eitaa logo
به وقت شاعری
386 دنبال‌کننده
374 عکس
376 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه‌ی تنهایی‌ام توئی تنها دلیل اینکه من این‌جایی‌ام توئی هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا با شورِ شهر فاصله دارم کنارتان احساس وصل می‌کند آدم کنارتان حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد در هر نمازِ مسجد اعظم کنارتان با زمزم نگاه دمادم هزار شمع روشن کنند هاجر و مریم کنارتان تا آسمانِ خویش مرا با خودت ببر از آفتاب، رد شده شبنم کنارتان در این حریم، سینه زدن چیز دیگری است خونین‌تر است ماه محرم کنارتان ما در کنار صحن شما تربیت شدیم داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم وقتی که با ملائکه همگام می‌شویم بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات مردان شهر نوکر و زنها کنیزهات زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی است تصویر صحن خلوت و باران، نگفتنی است باران میان مرمر آیینه دیدنی است این صحنه در برابر آیینه دیدنی است مرغ خیال سمت حریمت پریده است یعنی به اوج عشق، همین جا رسیده است خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم عمری است محو او به تماشا نشسته‌ایم اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست ما روبروی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم قم سالها است با نفسش زنده مانده است باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان از دست ما چه‌ها که کشیدی ببخشمان من هم دلیل حسرت افلاک می شوم روزی که زیر پای شما خاک می شوم.
AudioCutter_21-14030722.mp3
3.2M
🎤 استاد آیت الله سید محمد جواد شبیری زنجانی "حفظه الله" تمجید از شعر سید حمید رضا برقعی در وصف حضرت معصومه سلام الله علیها 🔹 به مناسبت روز بزرگداشت رحلت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها @Tanbiholomah
مهاجرم، ولی انگار خانه‌ام اینجاست کبوترانه پر و بال و لانه‌ام اینجاست به هرکجا بروم باز جلد این صحنم پرنده‌ام، چه کنم؟ آشیانه‌ام اینجاست همیشه نان و نمک خورده‌ام از این سفره همیشه سهمیهٔ آب و دانه‌ام اینجاست پناه گریهٔ شب‌های تار زندگی‌ام به رغم لشکر غم، پشتوانه‌ام اینجاست به دستگیری و دلداری و خطاپوشی کسی که دست زند روی شانه‌ام اینجاست اگرچه سربه‌هوا شد درخت زیستنم همیشه ریشهٔ سبز جوانه‌ام اینجاست اگر کویر، اگر شوره‌زار، اگر بی‌آب بهشت گمشدهٔ رودخانه‌ام اینجاست تمام شاعری‌ام را به قم بدهکارم مداد و دفتر شعرم، ترانه‌ام اینجاست هزار شکر که همسایه‌ایم با خورشید هزار شکر خدایا! که خانه‌ام اینجاست
قرار بود بیایی کبوترش باشی دوباره آینه‌ای در برابرش باشی مدینه، شهر غریبی برای فاطمه‌‌هاست نخواست گم شده،‌ چون قبر مادرش باشی به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را چو دید، آمده‌ای سایۀ سرش باشی اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد که تا همیشه، تو یاس معطرش باشی خدا، تو را به دل تشنۀ زمین بخشید که تا بهار بیاید، تو کوثرش باشی که تا طلوع قیامت، شفاعت از تو رسد که تا رسیدن محشر، تو محشرش باشی... کرامتت، همه را یاد او می‌اندازد به تو چقدر می‌آید، که خواهرش باشی رسول گفت: که در طوس، پارۀ تن اوست نشد رسولِ سلام پیمبرش باشی خدا نخواست، تو هم با جوادِ او، آن شب گواه رنج نفس‌های آخرش باشی نخواست باز امامی، کنار خواهر خود... نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست یک عمر از این بام به آن بام پریدم حالا که به بام تو رسیدم نفسی نیست بانو! دل دل کندن از این خانه ندارم هر گوشۀ دنیا بپرم جز قفسی نیست جان را که به لب آمده بستم به ضریحت جز مرگ در این لحظه برایم هوسی نیست ای کاش سرم گوشۀ ایوان تو باشد آن دم که در این سینۀ تنگم نفسی نیست
وقتی دلم برای شما تنگ میشود آهسته رنگ اشک که پر رنگ میشود وقتی دلم گرفته از این روزگار سخت وقتی حنای غیر تو بی رنگ میشود آهسته پا به سمت ضریح تو میرود انگار بین خواسته ها جنگ میشود پیش شما میایم و من غرق ظلمتم آری کجا روم دل اگر تنگ میشود من آن سیاه روی سراپا گناه که گر تو نبخشی اش سبب ننگ میشود گفتم هزاربار که ای دختر رسول من را ببخش وباز دلم سنگ میشود پیش ضریح تو همه عالم سراب بود رنگ بهشت پیش تو بی رنگ میشود
یادش بخیر دو سال پیش این شعر رو گفتم کاش توفیق بدن بازم براشون شعر بگیم
آن‌که یک عمر‌ به شوق تو در این کوچه‌ نشست حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست ...
