.
#شهادت_حضرت_زهرا
ای که با دست ورم کرده ی خود پای منی
با نفس های کمت نیز مسیحای منی
ماه ماه است عزیزم چه گرفته چه هلال ...
رو بگیری ز علی ، باز تو زهرای منی
ماندنت درد من و رفتن تو زجر من است
غم امروز منی ، حسرت فردای منی
آه زانو به بغل کردن من دیدنی است؟!
از پس پوشیه سرگرم تماشای منی
همه ی زندگی ام ،مرگ تمنا نکنی ...
خسته ای ، بی رمقی؟! باز تمنای منی
خواست دنیای مرا تیره کند ، سیلی زد
دشمنم نیز خبر داشت تو دنیای منی
رو به قبله مشو ای قبله ی بی سوی علی
یار بی صحبت من ، همدم شبهای منی
#فاطمیه
#ناصر_دودانگه
#حضرت_زهرا
.
.
#شهادت_حضرت_زهرا
مثل من مظلوم بین ناس نیست
غربتی هرگز در این مقیاس نیست
نان حیدر بعد از این خون دل است
رونقی دیگر در این دستاس نیست
خسته تر آشفته تر پژمرده تر
از علی در بین این خناس نیست
آب آوردم بریزم بر روی
شاخه یاسی که دیگر یاس نیست
هیچ کاری مثل غسل پیکری
که در آتش سوخته حساس نیست
غسل زیر پیرهن لطف تو بود
لیک در دستم مگر احساس نیست؟
شستن خونابه خیلی کار برد
ور نه غسال تو را وسواس نیست
#فاطمیه
#اسماعیل_روستایی
#حضرت_زهرا
.
.
#فاطمیه
آتش گرفتی ، سوختی پیش نگاهم
جانِ علی قربانِ تو ، پشت و پناهم
بین در و دیوار گیر افتاده بودی
انگار در ، تکیه زده به تکیه گاهم
بر زندگی ما شرر انداخت مسمار
سوراخ شد با پهلویت دستِ دعاهم
خوردی زمین در ازدحامِ مردها ؛ آه...
افتاد با افتادنِ تو مرتضی هم
من بودم و قنفذ سرِ تو داد میزد
شرمندهٔ روی توام ای پا به ماهم
گاهی لگد ، گاهی غلاف و تازیانه
میزد تو را با ضربه های بی هوا هم
بین منو ، تو لحظه ای هجران؟ محال است
نُه سال ، لحظه لحظه اش بودیم با هم
ناموس من را عده ای اوباش کشتند
رفته است تا عرش معلی ، سوزِ آهم
#محمد_کیخسروی ✍
#شهادت_حضرت_زهرا
#حضرت_زهرا
.
.
#فاطمیه
روز روشن بانویی را تیره دلها میزدند
دختر خیرالبشر را بی حیاها میزدند
فاطمه در بین شعله بود و حیدر گُر گرفت
فاش میگویم علیِ مرتضی را میزدند
کاش میبستند چشمان علی را جای دست
نامسلمانان به پیش چشم مولا میزدند
مثل جوجه دختری لرزید آنجا تا که دید
دسته جمعی بین کوچه مادرش را میزدند
عده ای با تازیانه می زدندو با غلاف
عده ای در آن شلوغی با کف پا میزدند
بر نمیگردد سر زهرا میان بسترش
چون میان کوچه او را بی محابا میزدند
این زدن ها باز، در کرب و بلا تکرار شد
یوسفی را در ته گودی خدایا میزدند
پهلویش، پهلوی یک پهلو شکسته نیزه خورد
زخم ها را بر تن او، پیش زهرا میزدند
از تنش چیزی نمانده غیر مشتی استخوان
لشگری دیدند آقا مانده تنها، میزدند
زخم قلب داغداران، بار دیگر تازه شد
اسبها را نعل تازه پیش زنها میزدند
پیکری عریان به روی خاک و جمعی کف زنان
خواهری را در هیاهوی تماشا میزدند
با که گویم؟ کاش میمُردم نمیگفتم سخن
دختری را در کنار جسم بابا میزدند
#شهادت_حضرت_زهرا
#محمود_اسدی ✍
#حضرت_زهرا
.
.
#شعر_روضه_حضرت_رقیه
سوی سابق را ندارد دیده تارم پدر
همچو ابرم در نبودت سخت میبارم پدر
به گمانم عمه هم از دست من خسته شده
بعد تو بر دوش او افتاده هر کارم پدر
دست در دست پدر رد شد از اینجا هر کسی
با غرور دخترانه گفت که، دارم پدر
این که هم بازی ندارم حوصله بر میشود
بیشتر سرگرم زخم طاول و خارم پدر
تو خودت گفتی که می آیی بیا پس زودتر
تا نداده بیشتر این زجر آزارم پدر
من که بوده بالشم نرمی دستان عمو
حال سر بر سنگ این ویرانه میذارم پدر
من که نازم را عمو عباس روزی میکشید
در طناب سلسله حالا گرفتارم پدر
من دگر از تو النگویی نمیخواهم بیا
بیشتر از هر کجا ترسان ز بازارم پدر
من به عشق اینکه یک بار دگر میبینمت
از سر شب تا طلوع صبح بیدارم پدر
تو فقط یک لحظه از نیزه به آغوشم بیا
تا ببینی از لبت لب بر نمیدارم پدر
#خرابه_شام
#بهمن_ترکمانی ✍
#حضرت_رقیه
#شب_سوم_محرم
.
.
#فاطمیه
درد سرم امشب زده آتش به جانم
می سوزد از جای کبودی استخوانم
مانده نفس در زخم سینه بار دیگر
می ماند از سرفه در این بستر نشانم
اسما به سختی صورتم را جابجا کرد
کار خودش را کرده سیلی به گمانم
هجده بهار عمر من در پشت در سوخت
وقتی که هیزم ریختند بر آشیانم
با بار شیشه استراحت هم عذاب است!
حالا چه باید کرد با زخم نهانم
بال قنوتم را غلافی بد شکسته
حتی نشسته در نمازم، ناتوانم!
با صورت بسته خجالت می کشم باز
از بغض سنگین امام مهربانم
از من گذشته مرهمی تازه گذارد
فضه به زخم پهلوی آتش فشانم
از حال و روزم شرح رفتن را ببینید
خیلی بعید است یک شب دیگر بمانم
پیر از غم تنهایی مولای خویشم
دلخسته از دنیا، اگر چه من جوانم
مظلوم تر از حیدر من در جهان نیست
دارد گواهی می دهد اشک روانم
#حضرت_زهرا
#جابر_عابدی #صابر ✍
.
.
#فاطمیه
با نسیمی غنچه پرپر میشود طوفان چرا!؟
در غباری کردهاند آیینه را پنهان چرا!؟
"لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود
با هجوم شعلهها در میزد این مهمان چرا!؟
"در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود
تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا!
آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين"
از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا!
دستگیرِ هر دو عالم دستهایش بسته بود
گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟
فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک
سرزده در ساحت آیینهها باران چرا!؟
حال زینب را چنان مویش پریشان میکند
میشود با شانه کردن شانهاش لرزان چرا!؟
.
.
.
با حضور فاطمه حتی کفن گل میدهد
مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟
*«پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ.
هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهماننواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧)
#احمد_ایرانی_نسب ✍
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
.
.
🏴 #فاطمیه ۱۴۰۳
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#شهادت
#رضا_قاسمی ✍
کسی که راهِ نجاتِ خلایق است از آتش
نوشتهاند از آتش کسی نداد نجاتش
زمین مجاورِ هجده بهارِ خانهی او بود
زمان هنوز مقیم است در زمانِ حیاتش
بفاطمَهْ، و أبیها و بَعلَها و بَنیها
چه محترم جَلَواتی نشسته در صلواتش
رکوعِ قامت او چیست جز قیام فُرادا؟
قیامِ ماست نمازی در اقتدا به صلاتش
نوشت نامِ علی را به صفحه صفحهی تاریخ
دمی که میخ، قلم بود و خونِ سینه دواتش
به ردّ پای علی لاله کاشت کوچه به کوچه
که هر نماز بگوییم اِهدِنا به صِراطش
سلاحِِ خطبهاش از دستِ لشکری سپر انداخت
برای حیدرِ تنها سپاه شد کلماتش
همانکه مثلِ خلافت ربود باغِ فدک را
گرفت هر چه علی داشت را به جای زکاتش
هنوز أشهدُ أنَّ علیست بر لبِ زهرا
شهید، شاهدِ زندهست در حیات و مماتش
شکست حرمتِ کوثر، مدینه چشمهی خون شد
رسید سیلی از این خون به کربلا و فراتش
.
.
#فاطمیه
#امام_زمان
تا کجا سامان نیابیم و پریشانی کشیم
تا به کِی تلخیِ این شبهایِ طولانی کشیم
نوبتِ ما میشود آیا ؟ به ما هم سر زنی
رد شو از اینجا که بر راه تو پیشانی کشیم
ما نفهمیدیم کِی ما را صدا زد فاطمه
مِنَتِ این لطف را با چشمِ بارانی کشیم
شرط یاری تو را فهمیدهام قبل از خودت
باید اول بارِ این یارِ خراسانی کشیم
میشود در وقت جان دادن رضا را دید و مُرد
دست از غیرش اگر چون مَرد سلمانی کشیم
دستِ ما را رو نکردی دست رد کار تو نیست
دستگیری کن که دست از هرچه میدانی کشیم
وای بر ما ما نمردیم و شنیدیم از غمت
زخم این شرمندگی داغِ گرانجانی کشیم
مادرت غش کرد وقتی روضهی تو شام شد
باید امشب داد زد تا دردِ ویرانی کشیم
تازه میفهم اگر طفلِ یتیمی گُم شود
میشود صد خار را از بین دامانی کشیم
(حسن لطفی)
#دکتر_حسن_لطفی ✍
.
.
#چهار_پاره
#برگرفته_از_روایات_معتبر
*لحظه ی با شکوه ورود #حضرت_زهرا سلام الله علیها به صحنه ی محشر
➖➖➖
نه کسی قدرت سخن دارد
نه کسی نای سر تکان دادن
همه ی اختیارها جبر است
شده وقت دوباره جان دادن
روز محشر شده، زبان ها لال!
جن و انس و ملک، نظر پایین!
حال وقت عبور فاطمه است..
همه انداختند، سر پایین
گرم تسبیح و مجمری از عود
با سپاه فرشته مالامال
آمده از میان جمعیت
مریم و آسیه به استقبال
رفته بر روی منبری از نور
دور تا دور او ملک پیداست
جبرئیل از خدا خبر آورد
عرش تحت ولایت زهراست
همه ی هستی خودش را داد
حق خودش گفته وقت جبران است
به تلافی بندگی هایش
هرچه زهرا طلب کند آن است
فاطمه در برابر خالق
دستها را که میبرد بالا
با سر غرق خون فرزندش
روضه ای تازه میکند برپا
با دلی زخم خورده میگوید
که برای شکایت آمده ام
داغ روی دلم گذاشته اند
با غمی بی نهایت آمده ام
از چه دردی کنم شکایت که
همه ی لحظه هام پر دردند
یوسفی داشتم که لب تشنه
گرگها پاره پاره اش کردند
نیمه جان روی خاکها بود و
با عصا میزدند بر بدنش
دل من را به درد آوردند
بسکه پا میزدند بر بدنش
میرسد امر خالق قهار:
ظالمان را در آتش اندازید
قاتلان حسین را ببرید
همه شان را در آتش اندازید
***
+گفت وارد شو ای حبیبه ی من
پیش پایش گشود درها را
-گفت هرگز نمیروم به بهشت
تا نفهمند قدر زهرا را_
فاطمه خوانده ای مرا ز ازل
بخدا اینچنین نخواهم رفت
زودتر از همه محبانم
به بهشت برین نخواهم رفت
صبر کردم میان رنج و بلا
تا که فصل عنایتم برسد
نوکران حسین منتظرند
تا به آنها شفاعتم برسد
با اشارات چادر خاکی
عرش را جابجا کند زهرا
مثل "مرغی که دانه برچیند
دوستان را جدا کند زهرا"*
➖➖➖
*مرحوم استاد مؤید
#مهدی_کبیری ✍
➖➖➖
.
.
#حضرت_زهرا
السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا یا انسیة الحورا
ای بانویِ مُکرم هفت آسمان، سلام
ای نورِ مُنجلیِ زمین و زمان، سلام
ای شهرکِ ولای تو مجموعهی بهشت
ای خانه ی تو وسعت هر کهکشان، سلام
ای دختر رسول خدا، بِضعة النبی
ای همسرِ ولیِ خدایِ جهان، سلام
ای آمده به مدح تو قرآنِ مُعجزه
ای آمده ملک به صَفَت مدحخوان، سلام
ای قدر و نور و کوثر و توحید و هل اتی
ای مؤمنون و مریم و فجر و دُخان، سلام
ای نام تو بلندتر از ذهنِ آدمی،
ای وصف تو فراترِ از هر بیان، سلام
ای راضیه، مبارکه، صدیقه، طاهره..
ای نام های نامیِ تو بیکران، سلام
ای آمده زِ مریم و حوا و آسیه
هر صبح و شب به سوی تو تاجِ زنان، سلام
دنیا به یک سلام تو صد غبطه میخورد
وقتی که از تو میشنود، مهربان سلام
وقتی سلام نوکرتان بی جواب نیست
ما میدهیم جای همه نوکران، سلام
آرام می شود دل هرکس که می دهد
از دور سمتِ مرقدِ تو بی نِشان، سلام
زينب سلام می کند و این جواب توست
ای دختر مؤدب و شیرین زبان، سلام
تا میرسند حسین و حسن میدهند، سلام
تو میدهی جواب، که ای جان و جان سلام
اصلاً نیاز نیست سلامی به او کنند
وقتی تو می کنی به علی هر زمان، سلام
تو جایِ کُل شهر به مولا سلام کن
وقتی نِمی کنند به او ناکِسان، سلام
حالا که روی بستر غمها فِتاده ای
اینگونه میکنم به تو ای قدکمان، سلام
رُخسارِ تو کبود و تَنَت غرقِ لاله است
حق میدهی بگویَمَت ای ارغوان، سلام
هجده بهار دیدی و، سیلی تو را شکست
حق میدهم که شد نفسِ ناتوان، سلام..
بعد از تو سخت لب به سخن باز میکند،
مولا کُند به دلخوشیِ این و آن، سلام
می آید و کنار مزار تو میدهد..
با ذکر فاتحه، به همه رفتگان، سلام
#مجتبی_دسترنج_ملتمس ✍
#مدح_مرثیه_حضرت_زهرا
.
.
#دفن_شبانه
تشییع شبانه...
تو را شبانه، از این خانه، مهربان بردم
به سوی مدفنی آرام و بی نشان بردم
تو را زِ ظلمت شب سوی روشنایی ها
به روی دوش خودم چون کشان کشان بردم
منی که کَنده ام از ریشه درب خیبر را
تعجبم که چرا کُند و ناتوان بردم
دلم گرفته از این شهر و مردمانِ شهر..
که دُخت سرورشان، با قدی کمان بردم
فَلَک به روی سرم شد خراب، تا رفتی
من از نبود شما رنجِ بی کران بردم
دل تمام ملائک در آسمان لَرزید
همین که پیکر تو سوی آسمان بردم
به شانه برده ولی، بازوان من می سوخت
شکسته بازوی تو، روی بازوان بردم
کبوترم، نه زمینی، که عرشی هستی تو
تو را کبوتر زخمی، به آشیان بردم
نه، اینکه پیر شدی و، کمان شدی، رفتی
نه، یاس هجده بهارم، تو را جوان بردم
به همره حَسَنینم، وَ زینبینم من
یگانه مادرشان را از این جهان بردم
وصیّتت عملی شد، امانت نبوی
تو را به نَزدِ نبی، یاس ارغوان بردم
بدون تو نه مرا هم زبان بُوَد، نه پناه..
پناه خود به سوی چاه بی زبان بردم
#مجتبی_دسترنج_ملتمس ✍
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
.