فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسانی اطلاعات دانشمندان هسته ای ما را به دشمن داد؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همگام_با_رهبری
#خانواده ولایی
🔴 رهبر انقلاب:
💠 ما همیشه به خانمها میگیم
این شوهران شما بچههای بزرگی هستند.
کد۱۰۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان فوق العاده شنیدنی از استاد
مجتهدی تهرانی👌
اونایی که تصمیم به توبه گرفتند حتما گوش بدن🙏
با یه خدایی طرفیم که جوری از حال دلت باخبره که استغفروالله نگفته میبخشدت👌👌
❣#سلام_امام_زمانم❣
🌸یابن الحسن(عج)
🍂می کنم با خودم این زمزمه
برمی گردد
🌾بین دنیای پر از واهمه
#برمی گردد
🍂شک به دل راہ ندہ
در وسط بُهت همه
🌾حتم دارم #پسر_فاطمه
برمی گردد
#سه_شنبه_های_جمکرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به جهنم که کمرنگم کنند مگر کسانی که پر رنگ هستند چی شدند؟!
داریوش ارجمند:
بعد از شهادت سردار سلیمانی به منزلشان رفتم؛ مگر میشود بی تفاوت بود نسبت به چنین شخصیت هایی؟!
🔻غلط کرد هر کس گفت شهدای هستهای به دنبال آدم کشتن بودند؛ اینها نوکران همان کسانیاند که سردارمان را ترور کردند
🔻به جهنم که کمرنگم کنند مگر کسانی که پر رنگ هستند چی شدند؟!
🔻بعضی منتظرند ببینند بایدن میآید یا ترامپ؛گور پدر همشان ..سگ زرد برادر شغال است!
#کانال_روشنگری_و_بصیرت
#قرارگاه_بسوی_ظهور
#خورش_به
یکی از خورش های بسیار خوش طعم و عطر و عالی که طعم ملس و دلنشینی داره😊😋 . البته با توجه به اینکه کشورمون دارای فرهنگ های مختلف و آداب و رسوم متفاوتی هست و غذاهای ایرانی در هر منطقه به روش های مختلف پخته میشه.
برای 3 نفر
گوشت خورشتی 200 گرم
پیاز یک عدد
به یک عدد
لپه نصف پیمانه
آلو ، آلوچه و.... به میزان دلخواه
رب گوجه 1 تا 2 ق غ
نمک و فلفل و زردچوبه به میزان لازم
زعفران در صورت دلخواه
پیاز رو خرد کردم و با کمی روغن تفت دادم . پیاز که سبک شد ،گوشت رو اضافه کردم . فلفل و نمک هم ریختم و کمی تفت دادم .چوب دارچین رو هم اضافه کردم . آب ریختم و گذاشتم نیم پز بشه .
لپه رو ازچند ساعت قبل خیسونده بودم . یک سری داخل این خورش لپه می ریزند ، یک سری نمی ریزند. اگر لپه تون دیرپز هست با گوشت هم زمان بزارید بپزه ، اگرزود می پزه میانه های کار اضافه کنید . آبش رو خارج کردم و کمی تفت دادم تا توی خورش وا نره و له نشه . رب هم اضافه کردم و تفت دادم . داخل خورش ریختم .
به رو هم پوست کندم و خرد کردم . هر طور وهر شکل دوست دارید می تونید خرد کنید و داخل خورش وقتی که لپه نیم پز شد ریختم .
آلو بخارا ، قیسی ، آلوچه ، آلو خورشتی و ... که تمایل دارید از قبل خیس بشه ، لعاب خوبی میده و بعد داخل خورش ریختم .
نمک هم در آخر اضافه کردم . این بار هم کمی زعفران آخر کار بهش اضافه کردم و در آخر چوب دارچین رو جدا کردم .
آلو مزه ترشی بهش میده و طعم و ترکییب ترشی تقریبا ملس میشه . اما اگر دوست داشتید می تونید چاشنی های دلخواه ، آب لیمو ، رب انار و ... هم اضافه کنید .
59.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ فیلم طرز تهیه کلوچه فومن👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 آمریکا: آقای مصباح، بزرگترین دشمن ماست.
🔻صحبت های عجیب مأمور سابق CIA در مورد آیت الله مصباح یزدی🔺
🔸 مارک گرشت (مأمورسابقCIA در غرب آسیا):
بگذارید راحتتان کنم،
تنها #مانع ما برای ایجاد دموکراسی (آمریکایی سازی)، ایران، #آیت_الله_مصباح_یزدی ست، فقط آیت الله مصباح یزدی.
♦️ او تنها کسی است که دموکراسی را به چالش کشیده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدن این کلیپ روزی سه بار بعد صبحانه ناهار و شام واجبه!
🤔🤔🤔🤔🤔🧐🧐🧐🧐🧐🤔😳😳😳؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻به این کار دولت چی میگن⁉️
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم (حُر)
#شاهرخ ادامه داد شما نمي داني توي اين کابارهها و هتلهاي تهران چه خبره، اکثر اين جور جاها دســت يهودي هاســت، نمي دونيد چقدر از دختراي مسلمون به دست اين نا مسلمونها بي آبرو ميشن.
شــاه دنبال عياشي خودشه، مملکت هم که دست يه مشت اسرائيل، اين وسط دين مردمه که داره از دست ميره.
و وقتي بحث به اينجا رســيد حاج آقا داشــت خيره خيره تو صورت #شاهرخ نگاه مي کرد، بعد گفت:
آقا #شاهرخ، من شما را که مي بينم ياد مرحوم #طيب ميافتم.
حاج اقا ادمه داد:
#طيب در روزگار خودش گنده لاتي بود، مدتي هم وابسته به دربار، حتــي يکبار زده بود تو گوش رئيس پليس تهران، ولي کاري باهاش نداشــتند.
همين آقاي #طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند:
شــرط آزادي تو، اينه کــه به خميني دشــنام بدي، بعد هم بگي كه من از او پــول گرفتم تا مردم را به خيابانها بريزم،
اما او عاشــق امام حســين (علیه السلام) و آزاد مرد بود. قبول نکرد.
گفت:
دروغ نمي گم.
توي همين تهران هم #طيب رو به رگبار بستند. بعد ادامه داد:
#طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است.
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_یکم (توبه)
ســه روز از #عاشــورا گذشته، #شــاهرخ خيلي جدي تصميم گرفته بود. کار در کابــاره را رهــا کرد.
فردا صبح هم رفتیم #مشهد. وارد #صحن_اسماعيل_طلا شدیم. يکدفعه ديدم کنار درب ورودي ، #شاهرخ روي زمين نشست رو به سمت گنبد، خيره شد به گنبد و شروع کرد با آقا حرف زدن.
مرتب مي گفــت:
خدا! من بد کردم. من غلط کردم، اما مي خوام #توبه کنم. خدايا منو ببخش !
يا #امام_رضا_(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشــک از چشمان من هم جاري شد.
#شاهرخ يکساعتي به همين حالت بود.
خلاصه دو روز #مشهد بودیم و بعد برگشتيم تهران.
#شاهرخ در #مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکارهاي گذشته را رها کرد.
بهمن ماه بود و هر شــب در تهران تظاهرات بود. اعتصابــات و درگيريها همه چيز را به هم ريخته بود.
از #مشهد که برگشتيم. #شاهرخ براي نماز جماعت رفت #مسجد !! خيلي تعجب کردم.
فردا شب هم براي نماز #مسجد رفت. با چند تا از بچه هاي انقلابي آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت مي کرد.
حضور #شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت، قوت قلبي براي دوســتاش بود.
البته #شاهرخ از قبل هم ميانه خوبي با شاه و درباريها نداشت. بارها ديده بودم كه به شاه فحش مي داد.
ارادت #شاهرخ به امام بعد از شناخت امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل ازانقلاب سينه اش را خالکوبي کرده بود و روي آن هم نوشته بود؛ #خميني، فدايت شوم.
#ادامه_دارد.
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_دوم (انقلاب)
اوايل بهمن بود، با بچه هاي مســجد ســوار بر موتورها شــديم.همه به دنبال #شــاهرخ حرکت کرديم.
#شــاهرخ رفت جلوی یه رستوران وایستاد و گفت:
این رستوران صاحبش يه يهوديه، که الان ترســيده و رفته اســرائيل، اینجا اسمش رســتورانه، اما خيلي از دختراي مسلمون همين جا بي آبرو شدند. پشت اين سالن محل دانس و قمار و ...
بعد سنگي را برداشت و شيشه را شکست. بعد هم سراغ کابارههای دیگه رفتيم. آن شب تا صبح بيشتر کابارهها و دانسينگهاي تهران را آتش زدیم.
نيمه هاي شب بود. وارد خانه شدیم. لباسهاش خوني بود. مادر با عصبانيت رفت جلو و گفت:
معلوم هست کجائي، اين کارها به تو چه ربطي داره. نشست روي پله ورودي و گفــت:
اتفاقاً خيلي ربــط داره، ما از طرف خدا مســئوليم! ما با کســي درگير شــديم که جلوي قرآن و اسلام ايســتاده،
بعد به ما گفت:
شــماايمانتون ضعيفه، شــما يا به خاطر بهشــت، يا ترس از جهنم نماز مي خونيد، اما راه درست اينه که همه کارهات براي خدا باشه !!
خلاصه این #شاهرخ، با اون #شاهرخ که چند ماه قبل مي شــناختيم خیلی فرق داشت...!
#ادامه_دارد.
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_سوم (کردستان)
موقع وردی #امام به ایران نزدیک می شد.
براي گروه انتظامات #شــاهرخ و دوستانش انتخاب شده بودند.
بعد از ورود #امام، شاهرخ هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت.
این چند ماه مدام #شاهرخ در فضای کمیته و #مسجد و ... بود.
حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید.
خبر رسيد #کردستان به آشوب کشيده شده، #امام پيامي صادر کردند:
به ياري #رزمندگان_در_کردستان برويد.
#شاهرخ با شنیدن پیام #امام ديگر ســر از پا نمي شناخت.
ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام #امام) #شاهرخ با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل #مسجد ايستاد. بعد هم داد مي زد:
#کردستان، بيا بالا، #کردستان ...!!!
ساعت چهار عصر ماشين پر شد. و به سمت #سنندج حرکت کردیم.
نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود.
فرمانده پادگان #سنندج وقتي بچه هاي ما را ديد گفت:
فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم:
آقاي #شاهرخ_ضرغام.
اما #شاهرخ گفت:
چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم. من كه فرماندهي بلد نيستم.
بعد با صحبت هایی که شد #شاهرخ را به عنوان #فرمانده انتخاب کردند.
#ادامه_دارد.
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_چهارم (جنگ تحمیلی)
بعد از مدتی که در #سنندج بودیم ما به #سقز رفتیم عمليات آغاز شد.
با دستگيري بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب #سقز هم پاكسازي شد.
#شــهيد_چمران هم كه از ماجرا خبردار شــده بود به ديدن ما آمد و از رشادت بچه ها بخصوص #شاهرخ تجلیل کرد.
در طی عملیات #شاهرخ مجروح شد و مدتي در تهران بستري بود.
سال 59 بود، با بمبارانهای فرود گاههاي کشور جنگ تحميلي #عراق_عليه_ايران شــروع شــد.
در مسجد نشسته بودیم همه مانده بودیم چه بکنیم که يکي از بچه ها از در وارد شد و #شاهرخ را صدا کرد.
نامهایی را به او داد و گفت:
از طرف دفتر #وزارت_دفاع ارسال شده از سوي #دکتر_چمران براي تمام نيروهائي که در #کردستان حضور داشتند.
#شاهرخ به ســراغ تمامي رفقاي قديم وجديد رفت.
صبح روز يازدهم مهر، با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهي جنوب شديم.
وقتي وارد اهواز شــديم همه چيز به هم ريخته بود. رزمندگان هم ازشهرهاي مختلف مي آمدند و ... همه به ســراغ استانداري و محل اســتقرار دکتر چمران مي رفتند.
بعد از سه روز به همراه #دکتر_چمران و برای عمليات راهي منطقه #سوسنگرد شديم.
بعــد از اين حمله #شــهيد_چمران براي نيروها صحبت كــرد و گفت:
اگر مي خواهيد کاري انجام دهيد ، اينجا نمانيد ، برويد #خرمشهر.
#ادامه_دارد
💐🌹🌹🕊🌹🌹💐
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_پنجم (گروه آدم خوارها)
🍁بہ دستور #شہید_چمران تا آخر تصرف #خرمشہر در آنجا ماندیم . حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے #ســيد_مجتبے_هاشمے قرار داشت . بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده میشدند جذب #سید_مجتبے مے شدند . او فرماندهے بســيار خوش برخوردے بود . #ســيد با شــناختے که از #شاهرخ داشــت . بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے #آدمخوارها مے فرستاد .
🍁در #آبادان شــخصے بود کہ بہ #مجيد_گاوے مشــهور بود . مے گفتند گنده لات اينجا بوده . تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود .
#شــاهرخ وقتے #مجید را دید با همان زبان عاميانہ گفت : ببينم ، ميگن يہ روزے گنده لات #آبادان بودے . ميگن خيلے هم جيگر دارے ، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے !
🍁شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم . #شاهرخ بہ مجيد گفت : ميرے تو سنگراشون ، يہ #افسر_عراقے رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے . اگہ ديدم دل و جرأت دارے مييارمت تو گروه آدم خوارها . #مجيد يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد . دو ساعت بعد اومد .
🍁 #مجید يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو . يک دفعہ داد زدم : واے !! #ســر_بريده يک عراقے در دسـتش بود . #شاهرخ که خيلے عادے به #مجيد نگاه مےکرد گفت : سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟ #مجيد کہ عصبانے شــده بود گفت : به خدا سرباز نبود ، بيا اين هم درجہ هاش ، کندم . #شــاهرخ سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت : حالا شد ، تو ديگہ نيروے ما هستے .
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_ششم (گروه آدم خوارها)
هر کدام از کسانے کہ بہ گروه آدم خوارها ملحق مےشدند ماجراهائے داشــتند.
مثلا #علے_ترياکے قبل از انقلاب هم دانشجو بود و بہ زبان انگليسے مسلط بود.
#علے جذب #سید_مجتبے_هاشمے شده بود. بعدها مواد را ترك كرد و بہ يكے از رزمندگان خوب و شــجاع تبديل شد. #علے در عمليات كربلاے پنج به #شهادت رسيد.
شــخص ديگرے بود كه براے دزدے از خانہ هاے مردم راهے #خرمشــهر شده بود. او با #ســيد آشنا مےشود و رفاقت او با #سيد به جائے رسيد كہ همہ كارهاے گذشتہ را كنار گذاشت.
او به يكي از رزمندهہاے خوب گروه #شاهرخ تبديل شد.
در گروه #شاهرخ همہ جور آدمی بود.
مثلا شخصے بود کہ فارغ التحصيل از آمريکا بود. افراد بے نمازے بودند که در همان گروه بہ تبعیت از #شاهرخ نماز خوان شدند تا افراد #نماز شب خوان.
اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ #فداییان_اسلام مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند.
وقتے #شــاهرخ براے #نماز جماعت مي رفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند.
#سيد_مجتبے امام جماعت ما بود. دعاے #توسل و دعاے #کميل را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر #معنویات نبودند، #ســيد به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ مي گرفت
در همان روزها پســركے بہ نام #رضا حدود #پانزده_ســالہ همیشہ با #شــاهرخ بود. مثل فرزندے كه همواره با پدرش باشد.
با تعجب گفتم:
#شاهرخ رضا پسر شماست ؟
#شاهرخ خندید و گفت:
نه این پسر همون مهین خانم هست که توی کاباره پل کارون بود. آخرین بارے کہ براش خرجے بردم گفت:
رضا خیلے دوست داره بره #جبہـہ و پسرش را بہ من سپرد، من هم آوردمش #جبہہ.
#ادامه_دارد.
💐🌹🌹🕊🌹🌹💐
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_هفتم (کلہ پاچہ فرمانده)
🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا #شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ #شــاهرخ و نيروهاش . فکر کردم قصد #خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند .
🍁 #شــاهرخ رفت ســراغ چهار #اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد : خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . #اسراے_عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے #شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . #عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند .
🍁 #شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده .
🍁وقتے #اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار #اســير را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن #عراقيہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟!
🍁 #شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے #دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے #دشمن مےنداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ #فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے #دشمن پخش مےشہ !!!
#ادامه_دارد
طنز #جبهه😅
✨عملیات روانی با کله پاچه✨🐑
مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیدا کنی!
😁گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟ 🧐
بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند.
اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری ڪه صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند.
یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد.
بعد شروع به صحبت کرد:
خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند.
بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم!! 😋😱
مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می کرد.😳
هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند😟 و گریه می کردند.😭
من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم.😂
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد.
و گفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت.
ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند.
شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان،می فهمید؛ زبان!! 👅
زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد.
بعد بدون مقدمه گفت:
شما باید بخوریدش!
من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده ،😂برای همین رفتیم پشت سنگر.
ادامه 👇
شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد.
وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود.
ساعتی بعد در کمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنهاکه افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.
بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.
آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته. رفتم و کنارش نشستم. بعد پرسیدم :
آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن عراقی ها، آزاد کردنشون!؟ برای چی این کارها رو کردی؟!
شاهرخ خنده تلخی کرد😟. بعد از چند لحظه سڪوت گفت: ببین یک ماه ونیم از جنگ گذشته، دشمن هم ازما نمی ترسه، می دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو ازما تحویل گرفتند. بعدهم اونها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم. اونها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه!
...مدتی میشد که فکرم درگیر بود و سرم توی لاک خودم . سید آمد کنارم و دستش را گذاشت روی شانهام و گفت:《عباس، دل تو مثل یه حوض میمونه. با یه سنگ که بیوفته داخلش، بهم میریزه! دلت باید مثل دریا بزرگ باشه و وسیع، تا بزرگترین امواج هم نتونن بهم بریزنش و طوفانیش کنن... .》
(راوی: عباس جوهرقلی)
(منبع: کتاب سید زنده است، بهقول علی موجودی)
🌷شهیدمدافعحرم سیدمجتبی ابولقاسمی