eitaa logo
آرایه های ادبی
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
258 ویدیو
124 فایل
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد این کانال برای دوستداران ادبیات گردآوری شده با آرزوی توفیق سپاس بابت همراهی‌تون @safieghomanjani @nabzeghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ حافظ و راز شیرینی که خداست ❇️ از نگاه حافظ در نهادِ جهان، حقیقتی متعالی و رازناک وجود دارد و هستی محدود به ابعاد مادّی نیست. بذر خاطره‌ای ازلی را در مزرعه دل کاشته‌اند و عشق آن راز را با خاک ما سرشته‌اند. تنها آدمی است که قادر است به آن راز و حقیقت پوشیده عشق بورزد و پرنده‌ٔ دل را در هوای آن پرواز دهد. اگر چه جهان مادّی جولانگاه ستم و تاریکی است، اما درویشان، مجالی ازلی و ابدی دارند. فرصتی برای تجربه‌ٔ آن راز در متنِ جهانی آکنده از جفا: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملَک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد جان عِلوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه‌ٔ آن زلف خم اندر خم زد چراغ صاعقه‌ٔ آن سحاب روشن باد که زد به خرمنِ ما آتش محبت او از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی از ازل تا به ابد فرصت درویشان است خیز تا بر کِلکِ آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست نبود رنگ دو عالَم که نقش اُلفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت زین قصه هفت گنبد افلاک پُرصداست کوته‌نظر ببین که سخنْ مختصر گرفت هر کس به طریقی می‌تواند به آن حقیقت رازورانه پاسخ دهد و آن شاهد هرجایی در انحصار هیچ فرقه و طائفه‌ای نیست. در مسجد و کنشت و در خانقاه و خرابات. او همه جاست، اما در انحصار هیچ‌کجا نیست. یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالَم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه‌ٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست ناظر روی تو صاحب‌نظرانند ولی سِرّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سِرّ غمش در دهن عام افتاد در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست هر جا که هست پرتو روی حبیب هست ◀️ معشوق، نقابی افکنده و خود را پنهان کرده است، اما در برابر حقیقت و راز او گشوده باید بود و در پیِ هر زمزمه‌ای که ما را به کوی دوست فرامی‌خواند به راه افتاد. شاید همین غیبت خدا و حقیقت است که شوق وصل را در ما می‌نشاند. کسی اسرار الهی را نمی‌داند و از منزلگه معشوق خبر ندارد. هر کسی به نقش و تصوّری از آن حقیقت متعال، سرگرم است و آن معنای رازآمیز فراتر از «خیال و قیاس و گمان و وهم» و نااندیشیدنی و ناشناختنی است. عقل، به آستان او راهی ندارد. چنان فراخ است که در حوصله‌ٔ تنگ اندیشه‌ٔ ما نمی‌گنجد. نه طامات صوفیان و نه لاف‌های عقل، قادر به رازگشایی نیست. باید راز را، چنان که راز است پذیرفت و به آن دل سپرد. هر طائفه‌ای به افسانه‌ای از او دل خوش کرده‌اند و با هم می‌ستیزند. جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست این قدَر هست که بانگ جرسی می‌آید معشوق چون نقاب ز رخ درنمی‌کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز هر کسی بر حَسَب فکر گمانی دارد هر کس از مُهره‌ٔ مهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه مشکل عشق نه در حوصله‌ٔ دانش ماست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد ◀️ گرچه آن امر فرازین، ناشناخته و رازورانه است، اما به امید آنکه راهی به او باشد، زاری‌ها باید کرد و مشتاقانه در طلب کوکب هدایتی باید تپید. گر چه ناشناختنی است، اما می‌توان او را خواست و به او دل باخت: دل به امّید صدایی که مگر در تو رسد ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم ◀️ ردّ پای آن حقیقت متعالی را در جزءجزء هستی باید دید و سراغ گرفت. جهان، سراسر جلوه‌ی امر مقدس است. آن خیرِ برین، همین نزدیکی‌هاست. آنچه ما را در شکار معنا کامیاب می‌کند، نه بی‌اعتنایی به زیبایی‌های این‌جهانی، بلکه یافتنِ چشمی معنابین و جان‌نگر است. جهان، جلوه‌گاه اوست و دلدادگان معنا به باغ جهان می‌نگرند تا از روی او گلی بچینند: عکس روی تو چو در آینه‌ٔ جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی‌ست که در جام افتاد هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم مُراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟ به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست  ❇️ صدیق قطبی @arayehha
✳️ خیامی‌های حافظ « صبحست ساقیا! قدحی پر شراب کن دورِ فلک درنگ ندارد، شتاب کن ! » ❇️ این غزل، بی تردید، خیامی‌ترین غزل‌ حافظ است. تمامی عناصر شعری خیامی را دارد و بازتاب و بسامد تفکر خیامی به خوبی  در آن نمایان است. سرعت و حرکت "زمان" که از دورفلک و شتاب آن برخاسته و  بر کل غزل سایه انداخته است و  غرابتی خاص به آن داده است. گویی شاعر جز "لحظه " و اوقات بس کوتاه، چیزی در دست خود ندارد. شهود  او آن است که همه چیز رو به سوی  فنا و ویرانی دارد و "خرابی" محتوم  جهان و ساکنانش است. حال  اگر که سرنوشتِ محتوم، چنین است به طعنه بر زینهار گویان، پس چرا آدمی از باده‌ی گلگون "خراب" نشود! زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده‌ گُلگون خراب کن ◀️ اما نمادین ترین  استعاره شعر خیامی کوزه و "گل گوزه گران" است  که حاصل آمده کالبد آدمیان پس از مرگ و خاک شدن آنهاست. همچون "کاسه سر" و جمجمه آدمی که تنها بازمانده های وی پس از مرگ، در آغوش خاک است. حافظ اما  این وضعیت و سرنوشت هولناک پیش رو را، در زبان و  دستان چیره اش، به بیت فوق العاده  زیبای بعدی  تبدیل می کند: روزی که چرخ، از گل ما کوزه ها کند زنهار! کاسه‌ی سر ما پُر شراب کن زیبا شناسی تمام غزل را فراگرفته است و در یک تصویر پردازی فوق العاده زیبا و سورئالیستی، شباهت پردازی طلوع خورشید را از مشرق، به "طلوع می"  از "مشرق ساغر "شبیه می کند و "ترک خواب "که از عناصر مفهومی دیگر شعر خیامی است را وارد غزل خود می کند و شاهکاری خلق  می نماید: خورشید می زمشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‌طلبی، ترک خواب کن! ما در دوبیت آخر ، طرد و نفی  متافیزیک باوری دینی را چون خیام در این غزل می‌بینیم .همین طور که می بینیم اینجا حافظ چون خیام هیچ مصالحه با زاهدان و صوفیان ندارد و از آنان تن می‌زند .اگر چه  این تن زدن و نفی پس از گذر چهار قرن اندکی متفاوت تر است و شکل گیری سوژه‌ای قدرتمندتر را در اینجا  می‌بینیم. سوژه‌ای که می‌تواند از خود سخن بگوید و در برابر زهد و طامات بایستد و جحد وانکار عیان داشته باشد و از اعلام نام و هویت خود سر نکشد. ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم‌ با ما به جام باده صافی خطاب کن! کار صواب، باده پرستیست، حافظا! برخیز و عزم، جزم به کار صواب کن. @arayehha
واژهٔ «گرسنه» تنها در زبان‌های ایرانی ریشه دارد: vr‌sna* احتمالاً صورت «گشنه» هم تحت‌تأثیر واژهٔ wšn در سغدی، در زبان فارسی و دیگر زبان‌ها و گویش‌ها رواج پیدا کرده است. زبان‌شناسان تاریخی در زبان‌ هندواروپایی آغازی چندین ریشه‌ٔ اسمی و مادهٔ فعلی را برای «گرسنگی» و «تشنگی» و «خشکی» بازسازی کرده‌اند: یکی -kos-t* > هندی باستان. -jásuri (منبع، گامکریلیدزه و ایوانف، ص ۶۰۷) دومی -kenk* > هندی باستان. -kákate (منبع، پوکورنی ص۵۶۵). و برای «تشنگی» و «خشکی» نیز: یکی -h₂es* > هندی باستان. -ā‌sa (منبع، پوکورنی ص ۶۸) دومی -h₂sus* > هندی باستان. -śuṣ (منبع، پوکورنی ص ۸۸۰-۸۸۱) سومی k‌seh₁ros* > هندی باستان. -kṣārá (منبع، پوکورنی ص ۶۲۵) چهارمی -senk* > انگلیسی باستان. sengan (منبع، پوکورنی ص ۹۷۰) پنجمی -ters* > اوستایی. -taršu (منبع، پوکورنی ص ۱۰۷۸-۱۰۷۹) ششمی -siskus* > اوستایی. -hišku (منبع، پوکورنی ص ۸۹۴) در زبان لکی به گرسنه «ورسنی» (versenē) و به تشنه «تینی» می‌گويند. در گویش لری، بختیاری و نیز زبان تاتی وفسی، به واژهٔ تشنه «تشنه» و به واژهٔ گرسنه «گسنه» می‌گویند. در زبان تبری به تشنه «تِشنا» (tešnā) و به گرسنه «وِشنا» (vešnā) می‌گويند. در گویش شمالی، زبان تالشی به گرسنه «وی شی» (veyši) و به تشنه «تی شی» (teyši) می‌گويند. واژهٔ گرسنه و تشنه در زبان سنگسری: vəššûn گرسنه taššûn تشنه در کردی سورانی به گرسنه «بِرسِی» و به تشنه «تینی» می‌گویند. در کردی کرمانجی واژگان زیر رو داریم: Tī تشنه: تی Berčī گرسنه: برچی در کلهوری «وِرسئ» /wersē/ و نیز «وِرسگ» /werseġ/ به‌معنای گرسنه و «تیه‌نئ» /tiyanē/ و «تیه‌نِگ» /tiyaneġ/ به‌معنای تشنه است. شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی. @arayehha
واژه‌های انگلیسی capital «اصلی، حروف بزرگ، سرستون، سرمایه»، captain «سروان، ناخدا، کاپیتان کشتی»، decapitate «گردن زدن، سر بریدن» هم از همین ریشه -kaput* هندواروپایی به معنی «سر» هستند که در لاتین به صورت caput است. این واژه در لاتین صرف می‌شود و حالت اضافه یا genetive آن به صورت capitis است. از آن صفت نسبی می‌سازند می‌شود: capitalis «مربوط به سر، اصلی، عمده». در فرانسوی باستان به صورت capital در می‌آید و از آنجا به انگلیسی باستان می‌رسد. حروف بزرگ را در زبان انگلیسی capital letter می‌گویند. به این خاطر که اول جمله یعنی سرجمله با حروف بزرگ نوشته می‌شود. در انگلیسی عبارت capital crime یعنی «جنایت مستحق اعدام» چون مربوط به مرگ یعنی از دست دادن سر و جان می‌شود. همین واژه capital به معنی «سرستون» هم هست که آن هم در واقع از شکل مصغر این واژه یعنی از capitellum لاتین به معنی «سر کوچک» گرفته شده است. واژهٔ capital به معنی «سرمایه» هم در لاتین به صورت capitale بوده که اسم خنثی گرفته شده از همان، واژهٔ capitalis است و اوایل به معنی «سهام و دارایی» به کار می‌رفت و کم‌کم معنی «سرمایه» به خود گرفت. واژهٔ captain که ما آن را هم «سروان» معنی می‌کنیم و هم «ناخدا و کاپیتان کشتی»، از capitaneus لاتین می‌آید که در لاتین هم اسم است و هم صفت به معنی «رئیس یا اصلی». این واژه در فرانسوی باستان capitaine می‌شود و به صورت capitayn وارد انگلیسی باستان می‌شود، یعنی «کسی که در رأس دیگران قرار دارد.» واژهٔ decapitate انگلیسی یعنی «سر بریدن» یا «گردن زدن» هم که از معنی‌اش معلوم می‌شود با capitis حالت gen واژهٔ caput لاتین ارتباط دارد. پیشوند -de جدایی را می‌رساند. در اصل decapitatus اسم مفعول فعل decapitare است که از آن فعل decapitate انگلیسی ساخته می‌شود. ولی واژهٔ capsule حسابش جداست. در لاتین capsa یعنی «جعبه، صندوق، قفس» اسم مصغر آن می‌شود: capsula که در فرانسوی به صورت capsule در می‌آید و از آنجا به انگلیسی می‌رسد. اصل معنی «کپسول» یعنی «صندوقچه» حالا یا طبیعی «کیسه غشایی» یا مصنوعی و این از ریشهٔ -kap* هندواروپایی به معنی «گرفتن» است. شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی. @arayehha
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن هزج مثمن سالم ❤️ قدیمی‌ها به عاشق‌پیشه، خاطرخواه می‌گویند به سیمین‌ساقِ مشکی‌چشمِ دلبر، ماه می‌گویند چه فرقی می‌کند کشورگشایی یا که فتحِ دل؟ به امثال تو در تاریخ، نادرشاه می‌گویند به سختی می‌کِشم، باری؟نه سیگاری؟نه دردی؟نه گمانم آنچه یک زن می‌کِشد را آه می‌گویند نگاهم کن بفهمم دوستم داری، همین کافی‌ست به زن، تنها فقط یک جمله‌ی کوتاه می‌گویند‌ بیا چاقوت را بر گردنم بگذار ابراهیم! به از گردن به پایین‌، گاه قربانگاه می‌گویند زدی تیری به قلبم، انقلابی سرخ رو کردی پس‌از آن، قلب من را کوی دانشگاه می‌گویند فقط من با کمال میل گفتم دوستت دارم تمام دوست‌ داران ِ تو با اکراه می‌گویند به نام توست حُسن مطلعِ هر شعر من، ای عشق! همیشه اول هر کار ، بسم‌‌الله می‌گویند... @arayehha
4_5983276961047254835.opus
1.01M
نقد شعر جناب شهرام گراوندی دکتر داودرضا کاظمی @arayehha
4_5981038690380551080.opus
2.16M
نقد شعر جناب غلامرضا طریقی دکتر داودرضا کاظمی @arayehha
×|⁉️|× کژتابی چیست؟ ×|📪|× کژتابی ابهام و نابسامانی در معنای کلمه یا عبارت است. این «ابهام» با «ایهام» که پدیده‌ای مثبت است، فرق دارد. ×|📚|× ایهام بر اساس چندمعنایی بودن کلمه یا عبارت شکل می‌گیرد؛ اما ابهام ناشی از نابسامانی در معنای آن کلمه است. ×|📝|× اگر از عبارت‌ها دو یا چند برداشت شود، جمله دارای ابهام است. ابهام معمولا نتیجه‌ی نشاندن اجزا در جای نامناسب، آوردن چند اضافه دنبال هم، نامشخص بودن مرجع ضمیر، پیچیدگی کلام، درازیِ جمله‌های مرکب و... است. نمونه‌های کژتابی 👇 مثال‌ها: 📘|•• «نقدش کن.» معنیِ اول: آن را تحلیل و بررسی کن. معنیِ دوم: پول را نقد کن. 📗|•• «نمی‌دونم مشکلِ بی‌ثباتیِ منه یا اون!» معنیِ اول: اون مشکل داره. معنیِ دوم: اون بی‌ثباته. 📒|•• حسن خندید، علی متعجب به او خیره شده بود. او گفت: «جالبه.» معنیِ اول: حسن گفت جالبه. معنیِ دوم: علی گفت جالبه. 📕|•• عمو و خاله‌ی پولدارش زیادی لی‌لی به لالایش می‌گذاشتند. معنیِ اول: عمو و خاله پولدارند. معنیِ دوم: فقط خاله پولدار است. 📘|•• تولدت مبارک، رفیقِ بیست ساله‌ام. معنیِ اول: دوست راوی بیست سال سن دارد. معنیِ دوم: آن‌دو بیست سال است که با هم دوستند. 📗|•• «خوردنِ این مرغ‌ها تمومی نداره!» معنیِ اول: مرغ‌ها زیاد می‌خورند. معنیِ دوم: مرغ‌ها زیاد خورده می‌شوند. 📒|•• اونا روی لباسِ من و خواهرم رنگ پاشیدن. معنیِ اول: روی لباسی که متعلق به راوی و خواهرش بود، رنگ پاشیده شده. معنیِ دوم: روی لباس راوی و بدن خواهرش رنگ پاشیده شده. 📕|•• من فقط بر عکس تو عاشق شدم. معنیِ اول: من عاشق عکس تو در قاب شدم. معنیِ دوم: من بر خلاف تو که عاشق نیستی، عاشق شدم. ✏️ @arayehha
🍀☘برگی از تقویم تاریخ☘🍀 🎋◾️ ۳۱  خرداد  سالروز شهادت استاد عالی رتبه دانشگاه تهران و مبارز نستوه معاصر دکتر مصطفی_چمران  می باشد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد @arayehha
🎋▪️ به بهانه سالروز درگذشت باستان شناس نامدار پروفسور شهریار_عدل 💠 ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ باستان شناسی ایران انسان بزرگی را چون پروفسور_شهریار_عدل از دست داد که سالها جای خالی اش احساس خواهد شد . استاد عالیرتبه دانشگاه تهران و سوربن فرانسه  ، کارشناس و پیگیری کننده  در  پرونده ثبت جهانی تخت_جمشید  چغازنببل و میدان_نقش_جهان  و ارائه کننده نظریات و روشهای نوین در حفاری های علمی از یادگارهای ماندگار او محسوب می شود  . دکتر عدل  از نیک مردان فرهنگ این کشور و از زمره افرادی به شمار می رفت که تمام وجودشان سرشار از عشقی بی پایان به تاریخ سرشار از مفاخر و تفاخر ایران است . عدل نامی کاملا آشنا در محافل باستانی شناسی دانشگاهی و عملی جهان به شما می آید و هر جا اسمش برده شود بیشک با احترام و ادب همراه است . اخلاق و معرفت نفسش که جای خود را داشت و همواره برای آموختن بی منت و جلسات مملو از مهربانی بیقرار بود . روحش شاد و یادش گرامی سیامک صحافی رئیس انجمن تاریخ و میراث ایرانیان میراث_جهانی تاریخ_ایران تخت_جمشید چغازنبیل میدان_نقش_جهان آذربایجان یادش گرامی @arayehha