی کامیون در کنار راننده نشسته بود و با فرارسیدن تاریکی، از کامیون پیاده شده و در پارکاب کامیون ایستاده بود تا با روشن کردن چراغ‌قوه ضعیفی که در دست داشت مانع انحراف کامیون به کنار جاده شود و به این ترتیب راننده را راهنمایی می‌کرد. با چپ شدن کمپرسی به سمت شاگرد، آن برادر رزمنده و آن سردار فداکار، مظلومانه زیر کامیون ماند و له شد. هیچ‌کس از شهادت آن برادر خبر نداشت و همه از پشت بی‌سیم دنبال او می‌گشتند. تا صبح روز بعد هم هیچ‌کس اطلاعی از آن سردار نداشت تا اینکه رانندۀ کمپرسی با روشن شدن هوا متوجه پیکر یک شهید در زیر ماشینش شد. نام آن شهید بزرگوار که پارکاب کامیون ما ایستاده بود، شهید حسین اجاقی بود که از رزمندگان سرشناس کرمانشاه بود و به تازگی به گردان علی اکبر آمده بود…  
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️✍️ راوی: من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از جنگ تمام شد آن موقع مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان می‌رفتیم بازدید جبهه . یک مقری داریم بنام در فکه، اولین سالی که را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود. به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که شب ها می‌آمدند در این قبرها راز و نیاز می‌کردند و نماز شب می‌خواندند و برای هر شهیدی هم که شهید می‌شد ما یک قبر سمبلیک درست می‌کردیم، خلاصه رسول را توجیه کردم. من و مادرش برای به طرف خرابه های رفتیم و رسول هم با بچه های هم سنش مشغول گشت و گزار در اطراف مقر الوارثین شد.... نماز که تموم شد اکثر بچه های هم سن وسالش اطراف حسینیه بودند و از رسول خبری نبود ... من و مادرش نگران شدیم و با هم دور تا دور رو وارسی کردیم تا اینکه منظره ای من رو در جا میخکوب کرد... دیدم نوجوانی به حال سجده داخل یکی از قبرها چفیه روی سر کشیده ومشغول مناجاته... ... به حال سجده افتاده و چفیه به سر کشیده ... من و مادرش حالش رو به هم نزدیم فقط من در اون حال یک عکس از رسول گرفتم ... 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹🌹 🍃🌹 ✍️✍️✍️ راوی: روزهای اول سال 65 بود یکماهی بود که از شهادت شهید فرمانده تخریب لشگر10 میگذشت. بچه ها هنوز باورشون نشده بود که دیگه حاج عبدالله بین ما نیست. یه روز شهردار چادر بودم و بایستی از صبح تا غروب ظرف ها رو میشستم وغذا را توزیع میکردم. شام رو خوردیم و ظرف ها رو جمع کردم و رفتم سمت منبع آب که پشت بود و اون ها رو شستم و به سمت چادرمون که روبروی حسینیه بود حرکت کردم. مقابل درب حسینیه که رسیدم صدای ناله ای شنیدم که میخکوبم کرد . صدای ناله از داخل حسینیه بود . از لای در نگاه کردم دیدم یکی زیر نور ضعیف داخل حسینیه روبروی نشسته و زانوهاش رو بغل کرده و داره گریه میکنه. از صدای هق هق گریه اش فهمیدم شهید است. کنجکاو شدم که سر از کارش دربیارم. دویدم سمت چادر و ظرف ها رو گذاشتم و برگشتم به سمت حسینیه. پشت درب حسینیه یه گوشه ای که کسی من رو نبینه نشستم و دزدکی نجوای فرمانده مون شهید سید محمد رو با شهدا گوش دادم. فقط همین مقدار یادم مونده که با گریه به عکس شهید خیره شده بود و میگفت : حاج عبدالله عزیز من رو تنها گذاشتی دعا کن بتونم از عهده این مسوولیتی که به عهده من گذاشتن بر بیام و روز قیامت شرمنده شما نباشم. روز قیامت برای ما سخت ترنیست آنشاءالله شرمنده شهدا نباشیم 🍃🌹 🍃🌹🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
⬅️💠چه کسانی هسته اصلی کودتا گران کودتای نقاب (معروف به نوژه ) را منهدم و کودتا را خنثی نمودند ؟؟؟!!! حقایقی از کودتای نافرجام نقاب 🔵  ماجرای خلبانی که کودتای  معروف به نوژه را لو داد به روایت رهبر انقلاب درهجدهم تیر1359دولت آمریکا برای پیشبرداهداف شومش درکشورمان باپشتیبانی وحمایت بقایای رژیم دست‌‌ نشانده پهلوی«کودتای نقاب»رابرای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران طراحی کرد کودتایی که بعدا به اشتباه به نام کودتای شهید نوژه معروف گردید .اما موضوع چه بوده است؟ رهبر معظم انقلاب فرمودند: 🔹ماجرای کودتایی که قرار بود در  پایگاه شهید نوژه همدان صورت گیرد  را ترتیب دادند و برنامه‌ریزی کردند. این هم از طرف همان دستگاههای جاسوسی دشمن، برای فتح ارتش بود. آنها میخواستند یا موفّق شوند - که این هدف اوّلشان بود - و با این توفیق، با دستِ ارتشی که عناصر نفوذیشان در آن بود، به انقلاب خاتمه دهند و یا اگر موفّق نشدند، بین مردم و ارتش و بین انقلاب و ارتش فاصله بیندازند. 🔹توطئه خطرناکی بود. اما این توطئه هم به‌وسیله ارتشیها خنثی شد. شاید ملت ایران نداند آن کسانی که موجب شدند توطئه کودتاىِ بسیار خطرناک پایگاه شهید نوژه خنثی شود، خودِ جوانان ارتشی بودند که آمدند به ما اطّلاع دادند. 🔹یک خلبان جوان در نیمه شب آمد و درِ خانه ما را زد و با اصرارِ زیاد ما را وادار کرد که حرفش را گوش کنیم. حرفش این بود که این کودتا در ظرف بیست‌وچهار ساعت آینده انجام میگیرد. بعد هم عناصر دنبال کننده این قضیه - نظامیان و ارتشیهای متدیّن آن پایگاه - بیشترین نقش را در خنثی کردن آن کودتا داشتند. 🔹آن کسی که در این صحنه از ارتش دفاع کرد، خودِ ارتش بود. خودِ ارتش نگذاشت که این چنگال دشمن به او وصل شود و توطئه خود را در ارتش پیاده کند. آن جوان خلبان هم، بعدها جانباز شد. ⬅️ لازم به ذکر است همانگونه که رهبری فرزانه انقلاب فرمودند این توطئه با درایت و هوشیاری عناصر مومن و ولایی ارتش خنثی گردید   اما هسته اصلی که مقام معظم رهبری به آن اشاره دارند و با تشکیل تیم با هدایت فرمانده نیروی زمینی وقت نزاجا امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی موفق به  دستگیری بسیاری از خلبانان و عوامل اصلی کودتا شدند چه کسانی بودند ؟؟؟ تیمی سه نفره  از تیپ 23 نیروهای ویژه هوابرد  ارتش  به سرپرستی سرلشکر شهید حسین شهرام فر  (سرگرد در آن مقطع که بعدا در عملیات های دفاع مقدس به فیض شهادت نایل آمد ) سرتیپ احمدرضا دادبین (سروان در آن مقطع که بعدا به مقام فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب و در حال حاضر جانباز می باشند ) سرهنگ اصغر ناطق نوری (ستوان یکم وقت و فرماندهی لشکر 58 ذوالفقار  در زمان جنگ و جانباز جنگ تحمیلی  بردار زاده حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری که مهرماه سال ۱۳۹۹ به رحمت خدا پیوست ) به پایگاه سوم شکاری نیروی هوایی در همدان اعزام و با تشکیل گروهی زبده  از عناصر پایگاه هوایی همدان با همکاری نیروهای مومن و ولایی پایگاه  به فرماندهی شهید عباس پشتاره  وتعدادی از نیروهای مردمی و بسیج همدان  با دستگیری هسته اصلی کودتا و خلبانان فریب خورده کودتا را خنثی و در تهران نیز عوامل کودتا توسط نیروهای مومن تیپ 23 از جمله سرلشکر شهید شهانقی (شهید شهانقی از نیروهای تیپ ویژه هوابرد ارتش بوده که  بعد از جنگ بدلیل شدت جراحات ناشی از جنگ به فیض شهادت نایل گشت ) و سایر نیروهای مومن از بسیج و سپاه پاسداران دستگیر و کودتا  که بسیار هم پبچیده بوده و با هدایت مستقیم سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس انجام میشد با  لطف الهی و تلاش عناصر مومن و ولایی ارتش خنثی گردید . 📢🌐شایان ذکر است خاطرات چگونگی دستگیری کودتاگران و حقایقی دیگر  که اولین بار در تاریخ انقلاب مطرح گردیده  در کتابی با نام کلاه سبزها (خاطرات ویژه و سری فرماندهان بزرگ و کارکنان تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش ) توسط انتشارات عقیدتی سیاسی ارتش چاپ   گردیده بیان شده است .  ⛔️  نکته قابل توجه تلاش نماینده وقت مجلس شورای اسلامی و رییس جمهور سابق( جناب آقای دکتر روحانی )برای انحلال تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش به بهانه مشارکت تعدادی از عناصر این تیپ  در  این کودتا بود (با وجودیکه  این توطئه با مجاهدت کارکنان تیپ 23خنثی گردیده بود )  که با مقاومت جانانه دکتر چمران و درگیری با ارایه کنند گان  این طرح  که در صورت تصویب اثرات شومی به همراه داشت خنثی گردید و   دلدادگی کارکنان این تیپ به نظام مقدس و صحت نظر دکتر چمران  با اهدا هزاران شهید وهزاران جانباز   از این تیپ برای دفاع از ارزشها و نظام جمهوری اسلامی در داخل و  خارج از کشور کاملا به اثبات رسید. 🗓انتشار به مناسبت 18 تیر سالروز خنثی سازی کودتای نقاب( شهیدنوژه همدان) کانال خبری در ایتا‌بپیوندید👇. https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید| رهبر معظم انقلاب: کودتای نوژه را یک خلبان نیروی هوایی خنثی کرد 🔹سالگرد افشای کودتای نقاب ( نوژه) کانال خبری در ایتا‌بپیوندید👇. https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🍂 خورشید مجنون ۱۶ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• من و حیدرپور تا حدود ساعت شش بعد از ظهر در شمال پد خندق ایستاده بودیم. تعداد نیروها رفته رفته کمتر می‌شد. هواپیماها و هلی کوپترهای دشمن به تعداد زیاد بین جاده امام حسن و جاده شهید همت دیده می شدند، اما بالای سر ما نمی آمدند و از حدود دو یا سه کیلومتری جاده (شرق جاده) در حال پرواز بودند. نمی دانم شاید لطف خداوند بود که عراقی ها را کور کرده بود، زیرا آن روز تا غروب می توانستند نیروهای در حال عقب نشینی ما را که روی جاده بودند قتل عام کنند. کافی بود هواپیماها و هلیکوپترها با تیربار به جان نیروهای در حال عقب نشینی ما بیفتند. آن روز دعا می‌کردم هرچه زودتر هوا تاریک شود تا لااقل نیروهای روی جاده دیده نشوند. من آن روز هیچ چیز نخورده بودم. یعنی کسی حال خوردن نداشت. فقط چون احساس می‌کردم شکمم از تأثیر مواد‌ شیمیایی می‌سوزد. گاهی کمی آب یا اگر پیدا می‌شد یخ می‌خوردم. آن شب تا ساعت ده در مرز ماندم. تا آن ساعت دیگر نیرویی روی جاده نمانده بود. فقط به من  گفتند: "تعدادی از کمین‌های بچه های تیپ بدر روی ترابه و تعدادی هم در کمین‌های شمال جاده حضور دارند که به آنها پیام داده شد از آن سوی مرز به داخل برگردند. در آن لحظات همه تلاشم این بود تا آنجا که می‌توانم کاری کنم نیروها نجات یابند و نیرویی شهید، زخمی، یا اسیر نشود. خدا خیلی کمک کرد. با وجود آن همه آتش باری حتی یک نفر را هم ندیدم که روی جاده بر اثر بمباران دشمن شهید شود. حدود ساعت ده شب به امیر هواشمی فرمانده تیپ ۵۱ حضرت حجت (عج) گفتم: «شما باید از همین الان شروع کنید و در همین نقطه دقیقاً روی مرز داخل هور و روی جاده خط تشکیل بدهید و به آنهایی که از آن طرف می‌آیند کمک کنید تا تخلیه شوند. از این طرف هم نگذارید کسی جلو برود." که حدود ساعت ده ونیم از طریق بی سیمی که روی ماشین داشتم از هویزه با من تماس گرفته شد. پیام این بود "حاج آقا غلام پور با شما کار دارد. خود را به اینجا برسانید!" تا آن ساعت هنوز خبر دقیقی از وضعیت علی هاشمی نداشتم. سفارش‌های لازم را به امیر هواشمی کردم و گفتم: "باید به عقب برگردم. مسئولیت این منطقه با شماست." به هویزه رفتم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت     
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔼 بمناسبت دهمین سالروز درگذشت مرحوم مهدی آذریزدی پدر ادبیات کودک و نوجوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرانقلاب: من خودم را از جهت رسيدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد می‌دانم. ۱۳۸۶/۱۰/۱۵ سالگرد درگذشت آقای آذریزدی نویسنده کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب @Afsaran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مقاومت مردم در خرمشهر در روزهای نخست جنگ تحمیلی همان روزهایی که آینده‌اش در هاله‌ای از ابهام بود، خصوصا برای مردمی که جنگ همه زندگی آنها را در بر گرفته و خواهد گرفت. ..و امروز، از دفاع مقدسی می‌گوئیم که سراسر مقاومت بود و افتخار، با همه شهیدانی که دادیم، ولی ایستادیم. همچون سیدالشهدا علیه السلام ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
سکوت بر اتاق حاکم شد! ماجرای جالب عکاسی حسن باقری از امام خمینی(ره) 🔸در یکی از این دیدارها بود که تا امام خمینی آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. 🔸امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظ‌ها که اشاره کرد فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکس‌ها خراب نشود. 🔸زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای محسن رضایی آماده‌ی ارائه‌ی گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. 🔸امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد. در آن وقت روز نیازی به لامپ نبود، اما برای همه‌مان جالب بود که چرا هیچ‌کس به این قضیه توجه نداشت 🔸جالب‌تر آن‌که چرا امام به کسی دستور نداد چراغ‌ها را خاموش کند و خودش شخصا بلند شد و چراغ را خاموش کرد.
🔵 فیلمی غرور انگیز و فوق العاده زیبا از شلیک رگباری موشک های بالستیک کشورمان تا لحظه اصابت به هدف به همراه... 🔴 ببینیم و لذت ببریم (فیلم سنجاق شده). 🟢 پیشنهاد می کنیم که در این جنگ ترکیبی دشمن حتما در این کانال مکتبی عضو شوید‌. 🟣 این کانال یک کانال مرجع و مادر هست و کپی برداری از مطالب نابش هم بدون ذکر منبع مجاز اعلام شده.👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1077477618C2e624f2167
💢عکس فوق یکی از زیبا ترین عکس های دوران دفاع مقدس است.معروف به عکس دو برادری... شش بزرگوار حاضر در عکس فوق هریک از عزیزان ایستاده با نفری که جلویش نشسته برادر هستند و جالب اینکه ۵ نفر از عزیزان حاضر در عکس به افتخار شهادت نائل شده اند. ▪️از سمت راست ایستاده میرزا حسین رضایی و نشسته برادرش جانباز شهید بهمن رضایی... ▪️وسط ایستاده رزمنده و جانباز یونس نجفی فرد و نشسته برادرش الیاس نجفی فرد... ▪️سمت چپ ایستاده احمد شاهمرادی و نشسته، برادرش حمید شاهمرادی... . 💢در این عکس استثنایی برادران بزرگتر ایستاده اند و برادران کوچکتر جلوی پای آنها نشسته اند که خود نشانه اخلاق نیکوی این عزیزان و احترام به برادر بزرگتر است آری شهدا در همه چیز برای نسلهای بعدی الگو و نمونه بودند . یادشان تا ابد پایدار و راهشان پر رهرو باد. ╭❀🕊🌼🍃❀╮ ☫ @tabaln ╰❀🍃🌼🕊❀╯
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 و آسمانی_شد 37 سال از عروج آسمانی شهدای تخریبچی لشگر10 از فراز قله های قلاویران میگذرد تخریبچی شهید ابوالفضل رمضانی با گردان قمربنی هاشم علیه السلام وارد عملیات شد و روز 18 تیرماه 1365 در میدان مین در حین معبر زدن به شهادت رسید پای راستش آسیب دیده بود و نشسته نماز میخوند. اما این آسیب دیدگی مانعی برای حضورش در عملیات نشد و هر طوری بود خودش رو به قافله ی شهدا رساند و از پرکشید. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت 18 تیرماه 1365 محل شهادت : ✍️✍️✍️: روای: تمام سر وصورتم رو خون گرفته بود . ابتدا فکر کردم مجروح شدم، خون ها رو از صورتم پاک کردم و یه تکونی خوردم. چیری نشده بود سینه رو از خاک بلند کردم و یه نگاه به اطراف انداختم .. دیدم ابوالفضل رمضانی پاش به پوست آویزونه و افتاده. اومدم بالاسرش ، دیدم زنده است . خودم رو به برادر لطیفی که چند متر جلوتر بود رسوندم و با هم مشورتی کردیم.قرار شد برادر لطیفی معبر رو ادامه بده و من هم ابوالفضل رو از معبر بیرون ببرم. طناب معبر رو توی میدون محکم کردم وابوالفضل رمضانی هم خودش کمک کرد و در حالیکه خون زیادی از محل زخم هاش میومد به اول میدون اومدیم و بچه های امدادگر رو خبر کردم و مشغول بستن زخم ابوالفضل شدند و من برگشتم توی میدون مین. مسیر معبر و طناب معبر سفید زنگ با خون هایی که از ابوالفضل رفته بود کاملا قرمز شده بود ، دو نفری معبر رو تموم کردیم و سیم خاردارهای توپی آخر میدون مین رو هم قطع کردیم ، هنوز دشمن متوجه نشده بود. معبر کامل باز شده بود یکی دوبار عرض معبر رو رفتیم و اومدیم و وارسی کردیم که مین جانمونده باشه. فرمانده گردان رو هم آوردیم توی معبر و ایشون هم تا انتهای معبر رفت و خاطرش جمع شد که معبر باز است. اومدیم اول میدون وسروقت . خونریزی زیاد خیلی بیحالش کرده بود. ابوالفضل قد بلندی داشت وخیلی هم هیکلی بود. اما این زخم کاری همه توانش رو برده بود اما اون لبخند همبشگی روی لبانش بود. با برادر لطیفی کا رها رو تقسیم کردیم. من اول میدون نشستم ولطیفی هم رفت آخر میدون و بچه های گردان قمر بنی هاشم علیه السلام برای شکستن خط دشمن وشروع عملیات وارد معبر شدند. درگیری شروع شد دشمن مقاومت میکرد و آتش سنگینی رو منطقه اجرا میکرد . سمت چپ ما چند تا تیربار سنگین کار میکرد . نارنجک برداشتم و برای آخرین بار نگاهم به ابالفضل افتاد که دیگه رمقی به تن نداشت با او خدا حافظی کردم ورفتم سروقت سنگر دوشکا... با دشمن درگیر شدیم و خودم هم مجروح شدم و وقت عقب اومدن سراغ ابوالفضل رو گرفتم او رو عقب برده بودند. توی بیمارستان بودم که خبر دادند ابوالفضل رمضانی شهید شده. ✅ هنوز یاد اون معبر که طناب معبرش با خون ابوالفضل رنگین شد زنده است ..اون هایی که از به مشرف میشوند یادشون نره که معبر عبورشون با خون شهید ابوالفضل رمضانی سرخ شده و اگر زیارت با عزتی است به یمن از پا افتادن ابوالفضل هاست. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ❇️ آیا شهدا پشت سرشون رو نگاه میکنند .. چرا که نه... اسیر نگاهتونیم. ... هم داره نگاه میکنه خدا کنه همین اینور و هم اونور هوای ما رو داشته باشن @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سالروز اغتشاش داخلی ۱۸ تیر ۷۸ 🎥 ای سید و مولای ما! پیش خدا گواهی بده که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستاده‌ایم. بزرگترین آرزوی بنده این است که در این راه جان خودم را تقدیم کنم.... اللهم احفظ قائدا الا امام خامنه ای به برکت صلوات برمحمد وال محمد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
🍂 فالله خیره حافظا زهرا شمس ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 خرمشهر آزاد شده بود. قرار بود یک ماشین آجیل به خرمشهر برود. با حاج بی بی علم الهدی همراه هدیه،سوار ماشین شدیم. وقتی رسیدیم با شوق و ذوق پیاده شدیم تا خودمان هدیه‌ها را به دست رزمنده‌ها بدهیم۰ یکی دو نفر از رزمنده‌ها دویدند سمت ما و گفتند: - شما چرا اومدین اینجا؟ خیلی خطرناکه. هر آن ممکنه هواپیما بیاد و بمبارون کنه. حاج بی بی گفت: - بابا چتونه؟ این همه مرد ها شهید میشن بذار یک زن هم شهید بشه. من به آنها گفتم ایشون حاج بی بی علم الهدی‌ست. تا شنیدند خیلی ذوق کردند و همه به سمت بی بی می‌آمدند. همان موقع یک دفعه سر و کله هواپیماهای عراقی پیدا شد. شروع کردن به بمباران. مرتب داد می‌زدند بخوابین روی زمین. ما هم سریع خوابیدیم تا رفتند. خدا را شکر هیچکس آسیب ندیده بود. بچه‌ها آمدند و رو به بی بی گفتند: - سریع برگردین خطرناکه - خطرناک نیست فالله خیره حافظا •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی
🔼🌹 شهید سید جمال قریشی
🔼🌹 شهید سید جمال قریشی