رقصِ موهای تُو در باد، مَرا خواهد کُشت بَـرگ‌هـا اوّلِ پایـیـز بـه مـویـی بَـنـدَنـد
بار دگر آغاز کن آن پرده‌ها را ساز کن بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا
«چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت؟ به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی»
من پشیمان نیستم اما نمی‌دانم هنوز دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود
طعنه‌ی خلق و جفای فلک و جور رقیب همه هیچ‌اند اگر، یار موافق باشد ...
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالی ست شب چُنین روز چُنان آه چه مشکل حالی ست
به وقتِ بارش سجّیل بر قلیل فروشان چه ورشکسته و حیران سپاهِ فیل‌فروشان شکوه وسعت پرواز را چگونه بگویم به سنگِ قبر نویسان و مستطیل فروشان! بهشت، زیر چَکاچاکِ تیغ‌های غیور است خبر بَرید به بازارِ سلسبیل فروشان! سرِ سه‌راهیِ تردید و ایستادن و سازش هُو العزیز بخوان بر أنا الذلیل فروشان! بت بزرگ به فرقش ترَک نشسته که اینسان ذبیح می‌چکد از خنجر خلیل فروشان خوشا خدا و شهیدان، عجب خرید و فروشی عجب جمال‌شناسی، عجب جمیل فروشان بیا که مژده‌ی نابودی فراعنه داری شهید نیل‌فروشان! شهید نیل‌فروشان!
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
تو و بدمستی و رندی و میْ‌آشامی‌ها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامی‌ها نشئه‌ای نیست به غربت می رسوایی را به وطن می‌بردم خواهش بدنامی‌ها
با اندوه و امید... شکفته بر سر هر شاخه‌ای جوانه‌ی تازه رسیده‌ایم به آغاز یک زمانه‌ی تازه ببین اشاره‌ی انگشت‌های باغ صنوبر چطور می‌تپد از کشف هر نشانه‌ی تازه همان پرنده که از ترس سنگ،جیک نمی‌زد بدون واهمه رو کرده صد ترانه‌ی تازه بخند! شاخه‌ی زیتون به لب، بناست بسازند کبوتران وفادار غزًه، لانه‌ی تازه چهار فصل بهار است و دسته‌های پرستو نمی‌پرند به دنبال آشیانه‌ی تازه برای دیدن ما عشق بی‌حساب و کتابی بدون وقفه می‌آید به یک بهانه‌ی تازه سروده شاعر بیروت و کافه‌های قدیمش به شوق دیدن بلقیس،عاشقانه‌ی تازه گذشت آن شب چندین هزار کشته و زخمی سلام بر سحر خاورمیانه‌ی تازه
اختیاری ببین مرا ای دوست تا به اجبار مبتلا نشوم چه کنم گر مرا نمی خواهی زندگانی که بی بلا نشود
درد دل با که بگوید که دلش پرخون است شاعری خسته که نام دگرش مجنون است