eitaa logo
به وقت شاعری
386 دنبال‌کننده
374 عکس
376 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
طی شد جهان واهل دلی از جهان نخاست دریا به ته رسید و سحابی ندید کس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعریف استاد محمدعلی مجاهدی از شعر آقای یوسف پور در مدح حضرت خدیجه(س)
سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد..
فرصت دیدار بود و نوبت سنوار بود دردهای ما یکی هستند و درمان‌های‌مان...
ناگهان شد خبری پرتکرار پخش شد نام کسی در اخبار باز هم بوی شهادت آمد آه اما چه کسی بود این‌بار در دل معرکه شیری زخمی وسط حلقه مشتی کفتار چهره از وصف شجاعت لبریز سینه از شوق شهادت سرشار ثبت شد در صف مردان خدا نام زیبای تو یحیی سنوار
شهادت هنر مردان خداست. یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا
فقه مضاف رفتمی هیچ خبر ز او نبود تشنه لبم ز روی او آه ولی سبو نبود بی خبر از اصول نه بی خبر از زمانه ام بی همگان به سر شود عشق که بند مو نبود آنکه گریخت از برم برد همه حواس من تار شده شبم ولی دختر ماهرو نبود چشم تو حیلتی زند بر هوس و خیال من سخت گرفته ای به من عشق تو آرزو نبود فلسفه خوانده ام ولی حد تو را نگفته اند لایق شرح ابرویت هیچ کفایه گو نبود
با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد یعنی که در میانه‌ی میدان شهید شد بیچاره آن‌کسی که به پیمان وفا نکرد خوشبخت آن‌که بر سر پیمان شهید شد تسبیح و عطر؛ قمقمه‌ی آب پس کجاست؟ حدست درست، با لب عطشان شهید شد چند اسکناس، پول زیادی نمی‌شود اما کسی نگفت که ارزان شهید شد! آنکس که هم کتاب دعا، هم تفنگ را با هم به جبهه برد، مسلمان شهید شد بی‌عشق و بی‌حماسه و بی‌شوق و بی‌امید بی‌جنگ و بی‌مبارزه نتوان شهید شد من بی‌حسین ماندم و بَل‌هُم‌أضل شدم! او عاقبت‌بخیر شد، انسان شهید شد
به وقت شاعری
تعریف استاد محمدعلی مجاهدی از شعر آقای یوسف پور در مدح حضرت خدیجه(س)
بگو شاعر که یا نور است او، یا آسمان، یا چه؟ یقیناً ماه، وصفش خارج است از درک دریاچه مگر بالاتر از این منزلت هم هست؟ پس او را چه باید خواند غیر از مادر امّ ابیها؟ چه؟ سلامش داده جبرائیل، در وصفش یقین دارم که باید از شب معراج چیزی گفت... اما چه؟ حسودانِ قریش او را رها کردند، حق می‌خواست، که رأس المال او عشق نبی باشد، به این‌ها چه! همه دار و ندارش خرج شد در راه پیغمبر چه سودی هست بالاتر از این در دار دنیا؟ چه؟ کسی که با خدیجه روز را شب کرده، شب را روز به غیر از دیدن زهرا دلش را خوش کند با چه؟
یحیی چقدر صاعقه در چشم‌های توست! طوفان فقط چکیده‌ای از ماجرای توست «بگذار کربلا بشود» گفتی و گذشت دنیا هنوز خیره به بغض صدای توست یحیی! به آرزوت رسیدی؟ مبارک است! من مانده‌ام که عید شده یا عزای توست ای سرو سربلند! به افتادنت خوشند امروز، روز جشن تبرها برای توست معمار فتح هفتم اکتبر! مرگ کو؟! این سنگ قبر نیست، که سنگ بنای توست کِی با عبور موج فراموش می‌شوی؟ ساحل همیشه در قرق ردپای توست آغوش باز کن وطنت را به سعی زخم! غزه _همان که خواسته‌ای_ کربلای توست حالا بجنگ زنده‌تر از سال‌های قبل… یحیی! هنوز اسلحه در دست‌های توست با تو حماسه‌تر به غزل فکر می‌کنم شعرم در انتهای خودش، ابتدای توست |
💔 دلتنگم از تعلّق و ایثارم آرزوست دلگیرم از فراق که دیدارم آرزوست گر وصل را به قیمت خون میتوان خرید در خاک و خون تپیدنِ بسیارم آرزوست با هر چه هست بر صف اهریمنان زدن با هر چه هست لذّت پیکارم آرزوست دستی به خون تپیده و دستی به اسلحه رزمی چنین میانه آوارم آرزوست تا آخرین نفس نکشم دست از نبرد مرگی چنان شهادتِ سنوارم آرزوست
فرزند زمانیم، نه دیریم، نه زودیم از روز ازل معتکف معرکه بودیم گرد خفقان از افق دید گرفتیم زنگار غم از چهرهٔ آیینه زدودیم یک شهر به وجد آمده در فصل تماشا از منظرهٔ پنجره‌هایی که گشودیم در خانهٔ انسانیت امروز ستونیم در خیمهٔ حقانیت امروز عمودیم ای عشق! ببین صفحه پر از جوهر خون شد هربار برایت غزلی تازه سرودیم باری تو هم از غربت ما بگذر و بگذار تاریخ بگوید که چه کردیم و که بودیم
خاکم به باد رفت و زِ یادم نمی‌روی عشق آن خیال نیست که از دل بُرون شود
ياد او کردم زِ جان صد آهِ درد آلود خاست خوی گرمش در دلم بگذشت‌ و از دل دود خاست
کرامت پیشه‌ای بی مِثل و بی مانند می‌آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و هجری نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی‌تابند، می‌آید بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب‌ها برای بیعت با او نمی‌آیند، می‌آید برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند... می‌آید
سطحیان را نیست از مغز حقیقت اطلاع کف ضمیر بحر اخضر را چه می داند که چیست
اذان بگو - سنُصلی - رجز بخوان - سنُقاوم - به عشق صبح ظهوری همیشگی و‌ مداوم نوشته اند رسائل ، هزار عالم و فاضل مدرّسان فضائل ، معلّمان مکارم که ظلم بر لب گور است ، مقدّمات ظهور است نمان که وقت عبور است ، بُروز کرده علائم غمین مباش فلسطین که راز آیه ی والتّین برآمد از دل یاسین به مدّ واجب و لازم ولَو نشا لَطَمسنا ، ولَو نشا لَمَسخنا فمااستطاع و مضیّا ، بگو‌ به‌ کافر و ظالم حماسه است و حماسش ، خروش دشنه و‌ داسش یهود ماند و هراسش در این شب متلاطم اگر زمانه منافق ، نبود اگر که موافق تو‌ در نگاه خلایق غیور باش و مقاوم غمین رنج تو ماییم ، نگو نپرس کجاییم قسم به قدس می آییم ، به نام نامی قاسم
به حجم تنگ‌دلی‌های آفتابی من مدار حوصله‌ی هیچ کهکشانی نیست...
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالَم‌سوزیم با ما منشین اگر نه بدنام شوی
در بزمِ ما به باده و جام احتیاج نیست ما را بس است مستیِ ذکر مدام دوست