🔹بردباری🔹
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
باشد بیا اما مپرس از رازهایم
با خضر باید سر کنی با بردباری
راهی شدم بین سکوت و باز دیدم
یک کاروان پشت سرم حرف است آری
لا سیف، لا دین، لا فتی و لا مروت
در بازگشت دورهٔ بی ذوالفقاری
گم میشود فریادهایم بین این شهر
مثل نفَسهای مسیحی بیحواری
از دستهای سردشان بیعت گرفتم
از سینههاشان وعدههای جاننثاری
سجاده را اما کشید از زیر پایم
یک روز، دستی از همین دستان یاری
هم بر دلم داغ وفا ماندهست از این قوم
هم دارم از آن روی پایم یادگاری
من صلح کردم، خوب میدانستم آنها
خود میگذارند اسم آن را سازگاری
وقتی خیال پستشان راحت شد از جنگ
گفتند دشمنشادمان کردی به خواری!
گفتم «چه برخیزم چه بنشینم امامم»
گفتند سیریم از احادیثِ شعاری!
در چشمهای خیرهات تردید پیداست
موسای بیطاقت! کماکان بیقراری
بشنو! ولی پایانِ دیدار من و توست
تأویل آن چیزی که صبرش را نداری
میرفت در تسخیر غاصب کشتی نوح
با رخنهٔ صلح من از نو گشت جاری
هذا فراق ـ ای آشنا ـ بینی و بینک
باید مرا با غربتم تنها گذاری
#انسیه_سادات_هاشمی
🔹سردار بیسپاه🔹
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
در انعکاس سادهٔ آن فصل التهاب
تنهاییات هر آینه تفسیر میشود
طاقتگدازتر ز تَبِ جنگ روبروست
صلحی، که زیر سایهٔ شمشیر میشود
تو مرد جنگ بودی و میدانم ای عزیز
سردار بیسپاه، زمینگیر میشود!
صبر تو، انتظارِ عطشسوزِ کربلاست
صبری که صبح حادثه تعبیر میشود
مسموم دست کینه شدی ـ وه ـ چه جانگداز
زینب ز داغ آن دلِ خون، پیر میشود
تو نور چشم فاطمه بودی برادرم!
یک شهر، در فراقِ تو دلگیر میشود
#پروانه_نجاتی
کیست او؟ آن که بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
او که انگار در تمام قرون
هرچه غربت معاصرش بودهست
او که از روزهای کودکیاش
شعله در خانۀ دلش افتاد
دم به دم داغ ظهر عاشورا
در نفسهای آخرش بودهست
نه فقط شد مدینه مدیونش
کربلا میوه داد از خونش
آن شهیدی که سیدالشهدا
هر شب جمعه زائرش بودهست
صلح او تیغ در نیام علیست
کربلا جلوۀ قیام علیست
باطن تیغ مرتضاست یکی
فرق قصه به ظاهرش بودهست
آن زمان که مسافری خسته
لب گشوده به طعنه و توهین
میزبان در عوض فقط فکرِ
آب و نان مسافرش بودهست
«دوستان را کجا کند محروم
او که با دشمنان نظر دارد»
دشمنش میهمان سفرۀ اوست
چه رسد آن که شاعرش بودهست
#سیدمحمدمهدی_شفیعی
غریب تر ز حسینی و مبتلا به جفایی
حرم نداری و انگار سید الغربایی
همیشه نام حسن از لبانمان نمی افتد
درون نام حسن ریختند شور و صفایی
من از کریم طلب می کنم همیشه خودش را
که یاد داده به من شاعرانه رسم گدایی
تو از شراره عشقی تو از سلاله خونی
اگر که صلح نمودی تو عزت شهدایی
چه گویم از تو که عالم به اهتزاز در آید
تمام جان پیمبر کریم آل عبایی
برای آنکه دلم طاقت بقیع ندارد
کشیده ام حرمت را ببین چه صحن و سرایی
اگر که شاعری از عاشقان کوی تو باشد
محال باشد اگر رفت بر سرش تو نیایی
#محمدجواد_جلالی
دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است
دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است!
#فاضل_نظری
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
میگذارم که قلم پر شود از شیدایی
#حسین_منزوی
از تلخی سوال گروهی که واقفند
فرصت به لب گشودن سائل نمی دهند
#امام_حسن_علیه_السلام
#صائب_تبریزی
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه، این آیینه را سنگ ملامتها شکست
زهر جعده تلختر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدتها شکست
#حسین_عباسپور
صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا
دلا مباش دگر فکر ماسبَق اینجا
بیا بیا که بگرداند او ورَق اینجا
به روز حشر شراب طهور مینوشی
ز انفعال بریزی اگر عرق اینجا
پناهگاهِ منِ خسته این حرم باشد
پناه می برم از شرّ ماخلَق اینجا
#عاصی_خراسانی
#علی_مقدم
به اُمیدِ گوشه چشمت چقدر گدا نشسته
نه فقط گدا که حتی، صف اغنیا نشسته
منِ بنده را ز خیل حشمت سوا مفرما
که به خوان لطف و جودت همه ماسوا نشسته
"اَنا مِن شروط" یعنی که ولای توست توحید
حرمت نشسته هر کس، حرم خدا نشسته
"اَنا مِن شروط" یعنی که به گِرد کعبه حاجی
چو رضا نباشی از او، ز خدا جدا نشسته
"اَنا مِن شروط" یعنی مرو راه دیگر ای دل
به خدا رسیده هر کس به ره رضا نشسته
تو ز هیچکس نپرسی: "ز کجایی و که هستی؟"
که غریبه هم ز لطفِ تو چو آشنا نشسته
نه فقط که رو سپیدان به نماز ایستاده
به نیاز، روسیاهان همه با حیا نشسته
به جز از تو که نشستی سر سفره با گدایان
به خدا نبوده شاهی بغل گدا نشسته
چو نگین پادشاهی که نشسته بر رکابش
به دلم محبّتِ تو چقَدَر به جا نشسته
شده "فابک للحُسین" تو دلیل گریه هایم
که همیشه در دل تو غم کربلا نشسته
#علی_مقدم
#عاصی_خراسانی
🔹جادۀ توحید🔹
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
جهان سادۀ من: گریۀ وصال و فراق
تمامی دو جهان، گوشۀ همین حرم است
شروع مرگ، زمان جدا شدن از تو
به پایِ عشق تو مردن، حیاتِ دم به دم است
چه دورم از تو... خدایا چه دیر فهمیدم!
تو در کنار من و سرنوشت من عدم است
تو را در آینههایم نشد نشان بدهم
چقدر ساحت این شعر کوچک است و کم است
برای جستن دُرّ حدیث سلسلهتان
زمان به حال رکوع است و پشت عرش، خم است
حدیث گفتی، حقا چه اتفاق افتاد
به حکم «اِلّا»یت، پرده از نفاق افتاد..
نفاق و کفر به حکم تو راهشان سد شد
مسیر کوی ولا غرق رفت و آمد شد
سرودی «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا الله»
ولایت تو نشان داد راه را از چاه
به«لا اله»، اذان را دوباره جان دادی
برائت از همۀ کفر را نشان دادی
«بشرطها»ی شما راه را به ما فهماند
حضور منتشر ماه را به ما فهماند
به«لا اله» رسیدیم و نفی غیر شما
به بارگاه ولا، حصن محکم «الا»
به حصن محکم خود راه دادهای ما را
به زیر پرچم خود راه دادهای ما را
حدیث گفتی و از حکمتت جهان پر شد
کنار دریایت، هرصدف پر از دُر شد
حدیث سلسله، تفسیر ناب توحید است
تجلیات ولایت به قاب خورشید است
به سمت جادۀ توحید میبرد ما را
به سوی خانۀ خورشید میبرد ما را
کلیموار به طور تبسم آمدهایم
به شوق «و رضیالله عنهم» آمدهایم
زیارت تو شبیه عروج تا عرش است
حریم تو ملکوت است؟ فرش یا عرش است؟
عروج عرشنشینان، هبوط در حرمت
مقام سلطانی، خوشهچینی از کرمت
به لطف نور تو هر ظلمتی سحر گردد
گناهکار بیاید فرشته برگردد
به اشتیاق نگاه تو زائرت شدهام
همین بسم که بگویی که شاعرت شدهام
تو قول دادهای ای مهربان- که همنفسی-
سهجا به داد دل شیعیان خود برسی
سهجا؟ نه در همهجا لطف تو کنار من است
تو آن امام رئوفی که بیقرار من است...
#سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
حیف است که در مدح تو کاهل باشم
شاعر شدهام به نور مایل باشم
ای کاش تمام عمر خود را بدهم
یک لحظه فقط به جای دعبل باشم
#سارا_رمضانی
محبوب رضاست هرکه دلريشتر است
از کعبه صفای اين حرم بيشتر است
اينجاست طبيبی که ندارد نوبت
هر دل که شکستهتر بُوَد پيشتر است
#سیدرضا_مؤید
🔹در باران...🔹
مسیر من به سوی خانهات افتاد در باران
ورق میزد زیارتنامهات را باد در باران
چنان آغوش گرمت را دل هر صحن حس میکرد
که هر آیینهای حتی صدا را منعکس میکرد
صدایی ناگهان آمد که در آن یک جهان جان بود
صدا آرام و آشفته، هماهنگ و پریشان بود
نفسها همنفس در سینهها فریاد هم بودند
تمام زائران نقّارهزنهای حرم بودند
بکوب آری، بکوب آری که سر تا پا جهان گوش است
شفا میریزد از دیوار و در، نقّاره چاووش است
بکوب آری که با نقارهات در دل ملالی نیست
که در دنیا بهجز آهنگت آهنگ حلالی نیست
به وجد آمد وجودم، بیخود از خود پر درآوردم
میان شعر از نقّارهخانه سر درآوردم
از آن بالا هزاران شعر در تصویر میدیدم
تو را از دیدۀ کُرنانواز پیر میدیدم
تو را میدیدم آری در نگاه مادری خسته
که جان خویش را بر پنجره فولاد تو بسته
تو را در بغض سربازی که پوتین در بغل دارد
تو را در چشم مداحی که روی لب غزل دارد
یکی در بین مردم داشت با دلواپسی میگشت
تو گویی در حرم یک عمر دنبال کسی میگشت
یکی از تو برات اربعین در هر قدم میخواست
یکی با التماس اذن دفاعِ از حرم میخواست
خلاصه روضهای شد، مشهدت را کربلا کردند
دَمِ نقّارهزنها گرم، غوغایی بهپا کردند
به سوی خانه برگشتم؛ تمام راه باران بود...
#سیدحمیدرضا_برقعی
من راضیم به هر چه رضای رضا بود
عشق رضا به این دل عاشق سزا بود
#محمدجواد_جلالی