eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
169.4هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام حبیبه جان و دوستان عزیز. منم خانمی هستم ۳۶ساله. ۲۰سال پیش ازدواج کردم با ش
آتی: پاسخ اعضا 🌙🌺 ‌ سلام برای اون خانمی که شوهرش با خانمها شوخی وخنده میکنه.عزیزم شوهرشما ازاول اخلاقش همینجوری بوده.شما خیلی حساسی .زنداداش منم همینجوری بود داداشم باهرکی حرف میزد فورا زنش دعوا راه مینداخت .آخرشم بعد ده سال ازهم جداشدن .داداشم نتونست تحملش کنه.الان داداشم راحت شدباهرکی دوست داره حرف میزنه زنم نگرفت دیگه.برادرم ازدست زنش معتادشد.هنوزم معتاده.نمیتونه ترک کنه اینقدکه این زن داغونش کرد.اینقدبااین زنش صحبت میکردیم میگفتیم کاری نداشته باش این اصلا اهل هیچ چیزی نیست ولی اصلا نمیفهمید.ماهم خسته شدیم ولش کردیم تا طلاق گرفتن.حالا شما بهتره پیش یک روانشناس بری تا زندگیتو نپاشوندی ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام خانمیکه برادرشون تومور نخاعی دارن هیچ مشکلی پیش نمیادنگران نباشید یه اقایی همسایه ماهستن وده سال پیش به این بیماری دچارشدن فقط دوبارشیمی شد ودوبارم عمل که غده روبردارن وبازم مقداریش موند الان شکرخدا۹ساله سالم سالمه فقط کمی پاش میلنگه اونم خیلی خیلی کم انشاالله داداش شمام خوب میشه اصلا نگران نباشید امیدتون به خداباشه ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 از دست این خانمه که بچشو بخاطر حرفای صدمن یه غاز خواهرش ول کرده وبیخودی رفته قهر میخوام سرموبکوبم دیوار اخه خواهر من مگه زندگی خاله بازیه یا همه ادما فکرو رفتارشون قابل پیش بینیه ؟کی دیدی بچه حلال مشکلات باشه ,بچه روکردی الت دست خودت وخواهرت که واقعا عقلش نمیرسه و هرروزم بدتر داره با مشاوره های غلطش گندمیزنه به زندگیت ؟پاشوبروسرزندگیت الکی هم دنبال بهانه نباش یعنی چی بچه رو نده دست مامانت ؟ مگه میخوادبخوردش ؟حقیقتا هنوز واسه ازدواجت زود بوده , افسار زندگیت دست دیگرانه ,اصلا از زندگی چی میخوای؟هدفت از زندگی مشترک وبچه دارشدن چیه؟ لج بازی با شوهروخانوادش ؟بهتره بیشتر فکر کنی داری با سرنوشت دوتا ادم بازی میکنی . اگرم اهل زندگی نیستی وحس مادری نداری پس بذار حداقل بچت بمونه پیش خانواده شوهرت وتوهم بمون خونه پدرت .شاید اینجوری بهتر باشه. موفق باشی ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام .میخواستم در رابطه با خانمی بگم که بخاطر راهنمایی خواهرش با شوهرش دعوا کرده.قهر کرده رفته خونه پدرش،و حالا دلش برا بچه ش،تنگ شده. ببخشید رک میگم عزیزم آخه مگه چه اتفاق خاصی افتاده بود که شما با شوهرت دعوا کردی.این حق مادرشوهرت هستش،که نوشو بغل کنه .تو میخواهی قلدری کنی و شوهرت بگه چشم!!! چرا زندگی را هم برا خودتان وهم مرد زندگیتان جهنم می کنید.من تو زندگیم همیشه خواستم احترام مادرشوهرمو نگه دارم.اوایل شوهرمم خیلی به حرف مادرش بود ولی من اینم به دل نمیگرفتم.و احترام به مادرشوهر را نگه میداشتم .این اخلاق من باعث شد .شوهرم رفته رفته روی من حساس شد و دیگه هیچ کس قادر نبود بهم بی احترامی کنه.ولی من خودم به این هم راضی نبودم میگفتم تو دخالت نکن ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام در مورد خواهری که برادرش تومور نخاعی دارن وخیلی نگران هست انشالله بحق بزرگی خدا وخون پاک سیدالشهدا که برادرتون شفا پیدا می کنه نگران نباشید خیلی ها با پرتو درمانی نتیجه گرفتند من شوهرم سرطان حنجره داشتن از پرتو درمانی نتیجه گرفتند وبرادرم هم چند وقت پیش توگروه اعلام کردم واز همه عزیزان التماس دعا خواستم خیلی از خواهرای گلم راهنمائی کردن مثلا حسینه پنج تن آل عبا آقای شبان که من موفق به پیدا کردنش نشدم اما من متوسل به خانم ام البنین شدم وخود برادرم به آقا امام حسین(ع) قربونش برم متوسل شدن خدا رو شکر برادرم درست که درحال شیمی درمانی هستن ولی خیلی حالش بهتر شده شما هم 100 مرتبه سوره حمد رو بخون وهدیه کن به خانم ام البنین وقسمش بده به پسرش آقا ابوالفضل(ع) وشفای برادرت رو بخواه انشالله بحق دستای بریده آقا ابو الفضل که شفا پیدا می کنه ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام حرفم با خواهری هست که دوساله ازدواج کرده و قهر کرده و دختر پنج ماه اش کنار مادرشوهرش هست عزیزم چه توقعی از همسرت داری انتظار دارید وقتی از خانواده اش بد میگید بیاد با شما همراهی کنه ؛ یعنی چی که هر چی شما بگید اون بگه جشم مگه با ربات ازدواج کردی اونم ادم حق داره نظرش رو بگه یا حتی دفاع کنه ؛ من خودم خانواده همسرم به قدری اذیتم کردن و ولی هیچ وقت همسرم پشت به خانواده اش نکرد حتی خودم یه مدت رفت و امد نکردم ولی همسرم جمعه ها میرفت به خانوادهاش سر میزد و میومد در صورتی که میدونست خانوده اش تقصیر دارن خودش هم قبول داشت ولی هیچی نمیگفت که من بیشتر ادامه بدم و واقعا ازش ممنونم بابت مدیریتش و بعد ها فهمیدم اونجا میرفت اشتباهات اونها رو بهشون محترمانه میگفت؛؛ الان بعد از چند سال من شدم بهترین عروسشون و خواهر شوهرام اوندفعه گفتن‌ما رو ببخش اون موقع سنمون کم بود ؛ولی هیچ وقت بی احترامی حتی موقعی که نبودن و حضور نداشتن نکردم اینها رو یه اقا متوجه میشه بد خیلی ببخشید متوجه شدم که خواهرتون منطقی و عاقلانه شما رو
راهنمایی نمیکنه لطفا به حرفشون گوش ندید و مطمین باش دلسوز شما نیست برگرد کنا ر دختر و همسرت زندگی کن دغدغه شما الان باید دختر و همسرتون باشه نه حرفهای پیش پا افتاده رو بندازی وسط زندگیت مطمین باش بعدا پشیمون میشی شما پای یه بچه رو کشیدی وسط زندگیت پس اول خودت اون ارامش رو به زندگیت انتقال بده مطمین باش همسرت عاشقت میشه منم مامان محمد ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پوست هندوانه و هزاران خواص ‌ ✅در این ویدیو با حضور استاد تاجبخش در مورد خواص بی نظیر پوست هندوانه که از خواص میوه آن بیشتر است و برای آبرسانی سلول های بدن و دفع سنگ کلیه بسیار موثر است صحبت می کنیم . این پست رو با عزیزانتون به اشتراک بذارین ❤️ ‌ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 نجمه با رفتنشون ما خیلی تنها شدیم، دو هفته بعد از رفتنشون، پنجشنبه صبح باد
❤️🍃 نجمه یکی دوهفته گذشت احمد یه روز عصر زنگ در رو زدو وقتی ایفون رو جواب دادم، گفت زود بیا پایین، ترسیدم فکر کردم چیزی شده، چادرمو سرم کردم و با سحر رفتیم پایین، احمد با غرور کنار یه پیکان سفید وایستاده بود...دید با تعجب نگاه میکنم ، گفت خوبه؟ امروز خریدمش. من رسما هیچ نقشی تو زندگیش نداشتم،هرکاری میخواست بکنه با خانواده ش مشورت میکرد، گفتم آره مبارک باشه... سحر خیلی ذوق داشت که ماشین دار شده بودیم... بعضی روزا با نرگس و دخترا میرفتیم پارک که حال و هوامون عوض شه، یه روز عصر که با سحر برگشتیم خونه،دیدم جلوی ورودی آشپزخونه وایستاده و چپ چپ نگام میکنه، حرفی نزدم که دعوامون نشه،سحر رفت جلوی تلویزیون نشست، احمد انگار با سکوتم عصبی تر شد چون وقتی داشتم میرفتم طرف اتاق خواب تا لباسامو عوض کنم بازمو گرفت و منو برگردوند طرف خودش، سعی کردم آروم باشم، گفتم چی شده، گفت کدوم گوری بودی؟! گفتم با نرگس بچه ها رو بردیم پارک دستمو فشار داد و گفت فکر میکنی من خرم، معلوم نیست داری چه غلطی میکنی، نمیفهمیدم چشه، گفتم زنگ بزن از نرگس بپرس ، گفت اون خواهرِ...از خودت بدتره.حالم خیلی بد بود از حرفاش اما بدتر این بود که سحر داشت میشنید این حرفارو گفتم خجالت بکش بچه داره میشنوه، گفت به درک، اونم یه روز میشه مثل تو مامانم راست میگه شماها همتون مشکل دارین... یهو مغزم سوت کشید... علت چرت و پرتایی که می‌گفت و فهمیدم، با مادرش حرف زده بود و بیشتر از همیشه پُرِش کرده بود... رفتم تو آشپزخونه،هی با خودم میگفتم ولش کن، تاثیر حرفای مامانشه، از حرف آدم دیوونه که نباید ناراحت شد...اما مگه میشد. مگه میتونستم،از کشو قرصا چندتا بسته قرص برداشتم و همه رو خوردم...لعنت به من که حتی یه لحظه ام به آینده سحر فکر نکردم...فقط اون لحظه میخواستم که دیگه نباشم.. برگشتم که از آشپزخونه بیام بیرون چشمم افتاد به سحر که یه گوشه وایستاده بود و گریه میکرد، دیده بود دارم قرص میخورم، رفتم تو اتاق و یه گوشه دراز کشیدم، یه ربع بعد زنگ درو زدن،رحیم و نرگس بودن، سحر بهشون خبر داده بود، اومدن بالا و رحیم تا احمدو دید کوبیدش به دیوار، پشت سرشون پرستارهای  آمبولانس اومدن بالا،مشتهایی که می‌خورد تو صورت احمد حتی یه ذره هم منو آروم نکرد، سحر دستمو گرفته بود و گریه میکرد... اون لحظه یاد خانوم جون افتادم،که باعث و بانی چشمای گریون دخترم بود... چشمام کم کم داشت تار میشد، گیج شده بودم و با کمکشون سوار آمبولانس شدم و کلی خواهش اجازه دادن نرگس و دخترا هم کنارم باشن.. ده دقیقه بعد رسیدیم بیمارستان، حس میکردم دهنم شل شده، پشیمون شده بودم از کاری که کردم اما راهی واسه برگشت نبود.. رو تخت قسمت اورژانس خوابیدم و یه پرستار یه لوله فرو کرد تو بینیم که تا معده م رفتم، همش عُق میزدم،  بچه ها نبودن ولی نرگس داشت نگام می‌کرد و گریه میکرد... معده م رو شستشو دادن و آخرم یه مایع سیاه ریختن تو معدم..همه بدنم میلرزید. نصفه شب مرخص شدم و برگشتیم، احمد اصلا نیومد بیمارستان، به اصرار نرگس و رحیم رفتیم خونه اونا... سحر خیلی ساکت بود...دو روز بعد صبح احمد زنگ زد و اصرار کرد که برگردیم، خودمم دیگه خسته شده بودم و معذب بودم، نزدیک ظهر برگشتیم خونه، احمد خیلی مهربون شده بود، کلی واسه خونه خرید کرده بود، ناهار درست کرده بود، اما خب همه مهربونیش تا وقتی بود که با فریبا خانم حرف نزنه... احمد به خاطر مادرش تو کارای خونه و آشپزی خیلی مهارت داشت، چون تمام کارهای مادرش رو بچه هاش انجام میدادن...روز بعدش کلی اصرار کرد که بریم بیرون، سحر مدرسه بود و احمد مرخصی گرفته بود، رفتیم بیرون و سیم کارتشو به نام من زدو و گوشیشو فروخت و یه نوکیا 6600 برای من خرید، مثلا میخواست جبران کنه..سحر شدیدا استرس گرفته بود، نزدیک اومدن باباش به خونه میشد یه گوشه مینشست و ناخوناشو می‌جوید... بغلش میکردم باهاش حرف میزدم اما تاثیری نداشت..آخرین دعوایی که کردیم موقع خواب بود تلویزیون داشت فوتبال نشون میداد و منو سحر تو هال جلوی تلویزیون دراز کشیده بودیم، احمد نشسته و بود و کنترل دستش بود، از ظهر که اومده بود خونه یه جوری بود ولی حرفی نزده بود، سحر خوابش برده بود،آروم گفتم صداشو کم کن سحر بیدار نشه، یه جوری نگام کرد انگار بهش فحش دادم، گفت بیا خودت کم کن من بلد نیستم و کنترلو پرت کرد طرفم..کنترل خیلی محکوم خورد به صورتم تو یه لحظه صورتم خیس شدبا جیغ من سحر با ترس از خواب پرید و وقتی صورت پر از خون منو دید شکه شد ...خیلی ترسیدم فکر میکردم کور شدم...دخترم رفت طرف تلفن که به نرگس خبر بده، امااحمد نذاشت، گوشی موبایل منو گرفت و تلفن خونه رو هم جمع کرد و رفت،  به سحر گفتم بره یه کاسه آب و دستمال و بتادین و یه آینه بیاره، تا ببینم چی شده دخترکم با گریه رفت و آورد..اول با دستمال خیس تمیزکردم صورتمو، خداروشکر چشمم نبود، پلکم بود که پاره
شده بود... عمیق بود و بخیه میخواست ولی یه دستمال گذاشتم روشو با پارچه بستمش... سحرو بغل کردم و نازش کردم تا خوابش برداحمد نیم ساعت بعدش برگشت خونه و رفت تو اتاق، تا خود صبح بیدار موندم و فکر کردم، به خودم به آینده دخترم... احمد ساعت پنج بیدار شد که بره سرکار، اومد طرفمو گوشیمو انداخت کنارم، داشت میرفت که گفتم میخوام طلاق بگیرم، برگشت طرفم، خندید انگار داشت مسخره م میگرد، گفت هر غلطی میخوای بکن، جنازه ت از این خونه میره بیرون، چیزی نگفتمو رفت، تصمیمم رو گرفته بودم، دیگه نمیخواستم ادامه بدم، مطمئن تر از همیشه بودم.. ساعت شش و نیم بود که سحرو بیدار کردم که بره مدرسه،. دادگاه خانواده محلاتی نزدیکمون بود. سحر که رفت منم رفتم اونجا، با یکی دو نفر حرف زدم وتقریبا  فهمیدم باید چیکار کنم، مهریه م 800 هزار تومن بود که به نرخ اون روز میشد 7 میلیون تومن... مهریه م رو گذاشتم اجرا و پول پیش خونه و ماشینش رو توقیف کردم...همون روز یه ساک کوچیک جمع کردم و رفتیم خونه نرگس، ساکو که دستم دید اخماش رفت توهم، ولی به روی خودم نیاوردم، جایی رو نداشتم که برم،رفتیم تو  و یه گوشه نشستیم، نرگس همه مدت تو آشپزخونه بود و فقط چند دقیقه یه بار میومد و یه داد سر دخترش میزدو باز  میرفت، اخرشم خیلی راحت گفت یه پشه هم از خونمون رد میشه سپیده دیگه درس نمیخونه، واای که صدای شکستن غرورم رو همون جا شنیدم و بازم خفه خون گرفتم... احضاریه دادگاه رسیده بود دست احمد،  اومد دم خونه و کلی ابرو ریزی کرد و رفت... دو سه روز بعد صبح سحر رو فرستادم مدرسه و با رحیم رفتیم خونه، احمد سرکار بود، همه وسیله های خونه رو جمع کردیم و توی انباری طبقه پایین ریختمو درشو قفل کردم، میخواستم فقط خودش باشه و لباس تنش، میخواستم انتقام دردی که کشیدمو بگیرم ، با صاحب خونه حرف زدمو توضیح دادم براش همه چیو، و گفتم خونه رو تخلیه کردیم تا زودتر دنبال مستاجر بگرده و پول پیش رو بده... خیلی روزای وحشتناکی بود،اینکه با یه بچه باید چیکار کنم، هیچکس پشتم نبود، آقا جونمم خیلی پیر و شکسته شده بود، نمیخواستم حال اونو هم خراب کنم و سربارش باشم... سیم کارت و گوشیم رو فروختم، یه اتاق تو افسریه اجاره کردم، نرگس خیلی بداخلاق شده بود و نمیتونستم تحمل کنم... امتحانهای سحر تموم شده بود و خیالم از اون راحت بود، هرچند با یه معدل خیلی پایین... با یکم وسیله رفتیم خونه جدیدمون... یکی دو هفته بعد خانوم جون و نسرین اومدن تهران... خانم جون توپش پر برد، اومد و کلی غر زد بهم، حرفاشو که زد گفت زنگ بزن یه ماشین بیاد میخوام برم خونه نرگس، خونه ای که مرد نداره جای موندن نیست... دلم خیلی شکست، دلم میخواست بغلم کنه، بگه من کنارتم، بگه غصه نخور.. ولی حرفاش حالمو بدتر می‌کرد... گفتم بذار نسرین بمونه، سحر تنهاست، دلش تنگ شده خیلی، خیلی بد نگام کرد. گفت چَشم حتما، دختر چشم و گوش بسته مو بذارم اینجا که چی بشه... دهنم بسته شد، حتی خداحافظی ام نکردم... اون روز فهمیدم وسط اون همه سختی فقط خودممو خودم،هیچکس قرار نیست کمکم کنه.. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 شهید صادق عدالت اکبری 💜🍃
زندگینامه شهید صادق عدالت اکبری جوان نخبه مدافع حرم، دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی و ورزشکار حرفه ای در 8 رشته ورزشی بود که در دومین روز از اردیبهشت 67 به دنیا آمد و در چهارمین روز همان ماه سال 95 در حلب سوریه به شهادت رسید. مادرش زمانی که صادق را باردار بوده، پدرش در جبهه حضور داشته، وجود صادق از آن دوران بهره مند شده و در روحیاتش تاثیر گذاشته است. صادق از نظر قیافه و خصوصیات اخلاقی کاملا به پدرش شباهت داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد و سعی می کرد همانند پدرش رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد که پدرش می خورد. دوران خردسالی او با اتمام جنگ و بازگشت آزادگان همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویر بازگشت اسراء از تلویزیون پخش می شد، اشک شوق می ریختند. آن زمان صادق تقریباً یک سال و نیم سن داشت. به قدری تیزهوش و زیرک بود که به این رفتار مادر توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه اسراء را پخش می کرد و مادر حواسش نبود؛ مادر را صدا می زد و می گفت: «مامان بیا گریه کن آمدند!» با اینکه نمی دانست دلیل این کار چیست. مادرش شاغل بود و صادق را از دو، سه سالگی به مهد بردند او را در کلاس نوزادان نگهداری می کردند، اما در یک هفته اول به قدری بی قراری و گریه کرد که معلم رده نوپایان صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد. با اینکه آن رده بزرگتر از سن صادق بود، اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد که از همان روز نشان داد با افراد بزرگ تر از خودش راحت تر است و می تواند ارتباط برقرار کند؛ از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش بزرگ تر بود، می ماند. صادق از دوران نوجوانی فردی واقع بین، ظلم ستیز و یاری رسان مستمندان بود، اما در کنار اینها احترام به بزرگان از ویژگی های بارز صادق بود. روزی پدرش متوجه می شود که صادق و دوستانش تیمی را تشکیل داده اند و با مبالغ ناچیز خوار و بار تهیه می کنند و شبانه به حاشیه نشینان شهر آذوقه می رساندند، این کار نشان از آن داشت که واقعاً به درس هایی که از امام علی(ع) گرفته بودند عمل می کردند، آنطور نبود که بشنود و عمل نکند. فرهنگ پاسداری اولین اولویت و سر مشق خانواده صادق بود و او با این فرهنگ مانوس شده و به همین علت خودش علاقه داشت که وارد سپاه شود. و روحیه نظامی گری در وجود صادق بود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نهادی است که به تأثیر از امام حسین (ع) و قیام ایشان تأسیس شده و مأموریت هایش نیز برای تداوم راه حسینی است. پدرصادق به این لباس قداست و ارزش خاصی قائل است و وقتی این لباس را بر تن صادق می دید افتخار می کرد و از تماشا کردنش لذت می برد؛ هر جوانی را با این لباس می بیند یاد و خاطره صادق برایش زنده می شود. فتنه 88 و رشادت های صادق در فتنه 88 که در تبریز هم جریان پیدا کرده بود، پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و پاسداران محول می کرد. یک مرتبه پدر صادق به خودش می گوید: «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری برای شان وجود دارد، چرا پسر خودت را نمی فرستی؟!» وقتی این جرقه در ذهنش زده می شود صادق را صدا می زند و می گوید: «آماده شو و تیمی که برای مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن. » صادق با ادب و احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش گذاشته می گوید: «چشم بابا!» صادق چهار شانه و تنومند بود، وقتی پدر بدرقه اش می کرد یاد بدرقه امام حسین(ع) افتاد که پسرش را با دعا راهی میدان جنگ کرده بود و او نیز به تأسی از امام حسین(ع) در دلش دعا زمزمه می کند؛ حتی یک آن این فکر به ذهنش می آمد: «من که پسرم را با این شور و شوق راهی اش می کنم شاید زخمی برگردد!» ولی می گوید چاره ای نیست، وقتی فردی مأموریتی را می پذیرد تبعاتش نیز برایش نوش است، اما در دل نگرانی داشت و با صلوات به ائمه متوسل شد، چند ساعت بعد خبر مجروحیت صادق را آوردند و در آن لحظه فقط می گوید: «خدایا رضایتم در رضایت توست و به آنچه امر می کنی تسلیم هستم.» بعد می پرسید که از چه ناحیه ای مجروح شده است؟ گفتند: «کمی دستش زخمی شده است.» چند ساعت بعد با دستی باند پیچی شده آوردنش. به پدرش می گوید: بابا چیزی نشده فقط کمی دستم خراش برداشته؛ پدرش نمی خواهد که زیاد به عمق قضیه وارد شود و معذبش کند. بعد از چند هفته پدرش متوجه می شود که دستش باد کرده وضعیت مساعدی ندارد، با یکی از همکاران راهی بیمارستانش می کند و عکسبرداری کرده و متوجه می شوند که تاندون یکی از انگشتانش قطع شده و نیاز به عمل دارد، هزینه عمل هم که 40 هزار تومان شده بود، سپاه پرداخت کرد. ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 💠 🔴عفونت ها مشکلات کیست تخمدان، فیبروم رحمی، عفونت ها، چسبندگی ها که موجب نازایی میشن یا حتی سقط های مکرر که ریشه اش سردی رحم هست 👇👇👇👇👇 ✅بخور خشک ✅ 🍃عنبر نسارا، اسفند فراوان، اسفرزه، زاج سفید، خاکشیر دود داده شود ♦اسفرزه خنک است برای درمان های ضد صفرا از اسفرزه میتوان کمک گرفت ♦ 🔴به مدت دو هفته روزانه 🔴 ✅بخور مرطوب ✅ 🍃آویشن، پونه کوهی، نعنا، گل ختمی، پنیرک گل بنفشه، بابونه، حنا (حنا ترمیم کننده زخم است) 🍃آب نخود (نخودی که 12 ساعت خیس خورده آبش رو صاف میکنیم) 🍃آب پوست انار (پوست انار داخل آب جوشانده یک روز هم داخل آبش بمونه بعد صاف کنید) از این مواد به عنوان آبزن استفاده میشه نکته ❌ 🔴افراد صفراوی که رحم گرمی دارند فقط از مواد خنک مثل بنفشه، پنیرک و سرکه استفاده میکنیم چون بقیه گرم هستند ✅کرم واژینال 🍃عسل روغن زیتون بو دار یک نخود زاج سفید، آب نخود، آب پوست انار، حنا از هر کدام مقداری (طوری تنظیم شود نه غلیظ باشد و نه رقيق) به صورت تزریقی استفاده شود ✔️این پماد حتی برای کسانی که مشکلی ندارند ولی قصد بارداری دارند برای پاکسازی قبل از بارداری عالی هست برای ضخیم شدن اندومتر عالی جواب میدهد ✅زمان مصرف دو هفته مانده به عادت در زمان پاکی ✅نکته ها ⬅زاج سفید برای بیرون کشیدن عفونت ها عالی است ⬅آب پوست انار برای شست‌وشو لثه عالی هست ⬅ویژگی رحم گرم خونریزی کم ⬅ویژگی رحم سرد عفونت های مکرر، افتادگی رحم خونریزی شدید زاج سفید فقط با نظرپزشک طب سنتی و یا حکیم مسلط اجرا شود حتما با روغن زیتون و عسل درترکیب بهره گیری شود 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎 🍌 ✅ خاکشیر جوشیده ✅ توت فراوان ✅ روغن زرد و بارهنگ خصوصاً برای یبوست صفراوی ✅ حب زرد ✅ حلوای ملین ✅ گلسرخ و سنا ✅ شیاف مسهل ✅ تمر هندی ✅ آب پیازچه پخته قرمز تبری ✅ آش آلو ✅ زردک رنده شده ✅ گلسرخ و عسل ✅ زردک پخته و روغن زیتون ✅ گلابی رسیده و انجیر خیسانده در روغن زیتون ✅ آب جوشیده ولرم ✅ نان سبوسدار ✅ دوغ با گل سرخ و ماست شیرین ✅ بارهنگ غلیظ شده ✅ سبوس گندم ✅ خورشت چرب ✅ مصرف سبزیجات و میوه های ملین بطور مداوم ✅ ۱ یا ۲ قاشق روغن بادام شیرین قبل از ناهار یا شام ✅ بادکش گذاری شکم ✅ روغن مالی روی معده زیر ناف در جهت حرکت عقربه های ساعت ✅ روزانه ۱ الی ۱۵ عدد آلوی بخارا مصرف شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺🔺🔺🔶 علت پدید آمدن و درمان ساده‌ درمان کبد چرب با گرید ۱ و ۲ و ۳ با مصرف سکنگبین طی مدت ۱۲۰ الی ۱۸۰ روز
🌻🍃 سلام خواهرهای عزیزم .وقتتون بخیر🌺دوستان دعا یا ذکری هست که بخونیم محصولات مغازه مون زودتر به فروش برسه ؟؟اگه هست لطفا بهم بگید ممنونم ازتون .انشالله موفق باشید. ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام به اعضای محترم کانال. من ده ساله که ازدواج کردم و یک پسر ۸ ساله دارم . شوهرم و برادرش تو سال ۹۸ یک باغی را شریکی خریدند وحسابی بهش رسیدگی کردند الان عالی شده مشکلی که دارم اینه که شوهرم واسه من خیلی زبون داره برای فحاشی و توهین به خانوادم وتحقیر کردن ما چون وضع مالی بابام خوب نیست اما برای دیگران ساده رفتار میکنه و بی زبونه خواهر شوهرم و شوهرش همش مهمونیا وتولدشون را تو این باغ میگیرند و منم حرص میخورم که شوهرم چرا یک کلمه بهشون نمیگه مراسماتشون را تو خونه خودشون بگیرن چون همیشه شوهرم چشم میخوره و بعد از مهمونیا و تولدشون یه اتفاق بد براش میفته از شوهرم نا امید شدم چونکه بهشون نمیگه تو باغ ما نیایید اگه اعضا راهکاری دارن لطف کنند ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت دوستان عزیزم کسی دراین زمینه تجربه ی داره لطفادریغ نکندخانه مان تازه گچ کردیم سرامیک های کف خیلی کثیف هستن باجرم گیروجوهرنمک پاک نشدن به نظرتان باچی بشویمشان که براق بشن؟ ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام دوستان مهربان این مشکل رو یه نفر از من پرسید و نمیدونستم چی جوابش میشه از شما می پرسم دوستم پرسید که همسرش میگه بعضی وقتا تو خواب در حالی که خودش اصلا متوجه این نیست و نمیشه با شوهرش رابطه داره خودش میگه هیچ احساس چنین نداره و چرا این اتفاق میفته چطوری حلش کنه چون همسرش فکر میکنه دروغ میگه بهشو عمدا اینکار رو میکنه و میگه افکار جنسی درباره افراد مختلف میکنه و به ذهنش میاد و لی عمدی نیست و آزار دهنده اس براش .دلیلش چیه چه باید بکنه ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ ببخشید کسی راهکاری برای جلو گیری از سرما خوردگی داره؟! و اینکه من وقتی سرما می خورم خیلی سرفه میزنم در حدی که شبا نمی تونم بخوابم و سر کلاس هم نمی تونم بشینم کسی راهکاری واسه درمان زود تر سرفه داره؟! ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام یه سوال داشتم ببخشین من دخترموچشم پزشکی بردم یکی مرکز استانمون دکتر باتجربه و خارج رفته عینک داده بانمره کمتر,یکی شهرخودمون دکترمعمولی واپتومتریست عینک داده بانمره بالاتر ,حالا این کار همزمانه باهم ,کدوم عینک درسته ,چرا هرکدوم یه نمره عینک متفاوت داده من گیج شدم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت خواهران عزیز کسی کاروان برامشهدمیشناسه معرفی کنه. رباط کریم ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام ممنون میشم سوال منم بزارید کانال شاید دوستان راهنماییم کنن دیگه خسته شدم از درد دوتا بچه مدرسه ای دارم کلاس اول اصلا نتونستم باهاشون کار کنم درست بهشون برسم کمرم رگ به رگ شدن خیلی خیلی درد شدید داره سه تا امپول هم زدم ولی هیچ فایده نداشته اصلا نمیتونم بشینم یا موقع نشستن بلند بشم طور خدا خواهش میکنم اگه دوستان تجربه ای دارن راهنماییم کنن دگه خسته شدم خیلی میترسم که خوب نشم لطفاً بزارید کانال پیشاپیش از راهنمایی دوستان سپاسگزارم 🙏 👇🌻 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
دمنوش پونه برای عفونت ‌زنان 🔹پونه یک ضدعفونی کننده‌ی طبیعی است، ضد باکتری و ضد قارچ 🔹این گیاه نه تنها باعث از بین رفتن قارچ ‌ها میگردد بلکه به تقویت دستگاه ‌ایمنی بدن هم کمک میکند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام خواهرهای عزیزم .وقتتون بخیر🌺دوستان دعا یا ذکری هست که بخونیم محصولات مغازه مو
پاسخ اعضا 🌙🌺 ‌ سلام و خسته نباشید . در مورد خانمی که شوهرش سر کار نمیره و ۳ سال هست ازدواج کرده . مشکل شما از اون جا شروع شد که بزرگتر شما که پدرتون هست قاطع با همسرتون حرف نزده که من دیگه اجاره تو رو نمیدم و باید برای خودت کار ثابت پیدا کنی . و خود شما هم همه پس انداز هاتو بهش دادی و حتی به روش هم نمیاری که اقتدار داره و غرور داره که یه موقع کار پیدا کرد روت نمیشه بهش نگاه کنی مطمعن باش تا یه تکون اساسی خودت بهش ندی این ادم حرکتی نمیزنه نون و اب ش به راهه چرا کار کنه اخه . مامانم وقتی منو حامله بوده بابام حسابی خودشو به اون راه زده بوده و ۶ ماه خونه مونده مامانم به صاحب خونمون میگه اونم میگه چرا هیچی بهش نمیگی چرا بیرونش نمیکنی مامانمم بابام رو بیرون میکنه و میگه تا کار پیدا نکردی نیا خونه بعدشم بابام میره سر میدون برای کارگر ساده ساختمون میبرنش سر کار و شب هم به مامانم میگه کار پیدا کرده و بعدشم مامانم همیشه وقتی بابام تنبلی میکرد این کارو میکرد. اخه شما تا کی میخوای اینجوری زندگی کنی و الان که فقط یه بچه داری وضعت اینه وای به روزی که دوتا بچه بشن . و اینکه شما فک میکنی که فقط عیب های همسرت رو میبینی و خوبی هاشو نمیبینی عذاب وجدان داری اصلا هم نباید احساس گناه کنی چون استقلال مالی خیلی موضوع مهمییه . از کجا معلوم خوبی هاشم به خاطر اینه که شما خرجش رو بدی و گشنه نمونه و شما رو راضی کردی که بچه بیاری که ترکش نکنی . اگه رفت کار ثابت پیدا کرد و تو اون کار موند و پول اجاره و خورد و خوراک رو داد و بازم اخلاقش خوب موند میتونی بگی واقعا خوش اخلاقه . و اینکه شما گفتی الان یه سری ها میان میگن چرا خودت کار نمیکنی و امور زندگی رو به دست نمیگیری خواستم بگم گلم اگه میخواستی خودت کار کنی که اصلا ازدواج نمیکردی اون موقع نون خودت رو فقط در میاوردی و با پدر و مادرت زندگی میکردی و تو یه عالمه هزینه هم صرفه جویی میکردی و اینقدر هم هر روز جنگ اعصاب نداشتی . 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 خانوم عزیز که بچه کوچیک داری وقهر کردی رفتی خونه ی پدرت عزیزم یه زن حرفش تا وقتی پیش میره که سر خونه وزندگیشه خیلی کار اشتباهی کردی قهر کردی رفتی الانم به واسطه یه نفر که باهاش صمیمی هستی بگو زنگ بزنه به همسرت وبگه بیابا من بریم دنبال زنت وبیاریمش سر خونه وزندگیت نکن دخترم این کارهارو این حرف منو وقتی متوجه میشی که چهل سالتون شده ومیبینید چقدر برای خودتون سخت گرفتید وسر چیزهای بی خودی دعوا کردید دیگه تو اون سن رفت وامد همسرتون با خانواده ش براتون دیگه مهم نیست با عشق دخترتونو بزرگ کنید واز این دوران لذت ببرید بزارید همسرتون هم یه مدت راحت با خانوادش رفت وامد کنه وقتی ببینه شما حساسیت نشون نمیدید اونم ول میکنه لجبازی رو ومیچسبه به زن وبچه ش 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 خانمی که نامزد هستی و به گفته خودت خیلی اشتباه کردی تو نامزدیت و بله قربان گوی شوهر و خانواده اش بودی درسته عزیزم خیلی اشتباه کردی شما خودت رو بی ارزش نشون دادی شوهرت و خانواده اش هوا برشون داشته که الان کسی هستن اومدن شما ی بی ارزش رو واسه شاه پسرشون گرفتند منم اشتباه شما رو کردم الان زارو پشیمونم کلی حرف و کنایه شنیدم تو همه کارام هم نظر میدادن همسرم که تا بخوای بهم خیانت کرد و می‌کنه پول هم هر چی بهم میده می‌ره برای بدهکاری و قسط خودش ما رو لایق یه لباس وخانع و زندگی خوب نمیدونه اگه نامزدی که اصلا عجله نکن برای ازدواج شما رفتارت رو کلا عوض کن اصلا طرف نامزدت نرو برای آشتی با خانواده ات صحبت کن بگو من نمیخام با مادرشوهر تو یه خانه زندگی کنم تا اونا هم هم نظر باشند باهات هفتگی از همسرت پول بگیر مثلا این هفته پونصد بگیر یا ماهیانه مثلا اولش بگو دو میلیون بهت بده بعد کم کم بیشترش کن رفتار با خواهر شوهر و مادر شوهر هم درستش اینه که نه بی احترامی کنی نه بذاری سوار بشن بهت خیلی کم برو خونشون مثلا دوهفته ای یا هفته ای یه بار واسه خودت هم سنگین بشین اگه تیکه ای چیزی هم بهت گفتم اخمات رو بکن تو هم و چند دقیقه بعد برو خونه اینطوری میفهمن که ناراحت شدی و در آخر تو با ارزشی و لایق همه خوبی ها هستی عزیزم نزار ارزشت رو پایین بیارن ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️⛔️📚📚🔺🔺یک عمر به همه و در همه‌جا گفتند "گوجه فرنگی" برای پروستات و ... خوبه! حالا ببینید دکتر متخصص حسن اکبری از اساتید برجسته طب سنتی در برنامه سیما درباره گوجه چی میگه! نمیشد این‌ مطالب رو که خیلی هم شفافه، زودتر کشف میکردین؟! ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 «مقبل» شاعر، در آغاز شباب، جوانی ظریف و بذله گو بود. روزی در ایام محرم، به جمعی رسید كه سینه زنان، به عزاداری شهید كربلا مشغول بودند و اشعار جانگدازی می‌خواندند. مقبل، از روی استهزاء شعری خواند كه همه عزاداران از مضمون شعر او دلگیر و پریشان شدند. پس از چندی مقبل به عقوبت كردار خویش گرفتار آمد و به مرض جذام دچار گردید، به طوری كه مردم از او بیزار گردیدند. ناچار، وی در گلخن حمامی مقام گرفت و روزگار می‌گذرانید. محرم سال بعد فرا رسید و مقبل در همان گلخن حمام نشسته بود كه ناگاه آواز جمعی از دوستان و شیعیان ابا عبدالله ـ علیه السلام ـ را شنید. پس خودش را از آن گلخن بیرون كشید و پنهانی به طرف آنان آمد. دید باز به قرار سال گذشته، آن گروه عزادار، سینه زنان و گریه كنان این اشعار را می‌خواندند: روز عزاست امروز جان در بلاست امروز افغان و شور محشر در كربلاست امروز در این لحظه، قلب مقبل از دیدن آن منظره حزن انگیز و شنیدن آن شعر سوزناك شكست و حالش دگرگون شد و گریه كنان این اشعار را سرود: چه كربلاست امروز چه پربلاست امروز سرحسین مظلوم از تن جداست امروز پس در همان شب، رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ را در خواب دید كه او را نوازش كرد و دست مرحمت بر سر او كشید و از تقصیرش در گذشت و بیماریش برطرف شد و حضرت او را ملقب به«مقبل» نمود. نامش در اصل«محمد شیخا» بود. از آن زمان بود كه مقبل، شروع به سرودن اشعاری در مصیبتهای سیدالشهداء نمود. ______________ لقمان حكیم را پسری بود كه همواره او را پند و اندرز می‌داد و به راستی و درستی و پیروی از حق دعوت می‌نمود. یكی از نصایح لقمان به فرزندش این بود كه در اعمال و رفتارش، صرفاً خشنودی خدا و رضای وجدان را منظور بدارد و از تمجید و تحسین خلق مغرور نشود و تعریض و كنایه عیب جویان و خرده گیران را با خونسردی و بی اعتنایی تلقی نماید. پسر لقمان، برای اطمینان خاطر از پدرش شاهد عینی خواست تا فروغ حكمت پدر، از روزنه دیده بر دل و جانش روشنی بخشد. لقمان حكیم به پسرش گفت: هم اكنون ساز و برگ سفر بساز و مركب را آماده كن تا در طیّ سفر، پرده از این راز بردارم. فرزند لقمان، دستور پدر را به كار بست و چون مركب را آماده ساخت، لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا به دنبال او روان گردد. در آن حال بر قومی بگذشتند كه در صحرا به زراعت مشغول بودند. آنان چون در ایشان بنگریستند، زبان به اعتراض گشودند و گفتند: زهی مرد بی رحم و سنگدل، كه خود لذت سواری همی چشد و كودك ضعیف خود را پیاده می‌كشد! در این هنگام، لقمان پسر را سوار كرد و خود در پی او روان شد و همچنان می‌رفت تا به گروهی دیگر بگذشت این بار چون، تماشاگران آنان را بدیدند، زبان اعتراض را باز كردند كه: این پدر نادان را بنگرید كه در تربیت فرزند چندان قصور كرده كه حرمت پدر را نمی‌شناسد و خود كه جوان و نیرومند است، سوار می‌شود و پدر پیر و محترم خویش را پیاده از پی همی برد! در این حال، لقمان نیز در ردیف فرزند سوار شد و همی رفت تا به قومی دیگر بگذشت. قوم چون این وضع را بدیدند، از عیب جویی گفتند: زهی مردم بی رحم كه هر دو بر پشت حیوانی ضعیف برآمده و باری چنین گران بر چارپایی چنان ناتوان نهاده‌اند، در صورتی كه اگر به نوبت سوار می‌شدند، هم خود از زحمت راه می رستند و هم مركبشان از بار گران به ستوه نمی‌آمد. در اینجا، لقمان و پسر هر دو از مركب به زیر آمدند و پیاده روان شدند تا به دهكده‌ای رسیدند. مردم دهكده چون ایشان را به آن حال دیدند، نكوهش آغاز كردند و از سر شگفتی گفتند: این پیر سالخورده و جوان خردسال را بنگرید كه هر دو پیاده می‌روند و رنج راه را بر خود می‌نهند، در صورتی كه مركب آماده پیش رویشان روان است، گویی كه ایشان این چارپا را از جان خود بیشتر دوست دارند! چون كار سفر پدر و پسر به این مرحله رسید، لقمان با تبسمی آمیخته به حسرت، به فرزندش گفت: این، تصویری از آن حقیقت بود كه با تو گفتم و اكنون خود در طیّ آزمایش و عمل دریافتی كه خوشنود ساختن مردم و بستن زبان عیب جویان و یا وه سرایان امكان پذیر نیست. از این رو، مردم خردمند به جای آنكه هدف گفتار و كردار خود را جلب رضا و كسب ثنای مردم قرار دهد، می‌باید خوشنودی وجدان و رضای خالق را وجهه همت خود سازد و در راه مستقیمی كه می‌پیماید، به تحسین یا توبیخ این و آن، گوش فرا ندهد. داستانهاي جوانان / محمد علي کريمي نيا ______________ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❌❌مهم حتما بخونید لطفا❌❌❌ سلام خدمت دوستان عزیز و اعضای بزرگوار کانال ایام به کام دوستان گلم به دلیل حجم بالای پاسخ اعضا و محدودیت در ارسال روزانه یه تصمیمی گرفتیم 👇 پاسخ هایی که شما به سوالات میدین ممکنه چند روز طول بکشه که در کانال ارسال بشه چون باید به جز پاسخ اعضا مطالب دیگه ای هم در کانال بزاریم و به این خاطر که اعضای محترممون زودتر به پاسخشون برسن تصمیم گرفتیم یه کانال دیگه اختصاص بدیم به این قضیه یعنی اونجا فقط مختص پاسخ اعضا باشه پاسخ هایی که توی کانال اصلیمون جا نداریم بزاریم رو اونجا قرار میدیم یعنی یه بخشیش در همین کانال و تعدادی دیگه ش در کانال دیگه ای قرار میگیره فقط دقت کنید عزیزان هردو کانال رو چک کنید حتما ❌❌❌👆👆چون در هر دوکانال پاسخها تکراری نیستند ممنون میشم همگی اون کانال هم عضو باشید برای دسترسی بهتر به پاسخها✅✅✅👇👇👇👇 در ضمن اینجا مخزن میشه برای دسترسی بهتر به مطالبی که میخواید بعدا پیداشون کنید😍✅ https://eitaa.com/joinchat/3518169438Cd5294f4139 عضو بشید همگی🙏👆 کانال خصوصیه دوستان و مختص اعضای خودمونه🌸 🙏🌸
❤️🍃 پرسش سلام دوستان دختری ۲۶ ساله هستم با پسری ۳۷ ساله آشنا شدم به صورت سنتی. من معلم هستم ایشون حقوقی هستن، چند ماه آشنا شدیم و با هم یک مدّت پیام دادیم سه الی چهار بار بیرون رفتیم چون با پسری اهل رفاقت و دوستی نبودم هر چند همکلاسی آقا زیاد داشتم و... به ایشون وابسته شدم. اما موضوعی که هست اینه که من خیلی معتقد تر از ایشون هستم بیشتر شبیه خانواده آقا پسر هستم تا خودش، خودش هم بی اعتقاد نیست اما خیلی کمتر از من هست از طرفی شوق و هیجان منم برای رابطه بیشتره زنگ بزنم پیام بدم اما ایشون بخاطره حالا سن یا آقا بودن یا حقوقی بودن این طوری نیستن، من واسه شون تو یک سری رفتارهای بدمون مثل لجبازی و عصبانی شدن، حساس بودن هم مثل هم هستیم البته من با بالا بردن صدا، اما ایشون وقتی جدی می شه با سکوت و اخم که ترسناک می شه و اون حس آرامش که کنارش دارم به یک باره از بین می ره اما تا لبخند می زنه باز علاقه م بیشتر می شه. کمی فازی و مودی هست گاهی هم تو عصبانیت کلاً ساکت و آروم می شه من کمی بروز می دم ایشون تو تمام رابطه کوتاه گفتن من باید فقط عوض بشم همه ش این تیکه کلام شون بوده گفتم تو اخلاق‌های بدم آره اما همه ش هم که من نباید عوض بشم یکجا هم شما می گه منعطفم می‌ترسم نباشه... می‌ترسم بخواد دو روز دیگه کنار اخلاق هام من رو از اعتقاداتم دور کنه... نمیدونم... اخلاق‌های خوبم داره اما تو نگاه اول همه خانواده میگن اخمو وعصبی دیده می شه و منم چون شخصیت آرومی نیستم خانواده میگن نه... نمیدونم دوسش دارم به دلم نشسته اما نمیدونم چه کار کنم...مادیات برام مهم نیست وضعشم معمولیه اما به لحاظ خانوادگی مادر پدر من سواد ندارن ایشون مادر پدرشونم باسواده... بچه‌ها کمکم کنید درست کمکم کنید چه کار کنم؟ 🌻❓🌻❓🌻❓🌻❓🌻❓   ماجرای دوستم درباره خواستگاری سنتی رو تعریف می‌کنم؛ دوستم متولد ۷۳ مدرک فوق لیسانس مدیریت بازرگانی استخدام رسمی سازمان امور مالیاتی یعنی کارمند دولت خانواده اش براش یک دختر متولد ۷۹ که اون هم دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی تو دانشگاه پیام‌نور بود برایش در نظر گرفتن، بعدش پدر دوستم با پدر دختر تماس گرفتن بعدش پدر دختره تا فهمید یک جوان که استخدام دولتی هست می خواد بیاد خواستگاری. تلفنی به بابای پسره گفت که آقازاده شما یک قرار ملاقات خصوصی با من بگذاره و حکم کارگزینی امسال و فیش حقوقی آخرین ماهش رو با خودش بیاره، منم این ۲ مدرک رو بررسی می‌کنم اگه مبلغش از نظر من اوکی بود قبول می‌کنم پسر شما همراه خانواده اش بیاد با دختر من جلسه معارفه یا خواستگاری رو بگذاره، بعدش پدر دوستم تا این موضوع رو به دوستم گفتش اونم گفت که نخواستم و همه چیز رو کنسل کنید بعدش خانواده کمی خواستن آرومش کنن و توجیه کردن که این دختره شاید خودش بهترین باشه برات اما دوستم به پدر و مادرش گفت که بهترین دختر هم باشه نمی‌خوام با چنین مردی فامیل بشم. حسابش رو بکنید یک جوان دهه ۷۰ ی ازدواج سنتی که قدرت نفوذ پدر خانواده زیاد هست رو آخرش قبول نکرد، آیا جوان دهه ۸۰ این نوع ازدواج اصلاً قبول می‌کنه؟  این مرد چون رشته تحصیلی اش با خانم یکی بود هم تو دروس دانشگاه هم بعدش پیدا کردن شغل و آزمون‌های استخدامی دولت می‌توانست حسابی به خانمش کمک کنه، اما به خاطر سختگیری پدرش فرصت آشنایی و شاید ازدواج با یک مرد رو از دست داد. نظر شما درباره اختیارات زیاد پدر و مادر دختر تو ازدواج سنتی چیه؟  👇🌻 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️🍃 پرسش سلام دوستان دختری ۲۶ ساله هستم با پسری ۳۷ ساله آشنا شدم به صورت سنتی. من
پاسخ اعضا 🌙🌺 ‌ سلام در مورد خانمی ک طلا گم کردن آیه ۱۰۸سوره توبه رو بخونن.ان شاالله خیلی زود پیدا میکنن دعا برای پیدا شدن اشیا گم شده از آیت الله بهجت یک دعای فوری برای پیدا شدن گمشده دعای سفارش شده توسط آیت الله بهجت است. ایشان بیان کرده‌اند اگر چیزی گم کرده‌اید این دعا را مرتباً زمزمه کنید تا آن زمانیکه آن شیء پیدا شود: “أَصْبَحْتُ‏ فِی‏ أَمَانِ‏ اللَّهِ‏ ‏وَ أَمْسَیْتُ فِی جِوَارِ اللَّهِ” همچنین ایشان دعای دیگری را نیز برای پیدا کردن شیء گم شده یا چیزی که محل آن را فراموش کرده‌اید، سفارش می‌کنند که عبارتست از: ” اللهم انّی اسئلک یا مُذَکِّرَ الخیرِ و فاعلَهُ و الآمِرَ بِهِ اَن تُصلّیَ علی محمدٍ و آل محمد و تُذَکِّرَنی ما اَنسانیه الشیطان” 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 سلام به خانمی که فیبروم دارن ولکه بینی دارن عزیزم حتما از طریق گوگل وارد سایت سیاه دونه شو دکتر احسانیان یه پشتیبانی مخصوص بیماری زنان داره ضرر نداره انشالله جواب میگیرین برای خانمی هم که ۲ هفته پریود نشده نگران نباشین من خودم مثل شما میشم از صفرای زیاده البته گاهی اوقات میتونین چند قاشق رب انار یا قره قروت یا دم کرده تخم شوید ولیمو بخورید انشالله راه میفته 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 سلام وقتتون بخیر به اون خانمی که گفتن پلاکت خون خواهرش پایینه بگید نگران نباشن من خودم حدود ۱۰ سال پیش متوجه میشدم که بی دلیل پاهام کبود میشن وقتی رفتم آزمایش پزشک عمومی گفت پلاکت خونت پایینه باید بری پیش متخصص رفتم پیش متخصص چند روزی بیمارستان بستری ام کرد و دارو بهم داد یکم اومد بالاتر از بیمارستان که مرخص شدم دکتر گفت داروهای که تموم شد دوباره بیا تا آزمایش بگیرم و خداروشکر پلاکت ام بهتر شده بود حدود ۲ سال تحت نظر پزشک متخصص بودم الان هر ۲ سالی یک بار چکاپ میدم که پایین نیومده باشه نگران نباشید چیز خطرناکی نیست فقط پیگیری کنید 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 سلام براین دندونها باید بره دندان پزشک اگه دایمی هست وعصبش کامل شده روکش دایم بزاره 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 سلام.اول به مدیرگروه وبعدبه تمامی اعضای محترم گروه.. میخواستم درپاسخ اون خانم گلی که اول ازدواجشون وارد گروهشون کردن وحالا ایشون رو همسرش حساس شده ومیخواد بدونه حد و اندازه رابطه با جنس مخالف چقدربایدباشه... خب عزیزم جوابش خیلی ساده هست همونی که اسلام میگه..قاطی شدن وصمیمی شدن زن ومرد بی برو برگرد سم هست حالا جوونای امروزی به اسم مدرن شدن وادای روشنفکری درآوردن(که البته این درواقع انحراف روشنفکریست)سعی میکنن همه جوره آزادانه رفتارکنن وغافل ازاینکه پایه های زندگیشون به همین راحتی سست میشه واون کسی که میگه بایداین چیزها(روابط زن ومرد نامحرم) عادی بشه تاحساسیت کمتربشه کاملا مقرضانه این تحلیل رومیکنه .. پاسخ سوال شماهم عزیزم اینه که نامحرم حریم داره ومعمولا باید درحدضرورت وبااحترام ونجابت برخورد داشته باشن..وقتی دیگه روابط اینقدرصمیمی شد که همدیگروبه اسم صدازدن وکلمه (تو)به جای(شما)استفاده شد واقعا منتظرهراتفاقی باشیدوکسی روملامت نکنیدجزخودتون.. چراآرامشی که توتفریحات باهمجنس های خودمون داریم روباید باایجادگروههای مختلط بهم بزنیم.. حساسیت شمابجاست دخترم که اگه غیرازاین بودشمابیماربودی... خداعاقبت هممون روبخیرکنه ان شاالله🤲 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 با سلام خدمت ادمین عزیز و همه اعضای گروه عزیزان من نزدیک یک ماه هست برای محصول کفلمه دکتر احسانیان پول واریز کردم چونکه برای سه تا فرزند و خواهرم هم یکجا من پول واریز کردم هنوز سفارشها را ارسال نکرده اند میخواستم ببینم کسی هست که سفارش داده باشه و به دستش نرسیده باشه ؟؟ واینکه چقدر باید چشم انتظار باشیم برای ارسال؟؟!!!! ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️⛔️افشاگری بسیارتلخ درباره مضرات قند سفید با الودگی بدن به مواد سرطان زا و… ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 نجمه یکی دوهفته گذشت احمد یه روز عصر زنگ در رو زدو وقتی ایفون رو جواب دادم
❤️🍃 نجمه هر روز صبح میرفتم دادگاه و ظهر برمیگشتم، سحر اکثرا تو خونه تنها بود... وارد راهرو های دادگاه که میشدم دیگه بدبختی های خودمو یادم میرفت، انقدر که چشم خیس میدیدم، انقدر که صورت کبود میدیدم، انقدر که ناله و التماس می‌شنیدم... خیلی نا امید بودم، فکر نمیکردم بتونم طلاق بگیرم، انقدر که همه چیز به نفع آقایون بود... احمد به هیچ وجه راضی به طلاق نمیشد،خیلی هارو برای وساطت فرستاد و بار آخر هم کلی تهدیدم کرد...برای مهریه م تحت تعقیب بود و یه روز که اومده بود جلوی در خونه ما و ابرو ریزی می‌کرد، به پلیس زنگ زدم و دستبند به دست بردنش، دخترم تموم این صحنه هارو دید و چیزی نگفت.. وقتی افتاد بازداشتگاه، به خاطر از دست ندادن کارش مجبور شد ماشینش رو بفروشه، یکم ناراحت بودم از اینکه جایی رو نداره زندگی کنه، ولی فهمیدم یه واحد تو خونه های سازمانی کارخونه شون بهش دادن، خیلی تعجب کردم آخه به آدم مجرد خونه نمیدادن، که یه روز رحیم بهم گفت احمد خواهر زن یکی از همکاراشو که تازه طلاق گرفته، صیغه کرده و کارخونه بهشون خونه داده و اونجا زندگی میکنن، تعجب نکردم ازش بعید نبود، ناراحتم نشدم، یعنی اصلا مهم نبود برام... بالاخره ماشینش رو فروخت و مهریه م رو داد...احمد برای حضانت سحر اقدام کرده بود تا از مهریه م بگذرم اما  تو جلسه اول دادگاه قاضی گفت تصمیم با خود بچه ست و دخترم منو انتخاب کرد...بالاخره با کلی دوندگی تونستم طلاقمو بگیرم،اون موقع نفقه ای که برای سحر پرداخت می‌کرد 45 هزار تومن بود که هیچ ارزشی نداشت و جداگونه هم به هیچ عنوان خرجی نمی‌کرد و معتقد بود اگه چیزی برای سحر بخرم همه میگن مادرش خریده... مهریه رو گذاشته بودم بانک و هر ماه از روی همون خیلی کم برمی‌داشتیم.. روزی که برای صیغه طلاق رفته بودیم محضر، تموم هزینه های محضر رو هم از من گرفت، برگه ها رو امضا کردیم و از محضر اومدیم بیرون، دم در صدام کرد و یه برگه تا شده، از جیبش درآورد و بازش کرد و جلوی چشمم گرفت، صیغه نامه بود... خنده م گرفت، فکر می‌کرد خبر ندارم و ناراحت میشم ولی نمی‌دونست براش خوشحال هم شدم، آروم لبخند زدمو گفتم خوشبخت بشین، دهنش باز مونده بود... از همونجا یه تاکسی گرفتمو رفتم پیش دخترم... روزامون سخت میگذشت، هر دفعه یکی از وسیله های خونمون رو می‌فروختم، پول کرایه خونه هم زیاد بود، اما باهمه اینا حالمون خوب بود، دخترم دیگه استرس نداشت و همین کافی بودهر روز دنبال کار میگشتم اما یا محیطش بد بود یا حقوقی نمی‌دادن یا مدرک میخواستن صاحب خونمون خیلی زن خوبی بود، اونم با پسرش زندگی می‌کرد و شوهرش اطراف تهران باغ داشت و معمولا خونه نمیومد.زمستون بود، سرما خورده بودم همیشه خودم میرفتم دنبال سحر تا از مدرسه بیارمش اما اون روز حالم خیلی بد بود و طیبه خانم صاحب خونمون رفت دنبالش و یه ربع بعد اومدو گفت سحرو پیدا نکرده، اصلا دیگه نمیفهمیدم چی میگه، چادر رنگیمو سرم کردم رفتم پایین، تو کوچه خلوت بود، سرم خیلی گیج میرفت، دلم آشوب بود، تموم فکرای بد تند تند میومدن تو سرم،یه لحظه یاد احمد افتادم، گفتم نکنه اون اومده دنبالش، ولی باز گفتم نه، تو این 5 ماه حتی یه بارم نیومده سحرو ببینه،  نمیدونستم کجا برم، داشتم صلوات می‌فرستادم که دیدم سحر داره اروم آروم از آخر کوچه میاد، تو تموم عمرم انقدر خوشحال نشده بودم، دویدم بغلش کردم، طفلک تعجب کرده بود، هی میگفت مامان چی شده؟از خودم جداش کردمو گفتم طیبه خانم اومد دنبالت کجا بودی، گفت با دوستام از اون یکی خیابون اومدیم، من فکر کردم نمیای دنبالم، وگرنه منتظر میموندم دستشو گرفتم و رفتیم خونه اون شب تا صبح بیدار موندم و گریه کردم، هیچکسو نداشتم، نمیدونستم باید چیکار کنم، بدون پول نمیشد، نمیخواستم سحر بفهمه بی پولی رو...اون شب خیلی با خدا حرف زدم، التماسش کردم یه راه جلوی پام بذاره، التماسش کردم نذاره شرمنده دخترم بشم روز بعدش ساعت 6 بیدار شدم و برای سحر صبحونه درست کردم و بیدارش کردم که بره مدرسه، پول نداشتم که بهش بدم تا خوراکی بخره، اونم هیچی بهم نگفت... رسوندمش مدرسه، دلم کباب بود، زود برگشتم خونه و همه جا رو زیرو رو کردم، چندتا سکه پیدا کردم که کلش شد 200 تومن، خیلی خوشحال شدم، رفتم یه ساندیس و یه کیک خریدم و تا مدرسه دویدم و وقتی رسیدم نذاشتن خودشو ببینم و دادم به مستخدم مدرسه شون...دلم آروم شده بودرفتم خونه و دفترچه بانک رو برداشتم تا برم از بانک یکم پول بردارم، بانک شلوغ بود و نیم ساعت طول کشید تا نوبتم شد، چیزی زیادی نمونده بود تو حسابم، 200 تومن برداشتم چون آخر ماه بودو باید کرایه خونه رو هم میدادم نزدیک خونه بودم که یه موتور با سرعت از بغلم رد شد و کیفمو زد، جیغ زدم، مردم دورم جمع شدن، یکی گفت شماره پلاکش رو برداشتم، یکی گفت دو نفر بودن، یکی ولی میزد تو صورتم میگفت حالت خوبه خانم؟حالم خوب نبود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋خدا از خودش دفاع کرد🕋 این مردک در حضور مردم گفت: خدا وجود ندارد. اگر وجود دارد، همین الان بر من عذاب وارد کند... حرف هایش تمام نشده بود، که عذاب الهی مانند صاعقه بر سرش فرود آمد. لا إله إلا الله محمد رسول الله ➖➖➖ ان شاء الله اسرائیل هم بزودی به اسقاطیل تبدیل خواهد شد ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 📚10 درمان ساده خانگی برای بهبود انواع سرفه، برمبنای طب سنتی 1⃣ تدابیر تسکین سرفه خشک 2⃣ تدابیر تسکین سرفه خلط‌دار 3⃣ درمان‌های کلی 4⃣ پرهیزات در زمان سرفه 5⃣ آموزش حریره نشاسته برای تسکین گلودرد، سرفه خلط دار و گرفتگی صدا سرفه از تظاهرات بالینی برخی از بیماری‌ها از جمله سرماخوردگی، حساسیت و آلرژی، کرونا و … است سرفه گاهی خشک، و گاهی خلط‌دار است. تسکین سرفه‌ خشک ۱. بارهنگ این دانه‌های ریز در آب جوش لعاب پس می‌دهند و در تسکین سرفه موثرند. ۲. تخم مرو یا تخم بالنگو (با هم فرق دارند) دانه‌های این گیاهان نیز در آب، لعاب می‌دهد و به تسکین سرفه خشک کمک زیادی می‌کند. ۳. به دانه دانه به، باید شیرین باشد، لعاب آن در کنترل سرفه مناسب است. بهتر است هر ساعت یک قاشق از این لعاب میل شود اما دانه جویده نشود ۴. چهار تخمه ترکیبی از قدومه شیرازی، بارهنگ، سپستان و دانه به که مصرف دم کرده آن در آب جوش نیز موثر است که امروزه به به شکل پودر روتارین هم داروخانه‌ها عرضه می‌شود. نکته مهم: بخور آب داغ، جرعه جرعه نوشیدن مایعی گرم و یا دمنوش عناب هم بسیار کمک کننده است. هشدار مهم معمولاً اوایل بیماری سرفه‌ها خشک هستند، بنابراین آویشن و پونه در سرفه خشک انتخاب درستی نیستند، در سرفه خشک موارد زیر موثرند: به دانه، نشاسته، عناب، ختمی، پنیرک، بنفشه ، همراه بخور بابونه و دمنوش بابونه موثر است (البته نه همه باهم!!!) تسکین سرفه‌ خلط‌ دار ۵) شلغم  هم به شکل آب‌پز و هم در سوپ و آش کاربردی است. جهت تسکین سرفه و نرم کردن سینه، مقداری شلغم را پس از شستن خرد کنید و در آب بجوشانید تا خوب بپزد و سپس به مرور میل کنید. برای درمان سرفه‌های کرونایی به ویژه اگر سرفه‌ها خلط دار یاشند هم می‌توانید از دستور زیر استفاده کنید: ابتدا ترب سیاه یا شلغم را شسته و داخل ترب سیاه (از قسمت اتصال برگ‌ها) را سوراخ کرده یک قاشق عسل بریزید. و به صورت ایستاده داخل یک لیوان یا ظرف قرار دهید (کنار بخاری یا شوفاژ می‎توانید قرار دهید). بعد از ۲۴ ساعت آب رقیق داخل ترب سیاه یا شلغم را میل کنید. ) دمنوش‌ها دم نوش آویشن در سرفه‌های خلط‌دار بسیار کمک‌کننده است. دمنوش آویشن و عناب، دمنوش پونه، شربت زوفا، دمنوش بابونه نیز بسیار توصیه شده است. دمنوش عناب و بنفشه در گرم مزاجان دمنوش بابونه در سردمزاجان جوشانده عناب و شیرین بیان در سردمزاجان و سرفه‌های خلطی (البته شیرین بیان برای افراد دارای فشارخون توصیه نمی‌شود). درمان‌های کلی ۷) نشاسته داغ پخته شده نشاسته را که از قبل در کمی آب سرد حل کرده‌اید به شیر داغ یا آب جوش اضافه کنید، هم بزنید تا بپزد، این نشاسته داغ پخته شده در سرفه خشک و خلط‌دار مسکن خوبی است. ۸) عسل و لیموترش یک ق.م. عسل در یک فنجان آب گرم، حل کنید، صبر کنید ولرم شود و قطرات لیموترش تازه را اضافه بفرمایید؛ در کنترل علایم سرماخوردگی از جمله گلودرد و سرفه بسیار موثر است. ۹) بابونه شیرازی دم نوش بابونه شیرازی روزی ۲ تا ۳ بار در روز در کنترل علائم سرماخوردگی موثر است. ۱۰) پودر بادام و بارهنگ دو ق. م. سر پر پودر بادام، یک ق. م. سر پر بارهنگ، یک ربع در آب جوش بماند با کمی نبات شیرین کنید و جرعه جرعه بنوشید. پرهیزات در زمان سرفه شورها مثل پنیر تبریز و خیار شور تندها و فلفلی‌ها سرخ شده‌ها ترشی و سرکه ادویه‌ها محرک شیرینی‌های غلیظ آموزش حریره نشاسته برای گلو درد، گرفتگی صدا و تسکین سرفه خلط دار مواد لازم آب جوش: یک لیوان نشاسته گل یا ذرت: یک قاشق مربا خوری شکر: یک قاشق غذاخوری بادام سابیده (پودر بادام): یک قاشق غذا خوری طرز تهیه ابتدا نشاسته را در مقدار کمی آب سرد (۲ قاشق غذا خوری آب سرد) بریزید و بهم بزنید تا حل شود (نشاسته اگر از ابتدا در آب گرم ریخته شود گلوله گلوله می‌شود. پس حتماً باید در آب سرد حل شود). آب جوش را روی نشاسته حل شده بریزید و یک قاشق غذا خوری شکر و یک قاشق بادام آسیاب شده به این مواد اضافه کنید و با قاشق بهم بزنید. و تا گرم است نوش جان کنید. (شیرینی آن دلخواه است، اما برای گلو درد و سرفه بهتر است میزان شیرینی آن کم باشد). توجه کنید نشاسته ذرت با آرد ذرت فرق می کند. نشاسته ذرت سفید رنگ است؛ اما آرد ذرت زرد رنگ است. نکته مهم پایانی در صورتی که سرفه شدید بوده و بعد از سه روز با وجود کاربست تدابیر فوق، از شدت آن کاسته نشود و بدتر شود، یا چند هفته ادامه داشته باشد، باید حتماً به پزشک مراجعه کنید. چون «بهره‌گیری مداوم» از روش‌های درمانی طبیعی فوق نیز جایز نمی‌باشد. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 احلام بخش دوم ✅ عصری که رسیدم خونه به مامانم موضوع رو گفتم ولی نگفتم میخواد قایمکی عقدم کنه گفتم میخواد بیاد خواستگاری وای نمیدونید چه غوغای به پا کرد وهمون شب با دایی‌ام تماس گرفت وایشون بلیط هواپیما برامون فرستادن ومنو خواهر ومادرم شبونه رفتیم اهواز شهرمون. گوشی منو گرفتن ومنو از همچی منع کرده بودن شده بودم عروسک دست اینا ومثل معذرت میخوام سگ با من رفتار میکردن،به برادراش اجازه داده بود دست رو من بلند کنن،ومن همه رو تو اون دوران دشمن خودم دیدم نه خانواده‌ی کا عقل ندارن ولی دلسوز منن خلاصه منم وانمود کردم که از این آقا دل کندم واز اون ماجرا ۴ماه گذشت ما برگشتیم خونمون تهران خواهرم باید درس میخوند خودم کار داشتم به محض رسیدن با تهران مامانم موبایلمو بهم داد ومن اولین کار که کردم شارژکردن ودیدن اس ام اس های که تو این۴ماه خاموشی گوشیم برام اومده بود چک کردم خلاصه ایشون نزدیک به ۷۴۲تا پیام داده بودن وگفته بودن اومده دم منزلمون تهران با سریدار ساختمون درگیر شده بودن مختصر کنم قرار ما شد فردای اون شب. که من وسایلمو جمع کنم،شناسنامه و مدارک گواهی فوت بابام رو هم بردارم وساعت ۸صبح پایین ساختمون بیان دنبالم ومنه احمق در اون زمان انگار کور وکر شده بودم مامان وخواهرم رو بزرگترین دشمنم میدونستم وایشون رو ناجی خودم کسی که میخواد بهترینارو برام بسازه کسی که میخواد حامیم باشه وخدای همینم بود حالا بریم سر داستان خودمون ساعت ۸ با یه ساک وسیله وخرت وپرت ومدارک لازم سوار ماشین شدیم ویک راست رفتیم برای آزمایش خون اون روز نرسیدیم به عقد ووقتی مادرم از خواب بیدار میشه ومتوجه‌ی نبود من میشه پیش خودش میگه حتما کار بانکی داشته تا ظهر میاد ووقتی میبینه من تا عصر نمیام زنگ میزنه گوشیم میبینه خاموشه اونجا میفهمه چه بلایی سرش اومده خلاصه با خواهرم نصف شبی میرن کلانتری،واعلام مفقودی منو میکنن،صبح با پرینت مکالمات من شماره تماس ایشون رو پیدا میکنن و محل کارشو با کمک یه آقای که وکیل بودن پیدا کردن میرن محل کارش واونجا آدرس منزل مادرشون که داشتن با خانومشون دختراشون زندگی میکردن رو میدن مادرم میره در خونه‌ی پدرشون که پسرتون دختر منو گول زده بگید برگردونه دختر منو،اونجا تازه مادرم متوجه میشه زن داره وبچه بعدازظهر مادرشون زنگ زدن که برید منزل این دختر خانومی که ورداشتی از خونشون بردیش،مادرش مریضه گناه داره بلای سرش میاد،ماهم دیگه برگشتم خونمون ولی هنوز عقد نکرده بودیم،چرا چون خانومشون فقط رضایت کتبی داده بودن باید میرفتن دادگاه واونجا هم اعلام میکردن،ولی خانومشون گفتن من فقط تو محضر اجازه ازدواج دوم بهت میدم به شرطی که طلاقم ندی وبچه‌ها پیشم باشن،ما دروغ گفتیم که عقد کردیم،مادرم هم مجبور شد الکی زنگ زد به خانواده وگفت هول هولکی احلام عقد کرده،میخوام براش جهاز بگیرم ویه جشن کوچیک که برن سر خونه زندگیشون وبه هیچکس نگفتیم همسرم زن وبچه داره گفتیم مجرده وآتیشش تنده یه خونه برا زنش ودختراش گرفت وبرای خودمون هم یه خونه نزدیک مامانم گرفت دیگه جهاز رو گرفتیم ودرحال چیدن بودیم،که هی میگفتم پس کی عقد میکنیم میگفت دادگاه هنوز رای نداده تا دادگاه هم رای نمی‌داد محضردارعقدمون نمی‌کرد برای هر احضاریه که میرفت دم در خونه‌ی اولش ۱ماه طول می‌کشید،تمام جهاز چیزا شده بود لباس گرفته بود سالن برای مراسم مامانم گرفته بود فامیل اومده بودن تهران خونمون،شده بود اواخر آبان که تولد دختر کوچیکش بود،تا اون موقعه فقط در گوش من می‌گفت از خودشو دوتا توله‌ی که پس انداخته خستم یا داره بابزرگه میجنگه یا داره به کوچیکه شیر میده،ولی اون سال تدارک یه جشن تولد خیلی بزرگ دید ورفت منزل پدرش که جشن اونجا بود گفتم یعنی من تنها بمونم،گفت تولد بچمه ۳ماهه که ازشون دورم دلم براشون یه ذره شده این حرفش رو اون موقع که احمق بودم وفقط خودمو رو میدیدم نمیفهمیدم،ولی حالا که فکر میکنم حرفش کاملا درست بود و کار منه بی‌شعور درست نبود،بگذریم اون شب رفت وفردا شب برگشت ومن گوشی رو چک کردم دزدم با زنش در حال رقص ولاو ترکوندن بود،واینا بگم همه‌ی خانواده‌اش از حضور من خبر داشتن وبا من مخالف بودن،همون شب که اینارو دیدم ترسیدم گفتم احلام دختر احمق تو تاحالا باهیچکس حتی دست ندادی حالا خودت انداختی اینجا بدون هیچ تضمینی،گفتم این زنشو وبچه‌هاشو دوست داره،بلند شو گورتو از زندگیش گم کن بیرون تا دیر نشده،یه موضوعی هم یادم رفت بگم اینکه مادرم باایشون به شدت بد بودن درحدی که قایمکی فحش میدادن به هم ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️🍃 پرسش سلام دوستان دختری ۲۶ ساله هستم با پسری ۳۷ ساله آشنا شدم به صورت سنتی. من
پاسخ اعضا 🌙🌺 ‌ سلام برای خانمی که هفت ماهه نامزد کرده یا کلا برای همه ی خانمهایی ک توی نامزدی هستن،ببینید این اخلاقایی ک همسرتون در طول نامزدی دارن باعث میشه که بعدها ازش متنفر بشین الان داغین متوجه نیستین اما من تجربه کردم،اینکه هر حرفی رو ب خواهرش ب مادرش ب زن داداشش ب هرکی میگه اینکه ارزشی براتون قائل نیست اینکه تفریح نمیبره اینکه اصلا باهاش خوش نمیگذره و هزارتا از اینها وقتی رفتین زیر یک سقف مثل یک شیشه شکننده فقط منتظر یه تلنگرید ک بشکنید،اونوقته ک دیگه متنفر میشید و میگید ای کاش این اشتباه رو نمیکردم.. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام نمیدونم خانمها چرا انقد زود جبهه میگیرن فک کنم خودشون زن داداش هستن و دوس ندارن خواهرشوهر خونشون بیاد من پیام اون خانم ک ده روز خونه داداشش رفته رو نخوندم ولی از جواب خانمها تعجب کردم ینی ۳۶۵ روز سال آدم نمبتونه ده روزش رو خونه برادرش یا خواهرش یا پدرش بگذرونه؟انگار دیگه آخر الزمان شده مگه قراره هر وعده چلومرغ بدن هرچی خودشون میخورن یکم بیشتر بزارن مهمونشون بخوره با هم بازار برن فضا سبز برن پارک برن بگن بخندن،اگه زنی بخاطر دعوای دوتا بچه میخاد طلاق بگیره همین الان بگیره بهتره ینی چی واقعا از بعضی جوابها آدم حرص میخوره 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام عزیزانم وقت بخیر در جواب دختر خانم 16 ساله که میخاد نماز بخونه و گفته باید مرجع تقلید انتخاب کنم؟؟...عزیزم بله مرجع تقلیدت رو میتونی آقای خامنه ای در نظر بگیری یعنی هر سوالی توی احکام نماز .غسل.روزه.وضو و چیزای دیگه برات پیش آمد به رساله ی مرجع مراجعه میکنی و جواب سوالت رو دریافت میکنی.یا میتونی توی گوگل سوالت رو بپرسی و نظر مرجع خودت رو بدونی. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 در جواب خانم 37 ساله که فرمودن👇👇 من مدتیه تقریبا. یه سال شده وقتی پریود ‌میشم. بعد که تموم میشه دوسه روز اول پاکم دوباره لخته و خون ابه. عزیزم من در مورد دلیل لکه بینی تون نمیدونم ...اما در مورد نماز خواندن با این وضعیت باید عرض کنم شرایط حیض اینه که تا ده روز اگه خونریزی طول بکشه باید به حساب حیض بذاری و بعد از ده روز غسل حیض باید انجام دهی و روز یازدهم اگه لکه و خون دیدی جز استحاضه میشه که استحاضه سه نوع هست قلیله .متوسطه.کثیره...احکام مربوط به استحاضه رو از گوگل سرچ کن بیشتر متوجه میشی...توی هر سه حالت میتونی نماز بخونی اما شرایط برای هر کدام فرق میکنه...که در زیر براتون ارسال میکنم👇👇 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام..در جواب خانمی که دوتادندون جلوش شکسته بگین مشهددکترخلیل افشارنژادعالی هستن.. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام وخدا قوت به مدیر عزیز وممنون از زحماتتون انشاالله همه عزیزان حاجت روا شن وروزی بیاد که تمام مشکلات به حداقل خودش برسه مخاطب صحبتم با دوست عزیزی هست که همسرش مجردی تفریح میره وبه خانوما توجه زیادی داره دوست عزیز تمام کارای همسرتون رو هم همسر من دارن منم دوتا بچه دارم همسر من ۴۲ ومن ۳۸ ساله هستم اوایل زندگی بهتر بود و به صورت مجردی کمتر مسافرت میرفت ولی الان با وجود دختر بزرگ بیشتر شده همسر من اگر با همکاری دوستی یا کسی رفت وآمد داشته باشیم اینقدر توجه نشون میده که طرف اگر خبری هم نباشه فکر میکنه خبری هست وخدا نکنه کسی از این خانوما مورد دار باشه فوری نخ رو میگیره تا الان با هر کسی رفت وآمد داشتم خیلی کم پیش اومده که باهاشون نریخته باشه رو هم مگه اینکه طرف واقعا پاک و وجدان دار باشه وتا الان چند بار خواستم طلاق بگیرم واقعا مستاصل هستم وراهی ندارم چون سن دخترم حساس هست دوست عزیز نمیخوام ته دلتون رو خالی کنم ولی تو این مجردی بازیا یه خوشی هست که دل کندن ازش براشون سخت هست البته شامل همه آقایون وخانوما نیست ولی تو این دوره زمونه خیلی آدمای مورد دار دوره همی رو دارن همسر من جدیدا چند سال میشه آخر هفته ها با هر بهونه ای میرفت که متوجه شدم با زن شوهر دار رابطه داره وگرنه هر مرد عاقل وبالغی میگه باید آخر هفته باید در اختیار خانواده وزن وبچه باشیم خدا میدونه تا الان با وجود اینکه من وهمسرم فاصله سنیمون زیاد نیست ولی شاید ۱۰ نفر بهمون گفتن خیلی تفاوت سنیتون زیاد نشون میده وخیلیا هم فکر کردن من دخترشونم چون تو جوونی سختی زیاد کشیده بود ولی خدا میدونه هیچ وقت پام رو کج نزاشتم وبا هر کی هم رابطه داشته خیلی سطح پایین بوده وبی بندوباربودن اگر واقعا شرایطش رو دارین جدا شین و دندون لق رو هر چی زودتر باید کند انداخت دور انشاالله که مشکلاتتون در اسرع وقت حل شه برای سلامتی وظهور آقا امام زمان وگره گشایی از مشکلاتتون صلوات🤲🤲🤲🌹🌹 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید عزیز ما ! رحمت خدا بر آن شیر پاک و نان حلال که سبب شد تو اینگونه مایه‌ی فخر و زینت مکتب امیر المؤمنين صلوات‌الله‌علیه باشی... 🥀 ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
زندگینامه شهید صادق عدالت اکبری جوان نخبه مدافع حرم، دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی و ورزشکار حرفه ای
❤️🍃 ادامه زندگینامه شهید صادق عدالت اکبری💜🍃 همکارش وارد می شود و می گوید: «امروز صادق هزینه عملی را که خرج دستش کرده بودیم را در پاکتی آورده و گفته که این پول را به بیت المال برگردانید، چون من نمی خواهم مدیون بیت المال باشم.» زندگی مشترک صادق محدثه سادات صفوی متولد 1369 و فوق لیسانس تاریخ تمدن است، در 3 خرداد 1391 زندگی خود با صادق را شروع کرد. زمانی که صادق در مورد ازدواج با مادرشان صحبت می کند، تنها یک شرط می گذارد و عنوان می کند که باید همسرم "سیده" باشد. آشنایی ما هم از طریق واسطه صورت گرفت. در آن روزها من درگیر کنکور ارشد بودم و تمایل زیادی به ازدواج نداشتم. به همین دلیل خانواده ام هم اجازه نمی دادند که خواستگار به منزل بیاید. یک هفته قبل از خواستگاری مادر صادق، من به جدم حضرت زهرا(س) متوسل شدم. نماز استغاثه به حضرت را خوانده و زندگی و ادامه تحصیلم را به ایشان سپردم. مادر من و زن عموی صادق، فرهنگی بودند. زن عموی شان برایش خواهری می کند و واسطه ازدواج ما شدند. وقتی مادرم شرایط صادق را مطرح کردند، موافقت کردم که به خواستگاری بیایند. اول اردیبهشت ماه سال 1391بود. در جلسه اول خواستگاری صادق، سئوال خاصی نپرسیدند، ولی من سئوالات زیادی پرسیدم. در مقابل، صادق جواب های عجیبی می دادند؛ مثلا من از ایشان پرسیدم که وقتی عصبانی می شوید، چه عکس العملی دارید که گفتند خوشبختانه یا متأسفانه من عصبی نمی شوم اگر هم عصبی شوم، عکس العمل خاصی ندارم و محیط را ترک می کنم و با صلوات خودم را آرام می کنم. باور این مسئله در آن لحظه برایم سخت بود. بعد از عقد من خود کاملاً به این موضوع واقف شدم که صادق به هیچ وجه عصبی نمی شود؛ تجربه زندگی با ایشان نشان داد که همچون نامشان در گفتارشان صادق هستند. گفت: «من سپاهی هستم و این شغل مأموریت ها و خطرات خودش را دارد. گفت اگر قبول داری جواب مثبت بده.» در جلسه دوم صادق پرسیدند «آخرین کتاب که مطالعه کردید، چه بوده؟» و من هم گفتم: «کتاب "دا"» ما سر این کتاب بحث کردیم و اختلاف نظر داشتیم. یک لحظه من یه شک افتادم و و این دلهره به سراغم آمد که من می توانم با چنین فردی زندگی کنم؟! اما به یاد آن توسلم افتادم و با خود گفتم این همسر را برای من حضرت فاطمه(س) انتخاب کرده است. در همان جلسه ایشان آرزوی شهادت را مطرح کردند. به من گفتند: «دوستان زیادی دارم که به خاطر زندگی شان از کارشان گذشتند؛ خیلی ها هم هستند که به خاطر کارشان از زندگی شان گذشته اند و ولی من این کار را نمی توانم انجام دهم اگر این مسائل را قبول دارید به من جواب مثبت دهید.» و گفت: «دوست دارم مثل همسر شهید تجلایی برای من در لحظه عقد از خداوند شهادت بخواهی.» شهادت صحبت همیشگی ما بود از جلسه اول خواستگاری تا لحظه آخری که با هم بودیم در مورد شهادتش و تنها ماندن من حرف بود. مهریه من یک حج بود که تصمیم گرفتیم نرویم تا نابودی آل سعود بعد 14 سکه بهار آزادی به نیت 14 معصوم. در نهایت سومین روز از خرداد ماه سال1391 هم زمان با آزاد سازی خرمشهر عقد کردیم، در اولین روز ماه رجب که صادق روزه بود، هرچه اصرار کردیم حاضر نشد حلقه بخرد، انگشتر عقیق را سفارش داد برایش از مشهد آوردند و شد حلقه ازدواج مان. که دلیل اصرار بر سادات بودن همسرش را بعدا برایم گفت که: «می خواستم داماد حضرت زهرا(س) باشم. » در 21 مرداد ماه 1392 بعد از 14 ماه زندگی مان را در زیر یک سقف آغاز کردیم. سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت که آرزویم یادت نرود، دعا کن شهید بشوم و برایم سخت بود که این دعا را بکنم. هر چند خودم را قانع کرده بودم که شهادت بهترین نوع ترک دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد، ولی باز هم ته دلم آشوب می شد. فردای روز عقد که پنج شنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز. آنجا با خودم کلنجار می رفتم که برایش بخواهم یا نه؟ بعد با خودم گفتم: «الان که بین این مزارها راه می روم اگر شهیدی هم اسم صادق دیدم مصرانه برایش شهادت بخواهم.» دقیقاً در همین فکر بودم که روبه رویم شهیدی هم اسم صادق دیدم. نشستم و فاتحه ای خواندم و گریه کردم. وقتی صادق آمد جریان را برایش گفتم و خوشحال شد. بله همان شهید هم نام صادق باعث شد برایش دعای شهادت بکنم. صادق علاقه زیادی به رشته تحصیلی من نداشت، اما بعد از ازدواج خیلی تشویق کرد تا ادامه تحصیل دهم، خیلی علاقه داشت من پیشرفت کنم، با اینکه فوق لیسانس را در شهر دیگری قبول شده بودم، اما اصرار کرد که حتماً بروم و نگذارم درسم نیمه تمام باقی بماند. اهل خرید کادوهای بی مناسبت و سورپرایز کردن بود. حتی یک بار من سالگرد عقدمان را فراموش کرده بودم، اما صادق همیشه حواسش به مناسبت ها بود. سال گذشته هم یک روز مانده به تولدش اتفاقی یادم افتاد و جشن تولد هول هولکی برایش گرفتم. ...
☀️🍃 تحصیل مردان در رشته زنان و زایمان 🌸🍃 پرسش :آیا تحصیل و تدریس در رشته مامایى، و مسائل مربوط به زنان و زایمان (با توجّه به اینکه معمولاً همراه با نظر و لمس موضع مخصوص مىباشد) براى مردان جایز است؟ پاسخ : در صورتى که دانشجوى دختر به اندازه کافى در این رشته وجود نداشته باشد، یا احتمال قابل ملاحظهاى داده شود که در آینده براى حفظ جان زنان مسلمان مورد نیاز باشد، جایز است. تحصیل مردان در رشته زنان و زایمان🌸🍃 پرسش :چنانچه مستحضرید پس از انقلاب شکوهمند اسلامى ملّت ایران، بر اساس ضوابط شرع مقدّس مقرر گردید براى رشته تخصّصى زنان و زایمان در کشور از بانوان پذیرش گردد. ولى به علت مشکلات خاص بانوان متخصص، متأسّفانه بهره‌گیرى از تخصّص آنان در نقاط محروم و دورافتاده کشور امکان‌پذیر نیست. بدین علّت شاهد عوارض مرگ و میر مادران، باقیماندن بچّه‌هاى یتیم و فروپاشى خانواده‌ها در اقصى نقاط کشور هستیم. با توجه به این مطلب، لطفاً بفرمایید : الف) آیا مى‌توان به تربیت نیروهاى مرد براى رشته تخصّصى زنان و زایمان پرداخت تا پس از فارغ‌التحصیلى آنان را به مناطق محروم و دورافتاده اعزام کرد، تا از این پس شاهد کاهش عوارض مرگ و میر مادران در سراسر کشور اسلامى ایران‌باشیم؟ ب) آیا اعزام بانوان متخصص به سراسر کشور خصوصاً مناطق محروم دور افتاده با وجود تعهّد دولتى تکلیف شرعى مى‌باشد؟ ج) اگر تکلیف شرعى است آیا بانوان متخصص زنان و زایمان مى‌توانند با وجود تعهد دولتى از رفتن به مناطق اعزامى به دلیل مشکلات خانوادگى خوددارى نمایند؟ پاسخ : در صورتى که زنان متخصص مانعى از رفتن به آن مناطق نداشته باشند، باید این وظیفه را قبول کنند و به کمک هم‌نوعان خود بشتابند و اگر واقعاً خطرات و ضررهاى قابل توجّهى براى آنها دارد، مسأله جنبه ضرورت پیدا مى‌کند و مردان مى‌توانند به مقدار لازم براى حل مشکلات زنان باردار در آن مناطق آموزش ببینند و اقدام کنند. زایمان و کورتاژ توسط دانشجویان پسر 🌸🍃 پرسش :دانشجویان پسر ودختر در بیمارستانها و مراکز پزشکى، جهت آموزش مبادرت به انجام زایمان، کورتاژ و مانند آن مى کنند، چه حکمى دارد؟ پاسخ : تنها در صورتى جایز است که این آموزش براى غیر همجنس ضرورتى داشته باشد، یعنى بدون آن، تعلیمات کافى براى نجات جان بیماران از خطر یا بیمارى میسّر نشود. نگاه به عورت به منظور آموزش پزشکی🌸🍃 پرسش :آموزش واحدهاى زنان و زایمان براى دانشجویان پزشکى و پرستارى الزامى است. آیا این الزام نگاه به عورت زن را جهت آموزش تجویز مىکند؟ پاسخ : تنها در صورت ضرورت چنین آموزشى جایز است. مشاهده چگونگى زایمان جهت آموزش پزشکان🌸🍃 پرسش :آیا مشاهده چگونگى زایمان جهت آموزش پزشکان مجاز است؟ با توجّه به اینکه ممکن است با آموزش زایمان در آینده انسان یا انسانهایى از مرگ حتمى نجات یابند، این امر براى مردان چه حکمى دارد؟ پاسخ :  در فرض مسأله به عنوان ضرورت مانعى ندارد. البته در صورتی که آموزش با مشاهده فیلم کامل گردد، مقدّم بر مشاهده مستقیم است. حضور مرد در بخش زایمان با وجود زنان متخصص🌸🍃 پرسش :درکارهاى مربوط به زایمان، دانشجویان زن (اعمّ از پزشکى و مامایى) به اندازه کافى تربیت شدهاند. آیا لزومى براى حضور مردان در بخشهاى زایمان که موجب نظر یا تماس با بدن زن مىشود، وجود دارد؟ پاسخ : در صورت وجود زنان لایق، حضور مردان در این موارد جایز نیست. حکم شرعی سزارین🌸🍃 پرسش : برخى از خانمهاى حامله، که مىتوانند به وضع طبیعى زایمان کنند، اصرار دارند سزارین شوند تا درد کمترى تحمّل کنند. حکم شرع در این زمینه چیست؟ پاسخ :  اگر این کار جنبه عقلایى داشته باشد اشکالى ندارد. توصیه پزشک به سزارین به خاطر درآمد زایی🌸🍃 پرسش : آیا درآمد زا بودن سزارین، مجوّز توصیه پزشک به بیماران جهت زایمان غیر طبیعى هست؟ پاسخ : جایز نیست.
❌❌مهم حتما بخونید لطفا❌❌❌ سلام خدمت دوستان عزیز و اعضای بزرگوار کانال ایام به کام دوستان گلم به دلیل حجم بالای پاسخ اعضا و محدودیت در ارسال روزانه یه تصمیمی گرفتیم 👇 پاسخ هایی که شما به سوالات میدین ممکنه چند روز طول بکشه که در کانال ارسال بشه چون باید به جز پاسخ اعضا مطالب دیگه ای هم در کانال بزاریم و به این خاطر که اعضای محترممون زودتر به پاسخشون برسن تصمیم گرفتیم یه کانال دیگه اختصاص بدیم به این قضیه یعنی اونجا فقط مختص پاسخ اعضا باشه پاسخ هایی که توی کانال اصلیمون جا نداریم بزاریم رو اونجا قرار میدیم یعنی یه بخشیش در همین کانال و تعدادی دیگه ش در کانال دیگه ای قرار میگیره فقط دقت کنید عزیزان هردو کانال رو چک کنید حتما ❌❌❌👆👆چون در هر دوکانال پاسخها تکراری نیستند ممنون میشم همگی اون کانال هم عضو باشید برای دسترسی بهتر به پاسخها✅✅✅👇👇👇👇 در ضمن اینجا مخزن میشه برای دسترسی بهتر به مطالبی که میخواید بعدا پیداشون کنید😍✅ https://eitaa.com/joinchat/3518169438Cd5294f4139 عضو بشید همگی🙏👆 کانال خصوصیه دوستان و مختص اعضای خودمونه🌸 🙏🌸
❌ شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی بهترین مادر دنیا هم میشی بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به پلیس...👇🏻🔞 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf کانال مخصوص میباشد❌❌❌
📢 هر روز بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه صد و چهل و پنج قرآن کریم سوره مبارکه الأنعام ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
Quran-page-145.mp3
1.97M
📢 هر روز بخوانیم 🔹 صفحه صد و چهل و پنج قرآن کریم، سوره مبارکه الأنعام با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید. ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید