#شهید_مدافع_حرم_حسن_احمدی 🕊🌺
خاطره ای زیبا از #خواب_شهادت ❤️ #وراضی_کردن_همسرش
🌸دقیقا یک ماه قبل از اینکه به سوریه اعزام بشن یه خواب دیدن که صبحش برام تعریف کردن، خواب #بهشت رادیده بود گفت یه جایی بودم که مثل بهشت بود خیلی سر سبز و زیبا پر از گل وپرنده های زیبا و ادم هایی با چهره های نورانی که یه نفرشون بهم گفت بیا تا جایگاهت رابهت نشون بدم😊 و همراهش رفتم وقتی به اونجا رسیدم خیلی جای بلند و زیبایی بود که طبق طبق گلهای قرمز چیده بودند وهمون موقع ازخواب پریدم.
❣و گفت میخوام خودم بهت بگم وراضی باشی که میخوام برم وبعد از زبان کسی دیگر نشنوی و ازدستم ناراحت شوی ومن هم که اصلا طاقت #دوریش را #نداشتم واصلا نمیخواستم ازم جدا بشه و هر چی با خودم فکر میکردم و کلنجار میرفتم و فقط گریه میکردم که نمیخوام ازدستت بدم ولی ایشون همش من رو دلداری میدادو میگفت هیچی نمیشه من هر جا هم که برم برمیگردم وهمیشه پیشتونم و اگه راضی نباشی نمیرم ولی دیگه خودت جواب اقاامام زمان رابده جواب حضرت زهرا را بده گفتم نه اون دنیام و آخرتم را به خاطر این دنیا نمیفروشم و جوابی ندارم که بدم
🕊وبه ایشون گفتم میسپارم به خدا و انشاالله که با پیروزی برگردید وهمینطورم شد خدا حسنم را خیلی دوست داشت و بردش پیش خودش و همون بهشت زیبا وبرینی که خودش وعده داده بود وجایگاهش را بهشون نشون داد
#به_قلم_همسرشهید
#شهادت #محرم۹۴
#برخوردترکش_به_سر_
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
به یاد #شهید_سعید_علیزاده🕊❤️🕊 شادی روحش صلوات @azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰دوشنبه بود. همه خانه برادرمان🏡 جمع بودیم. #جاےخالےسعید بدجور توی ذوق مان می زد. باسعید تماس گرفتیم☎️ سرحال بود و #شوق از صدایش می بارید.با همه مان صحبت کرد. همه می پرسیدند کی می آیی⁉️
🔰سعید این بار بر خلاف دفعات قبل، خیلی روشن و واضح گفت: #پنج_شنبه میام. با من هم صحبت کرد. بین حرف هایش بی هوا گفت: شاید دیگه #برنگردم. اگه برنگشتم هوای #مادر رو داشته باشین😔
🔰خون توی رگ هایم منجمد شد😨 و حس از دست و پایم رفت. آن قدر حالم به هم ریخت که همه #متوجه_شدند. حالا همه اصرار می کردند که بگو #سعید چه گفت⁉️
🔰هر طور بود با جواب های بی سر و ته و سربالا #راضی شان کردم ولی وجودم آشوب بود💗 حجم این دل آشوبه آن قدر زیاد بود که تنهایی تاب تحملش را نداشتم🚫 ولی جرات بازگو کردنش را هم #نداشتم.
🔰همه آماده بودیم. #مادر کلی تدارک دیده بود.
گل💐 سفارش داده بود. میوه و شیرینی خریده بود و یک گوسفند🐑برای #قربانی کردن جلوی پای سعید آماده کرده بود.
🔰سعید به وعده اش #عمل_کرد. گفت پنج شنبه می آیم. سرِ حرفش بود. بعد از 56 روز انتظار، او را پیچیده در پرچم سه رنگـ🇮🇷 با نام " #شهید" که بر پیشانی بلندش نشسته بود برای مان آوردند. بدون این که دیگر از #نگاه_مهربان و #خنده های دلنشین او خبری باشد😭
راوی:برادر شهید
#شهید_سعید_علیزاده
#شهید_مدافع_حرم
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
ماه #رمضان بود و سید توی خانهشان🏡 تنها بود.چندین بار برای #افطار دعوتش کردم، اما نمیپذیرفت.❌ میگفت: «خواهرمم هی #زنگ میزنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!»بعد با خنده ☺️میگفت: «اینجا همه چی هست! #گرسنه نمیمونم! نگران نباش!»یکبار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه میخورد.گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور🍇!»گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، #همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست⁉️»خندید و گفت: «مگه #قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!» حرفی برای گفتن #نداشتم.
#شهید_سیدمحتبی_ابوالقاسمی🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham