eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
966 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
6.4هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 وقتی اومدم بیرون داد زدم _بی بی شونه ام کجاست اون موقع که داشتین میبافتین موهامووو؟ یهو دیدم آقا محسن روی مبل نشسته و داره با چشمای گرد شده 😳نگاه میکنه من سرخ شدم در حال رفتن توی زمین بودم😩😬 من همیشه باید جلوی آقا محسن سوتی بدم😩 _س.. سلا.. م +سلام آقا محسن🤦‍♀ این چرا داره نفس نفس میزنه😂🤨 نکنه کاریش شد😰 +آقا محسن خوبید؟ 😥 چرا اینجوری شدین _چ.. چی خو... بم +فکر نکنم خوب باشید هاا. میخواین بریم دکتر؟ _نه نه خوبم دستاش داره میلرزه😳😥 این هرکاریش شد یهو🤦‍♀ ____♥️ محسن: خب برم خریدای بی بی رو بهش بدم چقدرم دلم براش تنگ شده 😍 درسته بی بی من نیست ولی از بچگی اونجا بزرگ شدیم رسیدم دم در خونه ماشین سیده است؟؟ 🤨 نه بابا اون چند وقته نیومده اینجا کلید انداختم و درو باز کردم و رفتم روی پله ها ایستادم _سلام یالله بی بی با اجازتون +بیا تو گل پسرم رفتم توی خونه _سلام به روی ماه بی بی جونم😍 +سلام پسرم چرا زحمت کشیدی _وضیفه است جانم♥️ +برو بشین پسرم من برات چایی بیارم کتمو در اوردم و پرت کردم اون ور😂 خوبی بی بی اینه که توی خونش راحتم نشستم روی مبل و با انگشتام مشغول شدم یهو صدای جیغ یک دختر آمد _بی بی شونه ی من کجاست که... برگشتم به سمت صدا سیده است😳 انگار اونم مثل من هنگ کرده بود الان نمیگه این مردیکه خونه ی بی بی من چیکار میکنه 🤦‍♂ نمیدونم چرا چند وقته زینب خانم رو میبینم هول میشم نفسام بهم میخوره قلبم تند تند میزنه عرق میکنم _س.. سلا.. م اخ خدا نکشتت با این حرف زدنت الان میفهمه یه چیزیت هست🤦‍♂🥀 +سلام آقا محسن واای با این حرفش بدتر شدم دیگه نفس کشیدنم دست خوردم نبود😥 +آقا محسن خوبید؟چرا اینجوری شدین؟ چیییی😱یعنی الان نگرانم شده؟ این حرفا چیه میزنی محسن خجالت بکش چت شده چرا همچین شدی😧 وای ققلبم با آقا محسن گفتنش ایست میکنه💔 دستام شروع کرد به لرزیدن مشتشون کردم که متوجه نشه _چ.. چی؟ خو... بم اه بازم که سوتی دادی🤦‍♂ +فکر نکنم خوب باشید هااا میخواین بریم دکتر چییی😍😳نگران شده؟ میخواد برم دکتر؟ یعنی فهمیده چقدر حالم بده؟ نمیتونم تو صورتش نگاه کنم تا بفهمم نگرانه یا نه ولی از لرزش صداش معلومه خیلی دلم میخواست بگم آره بریم دکتر ولی اگه دکتر بگه بخاطر عاشقی اینجوری شده چی؟ اون از کجا میخواد بفهمه من عاشقم؟ عاشقی چیه محسن خجالت بکش تو به دخترا نگاهم نمیکنی چه برسه به اینکه بخوای عاشق بشی ولی مگه عاشقی شاخ و دم داره? لابد داره _نه نه خوبم +ولی آقا محسن حالتون اصلا خوب نیست میترسم کاریتون بشه مطمئن شدم نگرانمه🙃 ای بابا باز گفت آقا محسن _من خوبم به بی بی سلام برسونید بگید ببخشید بدون خداحافظی رفتم همون موقع بی بی اومد _عه زینب جان مادر اومدی؟ کجا پسرم؟ بیا چایی آوردم نخوری ناراحت میشمااا مجبور شدم بشینم چاییم زهرمارم شد😂😐 بلند شدم و بعد از خداحافظی جیم شدم توی حیاط که برم که سیده اومد دم در _آقا محسن برید دکتر یا برید خونه خاله جون بهتون دارو بده حالتون خوب نیست دیگه نرید سپاه امروز وای خدای من واقعا نگران شده یهو لبخندم در اومد نتونستم جمعش کنم +چشم حتما ممنون خدانگهدار _خدانگهدار قلبم داشت ایست می‌کرد خودمو سریع انداختم تو ماشین و شروع کردم به خوندن آیة الکرسی ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب: حالش جدی جدی بد بود _الو سلام آبجی چطوری +سلام به بهترین خواهر دنیا، خوبم شکر تو چطوری _منم خوبم، آسیه میگم که فاطمه چرا گوشیش خاموشه +شارژ نداشت، داشت با من حرف میزدم شارژش تموم شد الان زده به شارژ میخوای زنگ بزن بهش راستی! کارای خارجتون چی شد؟ _ممنون، فعلا که نصف کارارو تقریبا کردیم آن شالله تا تقریبا یک ماه دیگه میریم خیلی سخته تو نیای 😭 +فداروشکر به خوبی و خوشی ایشالا ناراحت نباش مگه دنبال یکی نمیگشتی که تو ایران کارارو جلو ببره؟ خب من دیگه... _فدای تو آبجی جان اگه کاری نداری من برم؟ +نه جانم کاری ندارم برو به سلامت بعد از اینکه با فاطمه هم حرف زدم رفتم تو حیاط بی بی رفته بود مسجد تا یکی دو ساعت دیگه هم نمیاد بعدشم که گفت میره خونه شمسی خانم که عقد پسرشو تبریک بگه حیاط با اینکه با اون برگای خشک جذاب میشد ولی من میخواستم اونجا هارو تمیز کنم با اینکه بی بی خیلی شایسته است و مرتبه بعد از تمیز کردن حیاط و خونه رفتم شام درست غذا درست کنم در حال آشپزی بودم که زنگ خونه خورد _ایش وسط آشپزی کیه 😒 چادر رنگی سفیدمو پوشیدم و با دمپایی های صورتی که بی بی برام گرفته بود رفتم دم در _کیه؟ صدایی نیومد فکر کردم از این آدمای علاف و بیکاره که زنگ میزنن برای همین حرصم صد برابر شد 😤😤 درو باز کردم ببینم کیه که با دیدن آدم جلو در جیغ بلندی زدم😰😱 معلوم بود آقا محسنم ترسیده با جیغ من _زینب خانم منم چرا جیغ میزنین😧 یا ابوالفضل خوبین؟ اون قدر ترسیده بودم که نمیتونستم حرف بزنم دیگه کفری شدم 😡 +آقا محسن چرا وقتی میگم کیه جواب نمیدین😡چرا اینقدر نزدیک به در ایستاده بودین😡چرا میگین خوبم؟من من اجنه ام که میگین یا ابوالفضل؟ 🤨😡اصلا این چه وضعشه😤دیگه حرفی ندارم بزنم دیدم با اینکه ترسیده داره میخنده 🙁 فکر که کردم فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم😂😂🤦‍♀ وای خدای من این حرفا چی بود زدم؟ 🤣 خودمم داشت میمردم از خنده خودمو در حد مرگ کنترل کردم که نخندم ولی ضایع بود که دارم میترکم از خنده آقا محسن بعد از یه خنده حسابی گفت _من شرمنده ام که باعث شدم اینجوری بترسین😂 ببخشید 😂😂 {این تیکه رو با خنده گفت انگار اصلا نمیتونست کنترل کنه} +خواهش میکنم، بی بی خونه نیست امری دارید بگین بهش میگم؟ _نه فقط اینکه این کیسه برنجو یادم رفت بیارم تو ماشین جامونده بود +آها باشه بدین به من به بی بی میگم _سنگینه فکر نکنم بتونین ببرین +میتونم 😒 کیسه رو گذاشت رو زمین منم با غرور خاصی رفتم برش دارم😌 اما. هرچی زور زدم نشد و از دستم افتاد سریع اومد سمتم _خوبین کاریتون نشد؟ +نه😩 داشت خندشو کنترل می‌کرد و کیسه رو برداشت و یالله گفت و وارد خونه شد من برای اینکه معذب نباشه توی حیاط موندم دیدم خیلی طول کشید رفتم توی خونه که دیدم رفته سر قابلمه غذا😳😳😂 _ببخشید😳 با شنیدن صدام غذا تو گلوش گیر کرد و به سرفه کردن افتاد +واقعا ببخشید ببخشید واقعا واقعا واقعا شرمنده ام آخه من بیشتر اوغات پیش بی بی غذا میخوردم عادتم شده بود🤦‍♂ خیلی خوش مزه است آخه غذاهاشون🤦‍♂ مخصوصا این یکی میخواستم بگم من پختم ولی بیخیال شدم +موردی نداره درک میکنم غذاهای بی بی خیلی خوش مزه است با سرعت از خونه رفت بیرون سریع گفتم + آقا محسن _بله 🤦‍♂ +صبر کنید براتون غذا بیارم _نه نه من میرم عجله دارم +گفتم صبر کنید😐 بدون اینکه منتظر بشم چیزی بگه رفتم توی خونه و یه ظرف برداشتم و غذا کشیدم قورمه سبزیام خداروشکر زیاد بود وگرنه امروز باید گشنه میبودیم🤦‍♀🤦‍♀😂 چادرمو درست کرد و ظرف غذا رو دادم بهشون بعد از تشکر رفت... منم به دلیل دیر اومدن بی بی مشغول خوردن شدم راست می‌گفت خیلی خوش مزه شده😍😋😋 ایول کوبانو جانو 😇😃🤣 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 محسن : چرا من اینجوری شدم 💔 انگار نباید روی آرامشو ببینم 🥀 چرا چرا محسن اینجوری شدی تو که هیچ وقت دختری ندیدی اما، اما ایندفعه چی شده که همچین شدی نه اینجوری نمیشه باید برم پیش حاج آقا هاشمی بپرسم ببینم چمه 😤🥀 گاز ماشینو گرفتم و رفتم حوزه سریع رفتم داخل و حواسم به سلام کردننای آقایون نبود 🤦‍♂ _حااااج اقاااا +به به آقا محسن چی شده راه گم کردی؟ _حاجی کمکم کن دارم دیوونه میشم +خدابد نده چی شده پسرم؟ با هم رفتیم مسجد و نشستیم یه گوشه که کسی نباشه _حاجی دارم دیوونه میشم😭 +ای بابا اینقدر اینو تکرار نکن بگو ببینم چیشده _حاجی چطوری بگم..... +هر طور راحتی 😐 _حاجی یه خانمی هست نمیدونم چم شده منکه حتی به خانما نگاه نمیکردم الان اینجوری بشم، حاجی وقتی اسمش میاد، وقتی میبینمش حالم خیلی بد میشه همین امروز وقتی دیدمش دستام بشدت میلرزید، عرق کرده بودم، نفس نفس میزدم حاجی کلا بگم تا حد مرگ میرم و برمیگردم حاجی ببخشیدا ولی نمیدونم چه مرگم شده توروخدا کمکم کن دیگه خسته شدم +پسرم تو عاشق شدی🙃 _حاااااجی الان وقت شوخیه؟ 😤 +حاجی و.... استغفرالله میگم عاشق شدی، عاشق اون خانم شدی به به عجب عشقی😄 _امکان نداره😳🙄 +مگه تو آدم نیستی؟ هر آدمی یروز عاشق میشه، پسرم اینجوری داری خودتو نابود میکنی برو بهش بگو اصلا کی هست تا خودم با پدرش صحبت کنم _نه نه الان زوده +حواست هست داری با فکر کردن به نامحرم گناه میکنی؟ بگو ببینم کیه؟ _میدونم بخدا میدونم ولی اگه بگم کیه خودتون منو میندازن بیرون +بگو😐 _سیده 🙊 +وا اینم اسمه تو میگی خب کدوم سیده 😐 _حاجی خانواده کدوم سیده با شما زیاد رفت و آمد داره؟ 😐 +نگو که دختر حاج مهدیه؟ 😳 _دقیقا همونه +اوه پسر عاشق زینب خانم شدی با گفتن اسم زینب خانم قلبم شروع کرد به تند تند زدن +محسن؟ محسن خوبی؟ _حاجی بدم خیلی بدم خواهش میکنم کمکم کن 😭🥀 +مگه نمیخواد بره خارج؟ _احتمال زیاد ولی معلوم نیست دقیق هنوز دو دله +اگه بره که تو خودتو نابود میکنی _حاجی😭😭 +واستا برات استخاره بگیرم ببینم چی در میاد😥 (واقعا اگه میرفت من چیکار میکردم؟ قطعا میمردم ) +پسرممممم😍خوب در اومد 😉 _حاجی جان ما راست میگی؟ یعنی نمیره؟ یعنی بهم جواب مثبت میده؟ یعنی میایم خطبه عقدمونو شما بخونید😍 +یا ابوالفضل العباس 😳😳😳 چخبره پسرجان چه کردی با خودت 😳 گفتم خوبه تا خطبه عقد رسوندی؟😂 عجبااا پس عاشقی کار دستت داده😂 مجنون شدی و لیلا هنوز خبر نداره😂 _حاااااجی😤مجنون چیه لیلا چیه😫 +والا توکه از مجنون و لیلا بدتر کردی 😂 تازه فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم تا سه ماه جلوی حاجی سوژه شدم😂😫 وای اگه ازدواج کنیم و حاجی به سیده بگه چی 😬😬😬 انگار بلند فکر کردم چون حاجی داشت با این قیافه نگام میکرد🤨🤨🤨 +من به سیده خانم بگم هااا؟ 🤨 _حاجی غلط کردم😂😂 سریع جستم تو حیاط تو اگه اونجا میموندم خونم پای خودم بود😂😂 +محسن حالا که جستی ولی بدون من با مهدی حرف نمیزنم 😆😝 _حاجی غلط کردم حاجی نوکرتم ببخش حاجی +باشه با مهدی حرف میزنم ولی فقط اولش میگم که با سیده خانم حرف بزنه که اگه میشه همینجا درس بخونه و نره خارج اینجوری کار ما صد برابر راحتر میشه☺️ داد زدم خدایا شکرت که این حاجی رو به ما دادی و زدم زیر خنده 😅 با خیال راحت رفتم خونه و بعد از خوردن غذاهایی که سیده خانم برام گذاشته بود خوابیدم 😴😴 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب : _الو سلام فاطمه جون +سلام خواهر شوهر عزیز😂 _من کی خواهر شوهر بازی در اوردم؟ +همینکه با داداشتون قهر کردی😐 چرا قهر کردی؟ مگه بچه ای؟ _اهاا پس بگو باز محمدحسین اومده تورو واسطه قرار داده؟ 😂 +خب که چی آره دیگه 😐😅 _بهش بگو فقط میخواستم اذیتش کنم باهاش قهر نیستم 😝😝 +ای به روحت 😜😂 _فاطمه یه مطلب مهم رو میخواستم بهت بگم +جون دلم _بابا باهام حرف زد و با منطق بهم فهموند که چجوری تصمیم بگیرم +به به خب پدر شوهر عزیزمون چی بهت یاد دادن 😄 _فاطمه من تصمیم گرفتم و دیدم منطقیه که نریم آلمان +ایول بالاخره سر عقل اومدی بهت گفتم خوشم نمیاد بریم تواصرار کردی _خیلیه خب حالا😒 پس راضی ای که نریم؟ +ارهههه چجورم 😍 اینجا پیش آسیه باشیم منم کنار آقامون باشم🙄😍😂 زورت بیاد تو آقا نداری 😛😛 _فاطمه 😐 از اون حرفا بود😐 کاری نکن خواهر شوهر بازی در بیارم😂 +باشه بابا🤨 راستی به آسیه هم بگو که کلی ذوق کنه و یه مطلب دیگه آزمایشگاه مطمئن پیدا کردی که فرمولو بسازیم؟ _باشه با آسیه حرف میزنم آره آزمایشگاه پیدا کردم یه جای باحالیه 😍 باهاشون حرف زدم راضی شدن امروز عصر قراره بریم وسایل و تجهیزات رو چک کنیم 😊 +ایول دختر، رسما سرعتت تو حلقمون 😂 _خب برو پیش آقاییتون 😂🤪منم برم.. +کجا بری🤨🤨🧐 _فقط برو نبینمت 😠ای بابا از دست شماها، من هنوز 25سالم نشده 😐 +باشه باشه من تسلیم بعد از قطع کردن زنگ زدم به آسیه _سلاااام😍سلام به خواهرزاده ی گلم +سلام 😄آخه اون هنوز 4ماهشم نشده که بهش سلام میدی🤦‍♀ _باشه حالا😒 آسیه یه خبر توپ دارم برات +جون بگو که کشته مرده ی خبرای توپتم 😂 _منو فاطی نمیریم خارج🤩 +جدی میگی😳😳😳😳😳 _آره حالا برو کیف کن امروز عصرم میرم آزمایشگاه جدیدمون رو ببینم 😉 +به گفته ی فاطمه سرعتت تو حلقمون _خواهشمندم😂😉 +زینب جان علیرضا داره غذا هارو میسوزونه من برم تا خونه رو به فنا نداده _باز تو اون بدبختو گرفتی به آشپزی؟ +خب باید یاد بگیره😂😐 _کشتی بدبختو اخ اخ پسردایی طفلکم 😂 +برو برو پرو خداحافظی _یاعلی 😐 گوشیم زنگ خورد حاج آقا بود _سلام حاج آقا +سلام دختر گلم، وقت داری؟ _بله حتما بفرمایید +دخترم میخوای بری خارج؟ _چیزی شده؟ +نه چه چیزی برام سوال شده بود {با اینکه مشکوک میزد ولی بازم جواب دادم} _نه نمیرم همینجا میمونم 🙂 +احسنت دخترم، سیده خانم به بابا سلام برسون خدانگهدار _چشم یا زهرا وا این چی بود😐 فقط برای همین یک سوال زنگ زده بود؟ اصلا من برم یا نرم چه فرقی به حال حاجی داره😐 ولش کن حاجیه دیگه 😂 ____♥️ محسن: حاجی چیشد پرسیدی، خودش جواب داد؟ چی گفت؟ _آروم باش بابا 😐 +حاجی اذیت نکن دیگه بگو _گفت نمیره 😅😅خیالت راحت شد؟ 😂 +حاااااااجییییی😳😍😍😍😍😂 _کوفته چرا داد میزنی؟ خجالت بکش تو با این وضعت چطوری میخوای بری خاستگاریش🥀 +اوه اوه نگو حاجی، فکر کن محمدحسین که اینقدر رو خواهرش حساسه با خشم نگام کنه 😰یا خدا ولی خب به گفته ی شما عشق که منطق نمی‌فهمه🤪 _سیده اگه زن تو بشه که دق میکنه با این کارات +حاجی زبونتو گاز بگیر 😠خودم دق کنم اصلا، آره فکر خوبیه من دق کنم اما یه تار مو از سیده کم نشه 😃 _خدایی باید تورو ببرم پیش روانپزشک 😂 عشق بدجوری داغونت کرده🤦‍♂ +حاجی کی بریم خاستگاری؟ _فقط بیا برو که واقعا زده به سرت آخه به این زودی؟ خودم خبرت میکنم فقط بیا برو 🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ خدایا شکرت که نمیره 😍🤲🏻🤲🏻🤲🏻 حاجی راست میگه عشق بدجوری داغونم کرده دیگه مامانم فهمیده من یچیم هست 😂🤦‍♂ خوبه که زینب خانم مورد نظر مامانم هست😁 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا فراوان ظهور امام زمان
ْمَ الْوَكِيلُ وَ لا حَو
یا مولاعلی علیه السلام: *⚜️⚜️متن دعای مجیر⚜️⚜️* *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* *سُبْحَانَكَ يَا اللَّهُ تَعَالَيْتَ يَا رَحْمَانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا رَحِيمُ تَعَالَيْتَ يَا كَرِيمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مَلِكُ تَعَالَيْتَ يَا مَالِكُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا قُدُّوسُ تَعَالَيْتَ يَا سَلامُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مُؤْمِنُ تَعَالَيْتَ يَا مُهَيْمِنُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا عَزِيزُ تَعَالَيْتَ يَا جَبَّارُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مُتَكَبِّرُ تَعَالَيْتَ يَا مُتَجَبِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ،* *سُبْحَانَكَ يَا خَالِقُ تَعَالَيْتَ يَا بَارِئُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مُصَوِّرُ تَعَالَيْتَ يَا مُقَدِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا هَادِي تَعَالَيْتَ يَا بَاقِي أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا وَهَّابُ تَعَالَيْتَ يَا تَوَّابُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا فَتَّاحُ تَعَالَيْتَ يَا مُرْتَاحُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا سَيِّدِي تَعَالَيْتَ يَا مَوْلايَ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا قَرِيبُ تَعَالَيْتَ يَا رَقِيبُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مُبْدِئُ تَعَالَيْتَ يَا مُعِيدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا حَمِيدُ تَعَالَيْتَ يَا مَجِيدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا قَدِيمُ تَعَالَيْتَ يَا عَظِيمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا غَفُورُ تَعَالَيْتَ يَا شَكُورُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا شَاهِدُ تَعَالَيْتَ يَا شَهِيدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا حَنَّانُ تَعَالَيْتَ يَا مَنَّانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا بَاعِثُ تَعَالَيْتَ يَا وَارِثُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مُحْيِي تَعَالَيْتَ يَا مُمِيتُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا شَفِيقُ تَعَالَيْتَ يَا رَفِيقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا أَنِيسُ تَعَالَيْتَ يَا مُونِسُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا جَلِيلُ تَعَالَيْتَ يَا جَمِيلُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا خَبِيرُ تَعَالَيْتَ يَا بَصِيرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا حَفِيُّ تَعَالَيْتَ يَا مَلِيُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مَعْبُودُ تَعَالَيْتَ يَا مَوْجُودُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا غَفَّارُ تَعَالَيْتَ يَا قَهَّارُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مَذْكُورُ تَعَالَيْتَ يَا مَشْكُورُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا جَوَادُ تَعَالَيْتَ يَا مَعَاذُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا جَمَالُ تَعَالَيْتَ يَا جَلالُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا سَابِقُ تَعَالَيْتَ يَا رَازِقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا صَادِقُ تَعَالَيْتَ يَا فَالِقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا سَمِيعُ تَعَالَيْتَ يَا سَرِيعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا رَفِيعُ تَعَالَيْتَ يَا بَدِيعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا صَبُورُ تَعَالَيْتَ يَا صَابِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَامُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مُحْصِي تَعَالَيْتَ يَا مُنْشِئُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا سُبْحَانُ تَعَالَيْتَ يَا دَيَّانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا مُغِيثُ تَعَالَيْتَ يَا غِيَاثُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا فَاطِرُ تَعَالَيْتَ يَا حَاضِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ* *سُبْحَانَكَ يَا ذَا الْعِزِّ وَ الْجَمَالِ تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَبَرُوتِ وَ الْجَلالِ* *سُبْحَانَكَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ* *فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ* *وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ* *وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِع
↯📖 اگـہ‌یہ‌روز‌حس ڪردۍ‌ٺنـهایـے ! اگـہ‌دیدےاشڪ دارےولۍدلیلۍبراے گریہ‌ڪردن‌ندارے، اینو‌بدون‌ڪه خدا‌دلش‌واسٺ‌ٺنـگ شدھ‌و‌میخواد‌ڪه باهاش‌حرف‌بزنـۍ(:"💛 🧡@mahmoodreza_beizayi
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا فراوان ظهور مولا امام زمان
طرح قرآن کریم به نیت تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر (عج) @mahmoodreza_beizayi
شاه سلام علیک ☘ یا اباعبداللهــــ「♥️」ــــــ «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله... از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله» ✋🏻 🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸
💠راهکارهای طلایی قرآن برای زندگی موفق💠 🍀جزء پانزدهم🍀 ✨در کارهایتان فقط از خدا کمک بگیرید (۲)اسراء ✨کثرت جمعیت ، از نعمت های الهی است (۶)اسراء ✨ثمره ی بدی ها و خوبی ها، فقط دامنگیر خودمان می شود (۷)اسراء ✨اگر توان کمک به نیازمند را نداری لا اقل با آنان با زبان نرم سخن بگو (۲۸)اسراء ✨در هنگام کمک کردن به نیازمند نه بخیل باش نه آنقدر گشاده دست باش (۲۹)اسراء ✨از ترس فقر، فرزندان خود را نکشید که خدا روزی آنها را می دهد (۳۱)اسراء ✨به عهد خود وفا کنید چون در قیامت، از آن سوال می شوید. (۳۴)اسراء ✨در خرید و فروش از پیمانه ی کامل استفاده کنید و با ترازوی درست بسنجید (۳۵)اسراء ✨به میزان توان روحی و جسمی خود اعمال را انجام دهید و به خود تحمیل نکنید (۸۴)اسراء ✨نماز صبح را برپا دار چون همواره فرشتگان حضور دارند و نماز شب را اقامه کن که مقام والایی دارد ( ۷۸-۷۹)اسراء ✨ در مورد چیزی که آگاهی نداری سخن نگو که گوش و چشم و قلب تو مورد سوال قرار می گیرند. (۳۵) اسراء ✨برای انجام کارها ان شاء الله بگویید.(۶۹)کهف
🌸بسم رب عشق🌸 إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙 ☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
🌸زیارت ائمه در روزچهارشنبه🌸 السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْ لِيَاءَاللّٰهِ💐، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللّٰهِ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ☘، السَّلامُ عَلَيْكُمْ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللّٰهَ مُخْلِصِينَ،🎊 وَجَاهَدْتُمْ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّىٰ أَتاكُمُ الْيَقِينُ، فَلَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَجْمَعِينَ، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا إِبْراهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ🌺، يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، يَا مَوْلاىَ يَا أبا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ❄️، أَنَا مَوْلىً لَكُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ، مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِى يَوْمِكُمْ هٰذَا وَهُوَ يَوْمُ الْأَرْبَعاءِ، وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ،🌼 فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ🍃🌈 🌸『@mahmoodreza_beizayi
🌸ذکر روز چهارشنبه🌸 🍃صد مرتبه🍃 ✨🌙یا حی یاقیوم 🌙✨ 🌸『@mahmoodreza_beizayi
🌹توصیه به خواندن دعای مجیر در ایّام البیض، سیزدهم چهاردهم و پانزدهم ماه مبارک رمضان *💫دعای مجیر، دعایی است که شأن رفیع و جایگاه بزرگی دارد. این دعا از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل شده است، بدینگونه که وقتی ایشان در مقام ابراهیم مشغول خواندن نماز بودند، جبرئیل بر ایشان نازل می شود و این دعا را می آورد. هرکس این دعا را در ایام البیض ماه رمضان بخواند، گناهانش آمرزیده می شود، هرچند به تعداد قطرات باران، به تعداد برگ درختان و به تعداد ریگ بیابان باشد* . 📕 مصباح کفعمی, ص268
