eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
215 عکس
144 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
فرهاد گوشش را خاراندو گفت کی گفته من با تو قهرم؟ کمی به فرهاد خیره ماندم و سپس سری تکان دادم و با کنایه گفتم اره تو درست میگی من نفهمم، معنی حرفهای یک دقیقه پیشتو و معنی رفتارتو نمی فهمم. مکثی کردم و ادامه دادم. باشه اگر دوست نداری من کنارت باشم میرم تو اتاق کارم میشینم ، هرچند همین کارمم بهونه میکنی و میای سراغم تا بیشتر زجرم بدی و اذیتم کنی. فرهاد پوزخندی زد، نگاهش را از من برگرداند و گفت حالا ببین ها بدهکارم شدم. طلبکار هم نبودی. سرش تیزش به سمتم چرخید و با اخم به من نگاه کردو گفت اتفاقا طلبکارم. به چه حقی درو باز کردی؟ خجالت بکش فرهاد ، اینقدر بهونه های بیخودی نیار. درو باز کردم قتل که نکردم.حرفتو یادم رفته بود. الان مجازاتش چیه؟ میخوای هریه ساعت یه بار یه جنگ راه بندازی ؟ بلند شو مجازاتش هرچی که هست همون کارو بکن ، اما تمومش کن. هردو ساکت شدیم به سمت اشپزخانه رفتم و روی صندلی نشستم سرم را روی دستانم گذاشتم و ریز ریز اشک میریختم. مدتی گذشت و چشمانم گرم خواب شد. با حس دستی که موهایم را لمس میکرد چشمانم را گشودم ، نگاهم به فرهاد افتاد سرم را بلند کردم و صاف نشستم. فرهاد متعجب گفت خواب بودی؟ صورتم را با دستانم پاک کردم وگفتم اره من فکر کردم قهر کردی جواب نمیدی سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم کی جرأت قهر کردن با تو رو داره؟ اینهمه دارم منتتو میکشم مدام در حال حمله ایی چه برسه به اینکه قهر کنم. پاشو نهارمون رو بخوریم، شهرام زنگ زده میگه رفتند باغ برادر مرجان، ماهم بریم اونجا نگاهی به فرهاد انداختم یاد کبودی صورتم افتادم و گفتم میشه نریم؟ چرا؟ ولش کن، خانه بمونیم بهتره. میریم اونجا حال و هوامون عوض میشه. باغ اونها مگه چی داره که حیاط خودمون نداره؟ بهت میگم بریم زیر الاچیق حوصله نداری واسه باغ داداش مرجان حوصله داری؟ خیره به من گفت باشه، دوست نداری نمیریم، اما بریم خیلی بهمون خوش میگذره. خیره به فرهاد گفتم من با این صورت کبودم تو جمع اونها نمیام. اهی کشیدو گفت عوضش یاد میگیری دیگه اسم طلاق و من میخوام برم و نزنی. الان این حرفت معنیش چیه؟ یعنی تو خیلی دوسم داری اگر حرف رفتن بزنم ناراحت میشی ، بعد اگر دوسم داری چرا روم دست بلند میکنی؟ دوست دارم، میخوامت، طلاقت نمیدم، ضر اضافه بزنی کتکت هم میزنم. سرم را پایین انداختم و برخاستم و میز نهار را چیدم . سرگرم خوردن شد. مقدار کمی برای خودم غذا کشیدم و مشغول شدم.
پس از صرف نهار لبخندی زدو گفت اگر دوست داری پاشو بریم بیرون فکری کردم وگفتم کجا؟ هرجا که تو بگی فکری کردم و گفتم منو باغ داداش مرجان نبری ها نه ، جای دیگه میریم. برخاستم و اماده شدم. از خانه خارج شدیم. مرا به شهربازی برد. به اصرار او سوار قایق دو نفره شدیم و پا میزدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ، فرهاد با لحن شوخی گفت همینجا بندازمت وسط رودخونه؟ خندیدم و گفتم دلت میاد؟ نه خدا وکیلی، نگاه به خودت نکن اینقدر بی معرفتی ، من یه تار موی تورو با دنیا عوض نمیکنم. خندیدم و گفتم حالا این دنیا کی هست؟ به شوخی نیشگونی از بازویم گرفت و گفت از زبون کم نیاری ها دستم را ماساژ دادم وگفتم چی میشه تو همیشه اینقدر مهربون باشی؟ فرهاد با دلسوزی نگاهی به من انداخت و حرفی نزد ، لبخندی زدم و گفتم تو خیلی راحت زیر حرفهات میزنی ها چطور؟ یادته شرط من واسه عقد شدنمون و الان میخوای بحث دانشگاهتو بکشی وسط دعوامون بشه باز ؟ نه نه بحث دانشگاه نیست،یه قول دیگه هم به من داد ی فرهاد فکری کردو گفت چه قولی دادم عسل؟ قول دادی اخلاقتو خوب کنی. لبخندی زدو گفت عزیزم من که خیلی دوستت دارم. من که نمیگم دوسم نداری، داری، اما یه ذره اخلاقتو خوب کن فرهاد. اونجوری سرم دادو بیداد میکنی من خیلی استرس میگیرم. سرش را پایین انداخت و با شرمندگی گفت چشم،اما تو هم یکم رعایت کنی بهتره ها. بخدا من همه تلاشمومی کنم که تو عصبانی نشی. دستم را گرفت و گفت باشه عزیزم . از قایق پیاده شدیم ، کمی که قدم زدیم با شیطنت گفت یادته ترن سوار شدیم؟ چشمانم گرد شدو گفتم وای.... خیلی ترسناک بود. اونموقع ها از من فاصله میگرفتی بهم میگفتی اقا فرهاد. سپس خندیدو گفت اون بالا از ترس چسبیده بودی به من. خندیدم وگفتم خیلی ترسیده بودم. الانم میخوام ترن سوارت کنم به یاد اون شب. نه فرهاد من خیلی میترسم. مرا کنار صف ترن بردو گفت تو وایسا اینجا تا من برم بلیط بگیرم. لبم را گزیدم وگفتم نه دیگه با شیطنت گفت وایسا تا بیام. پشت خانمی ایستادم و نگاهم به بچه هایی افتاد که با کش به بالا و پایین میرفتند. لبخندی زدم و رو به خانم جلوییم گفتم من میرم اونجا اما با شوهرم پشت شماییم باشه عزیزم برو چند قدم جلو رفتم و سر گرم دیدن بچه ها شدم.
❤️❤️رمان عسل ❤️❤️ اگر میخوای رمان عسل رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۵۰۰۰۰ تومان هر دوفصلش را یکجا بخونی. 6219861077506599 کل رمان‌۱۵۰۰ پارت فریده علی کرم. @fafaom لطفا تقاضای تخفیف نکنید 🙏
خانه کاغذی🪴🪴🪴 نگاهی به دستم انداخت و گفت بده ببینمش. با احتیاط ان را بالا اوردم اسدنزدیک ما امدو گفت دستش کی در رفت؟ الان رفتیم ویلا یه اتفاقی افتاد فکر کنم همونجا در رفته . این دستش اخه قبلا هم تو تمرین در رفته بود. دستم را که در دستش گرفت برخاستم روی پنجه پا ایستادم و گفتم میخوای چیکار کنی؟ ابرو بالا دادوزیر لب گفت هیس. ساکت باش کمی دستم را کشیدم ناله ایی کردم. طوریکه فقط خودم بشنوم گفت زهرمار . سرش را بالا اورد نگاهمان به هم گره خورد. خداراشکر پشتش به جمع بود و کسی چشمان وحشتناکش را نمیدید. سعی داشت لحنش خونسرد باشد موفق هم بود. نکش دستتو میخوام جاش بندازم. آهسته گفتم لااقل جلوی اینها نه بریم تو اتاق. کمی نگاهم کردو گفت بریم. رو به اسد گفت اینجا اتل داری؟ سرتایید تکان داد. امیر مرا به اتاق برد لب تخت نشستم اوهم کنارم نشست و گفت صدا ازت در نمیاد ها . دوباره با چشمانش مرا ترساندو گفت ساکتِ ساکت بدون هیچ صدایی . به خدا قسم اگر صدا ازت در بیاد بلایی به سرت میارم که تا اخر عمرت یادت نره. خوب درد داره امیر به درک که درد داره تا تو باشی دیگه دهن لقی نکنی. در رفتن مچ دست کمته باید دستت میشکست تا حالیت بشه چی و بگی و چی و نگی به لحن گلایه گفتم تو که اینقدر بدنبودی . ببین چه بلایی سرم اوردی بعد هم داری اینو میگی نگاهش را روی دستم انداخت و گفت کاش تو هم میفهمیدی که چه بلایی سرمن اوردی. یه غلطی کردی که تا اخر عمرم یادم نره. تاهم میخوام فراموشش کنم خود احمقت یادم میاندازی سکوت کردم. ترس از اینکه نکند ناگهان دستم را جا بیاندازدو من ناله کنم باعث شد به دستم خیره بمانم که او گفت بعد هم رفتی به زن رفیق من گفتی امیر با کمر بند منو زده که بقیه فکر کنند. تو بیگناه و مظلومی منم وحشی و روانی م. حرصم در امدو ارام گفتم فردای روز عروسیمون وقتی فهمیدی چی شده مگه منو نزدی؟ ‌حرصت خالی نشد بعد هم که اومدیم خونه یه جوری زدی که من بیهوش شدم. دوروز بعدش اونکارت چی بود؟ فکری به ذهنم خطور کرد باید انکار کنم والا به خانه که برسیم حسابم را باردیگر میرسد . اگر پای الکس را به ماجرا باز میکرد چه خاکی برسرم میریختم. با مظلومیت ادامه دادم بعدش هم من به نازنین نگفتم چی شده نازنین فقط دست منو دید من بهش گفتم چیزی نیست. سرم را بالا اوردم نگاه وحشتناکش پشیمانم کرد که چرا این را گفته م همانطور خیره خیره به من زل زد بیشتر به خودم جرات دادم و گفتم به هرکی که بهت گفت چرا فروغ و با کمربند زدی بگو حقش بود. نمیخوای خفه شی؟ اگر کارت بد بود چرا میترسی دیگران بفهمن؟ اگرم بد بود چرا انجامش دادی صدایش سراسر تهدید شدو گفت فروغ. میزنم تو دهنت فکت جابجا بشه ها خدارو شکر کن که رفیقام بیرونن والا بهت نشون میدادم الان حقت چیه دستم را در دستش گرفت چشمانم را بستم و دندانهایم را روی هم فشردم. در یک ان دستم را گرداند درد عجیبی در دستم پیچید. نفسم را حبس کردم اشک از چشمانم جاری شد و همین هراس به دلم انداخت. نگاهم با او تلاقی کرد تمام وجودش خشم بود با دست چپم اشکهایم را پاک کردم و گفتم دردم اومد خوب به جهنم که دردت اومد. بلند شو گورتو گم کن تو جمع بشین ناله هم نشنوم ازت. برخاستم. امیر هم بلند شدو گفت فعلا خفه خون بگیر تا برگردیم تهران حالیت کنم. به طرفش چرخیدم و گفتم چی و حالیم کنی؟ سرتایید تکان داد و من گفتم من چیزی به نازنین نگفتم . اون فقط منو موقع لباس عوض کردن دید. توهم منو زدی دیگه برگردیم چی و میخوای حالیم کنی؟ فردای عروسیمون بهت گفتم حق نداری بامامانم یک کلمه حرف بزنی . گوش ندادی زدمت خوب کاری کردم حقتم بود . اما زدمت که یاد بگیری نباید دهن لقی کنی ولی تو یاد نگرفتی برگردیم تهران یه جوری یادت میدم دهن باید چفت و بست داشته باشه که اویزه گوشت بشه من همینم نمیتونی با من زندگی کنی طلاقم بده برم واسه چی داری زجرم میدی؟ از فشاری که با دندانهایش روی هم اورد یک قدم عقب رفتم. به صورت حرفه ایی گردنم را گرفت مرا یکدور چرخاند. دستش را روی دهانم نهاد.ان را محکم نگه داشت سپس با دست دیگرش دوسه باری با مشت تو ی کتفم کوبید و با دندان قروچه گفت دیگه رفتن در کار نیست فروغ میمونی و مثل ادم زندگیتو میکنی. صدای تق و تق دربلند شد. سمانه گفت فروغ جان اتل برات اوردم. امیر رهایم کرد و ارام گفت یک دقیقه صبر کن آتل و بگیرم میام طلاقت میدم.‌ به طرف در رفت اصلا نمیخواستم با او تنها بمانم. با تمام هیکلش ورودی در را بسته بود گوشه ایی که جای کمی باز بود را پیدا کردم و از زیر دستش رد شدم و از اتاق بیرون رفتم. امیر بازویم را گرفت و گفت وایسا فروغ بدون آتل جا نمیفته ایستادم دستم را مقابلش گرفتم وگفتم ببند.‌ اتل را دور دستم بست و من بلافاصله از او دور شدم
خانه کاغذی🪴🪴🪴 بساط بازی را جمع کرده بودند و دور هم نشسته بودند. روی کاناپه نشستم . امیر کنارم نشست دست در رفته م را در دستش گرفت و شروع به ماساژ دادن قسمت بالای مچم کرد.و ارام کنار گوشم گفت چرا فرار کردی پس مگه طلاق نمیخواستی؟ ساکت ماندم و او کمی بعد ادامه داد حرف دهنتو نمیفهمی نه؟ اونم یادت میدم. یه درسی بهت میدم که از این به بعد خواستی حرف بزنی اول تو اون مغز کوچیکت چند بار مرورش کنی بعد به دهنت بیاریش. ماساژش دردم را ارام میکرد اما همینم نمیخواستم. ارام کنار گوشش گفتم میشه دستم و ول کنی؟ بلافاصله رهایم کرد . سیگار پشت سیگاری بود که روشن میکرد.اسدو ریحانه و ارسلان و سمانه باهم غرق صحبت و شوخی بودند. مصطفی و ارام هم در حیاط باهم صحبت میکردند. سمانه رو به امیر گفت خانمت چقدر ساکته. اصلا حرف نمیزنه. امیر با لبخند گفت اره خانم من کم حرفه. ریحانه گفت اما تو باشگاه اصلا کم حرف نیست باهمه میجوشه شوخی می‌کنه بچه ها خیلی دوسش دارن. همه ساکت شدند سمانه رو به من گفت دستت درد میکنه؟ میخوای یه مسکن بهت بدم؟ نگاهی به امیر انداختم. حرفی نزد من گفتم اگر یدونه بدید ممنون میشم. سمانه برخاست و با یک لیوان اب و یک قرص امد. ان را خوردم. کتف ها و سرشانه م به قدری درد میکرد که نفس کشیدن برایم سخت بود. گوشی اش زنگ خورد ان را از جیبش در اورد عمه دست بردار من نبود. ای کاش میبود و میدید که من در چه حال و اوضاعی هستم لااقل ارام میگرفت و بی خیالم میشد. ارتباط را وصل کردو گفت جانم مامان صدای عمه می امد.‌ پس چرا زنگ نزدی پسرم؟ امیر صدایش را پایین اوردو گفت چی شده مامان؟ من که زن نداشتم سال به دوازده ماه یادت نمی افتاد پسر داری از وقتی من زن گرفتم امیرجان و پسرم عزیزم شدم؟ عمه با تعجب گفت وا؟ امیر من قبلا بهت زنگ نمیزدم میزدی اما هفته ایی یکی دوبار نه نیم ساعت یکبار خوب کارت دارم که زنگ میزنم. جانم در خدمتتم. میخواستم بهت بگم امدی تهران تا خاستگاری امید دورو ور بابات نیا چرا؟ داشتم باهات حرف میزدم و جریانی که نازنین گفت و بهت میگفتم بابات شنید خیلی ناراحت شد. از دستت حسابی عصبیه. میگه فروغ هرخبط و خطایی هم کرده باشه چرا امیر باید اینکارو کنه که دختره بره واسه یه غریبه دردو دل کنه ابرو حیثیت من و ببره. میگه از امیر انتظار نداشتم که روی زنش دست بلند کنه . حسابی از دستت ناراحته. منم هر چی میگم اشکال نداره زن و شوهرند فایده نداره. میگه این رفتارها بیشخیصیتیه امیر چرا اینکارو کرده. امیر با اخم بهمن خیره ماندوعمه کمی بعد ادامه داد پیرمرد اعصابش بهم ریخته دورو ورش نیا یه وقت سکته میکنه. بیشتر هماز تو ناراحته میگه چرا امیر اینکارو با زنش کرده. بهش گفتم علی مقصرفروغه مگه تو زندگی زن و شوهر یه اتفاقی میفته یا یه حرفی میشه زن باید بره به غریبه ها بگه؟ اما بابات میگه نه امیر بزرگتره باید.... امیر سری از روی عصبانیت تکانید کلام مادرش را برید و گفت
