eitaa logo
به وقت شاعری
393 دنبال‌کننده
413 عکس
402 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین، مست و خمارت نیستم شب‌زنده داری می‌کنی تا صبح زاری می‌کنی  تو بیقراری می‌کنی، من بی‌قرارت نیستم پاییز تو سر می‌رسد قدری زمستانی و بعد گل می‌دهی، نو می‌شوی، من در بهارت نیستم زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور آیینه‌ای رو به توام، اما کنارت نیستم دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست اصلا منی در کار نیست، امن ام حصارت نیستم
برسان به جاده مارا که زمانه بی هدف شد تو بیا که عمر بی تو سپری نشد، تلف شد
ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه هجرِ تو خوش‌ ترم آید ز وصال دگران
بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را
بی لطفِ یاد روی تو دنیا چه باطل است حتی شکر بدون تو زهر هلاهل است ما از ازل بخاطر عشق تو دم زدیم عشق شما نهفته در اندوه این دل است آن کس که شاعر است برای شما سرود شعری برای حضرت دلدار مشکل است از داغ فاطمیه دلم بی هوا گرفت مهرش سرشته در همه اجزای این گِل است آری زمانه می گذرد، عمر می رود آن کس که شاعر غم زهراست عاقل است
دلا چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر شکسته‌های تو را پیش هم گذاشت، گریست
شب های دلتنگی دگر باران نبارد کاش آری برای جان سپردن دوری ات کافیست !
باران دوباره طبع غزل را لطیف کرد یعنی زبان حال دلم را ردیف کرد نم نم ترانه های جنون بر لبم شکفت باران زد و دل همگان را نظیف کرد یادم نمی رود که در آن عصر عاشقی عشق تو چاق شد دل ما را نحیف کرد این درس عشق بود در این سالهای سال مغلوب شد کسی که خودش را حریف کرد
شهادت جانسوز حضرت زهرا(س) را تسلیت عرض می کنم
به سردی می رود هر داغ اما داغ مادر نه بخوان از روضه ی گودال، اما روضه ی در نه! چگونه می شود مرثیه خوان داغ زهرا(س) بود از آتش گفت اما از هجوم فتنه و شر نه سوال حضرت زهرا (س)گمانم پشت در این بود علی(ع) جان عقده ی این قوم بود از فتح خیبر نه!؟ دفاع از ولایت را چه زیبا کرده او معنا که جان داده است اما در هجوم فتنه، سنگر نه خوارج با سقیفه باب شد وقتی که نااهلان خلاف امر طاها و خدا گفتند حیدر نه...
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت  بیهوده در این خاک نگیرید نشانش...
ای صاحب قبر بی نشان یا زهرا ای مادر صاحب الزمان یا زهرا با پیکر غرق خاک و خون می رفتی دنبال علی دوان دوان یا زهرا ...
او در دلِ شعله بود و بی‌واهمه ماند خواند از علی و میانِ آن همهمه ماند دنیا همه‌دم رنگ عوض کرد ولی او فاطمه بود و تا ابد فاطمه ماند
قدری بمان ای سورۀ قَدرم که قَدرِ تو جاری است از آیات قرآن روی لب‌هایم ای روشنای کهکشان! شأن نزول نور! ای لیلة‌الاسرا! بمان، مهتاب شبهایم!
گره وا میکند از کار شیعه، گریه بر مادر مگیر از ما خدایا روضه ی امّ ابیها را
حرم نداری و در دل همیشه محترمی دلم همیشه به سوی مناره ای، حرمی شبان تار به یاد تو اشک می ریزم دعا بکن تو برایم که مادر کرمی
🔹غمگسار من🔹 ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمی‌روی حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلخ‌ است با غمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگی و، من، گِریَم از این‌که طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن اما غمت ربوده ز کف اختیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من
می‌رود از آن سَرِ دنیا خبر می‌آورد شعر در وصف تو باشد بال در می‌آورد شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک شاعر این ابیات را با چشم تر می‌آورد مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش مصرع دوم سر از دیوار در می‌آورد... پرسشم تلخ است و پاسخ تلخ‌تر، این روزگار، کی برای چیدن یاسی تبر می‌آورد؟ در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش فاطمه هر بار اما و اگر می‌آورد دست او بالا نمی‌آید، ولی این روزها نام ما را در دعایش بیشتر می‌آورد
🔹زهرا امان ندارد!🔹 بیمارت ای علی‌جان، جز نیمه‌جان ندارد میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد... خواهم که اشک غربت از چهره‌ات بگیرم شرمنده‌ام که دیگر دستم توان ندارد بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت من لب نمی‌گشایم، محسن زبان ندارد هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد شهری که در امان‌اند حتی یهود در آن در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!...
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود: «ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»... بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا «مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد...