eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
283 عکس
206 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
فرازی از یک خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست گلدسته‌ها منادی شوق پگاه توست آری شگفت نیست که بی‌سایه می‌روی خورشید هم ز سایه‌نشینان ماه توست از چشم آهوان حرم می‌توان شنید این دشت‌ها به شوق شکار نگاه توست بالای کاشی حرم تو نوشته است هرجا دلی شکست همان بارگاه توست با این که سال‌هاست سوی طوس رفته‌ای اما هنوز چشم مدینه به راه توست یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود دیگر مسافرم ز سفر بازگشته بود هرچند سبز مانده گلستان باورت آیینه‌ای جز آه نداری برابرت راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است با شوق دیدنت شده آواره خواهرت دیگر دلی به یاد دل تو نمی‌تپد بالی نمانده‌است برای کبوترت مثل نسیم می‌رسد از ره جواد تو یعنی نمی‌نهی به روی خاک‌ها سرت تنها به خاک کرب‌وبلا سر نهاده بود مردی که داشت نوحه‌گری مثل مادرت اشک تو هست تا به ابد روضه خوان ما تا کربلاست همسفر کاروان ما
. حضرت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم وقتِ پرواز شده   بالِ مَلک باز شده عشق با ذکرِ علی یاعلی  آغاز شده قلم از دست می‌افتاد  زبان قاصِر بود تو نگاهت به من اُفتاده که اعجاز شده آسمان است به فرمانِ شما آقا جان بارشِ اَبر به دستور تو آغاز شده رحمتِ هر دو جهان روحِ محبّت هستی روز و شَبهایِ جهان با تو پُر از راز شده از دلم خالِقِتان غصّه و غم را برداشت اَمر کردی اَسداللّه عَلم را برداشت تو که هستی که دلِ دلبرِ ما را بُردی غُصّه‌یِ تَک‌تَکِ این آیِنه‌ها را خوردی آفتابی و شدی سایه‌یِ رویِ سرِ ما چقَدَر طعنه برایِ عزّتِ ما خوردی خاک و خاکسترِ غفلت به سرت ریخته‌اند ضربه‌یِ جهل و ندانستنِ دنیا خوردی بهترین خاطره‌ات از شبِ معراج و صفاست تا خدا گفت خوش‌آمد به شما جا خوردی سجده‌یِ شکر بر این نعمتِ حق واجب بود صوتِ حق  صوتِ علی‌ِابن‌ِابیطالب  بود پرچمَت پرچمِ انسانیت وُ مِهر وُ شرف دُرِّ توحید تویی  آمنهِ بانوست  صدف نُه‌فَلک شعرِ شَعف خوانْد وُ مَلک دَف می‌زد می‌زند حضرتِ خورشید در این مجلس کف ظاهراً قِدمَتِ میلادِ شما بیشتر است ولی اِنگار که در عرشِ خدا شاهِ نجف .... شده مسئولِ پذیرایی از این مهمانها او صِله می‌دهد و کون وُ مکان در یک صف صِله از پادشَهِ مُلکِ ولا می‌گیرند از علی تذکره‌یِ کرب‌و‌بلا می‌گیرند شبِ میلادِ شما هدیه‌یِ ما نوکرها با توکّل به خدا با مددِ حضرتِ شاه از همین تنگِ غروبی تا سحرگاهِ وصال .... باشد این زمزمه مثلِ اَبر ُو باد ُو نور ُو ماه شادیِ قلبِ پُر از مِهرِ شما می‌گویم بِاَبی انتَ وَ اُمّی یا اباعبداللّه از حسینی و حسین از تو به تو می‌رسد این.... روضه یک جمله که نَه یک کلمه تنها آه جزئی از جانِ تو بر خاکِ بیابان مانده ندبه‌خوان آه بکِش چون تنش عریان مانده   ✍ .
. ترکیب بند مدح میلاد حضرت رسول اکرم (ص)... باید نگاره ای بنویسم زِ رويتان تا عالمی شود همه درگیر مویتان ما باده ی حلال تورا نوش می کنیم مستىِ جام آدمیان از سبویتان هر صبح و ظهر و شب سر تعظیم آورند خیل ملک زِ عشق و وفا رو به سویتان از اصل و ریشه اهل کرامات و رحمتید گرچه که بَد در آمده از کار عمویتان آنکه بَدی به حق تو کرد، عاقبت شده ست مبهوت و ماتِ شمه ای از خُلق و خویتان در طول عمر شصت و سه سال تو گفته اند جز حرف حق نیامده دَر از گلویتان با روی و موی و کوی تو دل خو گرفته است دنیای ما زِ عطر شما بو گرفته است تو آمدی که طبع دل ما عوض شود با دیدن تو جلوه ی دنیا عوض شود تو آمدی که با دَم عیسایی شما احمد مسیح و جای مسیحا عوض شود تو آمدی که معجزه های مکررت غوغا کند، وَ معنی غوغا عوض شود تو آمدی که نورِ رُخ دلربای تو باعث شود که شمس و قمرها عوض شود تو آمدی که سبزی روی مطهرت کاری کند که حالت صحرا عوض شود تو آمدی که دین الهی بپا شود مسجد بنا شود، وَ كليسا عوض شود تو آمدی و آمدنت انفجار کرد فصلِ خزانِ خطه ی مارا بهار کرد ای جان ما فدای تو و اهلبیت تو عالم همه گدای تو و اهلبیت تو دنیا به این بزرگی و هرچه درون اوست خورده سَند برای تو و اهلبیت تو دارم دوباره در سرِ خود شوق دیدنت دارد دلم هوای تو و اهلبیت تو عرش خدا سرای خداوند باری و.. باشد جهان سرای تو و اهلبیت تو در آسمان و، در همه ی قُلّه های نور بالا بُوَد لوای تو و اهلبیت تو راه هدایتی و، هدایت گر بشر.. ..گشته نوشته های تو و اهلبیت تو گفتی سفارشم همه قرآن و اهلبیت.. ..باشد دلیل مَحكمه قرآن و اهلبیت خود دلبری و دلبر تو مرتضی علی ست یکتا ترین برادر تو مرتضی علی ست از کودکی به دست خودت تربیت شده ست از کودکی به محضر تو مرتضی علی ست در معرکه کنارِ تو پیکار می کند همواره یار و یاور تو مرتضی علی ست هم عاشقِ خدا و نبیِ خدا بُوَد هم بی قرار کوثر تو مرتضی علی ست او جانشین حق تو، والی مطلق است بعد از تو مرد سنگر تو مرتضی علی ست با دست او تمام جهان فتح می شود تا رمز فتح خیبر تو مرتضی علی ست من شیعه ی علی و مسلمان اَحمدم شکر خدا که نوکرِ آل محمدم .
. سلام_الله_علیها می نویسم بهارمان بانو صاحب اختیارمان بانو آنکه بین تمام خلق خدا داده است اعتبارمان بانو آنکه مهر و عطوفتش عمری میشود سایه سارمان بانو آنکه به خادمیش مفتخرند همه ایل و تبارمان بانو با دعاهای خویش وا کرده گره از کار و بارمان بانو با شما عطر فاطمی دارد همه شهر و دیارمان بانو «سوره ی کوثر امام رضا بهترین خواهر امام رضا» می سرایم برای معصومه جان عالم فدای معصومه عرش و فرش و بهشت و ملک و ملک همگی خاک پای معصومه میشوم عاقبت بخیر یقین با نگاه و دعای معصومه با رضای خود امام رضا گره خورده رضای معصومه حس و حال بهشت را دارد پای ایوان طلای معصومه سرمه ی چشم دوستان خداست خاک صحن و سرای معصومه «سوره ی کوثر امام رضا بهترین خواهر امام رضا» در ضریحش بهشت جا دارد عطر سلطان طوس را دارد در و دیوار و گنبد حرمش دائما ذکر یارضا دارد هرکسی زائرش شده برلب فاطمه اشفعی لنا دارد کرمش را چگونه بنویسم مگر این سفره انتها دارد؟ بنویسید مثل این بانو در زمین و زمان کجا دارد؟ هرکسی زائرش شده حتما نزد او حاجتی رَوا دارد "سوره ی کوثر‌ امام رضا بهترین خواهر امام رضا» ای بهاران طلیعه ی قدمت آسمان خاک پای محترمت ابر و خورشید و باد و ماه و فلک همه هستند سائل کرمت مورد رحمت خدا هستیم با دعای غروب و صبح دمت جمع هستند تا ابد علما همگی زیر پرچم و علمت می برد هوش از سر افلاک این ضریح قشنگ و با عظمت عطر پاک بهشت می آید از حوالی گنبد حرمت «سوره ی کوثر امام رضا بهترین خواهر امام رضا» جلوه ی دیگری ز اعطینا غزل دیگری ز عرش خدا ای مقامت فراتر از مریم ای وجودت تجلی زهرا خادمانت ملائک عرشی دوستدارت خدای بی همتا ابر با لطف تو شود باران قطره با لطف تو شود دریا نامتان هست هر شب و هر روز ضربان دل امام رضا پرچم تو فراتر از افلاک کرمت تا همیشه پا بر جا «سوره ی کوثر امام رضا بهترین خواهر امام رضا» ✍ .
. مدح‌و‌مرثیه «زِیْنِ‌أب» به جلوه آمد و گفتند انعکاس علی‌ست علی دیگری امروز در لباس علی‌ست دوباره نام علی را سر زبان‌ها برد اگرچه گفت که شاگردی از کلاس علی‌ست همان کلام، همان لحن، با همان هیبت چنان شبیه که در اصل اقتباس علی‌ست به «لا‌یُقاسُ بِنا» روح تازه‌ای بخشید که عدل‌و‌هیبت او نیز بر اساس علی‌ست به تیغ خطبه چنان هوش می‌برد، انگار که چشم‌‌های همه خیره از هراس علی‌ست یقین که لحظه‌ی اول شکست خواهد خورد هرآن که با دگران در پی قیاس علی‌ست کسی که زینب او را شناخته‌ست، فقط در این مقایسه‌ها لایق شناس علی‌ست جهان به جان دوباره رسیده با زینب که ذکر هردل درمانده است؛ یازینب نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را کجاست آن‌که نداند مقام زینب را؟ به‌جان عشق قسم «مارایت الّا عشق» شنیده گوش دوعالم پیام زینب را برای رضای خداست، شیرین است که داغ تلخ نکرده‌ست کام زینب را خدا برای خود انگار پرورش داده‌ست لبالب از هنر صبر جان زینب را نه غصّه قامت او را به لرزه آورده‌ست نه داغ سست نموده‌ست گام زینب را کسی که با دل‌و‌جانش مدافع حرم است خدا رسانده به گوشش سلام زینب را به کوه صبر، به کوه حیا، به کوه شرف نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را هنوز حد کسی فهم شان زینب نیست چرا که جام کسی از بلا لبالب نیست کجاست آن که سزاوار این لقب باشد؟ اگر بناست که نام تو «زِیْنِ‌أب» باشد هزار داغْ قیام تو را نمی‌شکند گرفتم این که نماز تو مستحب باشد به گوش می‌رسد از خطبه‌ات صدای علی عجیب نیست اگر کوفه در عجب باشد چه‌جای صحبت کفتارهاست، آن‌جایی که دختر اسدالله در غضب باشد بعید نیست که حمالةالحطب بشود چرا که دشمنت از نسل بولهب باشد تو بر زمینی و ابن‌زیاد بر تخت است! که راه کفر به اسلام یک‌وجب باشد به اهل‌بیت نبی ظلم شد در آن وادی بدیهی است که هر روز شام شب باشد در آن هجوم مصیبت...، امام زینب بود «قسم به‌صبح که‌خورشید شام زینب بود» حسین ماه زمین و ستاره‌اش زینب که بوده یاور و یار هماره‌اش زینب حیا و صبر و شکوه و وقار و حلم و شرف چه واژه‌ها که شده استعاره‌اش زینب چه کاخ‌ها که بنا کرده اهل ظلم، ولی به هم زده همه را با اشاره‌اش زینب جهان به مرکبی از چوب فتح خواهد شد اگر هرآینه باشد سواره‌اش زینب اگر تمام زمین مسجدالحرام شود به گوش می‌رسد از هرمناره‌اش؛ «زینب» درون خیمه، دم قتلگاه، در میدان هزار مرتبه بوده‌ست چاره‌اش زینب حسین کشته شد و آب خوش ننوشیده به احترام لب پاره‌پاره‌اش زینب... سرش شکست و دلش خون شد و قدش خم شد همین که سایه‌ی لطف تو از سرش کم شد از آن طلوع غم‌‌انگیز چل غروب گذشت گلایه نیست برادر که با تو خوب گذشت چه در میانه‌ی صحرا، چه در خرابه‌ی شام فقط تو باخبری که چه بر قلوب گذشت تمام روز و شب ما در این مسیر بلا به ذکر جمله‌ی «یا کاشف الکروب» گذشت سپرده‌ام که به گوش جهانیان برسد از آن چه بعد وداع تو بر جیوب گذشت چه حکمتی‌ست که هرکس به دیدنت آمد ندیده از سر آن جسم سینه‌کوب گذشت به شرق و غرب دوعالم رسید قصه‌ی ما که تا شمال رسید و که از جنوب گذشت اگرچه سنگ به پیشانی‌ات زدند ولی اگرچه بر لب تو مانده جای چوب، گذشت... به انتظار نشستیم تا خبر برسد که صبح سر زده و موسم غروب گذشت شبی سپیده بر این تیره شام می‌آید یکی به واقعه‌ی انتقام می‌آید... ✍ .
. (ع) از امیر لافتی باید نوشت از علی شیر خدا باید نوشت انما و هل اتی باید نوشت ازوصی مصطفی باید نوشت فاتح بدر و حنین و خیبراست عشق سلمان است و عشق بوذر است خانه زاد حضرت داور علیست شهرعلم مصطفی را در علیست ازتمام انبیا برتر علیست شوهرصدیقه ی اطهر علیست کیست آنکه بر عدو غالب بود او علی ابن ابیطالب بود کیست حیدر پادشاهی بی بدل نور او در طینت ما از ازل نام شیرینش به لبها چون عسل ذکرجان بخشش بود خیرالعمل نام مولا می کند دل منجلی یاعلی و یاعلی و یاعلی شیعه بی همتاست وقتی باعلیست پرچمش بالاست وقتی باعلیست مادرش زهراست وقتی باعلیست محشرش زیباست وقتی باعلیست برجبین ما نوشته حق چنین دوستداران امیرالمومنین شعربی حیدر ندارد اعتبار شعر باحیدر بماند یادگار رسم شاگردی به جا آرد (بهار) گوید این بیت از زبان سازگار "شیعه از آغاز خلقت باعلیست اول و آخرکلامش یاعلیست" (بهار)✍ بیت آخر ترکیب بند از استاد عزیزم حاج غلامرضا سازگار می باشد. ............................ . مدح مولا امیرالمومنین علی (ع) گذرم تا که بیفتد به خیابان نجف می شوم معتکفی سرزده مهمان نجف فخرم این است که ازعهد شبابم تا حال نوکرم نوکر درباری سلطان نجف ذکر یا فاطمه دل می برد از حضرت عشق می روم از حرمش تا به شبستان نجف بس که صحن حرمش نزد خدا محترم است بال جبرییل شده قالی ایوان نجف برده بی شک زسلیمان نبی هوش و هواس نقش رنگین روی فرش سلیمان نجف بهر خدمت به علی هرملکی صف بسته تاشود خادم و جاروکش و دربان نجف بارها گفته به فیروزه،عقیق یمنی ناب ناب است فقط در بیابان نجف جرج جرداق مسیحی یکی از عشاق است که شده واله و شیدا و پریشان نجف یاعلی بر در تو مثل فقیر آمده ایم نان و خرما بده بر دست یتیمان نجف ای (بهار) این نمک و طبع روان را داری تو ز نان و نمک سفره ی احسان نجف (بهار)✍ .
. مهدوی ماه پنهانی و از مهر تو هرجا روشن است هم زمین، هم آسمان، هم عرش‌اعلی روشن است با امید انعکاس جلوه‌ای از روی تو چشم هر آیینه از فیض تماشا روشن است دیده‌ی یعقوب را پیراهن یوسف شفاست با امید وصل تو چشم زلیخا روشن است از همه دل‌سردم...، اما در دلم با یاد تو شعله‌ای دارم که تا روز مبادا روشن است روز و شب در انتظار دیدن تو سوخته آتش‌ چوپان‌که در هر کوه‌وصحرا روشن است شنبه‌های تازه بی‌تو جمعه‌های کهنه‌اند! روز نو یک‌روز می‌آید، دل ما روشن است «مدعی گوید که با یک‌گُل نمی‌آید بهار؟» این‌معما پاسخش سخت‌است، اما روشن است یک‌نفر می‌آید و دنیا گلستان می‌شود هرچقدر امروز تاریک است، فردا روشن است از دل تاریکی شب، صبح فردا می‌رسد عاقبت آن ماه‌روی عالم‌آرا می‌رسد از سر شوق بهار، اسفند را گم کرده‌ایم لابه‌لای گریه‌ها، لبخند را گم کرده‌ایم هرچه می‌گردیم آخر باز می‌گردد به ما چون نخ سررشته‌ی این‌بند را گم کرده‌ایم کم شده شیرینی دنیای ما این روزها چای‌مان تلخ است، وقتی قند را گم کرده‌ایم بی‌حضور ناب او هر روزمان تکراری است چون‌که آن‌خورشید بی‌مانند را گم کرده‌ایم با غریبان آشنا و با خودی بیگانه‌ایم! نسبت آیینه و پیوند را گم کرده‌ایم شوق؛ اندک، ندبه‌؛ کم، گریه؛ فراوان، عهد؛ سست! شرمساریم از تو، هر سوگند را گم کرده‌ایم دل به هرآیینه می‌بندیم و حسرت می‌خوریم در میان چهره‌ها دلبند را گم کرده ایم روز میلاد تو در تقویم‌ها عید است و ما سال شمسی هزار و چند را گم کرده‌ایم در شب تاریک دنیا، روی تو خورشید ماست هر زمان از در بیایی تو، همان دم عید ماست ای زمان را از زمان تو، زمانی تازه‌تر با حضور تو جهان ما، جهانی تازه‌تر سرخوشیم از این‌که در دوران تو خواهیم داشت هم زمینی تازه‌تر، هم آسمانی تازه‌تر آن‌به‌آن از تو سرودیم، آن‌چه می‌خواهی نبود لطف کن در شعر ما بنداز «آنی» تازه‌تر سخت بود، اما به لطف تو به آسانی گذشت هر زمان از ما گرفتی امتحانی تازه‌تر از تو دوریم و کسی جز تو به‌ما نزدیک نیست! هر کجا که گم شدیم، آمد نشانی تازه‌تر نو‌به‌نو از شرق و غرب عالم ما می‌رسد از شهیدان فراقت کاروانی تازه‌تر جان ما در انتظار روی تو از دست رفت با تو می‌خواهیم عمری تازه، جانی تازه‌تر کهنگی راهی ندارد در دل دنیای تو تو همان بودی و حالا هم همانی؛ «تازه‌تر» «نو»ترین مضمون تویی، من با تو شاعر می‌شوم هر زمان در محضر فیض تو حاضر می‌شوم وقت وصف تو زبانم در دهان می‌ایستد در بیان آن معانی از بیان می‌ایستد «صاحب‌العصر»ی و می‌چرخد زمان با اذن تو هر زمان یاد تو می‌افتم، زمان می‌ایستد... بی‌خبر از وسعت لطف و بزرگی‌های توست هرکسی چشم‌انتظار دیگران می‌ایستد روح با شوق تو برمی‌خیزد از جسم جهان جسم اگر روزی تو را حس کرد، جان می‌ایستد هرکسی که «البَلاءُ لِلوِلا» را خوانده است پای تو در اوج سختی بی‌گمان می‌ایستد از زمانی که شنیده «فِی‌السَّماءِرِزقُکُم» دست‌هامان سوی تو -ای آسمان- می‌ایستد آمده شعر جدیدش را بخواند، هر زمان شاعری در کنج صحن جمکران می‌ایستد آن‌زمان‌که می‌رسد بانگ «اَنَاالمَهدی» به‌گوش کعبه برمی‌خیزد از جا و اذان می‌ایستد «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا» سر می‌دهی پاسخ هر لطف را چندین‌برابر می‌دهی خون دل، اشک روانی داشتم، دارم هنوز! جرعه آبی، لقمه نانی، داشتم، دارم هنوز! شب‌به‌شب یاد تو بر سجّاده با من هم‌نشین در سکوتم هم‌زبانی داشتم، دارم هنوز! گرچه پابند زمین و اهل آن هستم، ولی حال‌وروزی آسمانی داشتم، دارم هنوز! غیرممکن بود، اما با نگاه لطف تو... در فراقت نیمه‌جانی داشتم، دارم هنوز! با همه نالایقی‌ها، مهربانی تو را افتخار میزبانی داشتم، دارم هنوز! هرسه‌شنبه در «طَریق‌ُالمَهدی» مشایه‌ها کربلایی، جمکرانی، داشتم، دارم هنوز! پیرم و با آرزوی در کنارت زیستن دائماً شوق جوانی داشتم، دارم هنوز! سال‌های سال تنها در حضور گرم تو آرزوی شعرخوانی داشتم، دارم هنوز! می‌رسد آن‌که شروع حُسن و حُسن خاتمه‌ست می‌رسد آن‌که دعای هر قنوت فاطمه‌ست... .
. مرثیه به‌مناسبت سالروز نه ضریحی، نه رواقی و نه سقاخانه‌ای چشم‌ها چیزی نمی‌بینند جز ویرانه‌ای زائری اینجا نخواهد دید صحن و گنبدی کفتری اینجا نخواهد خورد آب‌ودانه‌ای سنگ اگر باشد در اینجا آب خواهد شد دلش کوه خواهد بود اگر اینجا نلرزد شانه‌ای روضه ممنوع است، حتی بی‌صدا و زیر لب! پاسخش چوب است وقتی که بجنبد چانه‌ای روز و شب گرم طواف قبله‌های خاکی‌اند با دوچشم کاسه‌ی خون دسته‌ی پروانه‌ای «بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را» عاقبت آباد می‌بینیم این ویرانه را دردهای ما درِ این خانه درمان می‌شود چون‌که درد شمع با پروانه درمان می‌شود ننگ بر آن دل که این‌جا آمد اما درد او زیر بار منّت بیگانه درمان می‌شود تا نفس دارم در این خانه خواهم بود و بس چون کبوتر در میان لانه درمان می‌شود سر به خاک ای‌کاش بگذارم برای گریه‌ام حال هر آشفته‌ای با شانه درمان می‌شود تازه فهمیدم که در ویران‌نشینی حکمتی‌ست ساکن ویرانه در ویرانه درمان می‌شود ظاهرا ویرانه، اما «خانه‌ی امید» ماست روز آبادانی این صحن خاکی عید ماست چارگل از فاطمه در این چمن خوابیده‌اند از غریبان‌اند، گرچه در وطن خوابیده‌اند چار رکن عالم ایجاد، بی‌شمع‌وچراغ سال‌های‌سال در این انجمن خوابیده‌اند هر یکی مسموم زهر بی‌وفایی‌ها شدند با دلی آکنده از رنج و محن خوابیده‌اند در هیاهوی سکوت قدرنشناسان شهر جمعی از پروردگاران سخن خوابیده‌اند «خوش هوای دلکشی دارد گلستان بقیع ساکنانش جمله با یک پیرهن خوابیده‌اند» غم به دل‌ها می‌رسد چندین برابر در بقیع روضه دارد حضرت زهرای اطهر در بقیع سرّالاسرار خدا اینجاست، پس در بسته است راه در دنیای او چندین برابر بسته است فاطمه در عرش مهمان خداوند است و بس در مقام قُرب او جبریل هم پربسته است هرکسی را نیست اذن گریه بر ناموس حق روضه‌های او خصوصی شد، اگر در بسته است جز پریشانی ندارد حاصلی بی‌مادری چون تمام نظم هر خانه به مادر بسته است از همان روزی که زهرای علی سردرد داشت روضه‌های فاطمیه غالباً سربسته است... یک‌نفر هر روز می‌آید زیارت می‌کند آن‌که روزی این حرم‌ها را مرمت می‌کند ماه پنهانی و از مهر تو هرجا روشن است هم‌زمین، هم‌آسمان، هم‌عرش‌اعلی روشن است با امید انعکاس جلوه‌ای از نور تو چشم هر آیینه از فیض تماشا روشن است از همه دل‌سردم، اما در دلم با یاد تو شعله‌ای دارم که تا روز مبادا روشن است « مدعی گوید که با یک‌گُل نمی‌آید بهار؟ » این‌معما پاسخش سخت‌است، اما روشن است یک‌نفر می‌آید و دنیا گلستان می‌شود هرچقدر امروز تاریک است، فردا روشن است عاقبت یک‌روز این غم‌خانه احیا می‌شود صاحب ایوان‌طلاها و حرم‌ها می‌شود ✍ .
. علیه‌السلام 🔹مردِ میدان🔹 فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد شهر تاریک است وقتی نیست یار هم‌زبانی خانه روشن می‌شود وقتی که مهمان حمزه باشد بولهب لب بسته، پنهان می‌شود در خانۀ خود آن زمان که یار اسلام و مسلمان حمزه باشد صف به صف دشمن‌شکن با نیزۀ شیرافکن خود می‌شکافد کوه را وقتی به میدان حمزه باشد زخم تحریم و غم شعب ابی‌طالب چه باشد تا میان شام هجران ماه تابان حمزه باشد؟ با رسول‌الله پیمان بسته با جان و دل خود بر سر پیمان خود تا دادن جان حمزه باشد صف‌شکن، رزم‌آشنا، شیر رسول‌الله حمزه می‌چکد بر پیکرش اشک پیمبر، آه، حمزه :: حمزه را باید زمان جنگ و در میدان ببینی روبروی جهل بوجهلان و بوسفیان ببینی حمزه را باید کنار مرتضی و جعفر، آری حمزه را باید میان لشکر ایمان ببینی حمزه همراه ملائک، خوب‌تر از بدر تابان باید او را پابه‌پای یاسر و سلمان ببینی حمزه دوشادوش مولا با رسول‌الله همره حمزه را باید کنار مرد مردستان ببینی سرنوشت عاشقانت مرگ در بستر مبادا عشق را باید میان خون خود غلتان ببینی حمزه یعنی أیّها الکفّار ایمان جلوه‌گر شد دور شو شیطان که نام نیک انسان جلوه‌گر شد.. :: چشم پیغمبر ز داغ حمزه گریان است امشب عرش اعلا سوگوار فخر مردان است امشب با ردای مصطفی تا عرش اعلا رفت حمزه بند بند پیکرش تفسیر قرآن است امشب کربلا در پیش چشمان رسول‌الله آمد گوییا شرح کتاب داغ انسان است امشب سبحه‌ای از تربت پاک عمویش ساخت زهرا بی‌‌گمان محراب مولا غرق باران است امشب.. خواهری مشق صبوری می‌کند بر داغ سنگین یا صفیّه، زینبی کن، شام هجران است امشب.. بر سر پیمان خود تا پای جان جنگید حمزه جان به جانان داد و بر این وعده جان بخشید حمزه :: یار مولایی اگر، باید که از دل یار باشی جعفر طیّار باشی، میثم تمّار باشی زن اگر هستی، سمیّه، مرد اگر، مانند یاسر تا چراغ راه فرزندی چنان عمّار باشی چون ابوذر پیر عشق حضرت مولا بمانی همچو جابر تا نهایت تشنۀ دیدار باشی رهرو مقداد در راه بصیرت بی‌مهابا یار دین عشق، در رفتار و در گفتار باشی مثل سلمان جان و دل را در ره جانان بخواهی حمزه باشی، تا شهادت دشمن کفّار باشی مرد میدان، شیر غرّان، حمزۀ ما، حاج قاسم یار مولا، همدل و همراه آقا، حاج قاسم 📝 ✍ .
در آسمان مدینه ستاره باران بود ستاره بود و همه کوچه ها چراغان بود خدا دو نور خودش را رسانده بود بهم عجیب نیست اگر شهر نور افشان بود ملائکه همگی آمدند روی زمین از ازدحام ملک شهر راه بندان بود فرشته ها هم از آن سفره شام میخوردند ولیمه علی و فاطمه فراوان بود شبی که صاحب مجلس خود پیمبر بود چه مجلسی! که در آن جبرئیل مهمان بود چه افتخار بزرگی نصیب ایران شد عنان مرکب زهرا به دست سلمان بود در آسمان و زمین شور و جشن و همهمه است شب عروسی و عقد علی و فاطمه است شب عروسی و عقد دو دُرّ ناب خداست همه مخارج این جشن با حساب خداست اگر که هردو جهان خواستگار زهرا بود علی میان همه اول انتخاب خداست برای دادن پاسخ اگر تامل کرد رسول منتظر دیدن جواب خداست سزات مهریه فاطمه، علی باشد برای اینکه علی مظهر کتاب خداست ظهور فاطمه را هیچکس نخواهد دید چرا که نزد علی هست و در حجاب خداست کسی که باعث رنج علی و فاطمه شد همیشه مستحق آتش عذاب خداست به پیشگاه خدا مصطفی ستایش کرد به فاطمه چقدر از علی سفارش کرد از این به بعد تو همخانه علی هستی علیست شمع و تو پروانه علی هستی نبی سپرد به دست وصی نگینش را از این به بعد تو دردانه علی هستی اگر که ساقی کوثر علی شده، کوثر... تویی و صاحب میخانه علی هستی بخاطر تو علی روزیش دوچندان شد تو رزق و روزی روزانه علی هستی اگر که شان تو برتر نباشد از حیدر بدون شک که تو هم شانه علی هستی فرشته آمد و قرآن به دورشان چرخاند خدای عزوجل نیز عقدشان را خواند خدیجه نیست کنارش که مادرش باشد شب عروسی او پیش دخترش باشد خدیجه نیست که یاری کند پیمبر را خدیجه نیست که همراه همسرش باشد چه روسری و لباس عروسیش ساده است خدیجه نیست به فکر گل سرش باشد کنار چادر او میکشد به روی زمین خدیجه نیست نگهدار معجرش باشد چقدر جای خدیجه مقابلش خالیست کنار سفره عقدش برابرش باشد خدیجه نیست برایش حنا درست کند برای شام عروسی غذا درست کند
. (ع) از امیر لافتی باید نوشت از علی شیرخدا باید نوشت انما و هل اتی باید نوشت از وصی مصطفی باید نوشت فاتح بدر و حنین و خیبراست عشق سلمان است و عشق بوذر است خانه زاد حضرت داور علیست شهرعلم مصطفی را در علیست ازتمام انبیا برتر علیست شوهرصدیقه ی اطهر علیست کیست آنکه بر عدو غالب بود او علی ابن ابیطالب بود کیست حیدر پادشاهی بی بدل نور او در طینت ما از ازل نام شیرینش به لبها چون عسل ذکرجان بخشش بود خیرالعمل نام مولا می کند دل منجلی یاعلی و یاعلی و یاعلی شیعه بی همتاست وقتی باعلیست پرچمش بالاست وقتی باعلیست مادرش زهراست وقتی باعلیست محشرش زیباست وقتی باعلیست برجبین ما نوشته حق چنین دوستداران امیرالمومنین شعربی حیدر ندارد اعتبار شعر باحیدر بماند یادگار رسم شاگردی به جا آرد (بهار) گوید این بیت از زبان سازگار "شیعه از آغاز خلقت باعلیست اول و آخرکلامش یاعلیست" (بهار)✍ بیت آخر ترکیب بند از استاد عزیزم حاج غلام رضا سازگار می باشد. .
. دستی که به کویر بهاران میاورد دارد بهشت را سوی ایران میاورد معصومه را به جانب قم نه ، یقین کنید قم را بسمت خواهر سلطان میاورد خوشبخت سائلیست که با ناتوانی اش دست نیاز ، رو به کریمان میاورد حرف کرم مقابل او هرکه میزند بی اختیار زیره به کرمان میاورد با مقدمش به مردم قم داد آبرو اندوه را همیشه به پایان میاورد آن بانویی خلق و خوی فاطمیِ او عطر حضور کوثر قرآن میاورد "دریای رحمت است و بهار کرامت است تنها کریمه یِ همه ی آلِ عترت است" با مقدم بهشتیتان قم صفا گرفت والله که دل همه مردم جلا گرفت این خاک قبل آمدنت ارزشی نداشت اما پس از ورود تو حکم طلا گرفت این شهر بی نگاه تو جانی به تن نداشت این شهر در کنار وجود تو پا گرفت یک لحظه را یقین نفروشد به عالمین هرکس کنار صحن و سرای تو جا گرفت آمد رسید پای ضریح تو عاقبت هر کس سراغ مادر سادات را گرفت هرکس که بود عاشق شش گوشه ی حسین از دست تو حواله ی کرببلا گرفت "ما زیر پرچمت ز همه دَهر برتریم ما خادم کریمه ی اولاد حیدریم" چون می وَزد نسیم به پهنای پرچمت مبهوت میشوم به تماشای پرچمت ای خواهر امام رضا جانِ شیعه ها تا عرش حق رسیده بلندای پرچمت پر می کشد ز سینه دلِ بیقرارمان مثل کبوتری برسد پای پرچمت بر سایه سارِ هیچ کسی تن نمی دهیم وقتی که هست سایه ی زیبای پرچمت حالا که نیست فرصت دیدار این حرم دارد دل شکسته تمنای پرچمت با پرچم تو جای خودش را عوض کند یک دم اگر بهشت بُوَد جای پرچمت "سرور تویی ملیکه تویی جان ما تویی شهبانوی عمارت ایران ما تویی" ماییم و اشک چشم و تماشای این حرم ماییم و صحن و گنبد زیبای این حرم رو به گناهکار و خطاکار و هرچه هست بازست روز و شب همه درهای این حرم ما سالهاست که دل خود را سپرده ایم به دستهای حضرت زهرای این حرم هر روز و شب به سمت زمین صف کشیده اند حتی بهشتیان به تمنای این حرم او را نوشته اند عزیز تمام دهر ما را نوشته اند گداهای این حرم انگار که محل عروج قلوب ماست گلدسته های خوش قد وبالای این حرم بر کشور و ولایتمان چون نگین شدی تو عمه جانِ مردم این سرزمین شدی ای دست مهربان تو یک عمر بر سرم ای که وجودتان شده برکت به کشورم من قول میدهم که همه زندگانی ام جز در هوای صحن و سرایت نمی پرم حالا که در جوار شما میکشم نفس خوشبخت من ، که خادم اولاد حیدرم مهر تو را عوض نکنم با خودِ بهشت حتی اگر جدا شود از پیکرم سرم یک عمر میشود که نمک گیرتان شدم دور و بر ضریح شما چون کبوترم وقتی که میرسم به کنار ضریحتان گویا کنار تربت پنهان مادرم "ما را به حال خویش زمانی رها نکن از بارگاهتان نفسی هم جدا مکن..." ✍ .