eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
284 عکس
206 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. فاطمی مهدوی چگونه از تو بخوانم ملیکه ی دل ها که وقت مدح تو درمانده اند دعبل ها فضائلت شده الگو برای فاضل ها و پای درس تو کامل شدند کامل ها سرودن از تو یقین کار این قلم ها نیست بزرگی تو که جایش میان کم ها نیست عفاف چادر تو مظهر نجابت شد یهودی از شرف نور آن هدایت شد تمام هستی هر شیعه در قیامت شد چرا که یک نخ آن ضامن شفاعت شد چقدر شعر که با ذوق چادرت گُل کرد و شاعرت به گُل ِچادرت توسّل کرد تویی که خُلقاً و خَلقاً پیمبری بانو دل از ملائکه ی عرش می بری بانو تو بر تمام زنان جهان سری، بانو چرا که کفو علی شیر خیبری بانو فقط نه بهر زنان، سروری به مردان هم به غیر حیدر کرّار و احمد خاتم گرفته مرغ دل من فقط نشانه ی تو چرا که جنّت قلبم شد آشیانه ی تو شده نماد کرامت، کریم خانه ی تو بس است بر همگان لطف بی کرانه ی تو شده ست رازق ما، سفره های جود شما که دست دسته ی دستاس توست روزی ما تو سفره داری و من ریزه خوار و مسکینم تو مادرم شده ای پس غمی نمی بینم محبتت شده اصل اصول آیینم و بغض دشمن تو شد تمامی دینم شده ست ذکر لبم لعن آن سه تا غاصب که شد برائت ِ از دشمنان تو واجب تو سرّ خلقت عالم، ولیة اللهی تو بر تمامی اسرار خلق، آگاهی کسی که از تو جدا شد رود به گمراهی خدا به تو بدهد هر چه را که می خواهی بیا و جان بده قلب صبور مهدی را بخواه مادر محسن، ظهور مهدی را ببین که منتقمت دربه در شده یک عمر دقایقش همه با روضه سر شده یک عمر شنیده ناله ی تو، خون جگر شده یک عمر گریز روضه ی او میخ در شده یک عمر بخوان دعای کسی چون دعای مادر میست به قول تو،کسی از او شکسته دل تر نیست ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. مدح‌ومرثیه سلام‌الله‌علیها و حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام سلام ما به تو ای شرح ربّ‌آب، رباب! که با رشادت خود کردی انقلاب رباب جهان حقارت محض است در برابر تو که در نگاه تو شد کمتر از حباب رباب چنان عزیز و بزرگی که در سیاهی شام به احترام تو می‌تابد آفتاب رباب به شاهکار بزرگ سلاح گریه‌ی توست اگر بنای ستم می‌شود خراب رباب هزاربار به سعی صفا و مروه شدی هزارمرتبه دیدی ولی سراب رباب پس از حسین که بی‌سایه ماند در دل دشت در آفتاب نشستی تو بی‌نقاب رباب غم حسین و علی‌اصغر تو کشت تو را خدا کند نروی مجلس شراب رباب! ولی تو را پی سرهای روی نی بردند تو تشنه بودی و پیش تو "آب" می‌خوردند فقط نه این که کشیده حرم عذاب از آب که بوده‌ست عذاب دل رباب از آب به احترام لب‌ تشنه‌ی علی‌اصغر تمام عمر خجالت کشیده آب از آب عجیب نیست اگر سرکش‌وخروشان است ربوده العطش اهل خیمه تاب از آب پس از جنایت آن‌روز قوم اهل گناه کسی نداشته انگیزه‌ی ثواب از آب هنوز هم که هنوز است دلخوری دارند ستاره و فلک و ماه و آفتاب از آب در این میانه ندارد اگرچه تقصیری ولی نمانده به‌غیر از دل کباب از آب مرا ببخش و حلالم کن ای عروس علی به گوش جان رباب آمد این خطاب از آب رباب راز دل خسته با خدا می‌گفت تمام غصه‌ی خودرا به نیزه‌ها می‌گفت همین که دید برای تو انتخاب نشد دلش گرفت که سرباز تو حساب نشد هنوز هم که هنوز است مانده‌ام که چرا دل فرات برای علی کباب نشد؟ دوجرعه آب برای لب تو کافی بود بگو چه‌شد که فرات از غم تو آب نشد؟ هزار بار حرم را طواف کرد رباب ولی چه‌سود که سهمش بجز سراب نشد به احترام حسین و علی به سایه نرفت که سایه‌ی سر او غیر آفتاب نشد چه خواب‌های قشنگی برای اصغر دید به گریه گفت ولی؛ کودکم بخواب، نشد. رباب آب شد از غصه‌ی علی اصغر اگرچه آب نصیب لب رباب نشد... به یاد اصغر، حال رباب آشفته‌ست که روی نیزه به مادر چه‌حرف‌ها گفته‌ست برای اين که کند ختم ماجرا را تير بساط مرگ مرا می‌کند مهيّا تير چه فکرهای قشنگی، خيال می‌کردم که با گلوم کمی می‌کند مدارا تير نديد چشم زمين مثل مرگ من مرگی گلوی ناز مرا کرده ارباًاربا تير نياز نيست به اين قدرت و به اين شدّت يواش هم برسد باز می‌شود جا تير ولی چگونه دلش آمده که می‌شکند عصای پيری بابا و مادری را تير قرار بود علی‌اکبری دگر باشم قرار بود که عباس ديگر... اما تير... یکی می‌آید و با قصد انتقام آخر به سمت حرمله‌ها می‌زنند فردا تیر به حرمت تن بی‌سر بیا امام زمان به‌خون حنجر اصغر بیا امام زمان. .
. صحیفه با سجده‌هاش زینت سجّاده‌ها شده‌ست سجّاده‌اش ادامه‌ی عرش خدا شده‌ست مجموعه‌ی تمام صفات پیمبری آئینه‌ی تمام‌قد مرتضی شده‌ست هم افتخار قوم بنی‌هاشم عرب هم افتخار مردم ایران ما شده‌ست ارباب بوده است، ولی از فروتنی هم‌سفره با یتیم و اسیر و گدا شده‌ست بیمار مصلحت شده، اما به‌لطف خویش بیماری تمام جهان را دوا شده‌ست در معرکه نبوده، ولی کفر دشمنان با ذوالفقار خطبه‌ی او برملا شده‌ست از برکت صحیفه‌ی او سال‌های سال باب نجات بر همه‌ی خلق وا شده‌ست شد از کلام ناب تو دنیا به کام خلق « دون کلام خالق و فوق کلام خلق » این مصحفی که از هنر آیینه‌کاری است پنجاه‌وچار پنجره تا رستگاری است این بوستان که در دل هر چشمه‌ای از آن از هر طرف مکارم اخلاق جاری است آن را زبور آل‌محمد نوشته‌اند چون چاره در برابر آن خاکساری است معروف بوده است به انجیل اهل‌بیت پس هرکسی که حافظ او شد حواری است حق است در برابر ظلم ایستادگی حق در قبال آدم مظلوم، یاری است گاهی بیا سری بزن اینجا، که حاصلش در اوج ناامیدی، امیدواری است هرکس که خواست تالی آن را بیاورد معلوم شد که عاقبتش شرمساری است دور از خداست هرکه به فکر رهایی است هرکس که ماند پای شما کربلایی است ای یادگار کشته‌ی مظلوم کربلا چشمان توست مقتل منظوم کربلا آن‌دیده‌ها چه‌دیده؟ که‌خون گریه‌کرده‌است یک‌عمر بر مصیبت مظلوم کربلا غمگین مباش، فتح تو در شام‌وکوفه است ای مرد از مبارزه محروم کربلا آن خطبه‌‌خوانی تو و زینب اگر نبود روشن نمی‌شد این‌همه مفهوم کربلا تو قاضی‌القضاة شدی و صحیفه‌ات آیینه شد به چهره‌ی معصوم کربلا پیروز در همیشه‌ی تاریخ شد حسین این شد همان نتیجه‌ی معلوم کربلا یک‌روز می‌رسد که مجازات می‌شود با دست عشق، دشمن محکوم کربلا پایان راه این شب جان‌کاه می‌رسد روزی امام منتقم از راه می‌رسد... .
. بکم فتح الله و بکم یختم تقدیم به محضر صلوات الله علیه چشم در چشم ابوفاضل شد کار تشخیص کمی مشکل شد پرده ی چهره ی خود را برداشت ماه در روز دهم کامل شد دست انداخت به آغوش پدر سوره ی عشق خدا نازل شد تا که چشم بد از او دور شود جای اسپند به آتش دل شد جامه ی رزم به تن کرد ، چقدر بین این جامه علی خوشگل شد هم تداعی پیمبر می کرد هم زمان جلوه ی حیدر می کرد خیمه قرآن غنی تر دارد سوره هایی مدنی تر دارد خُلق و خویَش چو پیمبر اما کرمی بس حسنی تر دارد گونه هایش چو عقیق یمن است لب سرخی یمنی تر دارد لب او غنچه ی باغ ختن است که ز مُشکش دهنی تر دارد مثل ماه است ولی در رویش قرص ماهی علنی تر دارد طعم انگور و رطب با هم بود عشق و مستی و طرب با هم بود هر که مثل علی اکبر دارد باز در خانه پیمبر دارد ابرویش نه! که هلال قمر است چشم هایی عسلی تر دارد بس که زیباست کسی قادر نیست چشم از چشم علی بر دارد هر یلی هست در عالم ، اکبر یک سر و گردن از او سر دارد با خودش گفت پدر، شکر خدا باز هم قافله حیدر دارد این پسر نیست که دلبند من است هدیه ی لطف خداوند من است تکیه بر اصل و نسب می فرمود بعد از آن مرد طلب می فرمود رنگ از روی اجل هم می ریخت لحظاتی که غضب می فرمود در حضور پدرش بنشیند!!! هرگز! از بس که ادب می فرمود پدرش خار به پایش می رفت آن شب از دلهره تب می فرمود شب خود را به مناجات خدا روز را روزه به شب می فرمود چهره اش نور خداوندی داشت بس که بر مُهر سرش را بگذاشت روح در پیکر ایمان می ریخت از شرابی که به فنجان می ریخت تا که می گفت پدر ، از قِبَلش صد و ده بار پدر جان می ریخت علی آرام قدم بر می داشت از لبش آیه ی قرآن می ریخت نقشه‌ی عاشقی یوسف را اول جاده ی کنعان می ریخت تب مجنونی و رسوایی را باز در میثم و سلمان می ریخت او علی بن حسین بن علی ست جلوه‌ی تام رسول است ولی ست طرح تکبیر اذانش عشق است لب و دندان و دهانش عشق است عمه جان گفتن او فرق کند عمه را طرز بیانش عشق است قلبش از عشق پدر لبریز و انعکاس ضربانش عشق است پیش او نام رقیه ببری دائماً روی زبانش عشق است کفتری بر سر بامش می گفت خوردن خرده‌ی نانش عشق است خانه اش شهره به بیت الکرم است حسن دوم اهل حرم است جنگ با حوصله ای برپا کرد با پدر فاصله ای برپا کرد گره انداخت به ابروی کجش ناگهان ولوله ای برپا کرد با عقابش به زمین سم می کوفت در زمین زلزله ای برپا کرد علیِّ اکبر لیلا آمد!!! این خبر غائله ای برپا کرد با خم سلسله‌ی گیسویش در جهان سلسله ای برپا کرد آنچه در حق علی نازل بود «جاءَ حقُ زهق الباطل» بود شدت زلزله ها دائم شد معرکه پشت سپر قائم شد دوش در دوش عمو عباسش سلسله کوه بنی هاشم شد لشگر از ترس به خود می لرزید دشمن آن‌روز سپر لازم شد ترس در عمق دلش اردو زد سایه مرگ بر او حاکم شد نعره‌ای زد که علی آمده است جلوه‌ای کرد و اباالقاسم شد قصد تاراج اراذل دارد چقدر شیر خدا دل دارد رجز و عربده اش یکسره بود غرش شیر در این حنجره بود بین ابروی بنی هاشمی اش ذوالفقاری پُرِ خشم و گره بود وارد میمنه شد از سمتی وقت برگشت ته میسره بود آنچه در بین هوا می رقصید سپر و نیزه و تیغ و زره بود مشق شمشیر برایش انگار مثل نقل دو سه تا خاطره بود جنگ بازیچه ی این یل شده است کو حریفی ،که معطل شده است شیر در دامنه بازی می کرد تازه با هیمنه بازی می کرد با دل اهل حرم با صوتش در دل ماذنه بازی می کرد نوه‌ی حیدر و زهرا انگار داخل میمنه بازی می کرد حیدری بود و اباالفضلی بود جنگ را یک تنه بازی می کرد مثل این بود پیمبر روی دامن آمنه بازی می کرد کربلا را به شکوه آورده است دشمنش را به ستوه آورده است مرگ را سنگ محک می انداخت بعد بر بال ملک می انداخت نوک شمشیر به ماه و لبه اش بر زمین چند ترک می انداخت تیغ از هر طرفی رد می شد دست و سر را به الک می انداخت قدرت ضربه سر دشمن را آن طرف‌تر ز فلک می انداخت آن‌قدر مثل پیمبر شده بود کوفه را نیز به شک می انداخت جام از دست خدا می نوشید خون حیدر به رگش می جوشید خون سر ، تا سر سربند آمد تیغ سرتاسر سربند آمد دوره کردند علی اکبر را نفس تند پدر بند آمد قلب بابا به تپیدن افتاد خون در بین جگر بند آمد ارباً اربا شد و دیدند حسین با چه حالی سر هر بند آمد دست را بر سر هر زخم گذاشت خون هر زخم مگر بند آمد!!! مانده با این سر زخمی چه کند با علی اکبر زخمی چه کند .
. السلام علیک یا اباصالح ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لبریز می‌شوم ز جنون وقت نامتان کار دلم شده همه دم فکر و ذکرتان مرغ دل رمیده با دو صد امید پر میزند به سوی شما و نگاهتان آری منم اسیر و گرفتار بند عشق من بندی‌ام ز روز ازل بین دامتان نان و نمک گرفته‌ام از صبح اولین از سفره وسیع کرامات و جودتان صدها هزار غصه که آوردم و رسید از بهر هر کدام هزاران دوای‌تان زانو زنم به پیش شکوه شما مدام جز نامتان مباد به لب‌های من کلام در آسمان تلالؤ انوار را ببین در کهکشان تجلی اقمار را ببین فردوسیان ز فرط شعف جمله در سماع در جان خاکیان دل تبدار را ببین کنعانیان دوره هجران در التهاب ای دل بیا و خیل گرفتار را ببین شد کوچه‌کوچه‌ها همه لبریز انتظار در هر گذر بیا صف زوار را ببین در هر دلی به پا شده یک جمکران عشق مجنون بیا و این همه بیمار را ببین ای آسمان به سمت زمین کن نظاره‌ای دست دعای لشگر اشجار را ببین در دیده‌های منتظران جلوه امید در سینه‌ها تموج اسرار را ببین دل گسترید شوکت معشوق می‌رسد ره وا کنید حضرت معشوق می‌رسد دلهای عاشقان همه از دم رمیده است زیرا که عطر نرگس نرجس رسیده است جانهای خسته در قَلَیان طراوت است دلخستگان به هوش که گاه سپیده است یوسف ببین نشسته به بهت نگار ما دستش نه بلکه سرش را بریده است گویی که ماه در تب و از شوق روی او عاشق شده است و سرمه به ابرو کشیده است آوای عرشیان شده یا ایهالعزیز زیرا که شمس یوسف زهرا دمیده است مجنون شده هر آن که در این بزم عاشقی نام قشنگ حضرت دلبر شنیده است بالابلند یوسف زیبای مرتضی ای شاه حسن خوش قد و بالای مرتضی دلهای ماست بسته به زنجیر گیسویت محراب ماست طاق کمانهای ابرویت در دست توست بند دل بی‌قرار ما جانهای ماست یکسره در قبض جادویت گفتم به عشق تا به کجا می‌کشانی‌ام گفتا کنار دلبر زیبا و دلجویت گفتم چرا دلم شده دیوانه و خراب گفتم از شمیم ناب تو و عطر گیسویت دادم به باد دست سلامم به هر سحر کردم گسیل این دل دیوانه را سویت آقا قسم به خاک شهیدان این فراق دلهای ماست بسته به زنجیر گیسویت ابرو مکش چو تیغ که دلداده توایم ما سنگ‌ریزه‌های لب جاده توایم ای شهریار عشق و علمدار انبیا ای مخلص کلام تمامی اولیا ای هادم بنای نفاق و ریا و کفر باب تفضلات خداوند "هل اتا" مولای مهربان غزلهای عاشقی ای آخرین سلاله اسرار "انما" زیباترین سروده دلهای بی شکیب ای بهترین تبسمدلهای بی نوا شیواترین چکامه اشعار خلقتی شیرین ترین ترنم دلهای آشنا آیا هنوز گاه قیامت نیامده؟ تا آن که پرده گیری از آن روی دلربا آقا به آن نگاه صمیمانه‌ات سلام بر آن تفقدات کریمانه‌ات سلام بر خاک تشنه نم نم باران چه دیدنی است بر اهل شب چراغ فروزان چه دیدنی است بر خستگان دوره هجران و دوری‌ات پایان دوری و غم هجران چه دیدنی است روزی که با تو کلبه احزان سینه‌ها گردد چو باغ سبز و گلستان چه دیدنی است ای آروزی خسته دلان در کنار تو احوال نوکران و غلامان چه دیدنی است دستم به دامنت گل زیبای فاطمه حالم دلم کنار تو جانان چه دیدنی است پشت سر تو دو رکعت نماز عشق آقا ز تو شنیدن قرآن چه دیدنی است در کام ما به کأس ولایت شراب کن ما را ز خیل منتظرانت حساب کن ✍ .
. علیه السلام علیه السلام دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز دل اگر خانه ی هر بی سر و پایی گردد اثر از گفته ی خوبان نپذیرد هرگز عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز ما در خانه ی سلطان سر و سامان داریم هرچه داریم ز آقای خراسان داریم با دم قدسی معشوق ؛نفس تازه کنم تا که قدری سخن از یار خوش آوازه کنم صحن گردی حرم وقت سحر می خواهم تا صفای دل شیدا زده اندازه کنم بین هشتی حرم گر بکشیدم بر دار سر سودایی خود زینت دروازه کنم سرگذشت من وتو گشته کرمنامه ی عشق هر سحر ،پای مناجات ،دلی تازه کنم تار گیسو طلبم تا که ورق های دلم همچو یک مصحف پر درد به شیرازه کنم نام این مصحف دل را بگذارم ز قضا قصه ی یک سگ ولگرد و کرامات رضا تا که بر گنبد تو دیده ام از دور افتاد ناگهان در دل آلوده ی من شور افتاد اولین بار که دیدم حرمت را گفتم: ای سلیمان به سرایت گذر مور افتاد بی پناه آمدم و خوب پناهم دادی راهم از حادثه در دولت منصور افتاد تابه خود آمده دیدم که دل از دستم رفت وسط آینه ام چشمه ای از نور افتاد نه بگویم که کلیمم،حرمت عرش خداست اتفاقی ره موسای دل از طور افتاد یک قدم سوی تو با عمره برابر گردد کعبه هم دور سر گنبد تو می گردد ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی دستگیر دل هر خسته دل و گمراهی ز عنایات رئوفانه ی تو فهمیدم که نه من بلکه همیشه تو مرا می خواهی در بهشت تو نهم پای، چو با کوهی درد تو طبیبانه دوا می کنی اش با آهی من گدا زاده و تو نسل به نسلت سلطان خوش برازنده ی تو صحن و سرای شاهی حاجت از دل نگذشته تو روا می سازی ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی من مسلمان شده ی نیمه نگاهت هستم لحظه ی مرگ بیا دیده به راهت هستم دل بیمار مرا فرصت درمانی ده با دم قدسی ات ای دوست مرا جانی ده قبل از آنی که گناهم نفسم را گیرد آمدم توبه کنم مهلت جبرانی ده همچنان زلف پریشان تو آواره شدم به دل خانه خرابم سر و سامانی ده شوری اشک چشیدم که نمک گیر شدم سر این سفره به من رزق فراوانی ده حمدلله که سر کوی تو زنجیر شدم استخوانی به سگ خانه ات ارزانی ده لحظه ی مرگ قدم رنجه کن و بر ما هم فیض دیدار چون آن عاشق سلمانی ده از تو من روزی شبهای محرم خواهم چشم پر گریه ای و سینه ی سوزانی ده سفره ی عاشقی ام را تو بیا کامل کن عصر روز عرفه فرصت قربانی ده در حریمت خبر از عرش خدا می آید بوی سیب حرم کرببلا می آید آمدی تا که به نامت دل ما زنده شود یادی از فاطمه و شیر خدا زنده شود آمدی تا سند شیعگی ما باشی با نفس های تو تسبیح و دعا زنده شود آمدی تا ز پی ات خواهرت آواره شود یاد آوارگی شام بلا زنده شود پلک زخمی تو از خاطره ی گودال است آمدی روضه ی آن رأس جدا زنده شود امر کردی به همه گریه کنند بهر حسین تا غم بی کفن کرببلا زنده شود جد مظلوم تو را با لب عطشان کشتند خواهرش دیدو به گیسوی پریشان کشتند ✍ .
. السلام علیکَ یا ابوتراب السلام علیکِ یا امـ الائمه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ترکیب بند سالروز ازدواج امیرالمؤمنین با حضرت صدیقه (علیهم السلام) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قافيه‌هاي شعر من امشب به احساس آمده هر حرف و هر صوت و هجا مانند الماس آمده شوق و شعور و شور من فارغ ز وسواس آمده شيدايي‌ جان و دلم بيرون ز مقياس آمده دل را ببين دل را ببين در اوج شور و در شعف شام وصال فاطمه با حضرت شاه نجف ـــــــــــــــــــ عاقد خدا شاهد نبي جبريل هم آينه‌دار خيل ملک تسبيح گو ميکال هم شد پرده‌دار جمع تمام انبياء اين بزم را شد سفره‌دار اهل سماوات و زمين از شوق جمله بيقرار هم شانه ناموس حق ساقي کوثر را ببين گرد و غبار راهشان صد ماه و اختر را ببين ــــــــــــــــــ داماد ختم الانبياء شد حضرت يعسوب دين شير خدا دست خدا وجه خدا حصن حصين اوج ادب اوج حيا اوج وفا اوج يقين سر را به زير انداخته مولا اميرالمؤمنين سرگرم تسبيح خدا باشد لسان ذاکرش زهرا عروس او شده بنگر وجود شاکرش ـــــــــــــــــ دخت نبي امشب نهد پا در سراي مرتضي عطرش صفايي داده آري بر سراي مرتضي زهرا شود شمع و چراغ سرسراي مرتضي دارد صفايي بيکران ديگر سراي مرتضي ام‌اليقين ام‌الحياء ام‌النجابت فاطمه هم علت ايجاد و هم بانوي جنت فاطمه ـــــــــــــــــ از امتزاج نورشان عالم منور مي‌شود از انتشار عطرشان هستي معطر مي‌شود از شاخه‌هاي نسل‌شان عالم مُشَجّر مي‌شود از نامشان از يادشان دلها مسخّر مي‌شود ما را مريد کوثر و ساقي کوثرساختند ما را گدايان در اولاد حيدر ساختند ــــــــــــــــــــ با نام زهرا و علي ما را سعادت داده‌اند با حب زهرا و علي بر ما بشارت داده‌اند با مهرشان در اين جهان بر ما کرامت داداه‌اند بر ما کرامت داده و نور هدايت داده‌اند عشاق زهرا و علي مشهور بر هم عهدي‌اند اهل یقین، اهل حیا، چشم انتظار مهدي‌اند ـــــــــــــــــــ ما اهل ایمانیم اگر، سِرّش دعای فاطمه است این عزت و آزادگی اصلاً برای فاطمه است دار و ندار ما همه لطف و عطای فاطمه است سوگند بر نام علی هستی گدای فاطمه است از برکت زهرا خدا داده به ما عزّ و شرف پس خانه‌ی بابای ما هم می‌شود شهر نجف ـــــــــــــــــــ ✍ .
. چاوُش که می خوانی دعایت می‌کند زهرا می ریزد اشک و می زند بر سینه‌اش مولا چاوش که می‌خوانی پیمبر می‌کشد آهی شخصاً خدا در عرش روضه می‌کند برپا این بی‌قراری‌هایِ پایِ پرچمِ ارباب آرامش و اُمّید شد در قلبِ نوکرها دارد خدا حتماً هوایِ گریه‌کن‌ها را شالِ عزا  انداخته بر شانه‌ها  آقا آقا نگاهم کرده که از شاه می‌گویم شد این نفس تسبیح وقتی آه می‌گویم آه از تَهِ دل می‌کشم چه بر سرت آمد ؟! هر جا به پا شد روضه فوراً مادرت آمد بر سینه‌اش کوبید با ذکرِ حسینم وای ظالم که با خنجر به سویِ پیکرت آمد پشتِ سرِ هم زخم خوردی پشت‌ ُو رو شد تن خنجر نمی‌برّید وقتی خواهرت آمد خیلی معطّل شد برایِ کشتنَت قاتل تا اینکه از خیمه صدایِ دخترت آمد راحت کنید این تشنه‌یِ مظلوم و تنها را این صبرِ بیجایِ شما که کُشت زهرا را ای سرفرازِ بی‌سرِ نیزه‌نشین ارباب ای پاره پاره پیکرت نقشِ زمین ارباب بر رویِ نِی قرآن که می‌خواندید زینب گفت شاهِ سَریرِ عشق عاشق را ببین ارباب چه بر سرِ آن نازنین دختر نیاوردند ناز و نوازش شد چه بد این نازنین ارباب جانم فدایِ روضه‌خوانی که ادب دارد عالم فدایِ ناله‌یِ اُمُّ‌البنین  ارباب بر سینه‌اش می‌زد به جایِ مادری غمگین جایِ همان بانو که خورده سیلیِ سنگین از روضه‌یِ گودال سنگین‌تر کجا ؟!  کوچه ای وای از روزی که رفته مجتبی   کوچه دستِ پلیدی راه را بر مادرِ ما بست بر چادرِ ناموسِ ما بُگذاشت پا  کوچه خون می‌چکید و خاکِ رویِ معجری گِل شد آویزه‌ای افتاده رویِ خاکها    کوچه چشمی نمی‌دید و تنی لرزید و می‌خندید .... بر گریه‌هایِ کوثرِ پرپر    چرا؟! کوچه در کوچه راهِ پابه‌ماهی با لگد بستند که سینه را در حینِ ندبه سخت بِشکستند ✍ .
. چشمِ او باز شد وُ چشمِه نشسته به تماشا سامرا دارد از امشب علیِ عالیِ اَعلا چه‌جمالی؟! چه‌وقاری؟!چه‌کمالی؟!چه‌شکوهی؟! گلِ تکبیر نشسته به لبِ حضرتِ زهرا علی از نسلِ رضا ُو علی از نسلِ حسین ُو... علی از نسلِ علی ُو علی از جنسِ مسیحا نفسَش مُرده کند زنده پس اِکسیرِ حیات است کیمیایِ نظرش ساخته از سنگ  طلاها این مرادِ دو‌جهان وُ پسرِ بابِ مراد است هر دری بسته شود جز درِ  فیضیه‌یِ مولا هادیِ آلِ امیر است وُ مسیری به غدیر است پسرِ شیرِ خدا علّت آرامشِ شیر است خوش به حالِ سائلی که بِنِشیند سرِ راهت نانِ او می‌رسد از دستِ تو با نازِ نگاهت لقمه‌ای که تو بگیری نانَش از تنورِ زهراست روسفید است غلامِ خانه‌زادِ رو‌سیاهت زائر از سمتِ خراسان طرفِ کرب‌وبلا رفت در حریمت روزی‌اش شد چند ساعت استراحت وسطِ جامعه پیچید شمیمِ گلِ نرگس به فدایِ تو ُو اصل وُ نسب ُو نسلِ چو‌ ماهت ما نداریم شبیهِ تو  ندیدیم مثالی در فِصاحت   در بِلاغت  در صِراحت  در مِلاحت اسداللّه ضمیری    ولی‌ُاللّه سَریری اصلاً آقا تو‌ به دنیا آمدی دست بگیری گِره به کار ندارم دستگیرم که تو باشی با تو دورم زِ غرور وُ حسد ُو کِبر ُو حواشی منِ مجنون اگر این جادّه را پیش گرفتم نَه حَواسم به غم است ُو نَهَراسم زِ خراشی با شما قلبِ من آرام و قدمهامْ بلند است بی تو یک‌دَم که بمانم می‌شوم من متلاشی از بهشتی که شنیدیم وُ فراوانیِ نعمت من که می‌خواهم عزیزم گوشه‌ای را که تو باشی آمدی تا برسانی دلِ ما را به غدیر ُو .... آمدی تا نمکی بر رویِ این زخم بپاشی زخمیِ روضه‌یِ شاه وُ ماهِ رویِ نیزه‌هایم از اهالیِ غدیر وُ بی‌قرارِ کربلایم ✍ .
. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تا نام تو بردم دلم غرق طرب شد ابیات من شیرین‌تر از شهد رطب شد اول تمام تار و پودم با ادب شد بعدش وجودم محو قتال العرب شد نام تو تا بردم وجودم صیقلی شد هر رگ رگم ذاکر به ذکر یاعلی شد خونی که درگ‌هاست می‌جوشد به شوقت عاشق به قدر وُسع می‌کوشد به شوقت تا خرقه خدمت که می‌پوشد به شوقت هر لذتی را نیز بفروشد به شوقت شوقت قرار از سینه اهل ولا برد عشقت دل دیوانگان را تا خدا برد توحید را ما در تماشای تو دیدیم احساس را در نام زیبای تو دیدیم مردانگی را در سجایای تو دیدیم ما هر چه خوبی بود را پای تو دیدیم ای کل خوبی‌های عالم بین دستت ناثوتیان، لاهوتیان مدهوش و مستت جامه‌درانیم و به دل‌ها شور داریم از نور زهرایت در عالم نور داریم ما کی به سر فکر بهشت و حور داریم نعلین را کنده هوای طور داریم نام تو تا آمد دل ما پر شعف شد وادی طور ما همان صحن نجف شد ما را گرفتاران چشمانت نوشتند محتاج جود و لطف و احسانت نوشتند آوارگانی در بیابانت نوشتند مبهوت زیبایی ایوانت نوشتند ما بنده عشق تو از قالوا بلائیم دیوانگان مست ایوان طلائیم ما را به یک طعم و نصیحت میهمان کن بر آن عبارات فصیحت میهمان کن یا که به لبخند ملیحت میهمان کن بر طعم انگور ضریحت میهمان کن یادم نرفته نیمه شب شور نجف را یادم نرفته طعم انگور نجف را کشکول من خالی‌ست مولا التفاتی ساقی تویی آقا بده آب حیاتی از باب ساعت آمدم با مشکلاتی ای که قبولی صیامی و صلاتی با دست خالی آمدم دستم بگیری دست مرا هر آنچه که هستم بگیری ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍ .
. دو پسر نَه دو سِپر آورده زینب از برایت هستیِ من هستیِ این خواهرِ مضطر فدایت دو پسر را نذرِ یک مویِ سرت کردم عزیزم شکرُلِلَّه رزقِ من شد بیشتر در نینوایت مادرم امّا به دستِ خود کفن کردم دو طفلم بر سرِ زینب هوایی نیست جز شورِ ولایت هر دو اِبنِ‌جعفرند امّا سراپا حیدری‌اند هر دو تا از نسلِ کوثر عاشقِ دین و شهادت شیرِ زینب ساخته شمشیرزن‌هایِ بصیری شد رَجز در معرکه مولا حسین نِعمَ‌الأمیری هر دو گفتند از تبارِ زینب و شاهِ ولائیم‌‌ بچّه‌شیرِ این عشیره عاشقِ شیرِ خداییم بی‌قرارانِ غدیریم و فداییِ حسینیم عاشقانه عارفانه در تمنّایِ بلاییم عمرمان با گریه پایِ روضه‌یِ کوچه گذشته داغدارِ گونه‌یِ نیلی و بغضِ مجتباییم خونِ ما نذرِ نخی از ‌معجرِ ناموسِ مولا شکرُ‌لِلَّه وقتِ هتکِ حُرمتش بر نیزه‌هاییم عاشقِ سرنیزه و تیر وُ کمان و تیغ و سنگیم داغدارِ روضه‌هایِ بی‌حیایی بعدِ جنگیم می‌زند بی‌عار طبلِ بی‌حیایی ختمِ جنگ است خیمه‌ها آتش گرفته بر سرش سودایِ ننگ است می‌دَود دنبالِ اَطفال و زنان با تازیانه معجر و خلخال و آویز و اَلنگو رزقِ چنگ است مانده جسمِ بی‌سری زیرِ سُمِ اسبِ حرامی بر رویِ نیزه سری رفته که از اهدافِ سنگ است همسفر با دخترِ حیدر که‌ها هستند ‌‌ای وای دل برایِ قاسم و عبّاس و عبداللّه تنگ است کو علی‌اکبر عنانِ مَرکبِ او را بگیرد مانده زینب رو بگیرد یا که پهلو را بگیرد نَه جوانی مانده در اُردویِ ما نَه پهلوانی نَه به زیرِ سُمِّ مَرکب مانده سالم استخوانی شد بهارِ کربلا با ضربه‌هایِ تازیانه پایِ نیزه بینِ‌ روضه زرد و نیلی و خزانی عمّه‌یِ سادات تا دروازه‌یِ ساعات رفته طعنه خورده کینه دیده قامتش بوده کمانی اوجِ روضه مجلسِ بی‌شرمی و ناموسِ مولاست می‌خورد رویِ لب و دندانِ زخمی خیزرانی جانِ فرزندانِ زینب نذرِ ناموس و حجاب است غیرتی بودن مسیرِ انتظار و انقلاب است ✍ .
. 🔹با کاروان نیزه🔹 می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شه‌سوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها :: جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جان‌گدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دل‌نوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاک‌بازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید :: فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن‌گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم :: بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان مُحرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... :: ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... :: خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی‌اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی‌اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... :: قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم .