eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 سلام من یه روز برام خواستگار امده بود از مامانش خوشم نمیومد و خیلی پر حرف بودشب امده بودن خواستگاری منم تو اتاق گوش میدادم خواهرم زنگ زد از تهران بعد احوال پرسی از من راجب خواستگارم پرسید که منم بهش گفتم خیلی پرحرفه مثل یکی از فامیلامونه و فلان که بعد از رفتنشون رفتم بیرون مامانم گفت چرا اون حرفارو زدی نشسته بودیم صدات میومد خیلی بلند بود صدات 😂😂😂 خشکم زد منم به خاطر همین جواب خواستگارمو نه دادم از خجالت داشتم میمردم 😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے سفید چینے به پا ڪرده بود که این کفش‌ها از شدت غبار و خاڪ رنگ تیره‌اے به خود گرفته بود بعد از میان پرده اتاق ایشان را نگاھ ڪردم و دیدم مانند همه ڪسانے که به جبهہ مے‌روند با یڪ لباس چهارجیب خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان کرم رنگ آمدھ بودند و حتے دکمه‌هاےِ آستینِ ایشان باز بود👔 خیلے دلم گرفت ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به خواستگارے آمده‌اند... اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه با ایشان حرف‌زدم متوجھ شدم اخلاصے دارد که تمامِ ظاهر او را محو میڪند •همسرشهیدتهرانے‌مقدم🌿 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 انقد خاطره عقدی دارم که نمیدونم کدومشو بگم فعلا اونیکه خیلی خجالت کشیدمو میگم. تو عقد بودم ماه رمضون بود تو اتاق نشسته بودم بخاطر اینکه بدنم خیلی ضعیفه نمیتونم روزه بگیرم داشتم برا خودم پسته و کشته و تنقلات میخوردم و کتاب میخوندم مادرشوهرم نمیدونم چیکار داشت اومد نشست پیشم یکم حرف زدیم بعد هی من تعارف میزدم مامان بخور خوشمزس یکمی بردار مقویه اونم بنده خدابرا اینکه من خجالت نکشم میگفت نوش جان من نمیخورم حالا من اصرار بزور میخاستم به خوردش بدم بعدش یادم اومد روزس خیلی خجالت کشیدم😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 عقد خواهرم سومین عقدی بود ک شرکت میکردم بعد من به عنوان خواهر عروس باید قند میسابیدم نمیدونستم باید نمادین بسابی آقا مشتی گرفته بودم قندا رو محکم میسابیدم🤪 طوری ک تور روی قندا ک رفت هیچی کلیم قند رو توره همین جور میریخت بعد عقد خواهرم با ی نگاه خاصی به قندا میکرد روش‌ نمیشد بدتش به دفتر دار.... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: خواستین از زیباییش تعریف کنین زل بزنین تو چشاش و مثل حافظ بخونین؛ در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری . .♥️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: درسمت‌چپ سینه‌ام شهر کوچکیست که تو برای آن نور و روشنایی هستی💡✨! @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یه عروسی رفتیم تو بهترین هتل شهرمون غذا هم بالای ده مدل بود منتها خواسته بودن کلاس بذارن میرفتی پای میز سرو کنار غذاها یک کارمند هتل بود برات میکشید اجازه نمیدادن خودت برداری بعد یهوو جاری عروس اومد زرنگی کنه واسه فک و فامیلش بیشتر برداره قاشقشو دراز کرد طرف یکی از دیسا هی میکشید یهوو خانومه که مسوول کشیدن اون غذا بو  محکم با کفکیر زد پشت دستش یعنس من ولووو شدم از خنده نزدیک بود بشقابم بیوفته زمین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 حدود هفده هجده سال پیش تازه میخواستن واسه شهرمون گاز بکشند منم تازه عقد کرده بودم و توی جمع ده یازده نفری خواستم جلوی نامزدم اظهار فضل کنم بین بحث گاز کشی بودیم که گفتم به به چه خوب میشه وقتی گاز کشی کنیم دیگه راحت میتونیم کولو گازی بگیریم و از شر کولر آبی خلاص بشیم یهویی همه اینجوری شدن😳😳😟🙄 من گفتم خوب چیه گاز بهش نصب میکنیم و اگه آب هم قطع شد دیگه کولر داریم دیدم همه افتادن رو زمین و از خنده روده بر شدن 😂 و تازه اونجا بود که فهمیدم اسمش کولر گازیه و با گاز کار نمیکنه 😱خوب چیکار کنم هنوز ۱۷ سالم بود خبر نداشتم به من چه والااااااا😢 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: همچو عقربه‌های ساعت می‌مانم که اگر به دورت نگردم شب من هرگز صبح نخواهد شد....🌿🌿🌿 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: ولو كان بيدي لأخفيتك بقلبي خوفاً من أن يعشق عيناك أحداً غيري . . اگردست‌من‌بود‌درقلبم‌پنهانت‌میکردم؛ ازترس‌اینکه‌کسی‌دیگرغیرازمن عاشق‌چشمانت‌شود👀🌿((: @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یادمه دوران نامزدی بودیم همون روزهای اول که باخانواده خودم و همسرم به اتفاق رفتیم پیک نیک. خانما ی سمت نشسته بودن آقایون سمت دیگه جایی که خانمها نشسته بودن مگس وول میزد. آقامون که هنوز خیلی رومون باهم باز نشده بود منو صدا کرد که خانمم بیا اینطرف بشین اونجا اذیتی مگس زیاده. منم مثلا میخواستم حاضرجوابی کنم برگشتم گفتم آره مگس اینور زیاده دورما جمع شدن. بس که ماخانما شیرینیم،😳😂😂😂 هیچی دیگه همه سکوت کردن. خانمها هم هنگ کردن از حرفم مثلا اومدم ببرم بالا خانما رو. کوبوندمشون حسابی😂😂😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
: 🌿🌿🌿🌿🌿 عقد کنون خواهر شوهرم قرار بود تو خونه باشه. مادر شوهر جان گفتن خونه در و دیوارش خیلی قدیمی و رنگاشم داغون.خلاصه شوهری که همیشه عاشق کارای فنی و نقاشی و این حرفاست رفت رنگ و بتونه و اینا خرید و افتاد به رنگ کردن.از اونجایی که قرار بو مردونه خونه ما باشه( ما طبقه بالای ساختمون کلنگی منزل پدری شون می‌نشستیم و مادر شوهر گرام پایین) و زنونه پایین، نقاشی دو طبقه هم وقت و نیروی کار بیشتری میخواست پس من و عروس خانوم هم آستین بالا زدیم و مشغول شدیم. تا زمانی که اتاقا رو رنگ می کردیم همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه از بالا یعنی مادرشوهر دستور رسید راه پله ها رو هم رنگ کنیم.اون موقع هم غلتک نقاشی نبود و همه جا روبا قلمو رنگ می کردیم.بخاطر همین مجبور بودیم از نردبون استفاده کنیم.خلاصه شوهرم داشت رنگ میکرد خسته شد .به من گفت بیا تو رنگ کن یکم.منم سطل به یه دست و قلمو به یه دست از پله های نردبون اومدم برم بالا که چشمتون روز بد نبینه از این ور رفتم بالا و از اون ور با سر اومدم پایین.حالا تصور کنید مثل این فیلمای کمدی سطل رنگ روی سرم خالی شده بود و لای موهام همینطور رنگ شره کرده بود و خلاصه چشمتون روز بد نبینه.هم دردم گرفته بود هم خنده ام😂😭😂😭😂 شوهرم هم که دلشو گرفته بود و غش کرده بود از خنده .مادر شوهرم درو باز کرد و منو تو اون وضع دید بیچاره هول کرده بود و دعواش میکرد که دختر مردمو کشتی. تازه وقتی نقاشی تموم شد دیدیم چه بلایی سر راه پله ها اومده.سنگاش کامل کثیف شده بود و مجبور شدیم سنگ ساب بیاریم.سنگ سابه اومده بود کار کنه همینطوری که داشت کار می‌کرد برگشت به شوهرم گفت عجب نقاش کثافت کاری بوده ها.بعد یهو چشمش خورد به لباسهای شوهرم که لکه رنگ بهش بود.زد زیر خنده و گفت خودت رنگ کردی🤣🤣🤣🤣 از اون به‌بعد هر کی تو فامیل نقاشی داره شوهرم میگه میخواید ما بیایم براتون رنگ ‌کنیم😬😬😬😬 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