هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
-1012850941_-210007.mp3
643.9K
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_61
زینب:
عجب آزمایشگاهیه😍
ایول به خودم با این حسن انتخابم 😌
رفتم به سمت مسئول اینجا
_ببخشید از می میتونین بیایم؟ چون همه چی تکمیله
+همین الان
_خیلی خوبه
+اینجا مطعلق به خودتونه کسی هم کاری بهتون نداره
_تشکر
از فردا صبح میایم و شروع به کار میکنیم 😃
باید به بی بی میگفتم تا زمان کشف فرمول سرم خیلی شلوغه و شاید نتونم بهش سر بزنم
رفتم سمت خونه بی بی جون
_بی بی
+جان بی بی😍
_بی بی میگم که... من بخاطر کارم چند وقت خیلی درگیرم اگه نتونستم بیام ببخشید🙏🏻
+این چه حرفیه دخترم برو با خیال راحت به کارات برس 😉
_فدات بشم ❤️
+فدای حسین بشی
با بی بی خداحافظی کردم
رفتن خونه
چقدر خونه بدون محمدحسین ساکته😕
رفتم دوش گرفتم و رفتم توی اتاق که مامان روی تختم نشسته بود
_سلام به ماه آسمون من 😍
+سلام دختر مامان😇
_راه گم کردین 😅
+برات قهوه آوردم باهات کار داشتم
رفتم توی صندلی روبه روی مامان نشستم
_جونم بگو
+زینب جان من نگرانتم 😓یه دلشوره عجیبی افتاده به جونم
_لعنت بفرست بر شیطان، آخه اول کاری که هنوز هیچی نشده چرا الکی نگرانی فدات بشم
پوستت چروک میشه هاا😂
+زینب نکنه یک روزی دیگه اینقدر پرانرژی نباشی 😢
_مامان من خودمو میشناسم من همیشه ی خدا همینم 😂هیچ وقتم تغییر نمیکنم مطمئن باش 😉
+به بابات رفتی دیگه...
بابات یه آدم شر و شیطونی بود😂
_من فدای هردوتون بشم 😂😂
مامان رفت که غذاهاش داشت میسوخت 😂🤦♀
توی گروه سه تایی مون نوشتم
{سلام به دیوونه های خودم، فردا صبح راس ساعت 6باید توی آزمایشگاه باشین گفته باشم آدرسم براتون میفرستم فردا صبح اولین روز کاری مونه باید از همین فردا شروع کنیم به ساخت فرمول دیگه حرفی نداره یازهرا}
آسیه نوشت :ایول من ساعت 4 میرم غصه نداره که.. 😅
فاطمه:محمدحسین اون ساعت خوابه من با کی بیام 😐
زینب :خوابالو کردیش؟ خودم میام دنبالت
آسیه:نه نه من میرم دنبالش چون کارشم دارم 😁
زینب :من آخر نفهمیدم شما دوتا دور از چشم من چیکار میکنین🤨
هر دوشون خندیدن و گفتم وقت ندارم و آفلاین شدم😁
🌸〰فردا صبح〰🌸
سه تایی رفتیم آزمایشگاه و شروع کردیم به کار
سرمون خیلی شلوغ بود الان دو هفته از کارمون میگذره که یکم موفق شدیم در زمینه ی ساخت فرمول
توی این دوهفته از ساعت 6 صبح تا 20 شب آزمایشگاه بودیم
فقط آسیه زودتر میرفت که حالش بد میشد
ماهم روزایی که کار کمتر داشتیم ساعت 16 میرفتیم خونه یکم استراحت میکردیم بعدش دوباره میومدیم
واقعا خسته بودم ولی به کشف فرمول می ارزه😍
🌸〰پنج ماه بعد〰🌸
محسن:
توی این پنج ماه حتی یکبارم زینب خانم رو ندیده بودم
نمیدونم کی قراره بوداین کار تموم بشه
حاجی گفت تا وقتی زینب خانم کارش تموم نشه نمیتونم برم خاستگاری
تصمیم گرفتم برم مشهد چند روز... 😍
آماده رفتن میشدم و ساک هامو بستم
انداختمشون توی صندوق ماشین
و با یه بسم الله و آیة الکرسی راه افتادم
〰〰〰〰〰🌸
بعد از چند ساعت رانندگی خسته و کوفته رسیدم مشهد.. 😍❤️
یه هتل تقریبا نزدیک به حرم رزرو کردم و بعد از بردن وسایل توی هتل پریدم توی حمام که دوش بگیرم💦
بعد از حمام درجا افتادم رو تخت و خوابم برد 😴
ساعت نزدیکای 4 صبح بود که با زنگ گوشیم بیدار شدم
کی بود این ساعت؟
محمدحسین بود😳نکنه کاری شده😱
سریع گوشی رو جواب دادم
_الو سلام چی شده😱
+سلام داش محسن، شرمنده داداش فکرکردم واسه نماز بیدار شدی برای همین زنگ زدم
_راست میگی خسته بودم اصلا یادم رفت
+خاله جون گفت مشهدی آره?
_آره یکی دو روز اومدم مشهد یکم حال و هوام عوض بشه 😉
+داداش میخواستم بگم کار خانما داره جواب میده اونجا پیش امام رضا تا میتونی براشون دعا کن
_چشم اتفاقا چند ساعت دیگه میخوام برم حرم چشم حتما دعا میکنم
+قربانت، داداش کاری نداری من باید برم
_نه سلامت باشی یاعلی
تاکسی گرفتمو یک راست رفتم حرم
بعد کلی زیارت و دعا برای موفقیت خانما و... رفتم سمت سقاخانه که آب بخورم که همونکه لیوان رو بردم سمت لبم گوشیم زنگ خورد
_الو سلام داداش
+سلامممممم محسن بگو چیشدههه😍
_برادر گوشم کر شد چرا عربده میزنی بگو چی شده 😂
+کارشون تمام شد 😍😍
_ دروغ نگووو😍🤩
+جان خودم که همین الان فاطمه زنگ زد گفت تموم شده و خیلی ام موفقیت آمیز بوده
_الحمدالله، خداروشکر
من برم نماز شکر بخونم
+داداش ایول بهت که دعا کردی من فعلا برم به سیده زنگ بزنم یاعلی
خوش به حال محمدحسین که چه راحت برای سیده زنگ میزنه 😔
اما من الان نزدیک 7ماهه دارم خون دل میخورم
همینجا از امام رضا میخوام یا کاری کنه بهش برسم یا فکرو علاقشون از دلم بیرون کنه🖤🥀
اما کمی امید داشتم چون حاج آقا گفته بود وقتی کارش تمام بشه میتونیم بریم خاستگاری
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_62
زینب :
خدااااایاااا باورم نمیشه😍😭
بالاخره بعد از 8 ماه تلاش تونستیم بدستش بیاریم 😍🤓
یه فرمول که با استفاده درست ازش میشه دنیا رو آباد کرد 😄و با استفاده غلطش هم میشه دنیا رو به راحتی نابود کرد 😕
این فرمول اگه دست کسی بیوفته میتونه دنیا رو نابود کنه جوری که دیگه درست نشه
پس این خیلی فرمول مهمیه به ما خیلی قبلا گفته بودن که چیزی راجب کارایی های این فرمول نگیم
من و فاطمه و آسیه انگار رو ابرا بودیم از بس خوش حال بودیم
چه شب هایی که حتی برای خواب نرفتیم خونه🥀
الان دیگه میتونم یک دل سیر بخوابم 😍
〰〰〰🍃
🌸یک ماه بعد 🌸
کارمون توی آزمایشگاه تموم شد آسیه و فاطمه با ماشین علیرضا رفتن اما من موندم که یکم کار داشتم
بعد از یک ساعت کار منم تمام شد
جای پارک نبود مجبور شدم ماشینم رو دو کوچه پایین تر پارک کنم
کوچه های خلوتی بود چون بخاطر مهم بودن کارمون مجبور شدم در یک منطقه خلوت آزمایشگاه داشته باشیم
داشتم پیاده میرفتم سمت ماشینم که یک تاکسی سرعتش رو کم کرد
یه مرد جوون بود تقریبا
_خانم تاکسی نمیخواید؟
تاکسی؟ این محله؟ اصلا امکان نداره
+نه ممنون
به راهم ادامه دادم اون ماشینه همونجا وایستاده بود خیلی مشکوک بود
توی فکر بودم که یکی از پشت سر گفت
_خانم دکتر ببخشید
همونکه صورتمو برگردوندم یه چیزی بشدت خورد توی سرم و همه جا سیاه شد دیگه چیزی نفهمیدم.... 🥀🖤
〰〰❤️
محمدحسین :
یا صاحب الزمان 😰
فاطمه یعنی چی نمیدونی کجاست😥
_محمدحسین دویست هزار بار برات توضیح دادم زینب کار داشت نیومد گفت خودش بعدا میاد
الانم ازش خبری نیست
_ الو امیرعلی 😓
+سلام حاج ممد حسین جونم چی شده
_داداش خواهش میکنم کمکم کن 😥
+چیشده😱
_داداش سیده نیست از صبحه گوشیشو جواب نمیده از در آزمایشگاه که اومده بیرون دیگه خبری ازش نیست داداش دارم دق میکنم یه کاری کن
+یا خدا نکنه....
_ آره منم همینو گفتم شاید بخاطر اون فرمول لعنتی....
+زبونتو گاز بگیر، نفوذ بد نزن 😡
من با بچه ها حرف میزنم ببینم چه میشه کرد
_ممنونتم یاعلی
یا صاحب الزمان خواهرمو میسپارم دست خودت 😥
ساعت 10 قرار بود زینب بیاد الان ساعت 3بعد از ظهره
مامانم که از اون موقع فقط داره گریه میکنه و میگفت من بهش گفتم به دلم بد افتاده گفت چیزی نیست الکی نگرانی
فاطمه و آسیه هم با حال خراب مامانو دلداری میدادن
آرامش بابا برام خیلی عجیب بود
نشسته بود و با آرامش داشت با تسبیح ذکر میگفت
در حالی که یکی یدونه اش معلوم نیست کجاست و حالش چطوره
هممون حالمون بد بود
ساعت 6 عصر شده و هنوز خبری ازش نیست
هنوز خوبه برادرام اینجان وگرنه که قلبم از استرس ایست میکرد
امیرعلی، فرهاد، مصطفی، محسن، علیرضا
نمیدونم چرا محسن اینقدر حالش بده؟!
چه لزومی داره اینقدر حالش بد باشه🤨
محمدحسین ساکت شو بابا توی همین موقعیتم به همچین چیزا فکر میکنی؟
محسن و مصطفی و فرهاد رفتن به خیابونا و پزشکی قانونی و... سر بزنن
پزشک قانونی؟!
_محسن😡
+جانم داداش😰
_حق نداری بری پزشکی قانونی خواهر من چیزیش نشده که بخوایم اونجاها دنبالش بگیریم فهمیدی 😡
+اما داداش...
_همین که گفتم
+به روی چشمم یاعلی
محسن تنها رفت چون بعدش جایی کار داشت اما فرهاد و مصطفی باهم رفتن
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_63
زینب :
یواش یواش چشمامو باز کردم
اخخخخخ😖
سرم چقدر درد میکنه 😢
یا صاحب الزمان اینجا کجاست
یه سالن تقریبا بزرگ بود
شب بود بنظرم چون از شیشه ها که بیرون دیده میشد تاریک بود
میخواستم از جام بلند بشم
نهههه😱
دست و پاهام به یک صندلی چوبی بسته است
یاخدا منو چرا آوردن اینجا
دیدم فایده نداره داد زدم کسی اینجا نیست؟!
یه صدایی از پشت سرم. اومد
_به به خانم دکتر چه عجب بیدار شدین😏
سرمو برگردوندم یه مرد 30، 35 ساله بود با یه تیپ کاملا سیاه
ترسیدم بودم ولی سعی داشتم نفهمه و فکر کنم چهره ام خیلی آرومه
+از من چی میخواین
_نه دیگه خیلی داری تند میری خوشکله 😏
حالا حالا ها باهات کار دارم
+تو غلط میکنی، بگو چی میخوای از جون من 😡
_چقدرم عصبی😂، جوجه اگه هر کاری بگم انجام بدی کاری به کارت ندارم
+دهنتو ببند😡، من هیچ کاری برای تونمیکنم فهمیدی؟
+کاری نکن عصبی بشم😏😠
_گفتم ببند دهنتو 😡
یهو دستشو آورد بالا و با شدت زد تو صورتم که با کله افتادم روی زمین
اخ 😣
+دفعهی بعدی اینقدر مهربانانه باهات رفتار نمیکنم
یقه مو گرفت و صندلی رو به حالت اولش برگردوند
حس میکردم گوشه لبم خیلی درد میکنه
+عه عه خوشکله ببین عصبیم میکنی، نگا لبت خونی شده
_خفه شو 😠
دستشو داشت میآورد نزدیک صورتم که داد زدم
_به من دست نزن🤬😡
+باشه وحشی جان 😏
_وحشی خودتی مردیکه
باز دستشو آورد بالا که صورتم از ترس جمع شد که با صدای خنده اش چشمامو باز کردم
+میبینی ازم میترسی؟ 😏😒
آره میترسیدم ولی نباید نقطه ضعف نشون میدادم
قوی باش زینب کاری نمیشه اینا هیچ کاری نمیتونن بکنن
_چی میخوای ازم؟
+چه عجب سر عقل اومدی خانم
_ دهنتو ببند یک کلمه ی اینجوریه دیگه بگی حتی یک کلمه حرف نمیزنم
+نگا الان تو در معنای واقعی حتی نمیتونی تکون بخوری پس منو تهدید نکن، دلم میخواد هرچی دلمم بخواد میگم، جوجو 😏خب دیدی گفتم بدتر از اینم میتونم بگم خب چیکار میخوای بکنی؟
_ساااکت😡
+خانم خوشکله جوووون
نگا کن من هرچی دلم بخواد میگم تو خودتو بکشی ام من هر جور دلم بخواد حرف میزنم
تازه اینم بهت بگم که وقتی عصبی میشی خوشکل تر میشی
_خیلی کثافتی😡
بگو چی میخوای از جون من 😠
_فرمول، اون فرمولی که ساختی، فرمولو بهم بده کاری بهت ندارم
دروغ میگفت امکان نداره من از اینجا زنده برم بیرون.
چون من صورتشونو دیدم، اگه زرنگ باشن که هستن عمرا من از اینجا زنده برم بیرون، اصلا زینب دلت راضی میشه بگی؟ وقتی با اون فرمول میتونه دنیارو نابود کنه، نگی و بکشنت بهتر از اونکه بگی و بمیری
_نمیگم
+بگو😠
_عمرا بگم
+اون روی سگ منو بالا نیار که بد میبینی
_نکنه الان فرشته ای 😏
یک کلام بهت میگم حرفمم عوض نمیشه
منو بکشی هم عمرا اون فرمولو بهت بگم
و اینم بدون جز من هیچ کس دیگه ای این فرمولو نداره 😏پس هیچ شانسی نداری خودتو خسته نکن برو پیش ننه جونت 😏
+خودت خواستی 😡
_ آره خودم خواستم 😝
با دستش به پشت سرم اشاره کرد صورتمو که برگردوندم دیدم نزدیک 15 تا مرد هیکلی دارن میان جلو
هر کدومم یه چیزی داره😰
یکی چاقو، یکی قمه، یکی چوب
خب خدا رحمتم کنه اینا منو میکشن
کارم تمومه😁
ادامه دارد.... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی 🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️
*❤️مدیر کانال روزت مبارک❤️*
امروز روز مدیران دنیای مجازیه
برای مدیران هر گروهی ک ه دارید بفرستید تا لبشون خندون بشه ودلشون پر از محبت و از زحماتشون تشکر کنید
مدیر ممنون که مارو دور هم جمع کردید،
ممنون برای حضور گرمتون
🌹🌹🌹 روزت مبارک مدیر🌹🌹🌹😘😘😘🎈🎈🎈
شب ها🌝
دَرِ خانه خدا
را بكوب! ✊🏻
تنها جايى است
كه "ساعت كار"ى ندارد🕖
و ورود براى عموم آزاد است!
🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
-1012850941_-210007.mp3
643.9K
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا ظهور مولا امام زمان
📌#منتظرانه...✨♥️
🖇️•○[بنویسید بھ روے لحدم🖤✨
مݧ فقط عشق حسیݧ بݧ علے را بلدم✔️👌
ننویسید ڪھ او خادم بد عهدے بود...😔
بنویسید:
ڪھ او
♥️منتظر مهدے♥️ بود...]○•
#امام_زمانم_بیا_که_غرق_دنیا_شده_ام
❤️اللهمعجللولیڪالفرج🌿🌹
سلام!
دوستان تقاضا داشتن آیدی نویسنده رمان رو در کانال قرار بدیم ♥️
قابل به ذکره که این رمان به صورت آنلاین نوشته میشه و هیچ جای دیگه منتشر نشده و فقط و فقط در کانال شهید بیضایی هستش 🦋🌱
بفرمایید آیدی نویسنده رمان فدای بانوی دمشق 👇🏻🍇
@z_beyzaei
نظرات، پیشنهادات و سوالات خودتون رو در رابطه با رمان میتونید از نویسنده بپرسید🌺
أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ ❤️
دلم خوش است
به این لحظههای نورانی
سلامِ صبح، مرا باز کربلایی کرد
#بهتوازدورسلام🤚🏻🤚🏻
🌱@mahmoodreza_beizayi
💠راهکارهای طلایی قرآن برای زندگی موفق💠
🍀جزء شانزدهم🍀
✨اگر خداوند چیزی را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او می دهد(۸۱) کهف
✨درهیچ شرایطی از درخواست کردن از خدا، نا امید نشوید(۴) مریم
اگر✨ خدا بخواهد کاری غیر ممکن، ممکن می شود(۸) مریم
✨در موقعیت گناه به خدا پناه ببرید(۱۸) مریم
✨خدا عنایت می کند؛ اما تو هم تکانی بخور(۲۵) مریم
✨ای انسان زورگو و نافرمان نباش(۳۲) مریم
✨خانواده ی خود را به اقامه ی نماز و پرداخت زکات فرمان دهید(۵۵) مریم
✨افرادی که نماز را تباه کرده و از هوس خود پیروی کرده اند؛ گمراه هستند(۵۹) مریم
✨به پیروی از بهشتیان، فقط صبحانه و شام بخورید(۶۲) مریم
✨خدا کسی را که توبه کند ، ایمان بیاورد و کار نیک انجام دهد می آمرزد(۸۲) طه
✨با دشمن، اول به نرمی سخن بگویید، شاید پند بگیرد(۴۴) طه
✨قرآن برای به رنج افتادن نیست، بلکه برای پند گرفتن است(۲-۳) طه
✅ اطمینان یا احتمال ضرر؟؟
پرسش: براي ترک روزه، اطمينان به ضرر لازم است يا صرف احتمال کفايت مي کند؟
پاسخ: امام، خامنه اي، خويي، تبريزي، فاضل ،سيستاني ،وحيد، مکارم، صافي و نوري:
اگر انسان احتمال بدهد که روزه برايش ضرر دارد واز آن احتمال ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او عقلايي باشد (در نظر مردم بجا باشد) نبايد روزه بگيرد وروزه اش صحيح نيست.
بهجت: اگر انسان احتمال بدهد که روزه برايش ضرر دارد واز آن احتمال ترس براي او پيدا شود چنانچه احتمال او عقلايي باشد (در نظر مردم بجا باشد) مي تواند روزه نگيرد.
شبيري: اگر انسان احتمال بدهد که روزه برايش ضرر دارد واز آن احتمال ترس براي او پيدا شود نبايد روزه بگيرد و روزه اش صحيح نيست.
منبع:
منهاج الصالحين، کتاب الصوم،م1029- - بهجت وسيله النجاه مسأله 1140- زنجاني ،رساله، مسأله1753 - صافي،هدايه العباد. ج 1.کتاب الصوم. م1351- العروه الوثقي. کتاب الصوم. فصل في شرايط وجوب الصوم. السادس
@mahmoodreza_beizayi❤️
#احکام_روزه
💬سوال
آیا روزه دار می تواند دهان خود را جهت جلوگیری از بوی دهان بشوید؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍پاسخ
1. اگر بخواهد برای جلوگیری از بوی دهان در حال روزه، مسواک بزند، باید رطوبت مسواک در آب دهان به طورى از بین برود و یا کم باشد که رطوبت خارج از دهان به آن گفته نشود، اما اگر مسواک را از دهان بیرون آورد و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد، روزه او باطل مىشود.[1]
2. اما اگر براى خنک شدن، یا بىجهت مضمضه کند؛ (آب در دهان بگرداند) و بىاختیار فرو رود، قضای روزه بر او واجب است، ولى اگر فراموش کند که روزه است و آب را فرو دهد، یا براى وضو مضمضه کند و بىاختیار فرو رود، قضا بر او واجب نیست.[2]
برخی از فقها می گویند: اگر آب شستشوی دهان بدون اراده به حلق برسد، اشکالى ندارد، ولى اگر از اوّل بداند بىاختیار به حلق مىرسد، روزهاش باطل است.[3] و مضمضه زیاد براى روزه دار مکروه است و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بیرون بریزد.[4]
بنابراین، با رعایت شرایط بالا، روزه دار می تواند دهان خود را جهت جلوگیری از بوی دهان بشوید؛ ولی بهتر است سه مرتبه آب دهان خود را بیرون بریزد.
پس نوشت:
[1] توضیح المسائل (المحشی للامام الخمینی)، ج1، ص 892، م 1573.
[2] توضیح المسائل (المحشی للامام الخمینی)، ج1، ص 939،م 1688.
[3] توضیح المسائل (المحشی للامام الخمینی)، ج1، ص 895، ذیل م 1582.
مکارم: شستشوى دهان با آب یا داروها اگر چیزى از آن فرو نرود، روزه را باطل نمىکند و اگر بدون اراده به حلق برسد، اشکالى ندارد، ولى اگر از اوّل بداند بىاختیار به حلق مىرسد روزهاش باطل است و قضا و کفّاره دارد.
[4] توضیح المسائل (المحشی للامام الخمینی)، ج1، ص 942، م 1690.
@mahmoodreza_beizayi💐
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_64
یکی دوید سمت این مرده انگار این رئیسشونه
گفت :جوووووون😍شارمین این همون دختره نیست 😉عجب آدمی هستیاا عجب کسیو رو انتخاب کردی
چییی😳
اینا همون دو نفری آن که اون روز مزاحم شده بودن 😳😳
چشمام از این بیشتر باز نمیشد
یعنی این از اون روزا منو زیر نظر داشته 😳
وقتی نگاه های منو دید صورتشو آورد نزدیک و گفت:
آره خوشکله من همونم 😆
دیگه داشت خیلی خیلی نزدیک به صورتم میشد داد زدم
_گمشو به من نزدیک نشوو😡😡
+فکر نمیکردم اینقدر وحشی باشی😏
رو به اون یکی کرد و گفت:
جنازه اش آروم تره 😏
و دوتایی زدن زیر خنده دیگه حالم داشت بهم میخورد
سرشو به سمتم کج کرد که در عرض یک ثانیه همه ی اون 15 نفر دورم بودن 😰
دیگه واقعا داشتم میترسیدم
اومد نزدیکم و گفت :
همچین بکنم باهات که بفهمی دوباره با من درست حرف بزنی
بعد خیلی بدتر از سیلی قبلی زد و افتادم رو زمین
وقتی افتادم رو زمین فهمیدم یکی دستامو باز کرده و فهمیدم بخاطر چیه
بخاطر اینکه اگه به صندلی وصل باشم راحت نمیتونن بزنمم
صندلی پرت کرد اونور و یه اشاره کرد و خودش رفت عقب تر روی یه صندلی نشست و با یک لبخند خبیثانه نگام میکرد تا خواستم تکون برخوردم اولین ضربه رو به پهلوم زدن
افتاده بودم زیر لگدای 7 تا مرد 😭😰
صدای داد و فریادم بلند شد
و در بین صدای جیغ های من صدای خنده های اون شارمین وحشی میومد
+ نمیخوام زنده بمونه
بعد از تقریبا 10 دقیقا کتک خوردن در حد مرگ گفت بسه
چرا الان گفتی نامرد😭
از شدت رد حتی نمیتونستم جابه جا بشم
احتمالا دستم شکسته بود
تمام بدنم کبود بود 😭
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که چشمامو باز نگه دارم و یکم نفس بکشم
اومد روبه روم نشست و خم شد و گفت
+این کمترین کتکاییه که قراره بخوری پس اگه میخوای دیگه کتک نخوری اون فرمول لعنتی رو بهم بگو 😡
با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم
+نمیگم
خندید و بلند شد
یکم رفت و یهو برگشت و سفترین ضربه رو به شکمم زد 😭😭
دیگه گریم دست خوردم نبود
به داخل جمع شدم و شروع کردم به گریه کردن 😭😭😫
گفت
+روی عشقت حساسی مگه نه؟ 👿
عشقم؟!
کیو میگه😧
+محسن جون 😈😏
یاخدا نه آقا محسن 😭
_توروخدا التماست میکنم به اون کاری نداشته باش تورو جون هرکی دوست داری
+توام اونو دوست داری بنظرت معشوقشو توی این وضع ببینه چیکار میکنه؟
مخصوصا یه آقای غیرتی که جلوش بگم عشقم؟ 😏
_تورو خداااا توروخدااا😭
من داد میزدم. و. گریه میکردم و حتی نمیتونستم دستمو تکون بدم
ولی اونا رفتن😭🥀
تقریبا یکی دوساعت گذشت که صدای مردونه ای اومد
_هووی با من چیکار دارین😠
وقتی اومد نزدیک و منو دید فهمیدم دیگه نمیتونه نفس بکشه
بعد از یک دقيقه داد زد
_نامردا اااا چیکار کردین 🤬😡
من مثل یک دختر بچه ی کوچولو که باباشو وسط چندتا گرگ دیده گفتم
+آقا محسن 😭😭😭آق محسن کمکم کن😭😭دارم میمیرم 😭😭
انگار با دیدنم حالش هزاران برابر بدتر شده بود
به زور بردنش و به یک ستون جلوی من بستنش منم همچنان روی زمین افتاده بودم
شارمین نامرد اومد وسطمون و گفت
+عجب پسری احسنت😂😏
روبه من مرد و گفت
+عشقم میبینیش چه پسر خوبیه
بعد باز رو کرد سمت محسن و گفت
+عشق منو میبینی چه خوشکله من بهش میگم جوجو خوشکله 😂😏اسم قشنگیه مگه نه؟ 😈
صدای نعره ی محسن اومد که داد زد
_خفه شووو 🤬😡خفه شو اسم ناموس منو نیار به زبون کثیفت😡
+عه توام که مثل عشقم بی ادب و وحشی ای🤩😏😏
نمیدونم چیشد که شارمین داد زد
+این وحشی فقط به درد خودت میخوره که عین تو وحشی باشه 😡
خوشحال شدم که ول کن من شده بود😍
رفت سمت محسن و با خشم گفت
+به اون عشق وحشیت بگو همین الان فرمول رو به من بده
محسن نگام کرد و سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم
اقامحسن میدونست من بی دلیل چیزی نمیگم و حتما موضوع مهمیه که بخاطرش اینجوری کتک خوردم
گفت
_تو اگه هردومونو بکشی اون فرمولو بهت نمیدیم 😏😡
+خب انگار هیچ کدومتون حرف آدمی حالیتون نمیشه 😠😤
یه چاقو تقریبا بزرگ درآورد و اومد نزدیکم و. گفت
+اول معشوقو بکشم یا
رفت طرف محسن و ادامه داد
+یا عاشقو؟
یکی داد زد
آقا شارمین عاشق تحمل دیدن مردن معشوقشو نداره 👿وقتی معشوقشو بکشی خودش میمیره 😂
و صدای خنده هاشون بلند شد
+افرین حرف درستو گفتی پس معشوقه رو میکشیم
اومد طرف من و نشست پشت سرم
من فقط اشک میریختم
سرشو آورد نزدیک و. گفت
+نمیخوای بگی؟
_نه 😠
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی 🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال ازاد‼️