🌹🌹رمان تخفیف خورد 🌹🌹 🪴رمان خانه کاغذی🪴 اگر میخوای رمان خانه کاغذی رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۳۰۰۰۰ تومان یکجا بخونی. 6219861077506599 فریده علی کرم. @fafaom کل رمان‌۷۹۴ پارت لطفا تقاضا ی تخفیف نکنید 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔺به هر چه که برای دفاع از ایران لازم باشد مجهز خواهیم شد سخنگوی وزارت امور خارجه: 🔹موضع رسمی ما در رد سلاح‌های کشتار جمعی و در رابطه با ماهیت صلح‌آمیز برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران کاملا واضح است. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
پرِ پرواز گشودم که کوچ کنم از این دیار اما.. طُــ آمدی و برق چشمان مشکی، مرا به طُــ مبتلا کردند که شدی جــــــــــــــــانم .. یکتا🍃
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خسرو بهم ابراز علاقه کرد و گفت که آرزوشه منو بدست بیاره. اولاش حسم و بهش نگفتم اما من که دلباختش بودم طاقت نیووردم و بعد یه هفته اعتراف کردم. خونه هامون تو یه کوچه بود من رفتم دم در اونم اومد همدیگر یه دل سیر نگاه کردیم. حتی حرف نمیزدیم اما از همون نگاه هم سیر نمیشدیم چند باری این اتفاق افتاد تا اینکه یه روز وقتی احمد داشت می‌اومد خونمون من و خسرو رو دید که با لبخند همدیگر رو نگاه میکنیم. اخماش رو کشید تو هم و گفت رعنا خانوم سرما میخوری برو داخل. منم گفتم ببخشید برای بیرون اومدن از خونمونم باید از شما اجازه بگیرم؟ میدونستم بهش برخورده اما... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
از زبان فرهاد حرفهای عسل شرمنده م کرده بود. عذاب وجدان شدیدی گرفته بودم. به فکر جبران رفتارم بودم، هرچند خودش هم مقصر بود اما خوب انتظاری که من از عسل داشتم با سن پایین و شرایط بزرگ شدنش کمی زیاد بود، اینکه او متوجه نقشه های عمو بهجت نمیشود بخاطر بی تجربگی اش در زندگی است. دوعدد بستنی گرفتم و به سمت ترن بازگشتم. صف را بالا و پایین کردم، پس عسل کجاست؟ نگاهم به اطراف مضطرب شد . دوباره صف را وارسی کردم، بستنی هارا به سطل اشغال انداختم و با نگرانی اطراف را نگاه میکردم. هزار فکر مخرب به سراغم امد. یعنی دوباره فرار کرد؟ ما که باهم خوب بودیم. البته سر فرار قبلیش هم باهم خوب بودیم. دستی به موهایم کشیدم و خدارا صدازدم. نکنه خانواده عمو دنبالمون بودند و تنها گیرش اوردند و بردنش. نکنه غریبه ایی کسی گولش زده با خودش برده. گوشیشم ازش گرفتم مگر دستم بهت نرسه دختره سرتق. یکدور دور خودم چرخیدم، مشتهایم را گره کردم و بدنبال راه چاره بودم. به سراغ مدیریت پارک برم و درخواست کنم از تریبون صداش کنند ، یا به پلیس زنگ بزنم. صدای زنگ موبایلم بلند شد، ان را از جیبم در اوردم شماره ناشناس نور امیدی در دلم روشن کرد. سریع ارتباط را وصل کردم بله الو فرهاد خشمم را کنترل کردم وگفتم کجا رفتی تو؟ من اومدم بازی بچه هارو نگاه کنم. الان کجایی؟ الان پیش این بازیه وایسادم حواستو جمع کن عسل، کدوم بازی؟ بازیش چه شکلیه بچه هارو میبندد به کش میاندازن بالا همونجا وایسا. از جات تکون نخور تا من بیام. صدای عسل قطع شد با نگرانی گوشی را نگاه کردم. دختره احمق چرا قطع کردی؟ دوان دوان خود را به جایی که عسل گفت رساندم یکدور دور بازی چرخیدم ، عسل کنار دو پسر جوان ایستاده بود و با لبخند به بچه ها نگاه میکرد. دندان قروچه ایی رفتم و به سمتش رفتم . با دیدن من لبخندش محو شدو یک قدم به عقب رفت و به اقای پشت سری نزدیک تر شد نگاهم به دونفر پشتش افتاد. با دیدن من از عسل فاصله گرفتند. بازویش را با خشم گرفتم و کمی دنبال خود کشیدم وگفتم تو اینجا چه غلطی میکنی؟ با ان و من گفت داشتم بازی بچه ها رو میدیدم. اینهمه جا باید کنار اون دوتا نره خر وایسی؟ ازاون اقا گوشیشو گرفتم بهت زنگ زدم. لبش را گزید و گفت خوب چی کار میکردم وقتی تو گوشیمو ازم گرفتی. دستش را گرفتم وگفتم فقط خفه شو ، بیا بریم خونه ، بی پدر نفهم. بریم تا حالیت کنم. بدنبالم راهی شدو گفت مگه من چیکار کردم؟ به سمت او چرخیدم اطرافم خلوت بود. سیلی محکمی به صورتش زدم ، هینی کشیدو گفت فرهاد. زهر مارو فرهاد، اونهمه ادم دورت بودند اونوقت تو باید از اون پسره گوشی بگیری زنگ بزنی به من؟ تو خیلی هم حالیته خودتو به نفهمی میزنی. اشک در چشمانش حدقه زد و به من خیره ماند. اخمی کردم وگفتم بهت گفتم اینجا وایسا تا من بی همه چیز برم بلیط بگیرم و بیام، واسه چی از جات تکون خوردی؟ چرا حرف منو گوش نمیدی ؟ خانم و اقایی مسن نزدیکمان امدند خانم گفت شیطون و لعنت کن پسرم. نگاهی به اندو انداختم و دست عسل را کشیدم و به سمت پارکینگ رفتم. در سمت عسل را باز کردم و به داخل هلش دادم . خودمم هم سوار شدم . نیمه نگاهی به او انداختم . از ترس به صندلی و در چسبیده بود . با فریاد من تکانی خورد و دستش را جلوی دهانش گرفت اونهمه جا باید بری سمت دوتا پسر جوون وایسی؟ اونهمه ادم باید از اونها گوشی بگیری؟ اشکهایش را پاک کردو با لب گزیده نگاهی به من انداخت و سرش را پایین انداخت. روسریتو درست کن . بلافاصله روسری اش را جلو کشیدو موهایش را داخل زد. مشتی به بازویش زدم و گفتم به چه زبونی حالیت کنم وقتی بهت یه حرفی میزنم گوش کنی هان؟ دستش را ماساژ دادو سکوت کرد.‌ در پی سکوتش ادامه دادم میدونی عسل تو تا کتک نخوری درست نمیشی، اونموقع که درو روی شهرام باز کردی اگر دلم نسوخته بود برات و یه کتک مفصل خورده بودی الان این حرکت و نمیکردی. لبش را گزید اشک مانند باران از چشمهایش سرازیر میشد. به سمت خانه حرکت کردم. اززبان عسل فرهاد برج زهرمار بود اتفاقات اخیر و ماجرای پارک لعنتی الان داشت دست به دست هم میداد که من مفصل کتک بخورم. با ترس نیمه نگاهی به او انداختم صورتش کبود شده بود. حتی این زمانی که مسافت پارک تا خانه از ما گرفته بود هم ارامش نکرده بود. نزدیکهای خانه بودیم که ارام گفتم خوب معذرت.... خفه شو. دیگه معذرت خواهی و غلط کردم ببخشید فایده نداره وارد کوچه و سپس حیاط خانه شد در راکه با ریموت بست . در سمت من را بازکردو گفت الان واسه یه مدت تنظیمت میکنم که هم خودم اسایش داشته باشم و هم تو... با ترس نگاهش کردم در خودم مچاله شدم و گفتم غلط کردم.
هدایت شده از رمان کامل عسل
مرا از شال و موهایم گرفت وحشیانه کشید و از ماشین خارجم کرد کتفم به گوشه در خورد جیغی کشیدم و گفتم ای دستم همچنان که موهایم در دستش بود مرا به طرف خانه کشان کشان برد . دستم را روی دستش گذاشتم با هق هق گریه گفتم من گم شده بودم. به قول خودت دهاتی م اینجاهارو بلد نیستم. در خانه را باز کرد مرا به داخل انداخت به کمک دیوار اشپزخانه ایستادم نگاهی در چشمانش انداختم هیچ رحم و مروتی در ان نبود.‌ جلو تر امد از ترس در خودم مچاله شدم دستم را مقابل صورتم گرفتم و گفتم ببخشید غلط کردم. حرومزاده بی پدر مادر چند روزه رو اعصاب و روانمی سپس مچ دستم را گرفت . دستم را از مقابل صورتم کنار کشید.‌به چشمانش نگاه کردم اشک هایم روان شدو گفتم دیگه تکرار نمیشه با تمام عصبانیت کمی به من نگاه کرد قلبم بوم بوم میزد با خشم من را هل داد به اپن خوردم یک گام عقب رفت و گفت بر ابا و اجدادت لعنت که اینقدر رو اعصاب منی. راهش را کج کرد در حالیکه هر چه فحش و ناسزا بلد بود میگفت به طرف کاناپه ها رفت نفس راحتی کشیدم و از اینکه قسر در رفته بودم خدارا شکر کردم. صدای زنگ ایفن بلند شد به طرف ایفن رفتم با دیدن تصویر شهرام شاسی را زدم و چرخیدم همینکه چرخیدم فرهاد پشتم بود. هینی کشیدم و گفتم اقاشهرام بود فرهاد دندانهایش را بهم سایید و سپس انچنان سیلی ایی به من زد که من با جیغ نقش بر زمین شدم . چنگی به موهایم زد از زمین بلندم کرد و گفت به توی الاغ چند بار بگم در رو بی هماهنگی باز نکن. دستم را روی صورتم نهادم و گفتم برادر خودته دیگه با پشت دست محکم به دهانم کوبیدو گفت اوردمت خونه میخواستم درسی بهت بدم که تا یه مدت مثل رباط هرچی من گفتم اطاعت کنی. دلم برات سوخت ولت کردم بخشیدمت به دقیقه نرسید دوباره هر غلطی دلت خواست کردی. بگذار شهرام بره استخوانهات و خورد میکنم. در باز شد و شهرام لای در ایستادو گفت 6چه مرگته فرهاد. ول کن موهاشو. رو به شهرام گفت تو زندگی من دخالت نکن به تو ربطی نداره . شهرام دوقدم جلو امد و گفت ولش کن بنده خدارو نگاهش را از شهرام گرفت سیلی دیگری به من زدو گفت روسریت و سرت کن بی شرف سپس موهایم را رها کردو گفت شهرام از اینجا بره دستت و میشکنم تا هروقت نگاهش کردی یادت بمونه وقتی میگم به ایفن دست نزن نباید بزنی . یه چیز داغ هم میزارم رو پات تا یادت بمونه وقتی میگم وایسا تا بیام وایسی لبم را گزیدم از ترس اشکهایم جاری شد شهرام دستمالی از روی اپن برداشت و گفت خون دماغت و پاک کن سپس بازوی فرهاد را گرفت و گفت تو بیا برو بیرون فرهاد را از خانه بیرون انداخت من با هق هق گریه گفتم میخواد منو بسوزونه غلط میکنه من فرهاد و میشناسم وقتی اینجوری میگه انجامش میده من چیکار کنم اینکارو نمیکنه داره میترسونت با هق هق کنار دیوار نشستم و گفتم میکنه میدونم . من از سوختن میترسم . از زبان فرهاد
به در تکیه کردم ، و لبم را میگزیدم، ببین چطوری دختره احمق زندگیمو که عذا کرده هیچ، برادرم که اینقدر دوسم داشت و هم طرفدار خودش کرده . بلایی به سرت بیارم عسل ادم بشی . شهرام بره اهن داغ میزارم روپاهاش الانم داره زیر اب منو پیش شهرام میزنه پشت ساختمان رفتم و نزدیک در دوم اشپزخانه ایستادم.گوشهایم را تیز کردم عسل گفت اینطوری همه چیز بدتر میشه. شهرام با عصبانیت گفت یه هفته بیای خونه ما میاد منتتو میکشه. اون سری هم مرجان منو برد خونتون دنبالم نیومد اخر هم مجبور شدم خودم برگردم بیام. اون دفعه عجله کردی چهار پنج روز بیشتر نموندی . عسل سکوت کردو شهرام ادامه داد خجالت هم نمیکشه مرتیکه الدنگ خوب شده بودها، خیلی وقت بود دیگه دعوامون نمیشد ، از زمانیکه ارسلان و مریم اومدند زندگیم بهم ریخت، خدا الهی لعنتشون کنه. پاشو وسایلهاتو جمع کن ببرمت. نه اقا شهرام.مرسی مرسی دیگه چیه الان من میرم میاد میفته به جونت در پی سکوت عسل ادامه داد پاشو بیا بریم خونه ما اخرش چی؟ بالاخره که باید برگردم خونه خودم اره برمیگردی خونت اما بگذار دلش تنگ شه بیاد التماست کنه برت گردونه. اون دنبال من نمیاد سری پیش هم حرف مرجان و گوش دادم اخرهم خودم زنگ زدم پاشو بیا دنبالم هیچی هم تغییر نکرد. الان میخوای چیکار کنی؟ میمونم خونه. من دارم میرم برمیگرده خونه یه بلایی سرت میاره ها.نشنیدی مگه دستتو میشکنم پاتو میسوزونم لااقل الان بیا اخر شب دوباره برت میگردونم. من عجله دارم باید برم الانم باهاش کارداشتم ولی بعد بهش میگم . بمونی خانه میاد اذیتت میکنه عسل مکثی کردو گفت دیگه میگیدچیکار کنم؟برای ادمی با شرایط من چاره دیگه ایی هم هست. تو نگران ریتایی که اونجا نمیای؟ در پی سکوت عسل ادامه داد من ریتارو چند روز میفرستم خونه خاله ش. سکوت عسل ادامه دار شد، شهرام ادامه داد بلند شو وسیله هاتو جمع کن بریم. با صدای اشک الودش گفت نه اقا شهرام. اگر فرهاد منو طلاق بده من هیچ جا و هیچ کس رو ندارم که برم اونجا طلاقت نمیده میترسم. نترس ، بخدا یه هفته طاقت بیاری میاد التماستم میکنه من فرهاد و بهتر از تو میشناسم. نه نمیام. میخواد بیاد منو بزنه، اشکال نداره ، از دربه دری که بهتره، از اینکه مجبور شم برم خانه عمه م و هرروز چشمم بیفته تو چشم اون عوضی ها که بهتره.من جز فرهاد هیچ کس و ندارم یکم منو بزنه اروم میشه . من طاقت دربه دری ندارم. حتی اگر بیاد بسوزونت هم میمونی؟ چاره ایی ندارم. جز فرهاد هیچ کس منو نمیخ‌واد. فرهادهم زیاد منو دوست نداره ها میبینی که همش وضعم اینه ولی لااقل ... صدای هق هقش بلند شدو گفت اومد تو اگر خواست باز منو بزنه یکم التماسش میکنم معذرت خواهی میکنم ایشالله میبخشه من بدون فرهاد نابود میشم. تصور نبودنش برام وحشتناکه خودت میدونی، از من گفتن بود. سپس از کمی دورتر گفت کاری نداری نه، ببخشید ناراحتتون کردم. اززبان فرهاد دلم برای عسل سوخت صدای باز و بسته شدن در امد ، کمی صبر کردم تا شهرام حیاط را ترک کند.به سمت خانه رفتم و دررا باز کردم عسل پشت میز نهار خوری نشسته بود. با ورود من از جایش برخاست و پر استرس به من خیره ماند. از زبان عسل قلبم تند تند میتپید اماده بودم تا به سمتم حمله ور شود ، کمی چپ چپ به من نگاه کرد صورتش کبود شده بود. سرش را پایین انداخت و به اتاق خواب رفت. صدایش ترس را به جانم انداخت عسل سراسیمه نزدیک اتاق خواب رفتم و لای در ایستادم روی تخت دراز کشیده بود و سرش را بسته بود. دوباره تکرار کرد عسل؟ ارام گفتم بله قرص منو با یه لیوان اب بیار سر تاسفی تکان دادم و با قرص و اب به سمتش امدم دستم را روی شانه اش گذاشتم وارام گفتم فرهاد ناله ایی کردو گفت چیه؟ با بغض گفتم همه ش تقصیر من بود، منو میبخشی؟ در پی سکوتش ادامه دادم به جون خودت که فقط تورو دارم نمیخواستم ناراحتت کنم. کاش پام شکسته بود نمیرفتم بچه هارو ببینم. به یه خانمه گفتم، من همسرمو گم کردم. میشه گوشیتونو بدید من بهش زنگ بزنم؟ گفت نه نمیتونم بدم. به یه خانمه دیگه گفتم اونم گفت شارژ ندارم اون پسره صداموشنید گوشیشو داد گفت بیا با گوشی من زنن بزن . چشمانش را گشود و به من نگاه کرد. اشکهایم را پاک کردم و سرم را پایین انداختم. برخاست قرصش را خوردو گفت شام چی داریم؟ ماکارانی درست کردم. پاشو بریم شاممونو بخوریم. برخاستم.فرهاد هم ایستاد به سمت او چرخیدم و مقابلش ایستادم تمام قدم تا سینه اش بود . سرم را روی سینه اش نهادم و دستانم را دورش حلقه کردم وگفتم ببخشید. کلیپسم را باز کرد . دستی به موهایم کشیدو گفت اشکال نداره.