#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
خون رگ های پاره را دیدی
لطمه ی گوشواره را دیدی
سر سرنيزه ها سر طفلی
آتش گاهواره را دیدی
بر تن پاره پاره ی جدت
رد ده تا سواره را دیدی
وسط کوچه ی یهودی ها
کربلای دوباره را دیدی
با همین چشم های بارانی
ازدحام و نظاره دیدی
دست و پایت اسیر سلسله بود
خنده ها و اشاره را دیدی
کف پای رقیه چندین بار
زخم سنگین خاره را دیدی
در خرابه به روی سنگ و کلوخ
مرگ ماه و ستاره را دیدی
وسط قتلگاه با دل خون
بدنی پاره پاره را دیدی
ناله هایت همیشه پنهانی ست
ابر چشمت همیشه بارانی ست...
#محمد_حبیب_زاده
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
دیده در کودکی اش داغ کبوترها را
تبر و سوختن جان صنوبرها را
راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند
شرح آن صفحه به صفحه همه دفترها را
تیغ بی مهر عطش بود و لب کودک ها
دیده او چهره ی شرمنده ی مادر ها را
عمه را دیده که در بی کسی عصر حرم
گره بر روی گره می زده معجر ها را
آنکه خود درد کشیده ست فقط می فهمد
پای پر آبله و گریه ی دختر ها را
مقتل از جانب او گفت که عمه جانش
دیده بر زیر گلو کندی خنجر ها را
ناگهان در وسط هلهله ها می چیدند
روی سرنیزه ی بی رحمی خود سرها
#حسن_کردی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#امام_باقر_علیه_السلام
#غزل
آه یادم نمی رود هرگز غم جانسوز غارت خلخال
حمله ی نابرابر لشکر به زنان و به خیمه و اطفال
صحنه اش بین صحن چشمانم
میدهد زجر هر شب و روزم
ذوالجناح آمد از دل میدان
با دو صد زخم بر سر و کوپال
چه بگویم از آن غروب غریب
در هیاهوی نیزه و شمشیر
تنی از روی شیب قربانگاه
غلت می خورد تا ته گودال
چه بگویم که تیزی خنجر
به روی حنجری فشار آورد
یک نفر بین قاتلانش شد
بر سر سر بریدنش جنجال
هم غرورم شکست هم قلبم
آن زمانی که دختری خسته
از روی ناقه بر زمین افتاد
دشت تاریک بود و رفت از حال
#محمد_حسن_بیات_لو
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هجوم ِ موجِ بلا را به چشم خود دیدم
غروبِ کرببلا را به چشم خود دیدم
به سر زنان پیِ عمه به روی تل رفتم
ذبیحِ دشتِ منا را به چشم خود دیدم
میانِ آن همه نیزه به دست در گودال
سنان ِبی سروپا را به چشم خود دیدم
به زورِ نیزه زِرِه را ز تن در آوردند
مُرَملٌ بدماء را به چشم خود دیدم
زقتلگاه همه دستِ پُر که می رفتند
به دوشِ خولی عبا را به چشم خود دیدم
زمان حملة آن ده سوارِ تازه نفس
غبارِ رویِ هوارا به چشم خود دیدم
میانِ پنجة هر نعل تازه و میخش
لباسِ خون ِ خدارا به چشم خود دیدم
سلام بر بدنِ بی سری که عریان شد
تنِ به خاک ،رها را به چشم خود دیدم
میانِ طایفه ها رأسها که قسمت شد
سرِهمه شهدا را به چشم خود دیدم
عمو که خورد زمین رویِ حرمله واشد
تمام واقعه هارا به چشم خود دیدم
به پشتِ خیمه به دنبال ِ قبر اصغربود
شکارِ رأسِ جدارا به چشم خود دیدم
فرارِ دختری آتش گرفته در صحرا
میانِ هلهله را به چشم خود دیدم
گذشته از همه اینها به شهرِ بد نامان
زمانِ قحطِ حیارا به چشم خود دیدم
میانِ مجلسِ نامحرمان وبزمِ شراب
ورودِ آل عبا را به چشم خوددیدم
تَهِ پیالة خود را کنارِ سر می ریخت
قمار وتشتِ طلا را به چشم خود دیدم
ضریحِ صورتِ جدم دوباره ریخت به هم
شتابِ چوبِ جفارا به چشم خود دیدم
عزیز کردة زهرا کنیزِ مردم نیست
اشارة دو سه تا را به چشمِ خود دیدم
#قاسم_نعمتی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#امام_زمان_عج_مناجات
#عرفه
#چارپاره
هر سال عرفه دلم میگیره
از هجر تو دم به دم میگیره
آشفته و بیقرار و خسته
بازم دلامونو غم میگیره
توی شب غم سحر نیومد
امید چشای تر نیومد
بازم منم و چشم انتظاری
خورشید من از سفر نیومد
دلتنگیمو جمعهها میارم
تو محراب جمکران میبارم
اما همه آرزومه آقا
آخر رو پای تو سر بذارم
لب تشنه ولی تشنهی نورم
احساس میکنم که از تو دورم
باشه دل من شبیه سنگه
اما برا تو سنگ صبورم
دلخستهام از فراق و غربت
کاشکی دعاهام بشه اجابت
کاشکی یه شب جمعه بیائی
در سایهی تو بریم زیارت
وقتی تو حرم قیامتیه
وقتی که شب زیارتیه
آتیش میگیره دل از فراقش
سهم دل من بیطاقتیه
بیتاب بهشت عالمینم
در حسرت بینالحرمینم
دلتنگ طواف کربلا و
دلتنگ زیارت حسینم
روضه میگیره بوی گل یاس
قلبم میشه غرق شور و احساس
وقتی میشه حرف لب تشنه
دل پر میزنه تا کفالعباس
#یوسف_رحیمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#مناجات
#عرفه
#مربع_ترکیب
لبیک که در دل عرفات است و منایم
لبیک که از خویش نمودند جدایم
لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
لبیک که امروز ندانم به کجایم
پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم
آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش
دارند همه رنگ خدائی زعبارش
هر کس به زبانی شده همصحبت یارش
قومی به مناجات و گروهی به دعایند
از خویش سفر کرده در آغوش خدایند
این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست
پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست
این سوز حسین است که خود بحر نجات است
می سوزد و مشغول دعای عرفات است
دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود
در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود
هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت
ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟
آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید
آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟
آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود
امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید
در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید
شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید
امروز که حجاج به صحرای منایند
از خویش جدایند و در آغوش خدایند
لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
در ذکر خدا با نفس روح فزایند
کردند پر از زمزمه و ناله منی را
یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را
این قافله از عشق به جان سلسله دارند
این قافله با قافله ها فاصله دارند
این قافله جا در دل هر قافله دارند
این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند
این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند
از خون گلو جامۀ احرام بپوشند
هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی
از مکه برون گشته شده کربلائی
از پیر و جوان در ره معشوق فدایی
جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی
اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش
پیداست شهادت زسفیدی گلویش
خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت
ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت
از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت
گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت
ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت
از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت
ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود
دیروز حسین بن علی بین شما بود
سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود
از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود
امروز به هجرش همه گریان بنشینید
فردا سر او را به سر نیزه ببینید
در مکّه بپرسید ز زن های مدینه
زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه
کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه
کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه
ای دخترکان یکسره با شیون و ناله
خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله
زین قافله روزی به مدینه خبر آید
کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید
با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید
از منبر و محراب نبی ناله برآید
تا حشر از این شعله بلرزد دل (میثم)
تنها نه دل (میثم) جان همه عالم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
در پیش تو از شرم ، آبم کرد کوفه
من آبرو دارم خرابم كرد کوفه
لبریز خون کردند رویم را ،عزیزم
بردند اینجا آبرویم را عزیزم
مجبور بودم بچه هایم را سپردم
با دست خود دستِ حرامی ها سپردم
باور نمی کردم مرا از پا درآورد
من مرد بودم کوفه اشکم را درآورد
باور نمی کردم برایم چال کندند
اینجا برای کُشتنم گودال کندند
من فکر می کردم وفا دارند افسوس ...
یا لااقل قدری حیا دارند افسوس ...
در کوچه هایش که غم یکریز دارد
دیوار هایش سنگهای تیز دارد
در شامِ کوفه آفتابت را نیاور
جان علی اصغر ،ربابت را نیاور
من فکر می کردم تو را چاره بیارند
شش ماهه آید چند گهواره بیارند
تا تَرکه های خیزران میسازد این شهر
از چوب گهواره کمان میسازد این شهر
کوفه هوایِ میهمانش را ندارد
دندان که تاب خیزرانش را ندارد
از شانه ات پایین نیاور دخترت را
این راه پُر خار است جانش را ندارد
در دست هم وزنِ تنش زنجیر دارند
زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد
یک پا به ماه است آه همراهت، نیاریش
یک پا به ماه است و توانش را ندارد
ای وای از تیر سه شعبه بدتر اینکه
جُز حرمله دستی کمانش را ندارد
#حسن_لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#عرفه
#مناجات
#غزل
دوباره آمده ام ، بنده ای گنهکارم...
تمامِ آبرویم را به تو بدهکارم...
قبول کن عملم را ، بضاعتم این است
قبول دارم همیشه وبال و سَربارم...
ببین نشسته ام حالا کنارِ سفره ی عشق
شبیهِ ابر ، برای حسین میبارم...
حسین یارِ من است و منم غلامِ حسین
خوشا به حالِ منی که حسین شد یارم
قسم به خونِ گلوی حسین ، یا اللّٰه!
ببخش معصیتم را ، ببخش رفتارم
اگر حسین نباشد ، کجا رَوَد دلِ من؟
که بی وجودِ گل فاطمه ، گرفتارم
میان روضه دلم میرود همان جا که ،
دو دست بر کمرش گفت : «ای علمدارم...
بلند شو که سکینه عجیب مضطرب است
بلند شو نفسم ، ای همه کس و کارم
بلند شو ، کمرم تیر میکشد عباس...
ببین که خنده کنان ، میدهند آزارم!
صدای خواهرم از خیمه میرسد بَر گوش
که ناله میزند: عباس... میر و سردارم»
#پوریا_باقری
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#زمینه_شور
#شهادت_امام_باقر(ع)
#مرغ_دلم_امشب_شده
🔘🔘🔘109🔘🔘🔘
بند1⃣
مرغ دلم امشب شده ،مدینه زائر
پر میزنه توی بقیع ،مثه یه طائر
به سینه و سر میزنه ،از داغ و هجر
یادگارکرب و بلا ،امام باقر
....
این آقامون ،همدم اشک و گریه بوده
او شاهدِ ،ظلم بنی امیه بوده
همبازیه ،کودکیه رقیه بوده
یه عمری سوخت ،یاد غم گلای پرپر
یاد تن ،ارباًاربا علیه اکبر
به روی نی ،دیده سرِ علیه اصغر
آه و واویلا
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
بند2⃣
میسوزه کل بدنش از زهره کینه
آتیش گرفته جیگرش میونه سینه
یه عمره گریه کرده با داغه حسین و
روضه ی غربت علی توی مدینه
......
ای وای من،روی تنش رده طنابه
خاطره ی، کوفه و شام براش عذابه
گریه کن ،روضه های بزم شرابه
ناله میزد،یاد حسین با حاله مضطر
چون دیده بود،تو بزم مِی یزید کافر
با چوب میزد، رو لب و دندون مطهر
آه و واویلا
💠💠💠1⃣0⃣9⃣💠💠💠
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#شعرای_مشترک
#سیدناصر_اسماعیل_نسب
#الیاس_محمدشاهی(احسان)