یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین، مست و خمارت نیستم
شبزنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی
تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست، امن ام حصارت نیستم
#افشین_یداللهی
برسان به جاده مارا که زمانه بی هدف شد
تو بیا که عمر بی تو سپری نشد، تلف شد
#سید_حمیدرضا_برقعی
ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه
هجرِ تو خوش ترم آید ز وصال دگران
#اقبال_لاهوری
بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده
عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را
#عاصی_خراسانی
#علی_مقدم
بی لطفِ یاد روی تو دنیا چه باطل است
حتی شکر بدون تو زهر هلاهل است
ما از ازل بخاطر عشق تو دم زدیم
عشق شما نهفته در اندوه این دل است
آن کس که شاعر است برای شما سرود
شعری برای حضرت دلدار مشکل است
از داغ فاطمیه دلم بی هوا گرفت
مهرش سرشته در همه اجزای این گِل است
آری زمانه می گذرد، عمر می رود
آن کس که شاعر غم زهراست عاقل است
#محمدجواد_جلالی
دلا چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر
شکستههای تو را پیش هم گذاشت، گریست
#فاضل_نظری
شب های دلتنگی دگر باران نبارد کاش
آری برای جان سپردن دوری ات کافیست !
#محمد_شیخی
باران دوباره طبع غزل را لطیف کرد
یعنی زبان حال دلم را ردیف کرد
نم نم ترانه های جنون بر لبم شکفت
باران زد و دل همگان را نظیف کرد
یادم نمی رود که در آن عصر عاشقی
عشق تو چاق شد دل ما را نحیف کرد
این درس عشق بود در این سالهای سال
مغلوب شد کسی که خودش را حریف کرد
#محمدجواد_جلالی
به سردی می رود هر داغ اما داغ مادر نه
بخوان از روضه ی گودال، اما روضه ی در نه!
چگونه می شود مرثیه خوان داغ زهرا(س) بود
از آتش گفت اما از هجوم فتنه و شر نه
سوال حضرت زهرا (س)گمانم پشت در این بود
علی(ع) جان عقده ی این قوم بود از فتح خیبر نه!؟
دفاع از ولایت را چه زیبا کرده او معنا
که جان داده است اما در هجوم فتنه، سنگر نه
خوارج با سقیفه باب شد وقتی که نااهلان
خلاف امر طاها و خدا گفتند حیدر نه...
#محمدجواد_منوچهری
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش...
#عباس_شاهزیدی
ای صاحب قبر بی نشان یا زهرا
ای مادر صاحب الزمان یا زهرا
با پیکر غرق خاک و خون می رفتی
دنبال علی دوان دوان یا زهرا ...
#مهدی_شریفی
او در دلِ شعله بود و بیواهمه ماند
خواند از علی و میانِ آن همهمه ماند
دنیا همهدم رنگ عوض کرد ولی
او فاطمه بود و تا ابد فاطمه ماند
#میلاد_عرفان_پور
قدری بمان ای سورۀ قَدرم که قَدرِ تو
جاری است از آیات قرآن روی لبهایم
ای روشنای کهکشان! شأن نزول نور!
ای لیلةالاسرا! بمان، مهتاب شبهایم!
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
گره وا میکند از کار شیعه، گریه بر مادر
مگیر از ما خدایا روضه ی امّ ابیها را
#عاصی_خراسانی
حرم نداری و در دل همیشه محترمی
دلم همیشه به سوی مناره ای، حرمی
شبان تار به یاد تو اشک می ریزم
دعا بکن تو برایم که مادر کرمی
#محمدجواد_جلالی
🔹غمگسار من🔹
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من
رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمیروی
حس میکنم همیشه تویی در کنار من
شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول!
تلخ است با غمت همه لیل و نهار من
خیری پس از تو نیست در این زندگی و، من،
گِریَم از اینکه طول کشد روزگار من
مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک
افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من
خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن
اما غمت ربوده ز کف اختیار من
این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر
کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من
#سیدرضا_مؤید
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک
شاعر این ابیات را با چشم تر میآورد
مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش
مصرع دوم سر از دیوار در میآورد...
پرسشم تلخ است و پاسخ تلختر، این روزگار،
کی برای چیدن یاسی تبر میآورد؟
در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش
فاطمه هر بار اما و اگر میآورد
دست او بالا نمیآید، ولی این روزها
نام ما را در دعایش بیشتر میآورد
#مجتبی_حاذق
🔹زهرا امان ندارد!🔹
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد...
خواهم که اشک غربت از چهرهات بگیرم
شرمندهام که دیگر دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت
من لب نمیگشایم، محسن زبان ندارد
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد
شهری که در اماناند حتی یهود در آن
در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!...
#غلامرضا_سازگار
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
گریهها میکرد تا اُمّت شود بیدار... حیف
از صدای گریهاش اُمّت فقط بیخواب شد
پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود:
«ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»...
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد
حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه
از طناب دور دستان علی بیتاب شد
ما نمیدانیم، «نَعلُ السیف» میداند چرا
«مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد...
#مرضیه_نعیم_امینی