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا فراوان ظهور مولا امام زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب: عجب آزمایشگاهیه😍 ایول به خودم با این حسن انتخابم 😌 رفتم به سمت مسئول اینجا _ببخشید از می میتونین بیایم؟ چون همه چی تکمیله +همین الان _خیلی خوبه +اینجا مطعلق به خودتونه کسی هم کاری بهتون نداره _تشکر از فردا صبح میایم و شروع به کار می‌کنیم 😃 باید به بی بی میگفتم تا زمان کشف فرمول سرم خیلی شلوغه و شاید نتونم بهش سر بزنم رفتم سمت خونه بی بی جون _بی بی +جان بی بی😍 _بی بی میگم که... من بخاطر کارم چند وقت خیلی درگیرم اگه نتونستم بیام ببخشید🙏🏻 +این چه حرفیه دخترم برو با خیال راحت به کارات برس 😉 _فدات بشم ❤️ +فدای حسین بشی با بی بی خداحافظی کردم رفتن خونه چقدر خونه بدون محمدحسین ساکته😕 رفتم دوش گرفتم و رفتم توی اتاق که مامان روی تختم نشسته بود _سلام به ماه آسمون من 😍 +سلام دختر مامان😇 _راه گم کردین 😅 +برات قهوه آوردم باهات کار داشتم رفتم توی صندلی روبه روی مامان نشستم _جونم بگو +زینب جان من نگرانتم 😓یه دلشوره عجیبی افتاده به جونم _لعنت بفرست بر شیطان، آخه اول کاری که هنوز هیچی نشده چرا الکی نگرانی فدات بشم پوستت چروک میشه هاا😂 +زینب نکنه یک روزی دیگه اینقدر پرانرژی نباشی 😢 _مامان من خودمو میشناسم من همیشه ی خدا همینم 😂هیچ وقتم تغییر نمیکنم مطمئن باش 😉 +به بابات رفتی دیگه... بابات یه آدم شر و شیطونی بود😂 _من فدای هردوتون بشم 😂😂 مامان رفت که غذاهاش داشت میسوخت 😂🤦‍♀ توی گروه سه تایی مون نوشتم {سلام به دیوونه های خودم، فردا صبح راس ساعت 6باید توی آزمایشگاه باشین گفته باشم آدرسم براتون میفرستم فردا صبح اولین روز کاری مونه باید از همین فردا شروع کنیم به ساخت فرمول دیگه حرفی نداره یازهرا} آسیه نوشت :ایول من ساعت 4 میرم غصه نداره که.. 😅 فاطمه:محمدحسین اون ساعت خوابه من با کی بیام 😐 زینب :خوابالو کردیش؟ خودم میام دنبالت آسیه:نه نه من میرم دنبالش چون کارشم دارم 😁 زینب :من آخر نفهمیدم شما دوتا دور از چشم من چیکار میکنین🤨 هر دوشون خندیدن و گفتم وقت ندارم و آفلاین شدم😁 🌸〰فردا صبح〰🌸 سه تایی رفتیم آزمایشگاه و شروع کردیم به کار سرمون خیلی شلوغ بود الان دو هفته از کارمون میگذره که یکم موفق شدیم در زمینه ی ساخت فرمول توی این دوهفته از ساعت 6 صبح تا 20 شب آزمایشگاه بودیم فقط آسیه زودتر میرفت که حالش بد میشد ماهم روزایی که کار کمتر داشتیم ساعت 16 میرفتیم خونه یکم استراحت میکردیم بعدش دوباره میومدیم واقعا خسته بودم ولی به کشف فرمول می ارزه😍 🌸〰پنج ماه بعد〰🌸 محسن: توی این پنج ماه حتی یکبارم زینب خانم رو ندیده بودم نمیدونم کی قراره بوداین کار تموم بشه حاجی گفت تا وقتی زینب خانم کارش تموم نشه نمیتونم برم خاستگاری تصمیم گرفتم برم مشهد چند روز... 😍 آماده رفتن میشدم و ساک هامو بستم انداختمشون توی صندوق ماشین و با یه بسم الله و آیة الکرسی راه افتادم 〰〰〰〰〰🌸 بعد از چند ساعت رانندگی خسته و کوفته رسیدم مشهد.. 😍❤️ یه هتل تقریبا نزدیک به حرم رزرو کردم و بعد از بردن وسایل توی هتل پریدم توی حمام که دوش بگیرم💦 بعد از حمام درجا افتادم رو تخت و خوابم برد 😴 ساعت نزدیکای 4 صبح بود که با زنگ گوشیم بیدار شدم کی بود این ساعت؟ محمدحسین بود😳نکنه کاری شده😱 سریع گوشی رو جواب دادم _الو سلام چی شده😱 +سلام داش محسن، شرمنده داداش فکرکردم واسه نماز بیدار شدی برای همین زنگ زدم _راست میگی خسته بودم اصلا یادم رفت +خاله جون گفت مشهدی آره? _آره یکی دو روز اومدم مشهد یکم حال و هوام عوض بشه 😉 +داداش میخواستم بگم کار خانما داره جواب میده اونجا پیش امام رضا تا میتونی براشون دعا کن _چشم اتفاقا چند ساعت دیگه میخوام برم حرم چشم حتما دعا میکنم +قربانت، داداش کاری نداری من باید برم _نه سلامت باشی یاعلی تاکسی گرفتمو یک راست رفتم حرم بعد کلی زیارت و دعا برای موفقیت خانما و... رفتم سمت سقاخانه که آب بخورم که همونکه لیوان رو بردم سمت لبم گوشیم زنگ خورد _الو سلام داداش +سلامممممم محسن بگو چیشدههه😍 _برادر گوشم کر شد چرا عربده میزنی بگو چی شده 😂 +کارشون تمام شد 😍😍 _ دروغ نگووو😍🤩 +جان خودم که همین الان فاطمه زنگ زد گفت تموم شده و خیلی ام موفقیت آمیز بوده _الحمدالله، خداروشکر من برم نماز شکر بخونم +داداش ایول بهت که دعا کردی من فعلا برم به سیده زنگ بزنم یاعلی خوش به حال محمدحسین که چه راحت برای سیده زنگ میزنه 😔 اما من الان نزدیک 7ماهه دارم خون دل میخورم همینجا از امام رضا میخوام یا کاری کنه بهش برسم یا فکرو علاقشون از دلم بیرون کنه🖤🥀 اما کمی امید داشتم چون حاج آقا گفته بود وقتی کارش تمام بشه میتونیم بریم خاستگاری ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب : خدااااایاااا باورم نمیشه😍😭 بالاخره بعد از 8 ماه تلاش تونستیم بدستش بیاریم 😍🤓 یه فرمول که با استفاده درست ازش میشه دنیا رو آباد کرد 😄و با استفاده غلطش هم میشه دنیا رو به راحتی نابود کرد 😕 این فرمول اگه دست کسی بیوفته میتونه دنیا رو نابود کنه جوری که دیگه درست نشه پس این خیلی فرمول مهمیه به ما خیلی قبلا گفته بودن که چیزی راجب کارایی های این فرمول نگیم من و فاطمه و آسیه انگار رو ابرا بودیم از بس خوش حال بودیم چه شب هایی که حتی برای خواب نرفتیم خونه🥀 الان دیگه میتونم یک دل سیر بخوابم 😍 〰〰〰🍃 🌸یک ماه بعد 🌸 کارمون توی آزمایشگاه تموم شد آسیه و فاطمه با ماشین علیرضا رفتن اما من موندم که یکم کار داشتم بعد از یک ساعت کار منم تمام شد جای پارک نبود مجبور شدم ماشینم رو دو کوچه پایین تر پارک کنم کوچه های خلوتی بود چون بخاطر مهم بودن کارمون مجبور شدم در یک منطقه خلوت آزمایشگاه داشته باشیم داشتم پیاده میرفتم سمت ماشینم که یک تاکسی سرعتش رو کم کرد یه مرد جوون بود تقریبا _خانم تاکسی نمیخواید؟ تاکسی؟ این محله؟ اصلا امکان نداره +نه ممنون به راهم ادامه دادم اون ماشینه همونجا وایستاده بود خیلی مشکوک بود توی فکر بودم که یکی از پشت سر گفت _خانم دکتر ببخشید همونکه صورتمو برگردوندم یه چیزی بشدت خورد توی سرم و همه جا سیاه شد دیگه چیزی نفهمیدم.... 🥀🖤 〰〰❤️ محمدحسین : یا صاحب الزمان 😰 فاطمه یعنی چی نمیدونی کجاست😥 _محمدحسین دویست هزار بار برات توضیح دادم زینب کار داشت نیومد گفت خودش بعدا میاد الانم ازش خبری نیست _ الو امیرعلی 😓 +سلام حاج ممد حسین جونم چی شده _داداش خواهش میکنم کمکم کن 😥 +چیشده😱 _داداش سیده نیست از صبحه گوشیشو جواب نمیده از در آزمایشگاه که اومده بیرون دیگه خبری ازش نیست داداش دارم دق میکنم یه کاری کن +یا خدا نکنه.... _ آره منم همینو گفتم شاید بخاطر اون فرمول لعنتی.... +زبونتو گاز بگیر، نفوذ بد نزن 😡 من با بچه ها حرف میزنم ببینم چه میشه کرد _ممنونتم یاعلی یا صاحب الزمان خواهرمو می‌سپارم دست خودت 😥 ساعت 10 قرار بود زینب بیاد الان ساعت 3بعد از ظهره مامانم که از اون موقع فقط داره گریه میکنه و میگفت من بهش گفتم به دلم بد افتاده گفت چیزی نیست الکی نگرانی فاطمه و آسیه هم با حال خراب مامانو دلداری میدادن آرامش بابا برام خیلی عجیب بود نشسته بود و با آرامش داشت با تسبیح ذکر میگفت در حالی که یکی یدونه اش معلوم نیست کجاست و حالش چطوره هممون حالمون بد بود ساعت 6 عصر شده و هنوز خبری ازش نیست هنوز خوبه برادرام اینجان وگرنه که قلبم از استرس ایست می‌کرد امیرعلی، فرهاد، مصطفی، محسن، علیرضا نمیدونم چرا محسن اینقدر حالش بده؟! چه لزومی داره اینقدر حالش بد باشه🤨 محمدحسین ساکت شو بابا توی همین موقعیتم به همچین چیزا فکر میکنی؟ محسن و مصطفی و فرهاد رفتن به خیابونا و پزشکی قانونی و... سر بزنن پزشک قانونی؟! _محسن😡 +جانم داداش😰 _حق نداری بری پزشکی قانونی خواهر من چیزیش نشده که بخوایم اونجاها دنبالش بگیریم فهمیدی 😡 +اما داداش... _همین که گفتم +به روی چشمم یاعلی محسن تنها رفت چون بعدش جایی کار داشت اما فرهاد و مصطفی باهم رفتن ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال ازاد‼️