eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
465 دنبال‌کننده
553 عکس
152 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
و سرانجام آن رویای شیرین شروع شد! مشایه! آسمانی‌ترین جاده‌ی زمین! همانجا که یک سرش وصل است به عرش خدا و یک سر دیگرش از قلب عاشق ها می‌آید... همانجایی که اگه یه بار بری دیگه نمیتونی نری...! اونجا تمام‌ش آدم‌رباست! قلب آدم‌ها رو چنان جذب میکنه که با هیچ نیرویی رها نمیشن... بخاطر همراهی مون با بچه ها مقدور نبود و البته که سعادت نداشتیم تمام مسیر رو قدم بزنیم همون صبح بعد از زیارت کمتر از پنج دقیقه مون، و پیاده روی یک ساعت و اندیِ بعدش سوارِ به قول خودشون "سَیّارة" شدیم تا کمی دوریِ راه رو دور ِ گرمای هوا گره بزنیم و وقتی هردوشون کمتر شدن دوباره بزنیم به جاده... چندتا موکب رو سر زدیم که بشه توشون چند ساعتی اتراق کرد اما انگار قسمت این بود که نسیم خنکِ اون صحرای داغ توی اون ظهر بهشتی، نوازشگر صورت‌هامون باشه و لذت قدم زدن تو مشایه رو خاص‌تر کنه برامون... پس توی همون گرمای ظهر یه مقداری از راه رو رفتیم توضیح اینکه؛ علی رغم بالا بودن دمای هوا(شاید حدود ۴۵ درجه) باد نسبتا تند و خنک‌تری دائم در حال وزش بود و اون باران های مصنوعی که عراقی ها قدم به قدم روی سر زائرا میپاشن گرمی هوا رو قابل تحمل کرده بود... یک ساعتی از عصر رو در موکب جمکران/عمود ۱۰۹۰ ماندیم بچه ها نیاز به استراحت داشتن وخودمون هم! همون چرتِ چند دقیقه ای انقدر شارژ‌مون کرد که از ساعت ۵ عصر تا ۴ونیم صبح فرداش یک‌سره پیاده راه رفتیم! 🖊هانیه مویدی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
♦️‌پیاده روی اربعین رو مدیون پیاده روی رزمندگان ۸ سال جنگ تحمیلی هستیم... 🔹چقدر قشنگ شعار میدادن کربلا کربلا ما داریم میاییم.... 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بهشت اگه اونجا نیست پس کجاست؟؟ سختی داره؟ کی میگه؟ سختی آسون میشه تو این راه... راهی که همه‌ش لذته... همه‌ش شعفه... همه‌ش شیرینی و حلاوته... مهربانی ‌و عشق و نوع‌دوستی و محبته که از زمین و زمان و در و دیوار اون مسیر چکه میکنه. اونجا همه عاشق همدیگن... اونجا هیچ‌کس به دیگر به چشم غریبه نگاه نمیکنه... اونجا کسی نمیگه زودتر برم جا بگیرم... زودتر برم نکنه برام غذا نمونه... بقیه نباشن من باشم بقیه نخورن من بخورم بقیه نخوابن من بخوابم اونجا همه‌ش وحدته... همه برای هم همه کار میکنن تا نکنه غبار خستگی ر‌و تن کسی بشینه... که نمیشینه! اصلا اونجا خستگی معنا نداره... انگار همه وارد یک تن واحد شدن! انگار همه شدن یک نفر! به سمت یک هدف! به سمت ح‌س‌ی‌ن! سلام‌الله‌علیه به عشق او به آغوش او و این دست نوازش و سایه‌ی پدرانه‌ی آقاست که این وحدت و یک‌پارچگی و عشق و نوع‌دوستی رو به وجود بشر تزریق میکنه... من قسم میخورم هر کسی که فقط یک بار فقط یک بار ولی با "دل"ش با همه وجودش... توی این راه قدم بذاره دیگه امکان نداره سالهای بعد بتونه تو خونه بمونه و از پشت قاب شیشه‌ای تلویزیون جام حسرت،سر بکشه... تازه اوایل پیاده روی بودیم ظهر داغ بود و خاک تفتیده‌ی بیابان‌های عراق. بیشتر زائرا توی موکب ها رفته بودن برای استراحت... مسیر، تقریبا خلوت بود و آرام... دست پسرم توی دست من بود و دخترم با پدرش میومد کسی حرف نمیزد هرکدوم‌مون توی سکوت با خودمون خلوت کرده بودیم که سیدعلی این سکوت رو شکست؛ مامان! میگم...اینجا مثل بهشت می‌مونه....! و من ک بغض شدم و ابر شدم و باریدم... _آره پسرم اینجا اصلا خودِ بهشته...! 🖊هانیه مویدی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
در بند کسی باش که در بند حسین است. 🖊📷نیوشا زرآبادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
به‌نام‌او «خانم جلسه‌ای» یک میز چوبی و یک پارچه ترمه و خانمی که پشت میز روی زمین می‌نشست و برای خانم‌های محل احکام می‌گفت، وعظ می‌کرد، روضه می‌خواند. خانمی محجوب که شاید سواد آکادمیک نداشت ولی در بحث دین تلاش کرده بود و پای درس بزرگان نشسته‌بود و حالا دانسته‌هایش را با زنان محل به اشتراک می‌گذاشت. با مادرم خیلی به این مراسمات رفته‌بودم، خیلی اوقات هم مادرم مجلس وعظ می‌گرفت و در خانه‌ی ما هم، همان میز و ترمه می‌شد منبر‌کوچکی برای یادگیری فقه و ذکر آل‌الله(علیهم‌السلام). خیلی از دانسته‌های دینی‌ام در همین مجالس شکل گرفت، با اهل بیت(علیهم‌السلام) این‌جا آشنا شدم؛ خاطره‌ایی خوب از يک جلسه‌ی خوب و یک خانم جلسه‌ای خوب. در حرم امام حسین(علیه‌السلام) در قسمت شبستان تازه ساز حرم، قسمتی برای استراحت زنان قرار داده شده بود. به خانم‌ها پتوهای مرتب داده بودند و می‌توانستند استراحت کنند. چقدر دلم می‌خواست من هم فرصتی داشتم و استراحت در این مکان مقدس را تجربه می‌کردم. اما همیشه یک عجله‌ای در کار بود که فرصت را می‌ربود و من مجبور از حرم برمی‌گشتم. موقع بیرون آمدن از شبستان، جمعی از زنان در گوشه‌ای حول یک خانم نشسته بودند و داشتند به صحبت‌های ایشان گوش می‌دادند. چیزی شبیه به همان میز چوبی جلسات خانگی خودمان هم جلوی ایشان گذاشته‌بودند. بی‌آن‌که دقتی که در کلام عربی داشته باشم به سمتش کشیده شدم. چیزی شبیه به یک حس خوب، یک خاطره‌ی دل‌انگیز مرا به آن ‌سوی شبستان می‌کشید. خانم جلسه‌ای به تعبیر من، داشت از احکام وضو می‌گفت و خانم‌‌ها با دقت گوش می‌دادند و گاهی هم سوال می‌کردند و خانم جلسه‌ای با وقت و جدّیت، به سوالات پاسخ می‌داد. داشت دیرم می‌شد ولی دوست داشتم در کنارشان باشم. اصلا کلی چیز یاد بگیرم کلی تفاوت و شباهت ببینم؛ ولی نمی‌شد. اما همان چند دقیقه کافی‌بود تفاوت و شباهت مجالس خودمان با بانوان عراقی را پیدا کنم. دو تفاوت مهم با خانم جلسه‌ای‌های خودمان پیدا کردم که قابل تأمل بود. اول این‌که برخلاف خانم جلسه‌ای‌های ما که‌ در کلامشان کلی کلمات محبت آمیز موج می‌زند این‌جا خیلی از این خبرها نبود. یک جدّیتی پذیرفته در امر دین در بین مخاطب احساس می‌شد. دومین تفاوت نحوه پوشش بود، خانم جلسه‌ای ما در جلس زنانه غالبا یک روسری روشن از کیف خود بیرون می‌آورد و سر می‌کرد، اما این‌جا خانم جلسه‌ای پوشیه زده بود آن‌هم در مجلس کاملا زنانه. شاید هم نگران فیلم‌برداری با گوشی و یا دوربین مدار بسته بود، نمی‌دانم. گذشته از این موارد، شیرینی داستان، فقه جعفری بود که داشت رد و بدل می‌شد. این‌جا اوج شباهت و یک‌رنگی خانم جلسه‌ای‌ها بود، چه ایرانی چه عراقی. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
امروز حدود ساعت پنج عصر بود که با تهدید های مادر که گفته بود قبل از تاریکی خانه باش داشتم از میدان پاسداران به سمت بلوار شهید خزائی میرفتم که متوجه شدم یک اتوبوس نارنجی در ورودی بلوار ایستاده پشت اتوبوس به زبان اردو نوشته شده بود مشۃ بروم شایدم هم برون حقیقتش حرف آخر این کلمه مشخص نبود در هر صورت کنار این اتوبوس چند مرد پاکستانی با حالت اضطراب و عصبانیت در حال صبحت کردن با یکدیگر بودند گویا راه را گم کرده بودند ،شاید همه‌ی ما راه را گم کرده ایم راه حسین را نه !نه! راه حسین پیداست فکر میکنم آن راه گم شده همان راه یاسین است ... بگذریم از کنار اتوبوس گذشتم اما انگار پرت شده بودم درونش اینکه کدام یکی از آنها هندزفری را درون گوشش گذاشته و یکی از مداحی های نوستالژیش را گوش میکند اینکه کدام یکی نگران است که با این اوضاع و راه دور ،اربعین کربلا نباشد اینکه کدام یکی غرق دلتنگی برای دوستان و اقوامش است که وقت خداحافظی با التماس دعا های فراوان او را بدرقه کرده اند دائم با خودم تکرار میکنم واقعا کربلا رفتن آنها کربلا رفتن است یا کربلا رفتن ما البته که آن آقای عزیز ما، همه ی زوار را دوست دارد مثلا آنجا که می گوید تِزورونی اَعاهِـدکُم تِـعِـرفـونی شَفیـعِلکُم أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم اما خب این زائر ها کمی متفاوت هستند اینکه با عشق حسین طولانی بودن مسیر را تحمل میکنن اینکه با عشق حسین سختی خروج از مزر کشورشان را تحمل میکنن اینکه با عشق حسین سختی کسب در آمد برای خرج راه را تحمل میکنن نه این زوار متفاوتند نه تنها برای حسین بلکه برای یاسین چقدر یاسین شبیه به یا حسین است حسینی که مردمانی دائم دعوتش میکردند و حسینی که به سکوت همان مردمان شهید شد و یاسینی که هر روز صدای اللهم عجل لولیک فرج هارا میشنود اما گویا زخم خورده ی دعوت مردمان کوفه است بیایم برای یاسینمان مردم کوفه نباشیم اللهم عجل لولیک فرج را عمل کنیم !! ✍ ندا واحد‌پناه 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
چند شب مهمان خانه هایشان بودیم در حرف نمیتوان گفت برای زائران اربعین چکار میکنند. خدا شاهد است آن جور مهر و محبت را پدرومادر به فرزندش نمی کند. از خودم می پرسم آن ها چه چیزی دیدند اینقدر ذوب شدند در عشق امام حسین(ع). یک شب در خانه ای مهمان بودیم ،نصف شب برق قطع شده بود از گرما بیدار شدم. دیدیم خانوم صاحبخانه با یک پارچه ایستاده بالای سر بچه ها و بادشان میزند که از گرما اذیت نشوند😭😭😭 هرچی گفتیم خودمان بادشان میزنیم شما بروید استراحت کنید اجازه ندادند. آخرش عربی چیزاهایی گفت که کامل نفهمیدم. آرام گفت زوار الحسین و چشمهایش را نشان داد😭😭 🖊معصومه یزدانی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
" نقطه ثقل عالم " شاخه‌هایِ جنبانِ سدرةالمنتهی از رفیعِ عرش، سر فرود آورده‌اند؛ سرک می‌کشند درون گودال قتلگاه و پی قنداقه‌ی خونینی چشم می‌گردانند. شارع بین‌الحرمین را فرشتگانِ سوخته‌بال با ستاره‌های سرخ داغدار، خوشه‌‌چینی کرده‌اند. اربعین است. هنوز از مغرب، بوی خون می‌آید. مردم چونان نقاط سیاه کوچک، بی‌وقفه جاری می‌شوند و میان دو خورشید، موجِ طواف می‌اندازند. گوش‌ها خراشیده می‌شود. از جانب تَلِّ خواهر، سوزشِ آه، در مدار زمان می‌پیچد. اسرافیل در صور می‌دمد. نوح کشتیبان از بلندترین قله‌ی تاریخ، تو را سلام می‌گوید. ابراهیم‌نبی چکامه‌ی ادب گشوده و غرق منقبت‌خوانی است. سفید و سرخ، زرد و سیاه… نمی‌شناسمشان! شاید فاصله‌ی هر کدام با تو به اندازه‌ی مسافتِ پیمایشِ قطرِ یک جهان باشد با جهان دگر؛ اما همگی گرد مرکزیت تو، مجموعه ساخته‌اند. بار دیگر خیره می‌شوم.صدای شیهه‌ی دلدل به گوش می‌رسد.بوی ریاحینِ جنت، شکوفه می‌زند.حضرت پدر پا از رکاب بیرون می‌کشد و راهی روضه منوره می‌شود. چنگ می‌اندازم و گوشه‌ی چادر را روی صورت تب‌دارممی‌کشم. دست بر سینه‌ی تنگ می‌گیرم. چشم می‌دوزم به قاب جاندار کنج دیوار. کاروان پای سفر می‌گیرد. من... جامانده‌ام! ای حسین! ای آن که چرخش روزگار در گرو انفاس الهی توست! چهل روز و چهل شب که هیچ، گر خناسان در تمامِ طولِ حیاتِ کائنات سِیر کنند، نام تو را از ازل بر تارکِ تاریخ نتوانند به دیده‌ی انکار گیرند. ای داغ تا ابد بیدار! 🖊فاطمه فروغی فرد 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
سر ظهر روبروی حرم حضرت عباس(ع) پدر و چهار پسرش پرچم یاحسین را بالا گرفتند تا دختران در وسط و زیر پرچم حرکت کنند ... 🖊📷نیوشا زرآبادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
التماس-اربعین-شایان پویا-سامی.mp3
1.39M
بسم الله النور التماس دست نحیف دخترکش را در دست گرفت و به چشمان بسته اش خیره شد. بعد آرام برخاست و در حالیکه اشک چشمانش را با پشت دست پاک می کرد، خم شد و صورت زردش را بوسید. کوله کهنه اش روی دوشش انداخت و زمزمه کنان از بیمارستان مرکزی صنعا خارج شد. جای ترکش بمباران اخیر صعودی، هنوز پایش را آزار میداد؛ اما باید میرفت. در تمام مسیر، با پای پیاده، ستون به ستون، زمزمه کنان، همراه تمام پرچم ها و آدم های رنگ رنگ هم مسیر، به سال ها ظلم و بی عدالتی و فساد و جهل جهان فکر می کرد. وقتی گنبد طلایی ارباب را از میان آنهمه شلوغی و های و هوی و غبار و شور و شوق تشخیص داد، باز هم همان زمزمه را داشت. مصمم تر، با جمعیت میلیونی این مغناطیس عظیم حسینی جلو رفت. همان وقت ها بود که گوشیش زنگ خورد و خبر فوت دخترک نفسش را برید... حالا، او بود و مشبک های طلایی ضریح ارباب و عطر حرم و زمزمه ای که بالاخره در میان بند بند زیارت اربعین، زیر قبه آسمانی حرم، از زبان پر بغض تمام زائران فریاد شد: اللهم‌عجل لولیک الفرج... نویسنده :خانم فاطمه شایان پویا گوینده اقای هادی سامی ادیتور خانم عباسی تهیه شده در رادیو اینترنتی فرهنگ رضوی http://eitaa.com/bana_ir 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
دارم برای آب سردکن گوشه حرم حرف می‌زنم. خوب جایی ساکن شده‌ای ها! ببین رویت نوشته اند وقف حرم اباعبدالله! خوش به حالت! ولی کمی دیر کرده ای رفیق! چه می شد اگر ماشین زمان داشتی و یک توک پا می‌فتی به دهم محرم سال ۶۱ و کودکان تشنه اربابت را سیراب می‌کردی و برمی‌گشتی؟ 🏷 https://ble.ir/barayezeinab
در سفر اربعین همه می خواهند بروند، کسی نمی خواهد بماند، هر کی را می بینی از جایی رسیده و می‌خواهد به جای دیگری برود. انگار همه در حرکتند. حتی غذا خوردن و استراحت شان هم فرق می کند، کوتاه و مختصر برای اینکه زودتر بروند. هر جایی پیدا کنند می‌خوابند هرچه باشد می خورند، هر جایی بشود می نشینند سخت گیری ندارند که حتما باید جای خوابم فلان باشد و غذایم بهمان باشد. چرا؟ چون می خواهند بروند قرار نیست بمانند. این حالت خیلی قشنگ است این همان حالی است که به ما گفته اند در کل زندگی دنیا داشته باشید. به فکر رفتن باشید، به مقصد بعد از دنیا فکر کنید و اینجا را سخت نگیرید. فرصت اربعین تمرین خوبی است برای یاد گرفتن زندگی در حال حرکت، زندگی مومنانه. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
زائران اربعين حسینی در حرکت به سمت كربلا معلی سال ۱۹۱۶(۱۳۳۴ شمسی) 🖊گروه پژوهشی آرتا 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
این روزها جهان بر مدار حسین و قدم های زینب می چرخد... انگار جهان ایستاده و فقط جاده نجف _کربلا در حرکت است. اصلا تمام هویت این جاده به همین پیاده روی است... و هر انچه که به یاد حسین انجام می شود ... هر انکس که به نوعی تلاش می کند از این قافله جا نماند... عراقی ها تمام ابرویشان را در گرو همین پیاده روی می بینند... ببینید که چه عزتی پیدا کرده اند به واسطه حسین... و کمی پرده را کنار بزنیم... همه این برکت و عزت را مدیون لاله هایی هستیم که در سرتاسر مرز ایران و عراق از شمال غرب تا جنوب با خون خودشان ابیاری کردند و راه را باز کردند و خودشان در اغوش حسین زهرا ارام گرفتند... و این روزها همه تمام قد ایستاده اند به بدرقه و استقبال زوار حسین... انان موکب داران حقیقی زوار حسین اند... تمام خاک شلمچه... تمام دامنه ها و ارتفاعات سرپل ذهاب.. و حال مایی که جامانده ایم ... خودمان اینجا و دلمان پرکشیده مشایه؛ طریق العلما... خودمان را به هر در و دیوار می زنیم که با کارهای روزمره نیتی کرده و رنگ و بویی حسینی به کارهایمان بدیم تا مبادا از ته سفره اربعین هم جا نمانیم... وا حسرتا که سفره را کم کم جمع می کنند😭😭😭 ان شاءالله از هدف حسین و قیام حسین جا نمانیم... و در تمام این لحظه ها به حضرت اقا فکر می کنم.... منی که چیزی از حسین را درک نکردم چنین بی تابم و له له می زنم . او که نایب امام عصر هست و این روزها همراه با مهدی زهرا عزادار حسین است او چه می کند با این دلتنگی... یادمان باشد در تمام دلتنگی ها و زیارت ها و دل شکستن ها او و مهدی زهرا را هم یاد کنیم.... صلی الله علیک یا ابا عبدالله... 🖊زهرا رستم پور 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آن گرما و غربت داری قدم میزنی و با دیدن این کاروان راحتتر تصور میکنی دخترها و زنان شهدای کربلا در کنار مرکب ها دارند پیاده میروند، درحالی که داغ از دست دادن عزیزانشان را به دل دارند ،تازیانه میخورند 😭 و سرهای مطهر جلوی چشمانشان هرلحظه داغ دلشان را بیشتر میکند... با لب تشنه و چشم پر اشک واقعا دل آدم آتیش میگیرد و ما چقدر شرمنده ایم که در آن مسیر دلمان گرم همسر یا صاحب کاروان بود. چقدر شرمنده ایم که هر لحظه کودکمان آب میخواست سریع تشنگیش را برطرف می کردیم و چقدر شرمنده ایم ... ما یک صحنه کوچک دیدیم و تصور کردیم و نتونستیم درک کامل داشته باشیم از مصیبت و امام زمانی که در این مسیر قدم میزنند و کل واقعه کربلا و اسارت عمه جانشان جلو چشمان مبارکشان است.😭 برای آرامش دل آقا صلوات بفرستیم... ✍ محدثه ذه‌کنی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
نزدیکی های باب القبله دقیقا آنجا که اوج جمعیت و ازدحام است مردان دور موکب دست هایشان را سفت دور طناب حلقه میکنند تا مبادا هجوم جمعیت به سمت زنان موکب بیاید مبادا زنی با نامحرمی برخورد کند مبادا زنی از هجوم جمعیت آسیب ببیند و زنها هم فشرده تر میشوند و سینه زنان و زمزمه کنان داخل حرم میشوند من کنشگری زنانه را اینگونه میفهمم یعنی زنان در صحنه هستند اما مردواره نیستند ... همین شب اربعین ۱۴۴۰ حرم اباعبدالله الحسین 🖊م.اخوان قدس 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
الان اومدم تو کوچه دیدم ی موکب کوچولو زدن😍 📷فاطمه علیپور/تبریز 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
از سری تصاویری که شرح ندارد ، عشق دارد... @mrtahlilgar1 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
«موکب آمستردام»، خرده روایت هایی است از زائران دوردست سیدالشهدا؛ زائرانی که از اروپا به مقصد زیارت پیاده ی امام حسین رهسپار شده اند. زائرانی که امام حسین را نه در کربلا و نجف و قم و مشهد و...، بلکه در قلب اروپا یافته اند، و دریافته اند که عشق حسین(ع) زمین و زمان و مکان نمی شناسد و چه بخواهی و چه نخواهی عالم گیر خواهد شد. فقط باید خود را به این دریای عظیم سپرد تا به ساحل آرامش رسید. «موکب آمستردام» دومین گام و تلاش پس از کتاب موفق پادشاهان پیاده است که در کمتر از یک سال به چاپ پنجم رسید. بهزاد دانشگر، در این کتاب در تلاش است با به تصویر کشیدن عشق زائران امام حسین(ع)، روایتی از تلاش آنان برای فدا شدن در مسیر سیدالشهدا را برای مخاطبان تصویر کند. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
۸۳۳ کیلومتر تا مسجدالاقصی! راه قدس از کربلا می گذرد... امتداد این راه برافراشته شدن پرچم حق است در عالم... 🖊📷معصومه عالیزاده 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
هرکس سوال می‌کند اربعین عازمی؟ می‌گویم می‌خواهم بروم تا بطلبند یا نه؟! آمده‌ام اربعین زیارت. خیلی‌ها به من التماس دعا گفتند. دعاگوی همگی در زیارت اربعین خواهم بود. بنا دارم در مشایه در یکی از موکب‌ها خدمت کنم. وضعیت می‌گذارم الان عمود شماره فلانم. از تاول پا و صورت آفتاب‌سوخته و خستگی و هزار روایت می‌کنم از حال و روزم، از این‌که در مسیر چه دیده‌ام و چه کرده‌ام. کلی عکس می‌گیرم از حال و روز دور و برم، از دیدنی‌های لذت‌بخش اطرافم، از در و دیوار و زمین و زمان. از اولین نگاهم به گنبد اجابت می‌گویم و از قدم‌هایم در بین الحرمین... ولی یک نیست بگویدم این‌ها ناروایت‌هایی بیش از نیست. نباید باشی، نباید بروی، نباید بگویی، نباید روایت کنی، اصلا اربعین تو نیستی. من نیستم. اربعین یعنی ما شدن، جریان شدن، سیل شدن، جریان شدن. اربعین دقیقا نیست شدن من است و تو اربعین دقیقا ما شدن من است و تو اربعین دقیقا ندیدن من است و تو و دقیقا دیدن هرآنچه اوست. 🖊زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بسته ی انصافا کاملی بود از شیرمرغ تاجون آدمیزاد ،تقریبا همه ی خوردنیهای لازم در این بسته بود(نان خشک،بیسکویت سبوس دار،عسل،حلواارده،آبلیمو،خاکشیر، شکر،قاشق ،دستمال،شکلات،قرص نعنا،...) بچه ها کلی ذوق کرده بودند از این همه تنوع، داشتند صبحانه نان خشک وحلوارده هارا میخوردند دیدند خانومی ازاین بسته ها بهشان نرسیده، شروع کردند هرکدام چیزی از آن بسته های خودشان دادند،خانم هم کلی تشکر کرد. یکباره یاد آن قصه ی امام خمینی(ره) افتادم( روزی باغبانی آمده بود منزل امام، خانواده متوجه میشنوند گویا ایشان ناهار نخورده،امام به خانواده شان می گویند هر کدام از ما یکمقداری از غذایمان برایشان میریزیم همه از غذایشان یک مقدار میریزند وبشقاب پر میشود و یک پرس کامل غذا آماده میشود و تقدیمش میکنند) همان جا این قصه را برا بچه ها گفتم بعدیک باره اشکم جاری شد ... ازاینکه چقدر این ایام و این اتفاقات قشنگ را مدیون امام عزیزمان هستیم. اصلا خمینی(ره) آمده بود ما را بزرگ کند وقتی چنین کارهای بزرگانه ای را از کودکانمان می‌بینیم به این نتیجه می‌رسیم این ها فقط به دست" ولی "اتفاق می‌افتد "خمینی "حتی روی بچه های در گهواره ام حساب باز می‌کرد وازاین ها سرباز می ساخت "خمینی" امیدش به دبستانی هابود ودیدیم که چه کردند.این بچه های در گهواره و دبستانی ها،یا رهبر۱۳ساله شدند یا خارچشم دشمن ،یا خواب هولناک فرعونیان زمان،یا مزارشان دارالشفای آزادگان جهان شد ـ خدا رو شکر در " امام خمینی" زندگی می‌کنیم ،نفس میکشیم ،بواسطه "حضرت روح الله"ما ملت "امام حسین "شدیم ....الحمدلله 🖊فاطمه احمدی