#دلبروووووون:
🌿🌿🌿🌿🌿
اۍ چادر گلدارِ پریشان شدھ در باد!
خوب است به دنبال تو یک دشت دویدن...✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چند سال پیش بود نامزد کرده بودم من مشهدی هستم نامزدمم پسرخالم ، خونشون علی اباد کتول بود
یبار که رفتم علی اباد خونه خالم پیش نامزدم خلاصه یه دوست صمیمی داشت نامزدم گفت با خانومت بگو بریم جنگل 😏که ای کاش قلم پام میشکست نمیرفتم
خلاصه مارفتیم چقدم من ذوق کردم 😍😍که اومدم جنگل توراه غذا گرفتن اونم قیمه😋😋😋چون من حسابی هله هلو خورده بودم سیر بودم گفتم الان ناهار نمیخورم اوناخوردن من بعد دوساعت گشنم شد
اومدم نشستم ب غذا خوردن ، سر نوشابه رو باز کردم یه دفعه دوست نامزدم گفت امیر داداش چقد این خانومت شبیه سحر قریشی 😒😒
من ک داشتم نوشابه میخوردم پرید ب گلوم همه با فشار اومد بیرون ریخت رو صورت نامزدمو دوستش🤯🤯
چندتا لپه کنار ابرو نامزدم بود یه دونه خلال پیازم چسبیده بود ب دماغ دوستش ، خانوم دوست نامزدمم از خنده کبود شده بود😂😂 تا چند روز نامزدم با من قهربود
خب تقصیر من چیه مردک اینقد فضوله 😒😕😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
『رفتنهاهمیشههمبدنیست؛مثلامندلمرفٺبرایش💍♥️』
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
زمانی که دانشجو بودیم و هنوز کرونا نیامده بود، دو نفر از هم اتاقیها با اسنپ رفته بودن بیرون
یکی از بچه ها عینک آفتابی زده بود...
تو شهر تصادف کرده بودند. وقتی داشتند برمیگشتند، راننده اسنپ از روی حساب کاربری، پیام داده بود به اون یکی دوستم که من عاشق دوست عینکی تون شدم...
حواسم به ایشون بوده تصادف کردیم
بهش بگید من خیلی دوسش دارم. قصدمم جدیه. دو تا شغل دارم. دو تا خونه دارم و...
وقتی برای ما تعریف می کردند، باورمون نمی شد. فکر می کردیم دارن سرکار میذارن ما رو...تا اینکه پیام ها رو دیدیم😂😂
چند وقت پیش هم باز با یه ماشین داشته بر میگشته خونه، تصادف کردند😂
این راننده هم بعدش خواستگاری کرده بود😂
و دوستم اون روز هم همون عینک آفتابی معروف رو زده بود😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
مثلِ تعريف نادر ابراهيمي تو يك
عاشقانه آرام عاشق باشين🌿 :
• نمیشود که تو باشی، من عاشقِ تو
نباشم
نمیشود که تو باشی
درست همینطور که هستی
و من، هزاربار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار عاشق تو نباشم.
نمیشود، میدانم
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد ✨✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
چند سال پیش سرکار میرفتم....
یک روز من و صاحب کارم نشسته بودیم و حرف میزدیم
دیدم یک آقایی اومد تو مغازه با لباسهای کثیف و خاکی ، من یک لحظه فکر کردم اومد برای گدایی😳 اما اومده بود ازم خواستگاری کنه و همش میگفت من تو مسیر میبینمت و ازت خیلی خوشم اومده
اونقدر وضعیتش داغون بود که صاحب کارم گفت شوهرش نمیدیم میخواد درسش رو ادامه بده😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
نیمهشب شد
دلمن بی تب و تاب است هنوز :)
یاد آن شب که دلش را به دلم داد
بخیر . .✨✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_ازدواج:
🌿🌿🌿🌿
من تازه ازدواج کرده بودم ....
عموی شوهرم با خانومش مادربزرگش اومدن خونمون منم شام دعوت کردم برای شام ....
دو مدل غذا یکی چلو گوشت مجلسی یکی هم کوفته درست کردم باکلی مخلفات ....
دسر سالاد همه چی آقا اینارو آوردم اینا خوردن رفتن....
نگو کلی بعدش از غذا و آشپزی خونه داریم تعریف کردن از بعد اون هر کدوم از خانواده شوهرم میبینتم از اشپزی حرف میفته میگن اشپزی م تکه ....
البته سنمم زیاد نیس ۱۸ سالمه ولی کدبانو هستم😍😍😍😍🥰🥰🥰🥰
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووووون:
تو همان شیشهے عطر گل یاسی
ڪه فقط..
بہ دل حجرهے عطارے من جا داری(:🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿
سلام💕
من یک هفته به عروسیم بود و از اونجایی که پدرم یه مغازه بزرگ گلفروشی داره از بیکاری یه وقتایی میرفتم کمکش...
رفتم قلب چوبی رو کارت عروسیمون بچسبونم پدرم نبود ....
یه آقایی اومد مغازه بعد کلی مِن ُو مِن کردن گفت میخواستم با پدرتون حرف بزنم ، خودتون هستین من شما رو تو طلا فروشی دیدم دنبالتون امدم و در موردتون پرس و جو کردم اگه امکان داره میخوام بیام خواستگاری....
میشه به پدرتون کارت منو بدین یا شماره پدرتون رو به من ...
منم کارت گرفتم و روش رو خوندم...
کارت عروسی رو با کارت مغازه برادرم بهش دادم گفتم دیر اومدین اما خوشحال میشم عروسیم بیاین اینم کارت مغازه برادرمکه توی پاساژ شما هستن و همکارین....😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
من به قربانِ خدا چون که مرا غمگین
بهرِ خوشحالیِ من در دلم انداخت تورا✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿
رفتیم محضر برای عقد کفش هام پاشنه بلند بود باکله رفتم توی سفره عقد...🤦♀
خواهرشوهرم هم اون وسط از خنده منفجر شده بود😤
منم کم سن وسال بودم یهو زدم زیر گریه کل آرایشم بهم خورد
هی به مامانم و شوهرم میگفتم من نمیخوام ازدواج کنم پاشیم بریم خونمون😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