eitaa logo
«آیه‌جان»
451 دنبال‌کننده
111 عکس
76 ویدیو
9 فایل
🔹مجله قرآنی آیه‌جان ❤️ 🔹اینجا دربارهٔ آیه‌های امیدبخش خدا می‌خوانید و می‌شنوید. 🔹 آیه‌جان در سایر شبکه‌های اجتماعی: https://yek.link/Ayehjaan
مشاهده در ایتا
دانلود
«آیه‌جان»
«آن خیری که خواسته بودم، کجاست؟» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: سر سفره‌ی عقد یک تسبیح دستش گرفته بود و تند‌تند ذکر می‌گفت. ورد زبانش شده بود: «ربِّ إنّي لِما اَنزلتَ إلیَّ مِن خیرٍفقیر». خدایا من به هر خیر و نیکی که تو برایم بفرستی نیازمندم. زبانش شده بود عین چوب خشک. دلش اما با این ذکرها قرص می‌شد. بعدها که خدا علی را به او داد و معلومش شد که معلول است، شک افتاد به دلش که: «آی خدا! من ازت خیر خواسته بودم. این بود خیرت؟ پسر آوردم که عصای دستم باشه، وبال گردنم شد.» بعدتر هم که شوهرش -احمد- توی تصادف فوت کرد، شکش یقین شده بود که: «من و خدا حرف هم را نمی‌فهمیم. این دیگر چه خیری است. حالا باید چه خاکی به سر کنم با یک بچه معلول که بی‌کسی و بیوگی هم علاوه‌اش شده؟» باید راهی می‌جُست که چرخ زندگی‌اش بچرخد. بچه را نمی‌توانست پیش کسی بگذارد. مدتی از کارخانه قند و شکر، کله‌قند می‌گرفت و برایشان حبه می‌کرد. درآمدش بخور نمیر بود ولی همین‌که توی خانه بالای سر بچه‌اش نشسته بود خیالش راحت بود. اما کارخانه قند و شکر که جمع شد همین آب‌باریکه هم قطع شد. دوباره فکری شده بود که چه کنم با دست خالی و بچه خُرد. یک‌چیزهایی از خیاطی سرش می‌شد اما چرخ خیاطی نداشت. رفته بود کمیته که چرخ خیاطی بگیرد و برای زن‌های در و همسایه خیاطی کند. چرخ خیاطی دست دویی گرفته بود. اما درآمدی نداشت. همه دنبال مد روز بودند و مدل‌های قدیمی به دلشان نمی‌نشست. دوباره شاکی شده بود که «خدایا این هم شد زندگی؟ مگر نگفتی روزی‌تان را ضمانت کردم پس رزق این طفلک کو؟ سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز چند روز؟ یک ‌پاره‌گوشت نباید بیاید توی این خانه؟ این بچه قوت نمی‌خواهد؟» همان روزها دوباره رفته بود کمیته که: «من هیچ! برای این زبان‌بسته فکری بردارید تا از دستم نرفته.» گفته بودند، برایت از تولیدی‌ها سفارش می‌گیریم که دوخت و دوزشان را بکنی و پولی دستت بیاید. از کارگاه کفش کتانی‌دوزی، رویه‌ی کفش برایش آوردند تا به هم بدوزد. هر عدد ده هزارتومن. رنگ‌ها را می‌داد به علی که جدا کند. در این حد ازش برمی‌آمد. سرگرم می‌شد و نق نمی‌زد. خودش هم از خروس‌خوان می‌نشست پشت چرخ و پدال می‌زد تا غروب. کارفرما، دوخت‌و‌دوزش را قبول داشت. گفته بود کارَت ظریف است. اگر همین‌طور پیش بروی، سفارش بیشتری می‌دهم. حواسش بود که سرهم بندی نکند. تمیز بدوزد و بیشتر سفارش بگیرد. اوضاع بهتر شده بود و کارفرما قبولش داشت. سفارش پشت سفارش بود که برایش می‌آورد. اما از یک تعدای بیشتر نمی‌توانست سفارش بگیرد. یک آدم مگر چندتا دست دارد؟ فکری به ذهنش زده بود. دوباره رفته بود کمیته تا اگر بتواند یک چرخ خیاطی دیگر بگیرد. می‌خواست وردست بیاورد که کارش روی دور بیفتد. گفته بودند چرخ می‌دهیم اما قسطی. قبول کرده بود و چرخ را آورده بود خانه. زن یکی از همسایه‌ها که وضعی نداشت را گفته بود بیاید کمک کارش. دوخت ساده را یادش داده بود و نشانده بودش پشت چرخ. تعدادی پول می‌داد. هر عدد هفت هزارتومان. کم‌کم اوضاعش رو‌به‌راه شد. حسابش را با کمیته صاف کرد و دوتا چرخ دیگر هم خرید. زن‌های بی‌سر و همسر که چند سر عائله داشتند، می‌آمدند وردستش، رویه‌ی کفش می‌دوختند. بعدتر سفارش برای دوخت مانتوهای مدرسه هم گرفت. حالا دیگر سری میان سرها داشت. غیر از زندگی خودش و علی، زندگی خیلی‌های دیگر را هم سروسامان داده بود. قرار بود در مراسمی به عنوان زن کارآفرین معرفی شود. بعد هم وامی بدهند تا کارگاه بزند. همه‌ی این‌ها را از برکت وجود علی می‌دید. بعد از سالها دوباره یاد ذکر سر سفره عقدش افتاد. «ربِّ إنّي لِما اَنزلتَ إلیَّ مِن خیرٍفقیر». گفت: اى پروردگار من، من به آن نعمتى كه برايم مى‌فرستى نيازمندم. حالا دیگر خاطرش جمع بود که خدا جز خیر برایش نخواسته است. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ نویسنده: آیا تاکنون از یک موزه‌ی تاریخ طبیعی دیدن کرده‌اید؟ انواع حیوانات از آهو و گوزن گرفته تا شیر، پلنگ، خزندگان و پرندگان مختلف، با بدنی کامل و طبیعی طوری نگاهت می‌کنند که گویا زنده‌اند و خودنمایی می‌کنند. با دیدن این هنرها که ساخته‌ی دست انسان است، آیا به قدرت خدا در زنده کردن و میراندن موجودات شک دارید؟ در آیه‌ی ۶۸ ، به قدرت تکوینی خداوند در و مخلوقات اشاره شده است. قدرت مطلقی که فقط مختص خودش می‌باشد و هیچ دست دیگری در آن دخالت ندارد. «هوالذی یحیی و یمیت». قدرت نامحدود است. او قادر است هر کاری را که بخواهد انجام دهد؛ اما نکته‌ی قابل توجه اين است كه هيچ يك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او سخت و مشكل نیست و همین که اراده کند، صورت مى‏گيرد. «کن فیکون»: در قرآن، هشت مرتبه جمله‏‌ی «کن فیکون» آمده که نشانه‌ی خداوند می‌باشد. لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «و هنگامى كه كارى مقرّر كند تنها به آن مى‏گويد: موجود باش! بى‏درنگ موجود مى‏شود.» (فَإِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ). شما از تجربه‌های خود بگویید. چه زمانی بوده که قدرت مطلق خداوند را حس کرده‌اید؟ 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
‌ ✍ نویسنده: 📷 عکاس: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیه‌جان»
«اوست که زنده می‌کند و می‌میراند» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: از زمانی که آمده بود درمان را کنار گذاشته بودیم، منظورم تلاش برای بچه‌دار شدن بود. هم از کرونا ترسیده بودیم، هم خودمان خسته شده بودیم. نیاز داشتیم دوباره جان بگیریم. هوای‌مان عوض شود. با حرف‌ها و کنایه‌ها‌ی نه، ده ساله کنار بیایم و خستگی‌ها را بگذاریم کنار. من مشغول شده بودم به کتابفروشی و عوارض درمان کرونا. خانم مشغول شده بود به کلاس‌های هنری و راه‌اندازی پروژه‌ی نارکیک. جفت‌مان اینقدر سرمان شلوغ شده بود که حواسمان به خودمان نبود. من صبح تا شب درگیر کارهای عمرانی و راه‌اندازی کتابفروشی. خانم صبح تا شب درگیر کیک پختن و کارهای هنری‌اش. توی همین بی‌خبری از خودمان و گذران زندگی، به توصیه‌ی پزشک مجبور بودم وزن کم کنم تا عوارض کرونای چند ماه پیش دست از سرم بردارد. توی پیاده‌روی‌ها سعی می‌کردم از کرونا فاصله بگیرم و به خیلی چیزهای دیگر فکر کنم. حرف‌هایی که شاید هیچ‌وقت بعد‌ها فرصت نمی‌کردم بهش فکر کنم. توی همین تفکرات و خیالات خودم چشمم افتاد به زندگی‌هایی که روی شانه‌های دیوارها ریخته شده بود. درخت‌هایی که هوای بهاری بهشان زندگی دوباره هدیه می‌داد. شاخه‌های خشکی که داشت برگ‌های تازه می‌زد یا کرم‌هایی که از خوردن برگ‌ها دوباره جان گرفته بودند و تلاش می‌کردند پروانه شوند. حتی گیاه‌هایی که به‌زور داشتند از لای آسفالت‌های پیاده‌رو خیابان می‌زدند بیرون. همه نشانه‌های بود که زمین داشت بیرون می‌ریخت. ولی آدم‌ها داشتند با کنار می‌آمدند. توی مسیر پر بود از تابلوها یا بنرهای تسلیت که این‌ور و آن‌ور داشتند از مرگ حرف می‌زدند. همزمان مرگ و تولد کنار هم زندگی می‌کردند و با هم کنار می‌آمدند. افتادم به از این نشانه‌ها و اسمش را گذاشته بودم «یحیی و یمیت». لای همین یحیی و یمیت‌ها، بهش گفتم بیا برو یک آزمایش بده شاید اتفاقی افتاده باشد. گفت: «نه خودت را خسته کن نه من را اذیت.» به‌زور رفت آزمایش و خودم هم رفتم برای گرفتن جوابش. همه‌چیز را از بر بودم اگر بتا از فلان بالاتر می‌بود جواب مثبت، پایین‌تر بود می‌شد منفی. آزمایش را که گرفتم همه‌چیز با همیشه فرق می‌کرد. بتا رفته بود بالا و این یعنی . یک مرحله‌ی جدید به ما هدیه داده بود. گیج شده بودم باورم نمی‌شد. جواب آزمایش را به منشی آزمایشگاه نشان دادم و گفتم می‌شود جوابش را برایم بگویی؟ گفت: «دلت می‌خواهد چه باشد؟» گفتم: «مثبت.» گفت: «عجیبه همه دلشون می‌خواد منفی باشه. پس چون دلت می‌خواد مثبت باشه، مثبته.» گفتم ده سال منتظر خبرش بودم تا امشب. شبِ میلاد که قرار بود خبرش بیاید و زنده کند امیدهای مرده را. هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ اوست كه زنده مى‌كند و مى‌ميراند. و چون اراده‌ی چيزى كند مى‌گويدش: «موجود شو.» پس موجود مى‌شود. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیه‌جان»
‌ ✍ نویسنده: 1.  «یا الله… یا رحمان» بت‌پرستانِ جاهلِ زمان وقتی می‌دیدند ، خداوند را گاه ‘الله’ و گاه ‘رحمن’ می‌خواند، به تمسخر می‌گفتند: این چه پیامبری است که ما را از چند خدا نهی می‌کند، در حالی‌که خود، دو خدا دارد. ندا آمد که خدا را چه به الله بنامید و چه به رحمن فرق نمی‌کند و به این شبهه پایان داد. “الله” ۹۹ اسم دارد که غالب آن‌ها در قرآن آمده است و همه مفاهیم مقدس دارند و ذات هستند و حقیقی. «فلهُ الاسماء الحُسنی».  ما انسان‌ها آزادیم با هر کدام از این نام‌ها، او را بخوانیم و در دعاهایمان صدایش بزنیم «ایّما تدعوا». البته بهتر است به نام‌هایی که در نیامده و مختص نام خداوند نیست او را نخوانیم چرا که در مقابل کمالات بی‌نهایت و نامحدود خداوند، عقل و کلام انسان محدود است و ممکن است به انحراف بیفتیم. 2.  «نماز خواندن باید آداب خاص داشته باشد.» ، دین میانه و اعتدال است. هرگاه پیامبر نمازش را با صدای بلند می‌خواند کفار به تمسخر می‌گرفتند و بلند‌بلند شعر می‌خواندند و پیامبر نمازش را آهسته می‌خواند که آنگاه اصحابش می‌گفتند صدایش را نمی‌شنوند و به اشتباه می‌افتند. این آیه نازل شد و پیامبر را به قرائتی نه بلند (و لا تجهر) و نه آهسته (و لا تخافت) بلکه با صدایی میانه دعوت کرد «وابتغ بین ذلک». 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
48.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ «ترازو» ✍ نویسنده: 📷 عکاس: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @alaviyehsadat 🎙 گوینده: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
سلام سلام 🌹🌹 مجددا عیدتون مبارک. خبر دارید که «آیه‌جان» برای عید سعید قراره مسابقه داشته باشه؟ 😉 مسابقه به این صورته که ۲۰ تا سؤال چهارگزینه‌ای از محتوای روایت‌ها داریم. پس حسابی با دقت بخونید و روایت‌های شبانه رو دنبال کنید😊👌 به قید قرعه به چند نفر از دوستانی که سؤالات بیشتری رو پاسخ درست بدن، مبلغ ناقابلی تقدیم می‌شه😍 شاید شما برنده باشید🌱
«آیه‌جان»
«ترازو» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: توی برگه‌ی گزارش دکتر برای آزمایشگاه پاتولوژی، نوشته بود کانسر. آن‌قدری سواد داشت که بفهمد تشخیص دکتر است. برگه را که تحویل مسئول پذیرش آزمایشگاه می‌داد پرسید: «
تشخیص‌های دکتر چه‌قدر درستن؟
» زن لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید. همه‌چی زیر میکروسکوپ معلوم می‌شه.» در عرض چند دقیقه به اندازه‌ی یک عمر نگرانی و فکرهای جورواجور توی مغزش تلنبار شده بود. چشم‌هایش آب انداخته بود و دست‌هایش توی جیب پالتو می‌لرزید. پا را که از در آزمایشگاه بیرون گذاشت، سرما پیچید دورش و همه‌ی آن فکرها و نگرانی‌ها را جلا داد. سوار ماشین شد و در جواب مامان که چرخید به پشت و پرسید: «چی شد؟» دماغش را که نوک آن سرخ شده بود، بالا کشید و گفت: «انقدر بدخط و خارجکی نوشته بود که چیزی سر درنیاوردم.» بابا ماشین را روشن کرد. او خود را به در چسباند. یقه‌ی پالتویش را بالا داد و بازوهایش را بغل کرد. زیرچشمی به بابا نگاه کرد و آهسته گفت: «چه سرده.» سرطان با بقیه‌ی کلمه‌ها فرق دارد. خیلی است و بی‌اندازه هولناک. نمی‌توانست به زبان بیاوردش. فکر کردن بی‌توقف به این کلمه‌ی شوم، رمقش را گرفته بود. آن‌قدر که وقتی جواب پاتولوژی، تشخیص دکتر را تأئید کرد، حتی نتوانست، پلک بزند. خود را سپرد به سوز زمستان و فکر کرد چه‌طور باید خبر را به مامان و بابا بدهد. هرچه توی نت می‌چرخید، سرطان سنگین‌تر و ترسناک‌تر می‌شد. نوشته بودند این نوعش درمان ندارد. دیر علائم می‌دهد و بیماران معمولاً فقط یک سال بعد از تشخیص زنده می‌مانند. تنها درصد کمی از آن‌ها ممکن است تا پنج سال هم دوام بیاورند. اگرچه همه‌ی وجودش شده بود و نیاز، اما باز هم در ترازوی ذهنش سرطان سنگین‌تر بود از امید به . موقع خواندن دهانش به ذکرها می‌جنبید اما فکرش به این مشغول بود که چه‌طور می‌تواند کفه‌ی دیگر ترازو را از این واژه‌ی سیاه پنج‌حرفی سنگین‌تر کند. سلام را که داد، چشم‌هایش را بست و لای قران را باز کرد. «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» آیه را که خواند، دلش گرم شد. خدا شانه‌هایش را گرفته و تکان داده و گفته بود من اسم‌های نیکوی زیادی دارم. مرا با آن‌ها بخوان. خدا اسمای حسنایش را روانه‌ی او کرده بود که بگذارد در کفه‌ی مقابل سرطان تا آن‌قدر سنگین شود و کفه‌ی دیگر را بالا ببرد که دیگر دیده نشود. خدا را تکرار کرد. بغض سرد و سفت دوروزه‌، بالأخره گرم و روان روی گونه‌هایش سرازیر شد. «يَا أَنِيسَ الْقُلُوبِ، يَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ، يَا مُنَفِّسَ الْغُمُومِ، يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِينَ، يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، يَا جارَ الْمُسْتَجِيرِينَ، يَا أَمانَ الْخَائِفِينَ، يَا عَوْنَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا رَاحِمَ الْمَساكِينَ، يَا مَلْجَأَ الْعَاصِينَ، يَا غافِرَ الْمُذْنِبِينَ، يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ.» قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى بگو: چه اللّه را بخوانيد چه رحمان را بخوانيد، هر كدام را كه بخوانيد، نامهاى نيكو از آن اوست. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیه‌جان»
‌ ✍ نویسنده: از فقر، مجوّز نادیده گرفتن حق حیات برای نیست. یک سنت نادرست در بود که به دلیل ترس از فقر و فلاکت یا به چپاول و غارت بردن دختران مرسوم بود. در دنیای امروزی هم با اقدام به به این گناه بزرگ دامن می‌زنند و حتی در جوامع بسیار پیشرفته امری عادی شده است. خداوند در این آیه از «خشیة املاق» تعبیر ظریفی به نفی این تصور غلط و شیطانی دارد که اگر امنیت روانی و ایمان در فرد نباشد، اين ترس او را به اين خيانت بزرگ تشويق مى‌كند. انسان اگر به «نحن نرزقهم» ایمان داشته باشد و به خدایی که از و هم مهربان‌تر است سوءظن نبرد، هیچگاه به این گناه کبیره مرتکب نمی‌شود «خطأ کبیرا»؛ چرا که روزی همه دست اوست. چه بسا روزی او هم در سایه‌ی همین فرزندی باشد که قصد کرده‌ سقط کند و از دیدن دنیا محرومش کند. «نحن نرزقهم و ایاهم» 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌«من و بعثت مادری» ✍ نویسنده: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @alaviyehsadat 📷 عکاس: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @alaviyehsadat 🎙 گوینده: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«من و بعثت مادری» ✍ نویسنده: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @alaviyehsadat ✏️ گرافیک: رفته‌بودیم با بچه‌ها بازی کنیم، عین همه‌ی پنج‌شنبه‌هایی که شیرخوارگاه بازدید عمومی داشت. از در شیرخوارگاه که آمدیم بیرون، تا نشست پشت فرمان، صدای لرزانش را پس زد و گفت: «اگر ده تا بچه هم داشتیم، باز میایم یک بچه هم از اینجا می‌گیریم!» ما آن‌روزها ابتدای راه بودیم و یادم هست که گریه و ذوق را با هم یکی کرده‌ بودم و گفته‌ بودم: «آره، آره حتما...» آن روز نمی‌دانستم که مرغ آمین همان‌دم رد می‌شود و فقط تکه‌ی آخر دعای همسرم را می‌شنود! چندسال بعد که او مصمم بود و من مردد، می‌گفتم: «همیشه تنهایی تصمیم می‌گیره، نظر من هم کشک!» روزی سه‌بار از مزایای فرزندخواندگی می‌گفت! مثل نسخه‌پیچ‌های داروخانه، هر هشت ساعت یک مرتبه، یک قاشق زهر می‌ریخت ته حلق‌ام!‌ بهم بر می‌خورد! برای آدم خوشبین و مثل من، فرزندخواندگی آخر از خدا بود. من نمی‌خواستم ناامید باشم، معجزه‌ی خدا باید که شامل ما هم می‌شد. وقتی دوستم، همسایه‌ی بلوک نه مجتمع‌مان، خانم مهرانی همسر رفیق شوهرم، دخترعموی مادرم و چندنفر دیگر را دیدم که از راه دیگری مادر شده‌اند و راضی و آرام هستند، سپرم را انداختم! زره‌ام را درآوردم و شمشیرم را شکستم. بعد هی رفتیم شیرخوارگاه و آمدیم و حالا نوبت نازکردن قانون بود. سن‌مان زیر سی بود و سی‌سالگی سن مبعوث‌شدن من به مادری بود. حالا نورچشمم که از سه‌ماهگی به آغوشم سنجاق شده، رسیده به بیست ماهگی. کلمه‌ی عمو را تازه یاد گرفته و روزی هزاربار با ناز و ادا و غمزه می‌گوید عمو و توی دل من و بابا و عموش کیلوکیلو قند آب می‌کند. هرچیز خوشگلی که برایش می‌خریم را می‌گوید خاله خریده! و خاله‌اش را ذوق‌مرگ می‌کند. به پدرم می‌گوید: «آقاسِدعلی» و بابا تا عرش می‌رود و دارم فکر می‌کنم به راه و روش دلبری‌کردن که خدا روی بسته‌ی نیم‌وجبی‌های بندانگشتی گذاشته. همین‌ ایامی که برای آیه‌جان دنبال یک سوژه‌ بودم، رسیدم به آیه‌ی سقط: «وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءًا كَبِيرًا» بعد پازل احوالات این روزهایم را کنار هم چیدم و دیدم در روزگاری که جنین از آب خوردن آسان‌تر است و آدم‌ها عمدتا به بهانه‌ی تنگ‌دستی می‌کنند، همین که مادر زیستی دخترم، جنین توی دلش را نکشته و اجازه داده تا زنده بماند، از او ممنونم... حالا با هر قصد و نیتی که بوده، مهم نیست. دخترم، چشم و چراغ خانه‌ی ما که عزیز دل خاله و عمو و دایی‌هاش هست، اگر معجزه‌ی خدا نیست پس چیست؟ وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا فرزندان خود را از بيم درويشى مكشيد. ما، هم شما را روزى مى‌دهيم و هم ايشان را. كشتنشان خطاى بزرگى است. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا