شب های دلتنگی دگر باران نبارد کاش
آری برای جان سپردن دوری ات کافیست !
#محمد_شیخی
باران دوباره طبع غزل را لطیف کرد
یعنی زبان حال دلم را ردیف کرد
نم نم ترانه های جنون بر لبم شکفت
باران زد و دل همگان را نظیف کرد
یادم نمی رود که در آن عصر عاشقی
عشق تو چاق شد دل ما را نحیف کرد
این درس عشق بود در این سالهای سال
مغلوب شد کسی که خودش را حریف کرد
#محمدجواد_جلالی
به سردی می رود هر داغ اما داغ مادر نه
بخوان از روضه ی گودال، اما روضه ی در نه!
چگونه می شود مرثیه خوان داغ زهرا(س) بود
از آتش گفت اما از هجوم فتنه و شر نه
سوال حضرت زهرا (س)گمانم پشت در این بود
علی(ع) جان عقده ی این قوم بود از فتح خیبر نه!؟
دفاع از ولایت را چه زیبا کرده او معنا
که جان داده است اما در هجوم فتنه، سنگر نه
خوارج با سقیفه باب شد وقتی که نااهلان
خلاف امر طاها و خدا گفتند حیدر نه...
#محمدجواد_منوچهری
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش...
#عباس_شاهزیدی
ای صاحب قبر بی نشان یا زهرا
ای مادر صاحب الزمان یا زهرا
با پیکر غرق خاک و خون می رفتی
دنبال علی دوان دوان یا زهرا ...
#مهدی_شریفی
او در دلِ شعله بود و بیواهمه ماند
خواند از علی و میانِ آن همهمه ماند
دنیا همهدم رنگ عوض کرد ولی
او فاطمه بود و تا ابد فاطمه ماند
#میلاد_عرفان_پور
قدری بمان ای سورۀ قَدرم که قَدرِ تو
جاری است از آیات قرآن روی لبهایم
ای روشنای کهکشان! شأن نزول نور!
ای لیلةالاسرا! بمان، مهتاب شبهایم!
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
گره وا میکند از کار شیعه، گریه بر مادر
مگیر از ما خدایا روضه ی امّ ابیها را
#عاصی_خراسانی
حرم نداری و در دل همیشه محترمی
دلم همیشه به سوی مناره ای، حرمی
شبان تار به یاد تو اشک می ریزم
دعا بکن تو برایم که مادر کرمی
#محمدجواد_جلالی
🔹غمگسار من🔹
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من
رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمیروی
حس میکنم همیشه تویی در کنار من
شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول!
تلخ است با غمت همه لیل و نهار من
خیری پس از تو نیست در این زندگی و، من،
گِریَم از اینکه طول کشد روزگار من
مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک
افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من
خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن
اما غمت ربوده ز کف اختیار من
این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر
کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من
#سیدرضا_مؤید
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک
شاعر این ابیات را با چشم تر میآورد
مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش
مصرع دوم سر از دیوار در میآورد...
پرسشم تلخ است و پاسخ تلختر، این روزگار،
کی برای چیدن یاسی تبر میآورد؟
در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش
فاطمه هر بار اما و اگر میآورد
دست او بالا نمیآید، ولی این روزها
نام ما را در دعایش بیشتر میآورد
#مجتبی_حاذق
🔹زهرا امان ندارد!🔹
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد...
خواهم که اشک غربت از چهرهات بگیرم
شرمندهام که دیگر دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت
من لب نمیگشایم، محسن زبان ندارد
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد
شهری که در اماناند حتی یهود در آن
در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!...
#غلامرضا_سازگار
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
گریهها میکرد تا اُمّت شود بیدار... حیف
از صدای گریهاش اُمّت فقط بیخواب شد
پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود:
«ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»...
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد
حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه
از طناب دور دستان علی بیتاب شد
ما نمیدانیم، «نَعلُ السیف» میداند چرا
«مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد...
#مرضیه_نعیم_امینی
"سینه خواهم شرحه شرحه از فراق"
تا بگویم دوری از خاک عراق
تا بخوانم از هوای تنگ دل
تا بنوشم از غمت یک جرعه داغ
من همه شب با خیالت سر کنم
تا بیاید در شب قبرم چراغ
ما ز دنیا به تو محتاجیم و بس
نه به پول و خانه و ویلا و باغ
اشتیاقم دیدن شش گوشه است
من به قربان تو و این اشتیاق
ما به چای روضه عادت کرده ایم
خوش به این عادت و نعم الارتزاق
شاعری مست از غم و بی باده ام
لیتنی کنت سکاری فی العراق
#محمدجواد_جلالی
یک عمر شکست دشمنش را دیدند
آن جلوه خیبر شکنش را دیدند
افسوس که داغ فاطمه کاری کرد
زانو به بغل گرفتنش را دیدند
#علی_ذوالقدر
چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟
خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت
پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت
تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت
#سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی