eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۱۲ با هر سختی که بود الحمدلله این ۹ ماه گذشت و عید سال ۹۴ دختر گلم به دنیا اومد، اولین نوه خانواده پدری خودم بودن و خیلی پدر و مادرم دلبسته دخترم شدن. از قدم خیر دخترم زمانیکه دخترم سه ماهه بودن تونستیم ماشین بگیریم، در اون شرایط هنوز اوضاع مالی خوبی نداشتیم حقوقی که همسرم میگرفتن بخاطر اجاره خونه و قسط چیز زیادی برای خودمون نمی‌ماند ولی در زندگی خیلی قناعت میکردم و هیچ وقت سفره دلم رو پیش هیچکس حتی خانواده هامون باز نمی‌کردیم، حتی میشد که پول شیر خشک دخترم رو از همکارشون قرض می‌گرفتیم و بعداً بهشون پس می‌دادیم ولی لطف خدا زندگی سر حال و عاشقانه ای داشتیم و باور داشتم که همه این سختی ها گذرا هستن خدا خودش برکت میده. دخترم سه ساله بودن که مجدد تصمیم به بارداری گرفتیم ولی این بار بر خلاف بارداری اولم که زود باردار شدم این دفعه طول کشید. چندتا دکتر رفتم و الحمدلله هیچ مشکلی نداشتیم و بعد از ۶ماه باردار شدم. دخترم خیلی خوشحال بودن و الحمدلله بر خلاف بارداری اولم، بارداری بهتری داشتم و خبری از ویار نبود و محل زندگیمون رو هم به مرکز استان آورده بودیم و برای رفتن به دکتر و سونو خیلی راحت تر بودم و آبان ماه ۹۸ گل پسرم به دنیا اومدن. هنوز یک ماهه نشده بود که خدا به ما روزیش رو رسوند و ما صاحب خونه شدیم همسرم معتقد بودن هر بچه روزی خاص خودش رو میاره و خیلی بچه دوست و حساس روی بچه ها هستن. این بار تصمیم داشتیم که اختلاف بین بچه ها دیگه زیاد نشه و دوسالگی پسرم مجدد برای فرزند سوم اقدام کنیم. اما بخاطر شرایط کاری همسرم و دست تنها بودن من نشد. چون همسرم بیشتر ماموریت بودن و من با وجود دوتا کوچولو شرایط جسمی برای بارداری رو نداشتم. تا اینکه الحمدلله کار همسرم به جای نزدیک انتقال یافت و دیگه از ماموریت کاری خبری نبود و سال گذشته که پسرم چهار ساله بودن، مجدد اقدام کردیم و خداوند مهربان به ما یک گل پسر دیگه هدیه دادن و گل پسر ما مهر ماه امسال به دنیا اومد. چقدر حال و هوای خونه ما رو شادتر کرد چقدر از زمان بارداری به ما برکت رسید و هر کدوم از بچه ها برامون یه جور خاص برکت داشتن.🌹 ان شاالله دوباره به امر رهبرم لبیک میگم و چهارمین فرزند هم به جمع خونه مون اضافه میکنم. من خودم چند سال در خانواده کم جمعیت زندگی کردم بخاطر همین هیچ وقت نمی‌خواستم در زندگی خودم این شرایط رو داشته باشم. زندگی با وجود بچه ها نشاط پیدا می‌کنه و خدا روزی رسان ماست نه ما روزی رسان بچه ها. من و همسرم زندگی مون رو با ساده ترین شکل ممکن شروع کردیم، بدون هیچ پشتوانه مالی از طرف خانواده ها ولی توکل مون به خدا بود و هیچ وقت بخاطر شرایط مالی، قید بچه دار شدن رو نزدیم، خدا هم به این دید به زندگی ما برکت داد و الان الحمدلله مستقل و با تلاش خودمون و برکت خدا صاحب زندگی و بچه‌ های نازی شدیم الحمدلله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۲ بنده متولد ۷۲ هستم و فرزند اول خانواده، داداشم دوسال از خودم کوچیکتر هست و از همون بچگی با هم همبازی بودیم و ارتباط خوبی باهم داشتیم ولی من همیشه حسرت داشتن خواهر و فرزند بیشتر در خانواده رو داشتم چون دوتا بچه بودیم و می‌دیدم که خاله و عمه و اقوام همه چند فرزندی هستن و واقعا جو خانواده شاد و سر زنده تر بود. یادم میاد شب ها با گریه می‌خوابیدم و به مامانم التماس میکردم برام یه خواهر دنیا بیار ولی مامانم مخالف فرزند آوری بودن و میگفتن که همین دوتا کافی هست. اون زمان متاسفانه شعار فرزند کمتر زندگی بهتر خییلی رواج پیدا کرده بود حتی مرکز بهداشت، مامانم رو به عنوان مادر نمونه با فرزند کمتر انتخاب کردن و ازشون تجلیل کردن.😔 چند مدت بعد این مراسم بود که مامانم متوجه شد باردار هستش😄 بهورز تماس گرفت که خانم ما شما رو به عنوان مادر نمونه انتخاب کردیم حالا باردار شدید.😄 خیلی خوشحال بودم که بلاخره بعد از چندسال، خدا به ما یه کوچولو داده بود و خوش حال تر اینکه این کوچولوی خوش قدم قرار بود یه خواهر برای من باشه. درسته ۱۰ سال باهم اختلاف سنی داشتیم ولی بازهم خوشحال بودم، خواهرم که به دنیا اومد یک سال بعد مجدد خدا خواسته باردار شدن و باز هم یک خواهر دیگر😍 خیلی حس و حال خوبی داشت داشتن دوتا خواهر ولی خیلی دوست داشتم اختلاف سنی کمتری با هم داشتیم بلاخره با هر دوتا خواهرام ده یازده سال اختلاف سنی داشتم. بعد از چند سال دانشگاه خوبی قبول شدم و این وسط هم پای خواستگارها به خونه باز شده بود. چندتایی رو همین‌جوری مامانم رد کرد چون می‌گفتم الان که وارد درس و دانشگاه شدم تا آخرش برم دیگه. چون سال اول دانشگاه هم بودم و واقعا فکری برای ازدواج نمی‌کردم، تا اینکه پسر عموم دوستشون رو به ما معرفی کردن و ازشون خیلی تعریف کردن که پسر اهل کار و مومنی هستش. گفتن اجازه بدیم با خانواده بیان، حالا همدیگه رو ببینیم و آشنا بشیم تا بعد، آمدن خانواده همان، دلبسته شدن آقا پسر و خانوادشون و این وسط هم راضی شدن پدرم به این وصلت همان... خلاصه پدرم با من صحبت کردن و بعد از انجام تحقیقات، نظر من هم جلب شد و عید سال ۹۳ من و همسرم به عقد همدیگه در اومدیم. زمانیکه همسرم به خواستگاری آمدن تازه دو ماه بود که سر کار میرفتن و خونه و ماشین نداشتن. دوماه عقد بودیم و طی این دوماه خدا به ما برکت داد و تونستیم با وام و پس انداز وسایل زندگی مون رو آماده کنیم و بریم سر زندگی خودمون بخاطر شرایط کاری همسرم از خانواده همسر و خودم دور بودیم و تنها در یه شهر دیگه زندگی می‌کردیم. روزهایی که همسرم محل کار بودن خیلی حوصله ام سر می‌رفت، بخاطر همین تصمیم گرفتیم که یه کوچولو داشته باشیم و بعد ازدواج خیلی زود باردار شدم. با وجود اینکه خیلی بارداری سختی داشتم از همان اوایل ویار شدید و افت فشار داشتم. دور بودن خانواده هم خیلی اذیتم میکرد چون واقعا توان کار کردن در خانه رو نداشتم و در اون شهر هم غریب بودیم. گه گاهی مامانم بهم سر می‌زد و بیشتر مواقع هم همسرم مرخصی می‌گرفتن و به خانه پدرم میرفتم و چند روزی رو استراحت میکردم و دوباره به خونه خودمون بر می‌گشتیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۲ با هر سختی که بود الحمدلله این ۹ ماه گذشت و عید سال ۹۴ دختر گلم به دنیا اومد، اولین نوه خانواده پدری خودم بودن و خیلی پدر و مادرم دلبسته دخترم شدن. از قدم خیر دخترم زمانیکه دخترم سه ماهه بودن تونستیم ماشین بگیریم، در اون شرایط هنوز اوضاع مالی خوبی نداشتیم حقوقی که همسرم میگرفتن بخاطر اجاره خونه و قسط چیز زیادی برای خودمون نمی‌ماند ولی در زندگی خیلی قناعت میکردم و هیچ وقت سفره دلم رو پیش هیچکس حتی خانواده هامون باز نمی‌کردیم، حتی میشد که پول شیر خشک دخترم رو از همکارشون قرض می‌گرفتیم و بعداً بهشون پس می‌دادیم ولی لطف خدا زندگی سر حال و عاشقانه ای داشتیم و باور داشتم که همه این سختی ها گذرا هستن خدا خودش برکت میده. دخترم سه ساله بودن که مجدد تصمیم به بارداری گرفتیم ولی این بار بر خلاف بارداری اولم که زود باردار شدم این دفعه طول کشید. چندتا دکتر رفتم و الحمدلله هیچ مشکلی نداشتیم و بعد از ۶ماه باردار شدم. دخترم خیلی خوشحال بودن و الحمدلله بر خلاف بارداری اولم، بارداری بهتری داشتم و خبری از ویار نبود و محل زندگیمون رو هم به مرکز استان آورده بودیم و برای رفتن به دکتر و سونو خیلی راحت تر بودم و آبان ماه ۹۸ گل پسرم به دنیا اومدن. هنوز یک ماهه نشده بود که خدا به ما روزیش رو رسوند و ما صاحب خونه شدیم همسرم معتقد بودن هر بچه روزی خاص خودش رو میاره و خیلی بچه دوست و حساس روی بچه ها هستن. این بار تصمیم داشتیم که اختلاف بین بچه ها دیگه زیاد نشه و دوسالگی پسرم مجدد برای فرزند سوم اقدام کنیم. اما بخاطر شرایط کاری همسرم و دست تنها بودن من نشد. چون همسرم بیشتر ماموریت بودن و من با وجود دوتا کوچولو شرایط جسمی برای بارداری رو نداشتم. تا اینکه الحمدلله کار همسرم به جای نزدیک انتقال یافت و دیگه از ماموریت کاری خبری نبود و سال گذشته که پسرم چهار ساله بودن، مجدد اقدام کردیم و خداوند مهربان به ما یک گل پسر دیگه هدیه دادن و گل پسر ما مهر ماه امسال به دنیا اومد. چقدر حال و هوای خونه ما رو شادتر کرد چقدر از زمان بارداری به ما برکت رسید و هر کدوم از بچه ها برامون یه جور خاص برکت داشتن.🌹 ان شاالله دوباره به امر رهبرم لبیک میگم و چهارمین فرزند هم به جمع خونه مون اضافه میکنم. من خودم چند سال در خانواده کم جمعیت زندگی کردم بخاطر همین هیچ وقت نمی‌خواستم در زندگی خودم این شرایط رو داشته باشم. زندگی با وجود بچه ها نشاط پیدا می‌کنه و خدا روزی رسان ماست نه ما روزی رسان بچه ها. من و همسرم زندگی مون رو با ساده ترین شکل ممکن شروع کردیم، بدون هیچ پشتوانه مالی از طرف خانواده ها ولی توکل مون به خدا بود و هیچ وقت بخاطر شرایط مالی، قید بچه دار شدن رو نزدیم، خدا هم به این دید به زندگی ما برکت داد و الان الحمدلله مستقل و با تلاش خودمون و برکت خدا صاحب زندگی و بچه‌ های نازی شدیم الحمدلله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۱۳ من متولد ۷۳ هستم و دوتا برادر بزرگتر دارم. وقتی مامانم منو باردار شد هرکاری کرد که من از بین برم چون شاغل بود و برادرم یک ساله... ولی من قوی تر از این حرفا بودم و موندم😎 اما در طی بارداری مامانم هیچ دکتری نرفت و تا ۴ساعت قبل بدنیا اومدن من سرکار بود. من از همون اول بچه مستقلی بودم و مدیریت مالی خونه دست من بود و هیچ کاری بدون نظر من انجام نمیدادن. بماند که چقدرررر برادرام دوستم داشتن و همیشه اولین و بهترین ها رو به من میدادن. دوران دبیرستان که درحال تلاش بودم واسه پزشکی با یه حرف دوستم مسیرم عوض شد و وارد حوزه شدم الحمدلله. سال ۹۵ بود که عروسی دوستم رفتم یه شهر دیگه و قرار بود دختر خانمی رو ببینم واسه برادر کوچیکترم؛ و این مقدمه ای برای ازدواج خودم شد. کمتر از یک ماه خواستگاری و عقد ما انجام شد. جوری که همه تعجب کردن. چون برادرم روی خواستگار ها خیلی حساس بود. همسرم۲۴ساله بودن و یه مغازه کوچیک داشتن فقط، دوماه بعد عقد سفر اربعین با هم رفتیم که یکی از بهترین سفرهامون بود. ۹ ماه بعد عروسی گرفتیم و نزدیکای عروسی همسرم مغازه رو بستن و عملا بیکار شدن. چون ما بچه خیلی دوست داشتیم ۳ماه بعد عروسی باردار شدم. اینقدر بی پول شده بودیم که واسه دکتر رفتن مجبور شدم دستبندی که سرعقد همسرم هدیه داده بود رو بفروشم و از برکت وجود بچه مون با همون پول همسرم آزمایش های بدو استخدام رو رفتن و شاغل شدن. بچه اولمون که ۳سالش بود دوباره باردار شدم و حال خیلی بدی داشتم و سونو که رفتم دکتر گفت ۲قلو هست!!! بارداری خیلی سختی بود و دقیق ایام اوج کرونا شد و درگیر کرونا شدم. توی ۸ماهگی بودم که دکتر ختم بارداری داد بدون هیچ دلیلی و زایمان زودرس داشتم در ۳۲ هفته. بچه هام بخاطر وزن کم و مشکل تنفسی nicu بستری شدن و حال یکیشون بهتر بود و قل دومی هر روز بدتر میشد😔 یک شب خواب دیدم دخترم خوب شده و صبح خوشحال به همسرم گفتم. ایشون وقت نداشتن بیان بیمارستان و با برادرم رفتم دیدنشون... دم در nicu پرستار ها منو راه ندادن داخل و به هم نگاه میکردن؛ خیلی نگران شدم و اصرار من بیشتر شد واسه دیدن بچه ام و آخر سر با تایید سوپروایزر رفتم داخل. دیدم یه پارچه سفید روی دخترم کشیدن 😭 دخترم از پیشم رفت و حسرت بغل کردن جسم کوچولو اش به دلم موند. خیلی روزای سخت و تلخی بود. یه بچه ام زیر خروار ها خاک و بچه دیگه که معلوم نبود چه اتفاقی براش میفته. دو ماه بعد فوت بچه ام پدرم رو به طور ناگهانی از دست دادم😭. بعداز یک ماه بستری بودن، بچه ام مرخص شد و آوردیم خونه. چقدررر سخت بود بزرگ کردن بچه نارس.با قطره چکان شیر می‌تونست بخوره چون فک و دهانش قدرت مکیدن نداشت. با بارداری دومم وضعیت اقتصادی بهتری پیش اومد و ماشین عوض کردیم و تونستیم یه سرمایه گذاری کنیم. وقتی پسرم ۲ ساله شد، تصمیم گرفتیم واسه بچه بعدی، ولی خواست خدا نبود و تا یک سال باردار نشدم. به همسرم گفتم دیگه اصراری ندارم به بارداری و اگر خدا بخواد میشه. ولی اربعین از حضرت ابوالفضل یه اولاد صالح و امام حسینی خواستم. درست ماه بعد که منتظر نبودیم باردار شدم دقیقا شب ولادت آقا قمر بنی هاشم آزمایشم مثبت شد و مثل کسایی که بچه اولشون هست چقدر خوشحال بودیم.😍جنسیتش هم واسمون مهم نبود. از برکت این فسقلی ما؛ همسرم کار مستقلی راه انداختن و چند وقت بعد شعبه دوم کارشون رو هم اضافه کردن. الانم بچه مون ۴ماهه است و برخلاف جواب غربالگری، کاملا سالم و بانمک☺️. تو زندگی سختی و راحتی زیاد پیش اومده برامون ولی همه رفع شدن الحمدلله. به خاطر همسر خوب و مهربون و بچه های سالمی که خدا بهم داده همیشه شکرگزار هستم. از خدا میخوام هیچ زنی چشم انتظار اولاد نباشه و خدا به همه اولاد صالح و سالم بده.❤️❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۲۲ ۳۹ سال دارم. تو یه خانواده معمولی، پدرومادرم زیاد مذهبی نبودن ولی نماز میخوندن و به ائمه اعتقاد داشتن و احترام میذاشتن. ۴تا خواهر بودیم و من از همه بزرگتر☺️دانشگاه قبول شدم و به دانشگاه رفتم. تقریبا ۲۶ ساله بودم که با همسرم که ایشون کرمانی بودن توی دانشگاه شهرمون آشنا شدم. ما یکی از استانهای غربی ایران هستیم، ایشون دانشگاه شهر ما قبول شده بودن😅 شهر ماحدود هزار کیلومتر با کرمان فاصله داره کلی فرهنگ و آداب و رسوممون با هم فرق داشت ولی از اونجا که خدا میخواست، ما با هم ازدواج کردیم😊 اومدم کرمان با وجود همه مشکلاتی که بود هم مالی و هم فرهنگی ولی با توکل به خدا تحمل کردم و‌ همراه همسرم بودم. خیلی اختلافات بین ما بود ولی چون همسرم رو دوست داشتم تحمل میکردم و از خدا یاری میخواستم. تقریبا ۴سال اول زندگی به دلیل مشکلاتی که داشتیم به خواسته خودمون بچه دار نشدیم که بزرگترین اشتباهمون بود، تا اینکه همسرم تصمیم گرفتن به سربازی برن که سربازیشون توی سپاه بود و بعد از مدتی خدمت پیشنهاد بهشون دادن که استخدام بشن و ایشون هم قبول کردن. همسرم الحمدالله مذهبی و موجه هستن بعد از مدتی، به پیشنهاد یه بزرگواری که چرا بچه دار نمی شید و کلی نصحیت که باید بچه دار بشید ما هم تصمیم به آوردن بچه گرفتیم. الحمدالله برا بچه دار شدن مشکلی نداشتیم و خداروشکر هردو سالم بودیم. باردار شدم و تقریبا کل بارداری رو توی کرمان بودم. همسرم تو این مدت دانشگاه امام حسین بودن، یادمه همش تنها بودم حتی ویزیت دکتر و‌ سونوگرافی هم تنها میرفتم سال ۹۲ اولین فرزندم سیده ضحی دنیا اومد که خیلی دوست داشتنی بود😍 الحمدالله روزی مون هم خیلی خوب میرسید ولی باز هم بین من و همسرم بحث پیش میومد و بیشتر اختلافاتمون به خاطر دخالت بی‌جای خانواده همسرم بود با خانواده همسر تو یک خانه زندگی میکردیم و اونها اصلا غریب بودن من رو درک نمی‌کردن، به خاطر دوری راه خانواده ام هم خیلی کم میومدن بهم سر بزنن، بیشتر خودم میرفتم شهرمون. سال ۹۵ دوباره باردار شدم و پسرم امیرحسین دنیا اومد😍الحمدالله مشکلی نداشتم جز غریبی و دوری از خانواده😔 در کل بهم سخت میگذشت ولی به خدا توکل میکردم و از خودش کمک میخواستم. همه کارای بچه ها به عهده خودم بود چون همسرم بیشتر اوقات شیفت یا ماموریت بود چون بچه ها تنهایی هام رو‌ پر میکردن، باز هم تصمیم گرفتم تا بچه دار بشم و سال ۹۸ سیدمحمدم دنیا اومد😍 تا قبل اینکه بچه دار بشیم مشکلات مالی داشتیم حتی خودم هم سرکار میرفتم ولی بازم خیلی اوقات بی پول بودیم ولی با وجود این ۳تا بچه از جاهایی که فکرش رو نمیکردیم روزی حلال می‌رسید. همسرم کلی قسط میداد ولی تونستیم زمین بخریم، آپارتمان ثبت نام کنیم، ماشین خریدیم و همه اش به برکت وجود بچه ها بود. حتی همسرم به پدرومادرش هم کلی کمک میکرد ولی الحمدالله هیچ‌وقت رزقمون کم نمیشد. پسرم ۴ ماهه بود که متوجه شدم امیرحسین سه ساله ام دچار بیماری صعب العلاج شده😭 حرفهای دکتر راجب پسرم خیلی برام سنگین بود. باورم نمیشد من و همسرم هردو شوکه بودیم ولی چاره ای جز پذیرفتن این واقعیت تلخ نداشتیم تصمیم به درمان گرفتیم و به پیشنهاد دکتر برای درمان بچه رو به تهران بیاریم. اون موقع دخترم کلاس اول بود مجبور شدم بذارم پیش پدرش و به همراه نوزادم و پسرم برای درمان به تهران بیام. حدود ۶ ماه تو رفت و‌آمد بودم. یادمه اوج کرونا بود و رفت و آمد سخت شده بود همسرم برای ۱سال انتقالی گرفت برا تهران، اومدیم تهران و مستقر شدیم و با وجود همه مشکلات الحمدالله توان و قدرت داشتیم و به درمانش ادامه دادیم. بعد از ۱سال به خاطر کار همسرم مجبور شدیم برگردیم کرمان، الحمدالله حال پسرم خیلی بهتر شده بود با توسل و دعا، خدا بهمون رحم کرد بعد از ۲ سال و نیم پسرم درمان شد🤲 اواخر درمان پسرم بود که متوجه شدم باردار هستم☺️به فال نیک گرفتم و‌ با وجود همه حرف های سنگین و‌ ناراحت کننده اطرافیان به خودم میگفتم حتما با اومدن این بچه پسرم شفای کامل میگیره و‌ دقیقا همینطور هم شد وقتی دخترم به دنیا اومد پسرم الحمدالله همه آزمایشات و عکس هاش سالم بود😭تصمیم گرفتم بعداز این همه سختی اسم دخترم رو بذارم سیده یُسرا 😍الحمدالله با تولد دخترم خدا آسانی و‌ آرامش رو بهمون هدیه داد دخترم ۲سال و نیمه بود به خاطر لطف بزرگی که خدا بهم کرده بود و پسرم رو شفا داد، تصمیم گرفتم بازم باردار بشم و سهم کوچیکی تو افزایش بچه های شیعه داشته باشم الان حدود ۵ ماهه سیده بُشرا به دنیا اومده😍و خونه مارو پراز شیرینی کرده، امیدوارم بشارتی باشه برای ظهور امام زمان عج 🤲 با توکل به خدا بچه دار بشید و از نداشتن و‌ تنهایی نترسید تو این راه خدا خیلی کمک میکنه🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ من در سن ۲۱ سالگی عقد کردم با پسر یک خانواده که ظاهرا باهم تفاهم فکری و فرهنگی و اعتقادی داشتیم ولی متاسفانه از همون روز عقد اختلاف ها شروع شد. خانواده اون آقا اهل تجملات و مهمانی های مختلط و جشن عقد آنچنانی بودن و حتی بدون خواست و مشورت با ما مجلس عقد رو مختلط برپا کردن در حالی که خرج مجلس عقد رو پدر من تقبل کرده بود! خلاصه آتش اختلاف ها از همین جا شروع شد و هرچی میگذشت بیشتر میشد تا اینکه متوجه شدیم خانواده ای که ظاهرا اهل مسجد و نماز و روزه و سفرهای زیارتی هستن در باطن زندگیشون چندان پایبند به محرم و نامحرم و ... نیستن و تازه متوجه شدم چه انتخاب نادرستی کردم البته تسلیم نشدم تلاش کردم هر طور شده زندگی مشترکم رو حفظ کنم. حتی برای خرید جهیزیه خانواده اون آقا در خرید وسایل دخالت میکردن و به ما میگفتن ازین مارک بخرید و یا ماشین ظرف شویی بخرین یا سرویس ظرفتو چوبی باید بخری! و ازین حرف ها... تحمل این شرایط واقعا برای من و خانوادم سخت بود ولی بازم تحمل میکردیم، حرف ها رو نشنیده میگرفتیم و هر طور شده، سعی میکردیم این زندگی مشترک رو با کوتاه اومدن حفظ کنیم که البته بعدا فهمیدم اشتباه کردیم! من قبل از ازدواج و حتی بعداز شروع زندگی مشترک هم چادری و مححبه بودم ولی کم کم به خاطر فشار های همسر مجبور شدم از حجاب و پوششم هم کوتاه بیام و اعتقاداتم متاسفانه سست شد هم تحت فشار از طرف همسر و خانوادش بودم و هم ناراحت از شرایط خودم که سست شدنم در حفظ حجاب نه تنها آرامش منو بیشتر نکرد بلکه باعث شد دچار افسردگی بشم، چون هرچقدر تلاش میکردم بیشتر به چشم همسر بیام، فایده نداشت و هرروز ایشون میخواست من با پوششی طبق مد و درخواست خانوادش در جامعه حاضر بشم. کار به جایی رسید که دیگه نماز هم نمیخوندم و ... الان که این متن رو مینویسم یادآوری اون روزها واقعا برام سخته😔😓😭( این نکته رو باید داخل پرانتز عرض کنم که حفظ حیا و پوشش و عفت یک نیاز ذاتی و فطریه و افرادی که با بی‌حجابی و پوشش ها و آرایش های خلاف شرع و عرف در جامعه رفت و آمد میکنن، اول از همه به روح و روان خودشون آسیب میزنن و بعد به بقیه، بماند که چقدر حق الناس به گردنشون میاد) در سال ۹۶ به برکت محرم و آقا ابا عبدالله مجدد توبه کردم و با اعتقادی قوی تر از قبل و عزمی راسخ تر از گذشته برای نگه داشتن حجابم شروع کردم به نماز خوندن و نمازهای گذشته رو هم به صورت قضا، ادا کردم و با وجود نیش و کنایه ها از طرف اطرافیان از خدا خواستم که خودش یه جوری نجاتم بده و راه چاره ای برام باز کنه چون اون آقا موافق نماز خوندن من نبود و اذیتم می‌کرد. متاسفانه یا خوشبختانه این زندگی متزلزل سال ۹۷ به خاطر اختلافات اعتقادی😑 به طلاق ختم شد و شاید این اتفاق بد برگ جدیدی از دفتر زندگی منو ورق زد. البته اینم بگم روزهای بسیار سختی رو پشت سرگذاشتم چون خانواده ای که یک آدم رو از حق و حقوق انسانی خودش مثل عبادت کردن منع می‌کردن، خیلی راحت هم بدترین تهمت ها رو بهم زدن و این باعث شد من حتی نتونم برای نماز جماعت به مسجد محله برم. اما خدای خوبم و آقای مهربانم امام حسین هوامو داشتن و بعد از مدتی همونطور که به راحتی آبروی منو بردن خدا به واسطه اتفاق هایی که در طول سه سال افتاد عزت و آبرو بهم داد و همه متوجه شدن اون خانواده چه بر سر من آوردن... سال ۱۴۰۰ مجدد با توکل بر خدا و با نیت جلب رضایت امام زمانم با وجود مخالفت های پدرو مادرم به خاطر تجربه تلخی که داشتن به یکی از خواستگار ها جواب مثبت دادم و متاهل شدم البته رضایت پدرو مادرم رو گرفتم و جواب بله دادم😊 از همون ابتدا با همسرم قرار گذاشتیم زندگی رو ساده بگیریم و من که از قبل جهیزیه داشتم همون ها رو استفاده کنیم. به همسرم گفتم من اصراری به گرفتن عروسی ندارم. با هم به توافق رسیدیم هرچی زندگیمون ساده تر و بدون گناه شروع بشه، برکتش برامون بیشتره پس با گرفتن یک جشن عقد خیلی ساده در منزل پدرو مادرم اونم در ایام کرونا(مهمان ها در حد برادر و خواهر عروس و داماد) و چند ماه بعدش روز میلاد آقا امیرالمومنین امام علی علیه السلام عازم مشهد شدیم (به جای برپا کردن مجلس عروسی) و بعدش یک ولیمه خیلی ساده در منزل پدر شوهرم دادیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ به برکت نیت های صادقانه ای که داشتیم همسرم بعد از عقد رفتن سر یه کار خوب ( قبلش درآمدشون پایین بود و شغلشون آزاد) به برکت سفر اربعینی که همسرم رفت متوجه شدم بعد از حدود یک سال باردارم و به برکت این بارداری همسرم در جای جدیدی مَشغول به کار شد که خیلی شرایطش از محل کار قبلی بهتر بود. با وجود تمام سختی هایی که بچه داری داره، یک لبخند پسرم رو با دنیا عوض نمی کردم. من آدم نق نقویی هستم، خصوصا ماه اول تولد علی اکبرم خیلی غر زدم، چون درگیر افسردگی بعد از زایمان شدم، علاوه بر اون هم هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم و حتی نوزادی رو قبلا بغل نکرده بودم. پیش کسی اینو بازگو نمیکنم ولی دوست داشتم بازم بچه دار بشم و فکر میکنم مادر شدن با تمام سختی هاش، بیدار خوابی ها ش، از خود گذشتگی هاش و فرسودگی هاش ،شیرینه و از همه مهمتر اینکه نسل شیعه باید زیاد بشه راستی! در طول بارداری پیش هیچ متخصصی نرفتم و حتی یک بار هم غربالگری ها رو انجام ندادم و فقط پیش یک مامای خوب در شهر خودمون میرفتم و ازش خواهش کردم بدون زیر نظر پزشک بودن مراقبت های بارداری رو برام انجام بده، مثل وزن گیری و فشار خون و سونو( سونوگرافی فقط ماه چهارم رفتم و هفته ۳۶ برای اینکه خیالمون راحت بشه سر بچه چرخیده به سمت پایین) به جاش سعی کردیم با تغذیه سالم ( مثل خوردن روزانه ۲۱ عدد مویز و یا روزانه ۷ عدد بادام بدون پوست) نیازهای بدنم در دوران بارداری رو تامین کنم. زایمان پسرم طبیعی بود و ازین انتخابمم راضیم... رشته من هوشبری هست و پدرمم تکنسین اورژانس، اینو میگم که فکر نکنید با یک آدم متحجر و عهد دقیانوس رو به رو هستید😁 با وجود تمام خدماتی که علم نوین پزشکی ارائه میده اما منو همسرم تصمیم گرفتیم زیر نظر یک مامای کاربلد باشیم و خداروشکر نتیجه خوبی هم گرفتیم. سیسمونی هم منو همسرم فقط در حد ضروریات خریدیم( در حد لباس، پوشک، رخت خواب برای نوزاد و سبد چوبی برای حمل و نقل نوزاد، چند تکه پارچه تمیز و نرم، حوله و یک شیشه شیر برای روز مبادا ، تخت و کمد و .... رو هم منها کردیم و قرار نیست هیچ وقت بخریم چون واقعا نیازی بهش نیست و پسرم انقدر وول میخورد که نمیشد روی زمین نگهش داشت چه برسه روی تخت کودک!😅) یک ننو هم از برادر همسرم قرض گرفتیم اصلا هم احساس خجالت و شرمساری نکردیم، چون چشم و هم چشمی و اسراف از همین چیزا شروع میشه. ۶ ماه بعداز تولد پسرم، مجدد خداخواسته باردار شدم در حالی که نه آمادگیشو داشتم و نه دلم میخواست و از افسردگی بعداز زایمان رنج می‌بردم. خلاصه با هر سختی و مشقتی بود با وجود داشتن یه بچه کوچیک خداروشکر به سلامت و به راحتی ۱۴ مهر زایمان کردم و الان دوتا گل پسر دارم. اولی یک سال و نه ماهه و دومی ۵ ماهه... با شروع بارداری دوم، لطف و رحمت خدا برای بار دوم به خونه ما سرازیر شد خیلی از مشکلاتمون حل شد و دل منو همسرمم بهم نزدیک تر شد انگار بزرگ تر شدیم از هر جهت... به لطف پاقدم پسر دومم ماشین گرفتیم و کلی گشایش مالی برامون حاصل شد که اگر بخوام بگم خیلی زمان بره، خودم آدم صبورتری شدم از هرجهت، انگار ۹ ماه بارداری و دست تنها بودن بعداز زایمان منو سال ها از نظر قدرت تفکر جلو برد الان که پسرم ۵ ماهشه دوباره به بارداری مجدد فکر میکنم و از خدا میخوام دوباره و دوباره بهم توفیق بده برای شادی دل امامم و رهبرم طعم مادر شدنو تجربه کنم و نسل خوب و صالحی به جامعه تحویل بدم. بارداری دومم مثل بارداری اول بدون مراجعه به متخصص گذشت فقط از یک مامای مجرب کمک گرفتم و دوبار هم سونوگرافی رفتم از همون روزی که فهمیدم مجدد باردارم، جنینمو سپردم به دست خدا و اهل بیت و بدون هیچ استرسی به بچه داری پرداختم☺ غربالگری هم انجام ندادم. از ۶ تا ماه ۹ بارداری هم به خاطر اتفاق ناخوشایندی که برای دو نفر از عزیزانم رخ داد و پدرو مادرمو درگیر کرد کاملا دست تنها و بدون کمک بودم، جوری که برای سرگرم کردن پسرم توی اوج گرمای تابستون مجبور بودم بذارمش توی کالسکه و ببرمش توی حیاط و باهم قدم بزنیم و یا اینکه کل حیاط خونه رو جارو بزنم و اون منو تماشا کنه تا سرش گرم بشه😩 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۰ در طول این مدت نمیگم مشکل نداشتم روزهایی بود که خیلی بهم سخت میگذشت چون اوایل بارداری ویار بدی داشتم و آخرهای بارداری هم دردهای بدی، از شب تا صبح بیدار بودم و صبح هم تا شب که همسرم بیاد باید تنها با پسر شیطونم سرو کله میزدم. البته میدونم سختی من با سختی بعضی از مادرهای عزیزی که تجربشونو خوندم قابل مقایسه نیست و واقعا چیزی حساب نمیشه اما خب برای منی که در طول زندگی تنها نبودم و همیشه کمک داشتم خیلی مشکل بود که خداروشکر گذشت. پدرومادرم خیلی کمک حال ما هستن، خودشون دوتا بچه بیشتر ندارن ولی همیشه منو تشویق میکنن برای داشتن بچه های زیاد، همینجا ازشون تشکر میکنم و ثواب مادری هامو تقدیم میکنم به این دو عزیز، ای کاش آدمهایی که به هر دلیلی نمیتونن فرزندآوری کنن، حداقل کمک حال آدم‌هایی باشن که بچه کوچیک دارن و میتونن بازم بچه دار بشن... بچه های شیر به شیر خیلی بزرگ کردن شون سخته و من تازه اول راهم ولی کمک خدا رو هم باید در نظر بگیریم که خیلی شامل حال من شد، جوری که پسر اولم با وجود شیطنت و بچگی های اقتضای سنش، خیلی عاقل و فهمیده تر از همسن هاشه خیلی راحت غذا خور شد و خودش الان غذا میخوره، خودش رخت خوابشو جمع میکنه با برادر کوچیکش مهربونه و خیلی خیلی کم پیش میاد بخواد اذیتش کنه، اسباب بازی هاشم جمع میکنه و برای خودش مردی شده حتی به وقتش خودش یادآوری میکنه که پوشکشو عوض کنم🙂 گاهی پیش اومده روزی ۱۲ ۱۳ بار پوشک عوض کردم (حتی روزهای دوم سوم زایمانم خودم مجبور بودم کارهای بچه ها و خونه رو انجام بدم ) اما خداروشکر هیچ وقت برای تهیه پوشک به مشکل بر نخوردیم، پسرها راحت میخوابن، بدون روی پا و یا بغل بودن، خیلی کم گریه میکنن واقعا چالش هایی که اطرافیان با بچه هاشون دارنو ما با پسرها نداریم و اصلا تجربه ش نکردیم و همه اینها رو مدیون لطف خدا و نیتی هست که سعی میکنیم در تمام لحظات زندگیمون داشته باشیم، با وجود اینکه رشته تحصیلیم بیهوشیه ولی همچنان خانه دارم و باوجود اینکه قبلا هنر و نقاشی رو در سطح بالا دنبال میکردم الان حتی وقت نقاشی و طراحی هم ندارم اما واقعا راضیم و آخر شب که خسته و کوفته سرمو زمین میذارم خداروشکر میکنم مشغول خانه داریم البته مادرهای شاغلی رو که مادر بودن و مادر شدن رو از یاد نبردن ستایش میکنم و براشون احترام قائلم ... خونه ما مثل مسجده بعداز چهار دست و پا راه افتادن پسر بزرگم بیخیال دکوراسیون شدیم و وسیله های اضافه رو جمع کردیم و خونه رو برای بازی بچه ها امن کردیم. الان که فکرشو میکنم میبینم دکوراسیون خونه چه ارزشی داره در برابر رضایت درونی خودمون؟ اینکه میدونیم گامی در جهت اطاعت از امام زمان و رهبر بر میداریم خیلی شیرین تره و ان شا الله دکوراسیون زیبا باشه برای خونه های بهشتی☺😁 خیلی تسبیحات حضرت زهرا رو میفرستم و صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی هم برای توسل به امام زمان‌ پیشنهاد میکنم از همه عزیزانی که پیام منو میخونن خواهش میکنم برای شفای همه بیمارها دعا کنن، از کانال خوبتون هم ممنونم واقعا مفید و کاربردیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم. حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد. یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن. متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یک‌سال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن. دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی. پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و... البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن... در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبه‌نفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم‌ نیست و... عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی. برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی.. با تولدش فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ١۴ و ١۶ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم. خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ... همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم... در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم.. به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)... الهی امین "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۱ فرزند پنجم و آخر خانواده هستم که در سال ۷۴ بدنیا اومدم. دو خواهر و دو تا برادر دارم، زمانی که چهارساله بودم مادرم رو از دست دادم و یک سال بعدش پدرم فوت کرد و ما پنج بچه کوچک و قدونیم قد تنها ماندیم. بعد از فوت پدرم، برادر بزرگم ازدواج نکردن و سرپرستی ما رو برعهده گرفتن تا همگی خواهر و بردارها ازدواج کردیم و فرستاد سر خونه و زندگیمون و بعد خودش ازدواج کرد. و الان بچه اش شش ماهه است، از سومین بچه من هم کوچکتر... از همه جوانی و زندگی و عمرش برای ما گذشت. سرگذشت و سختی هایی که برای ما کشید خیلی طولانیه و واقعا من نمیدونم چطور می‌تونم این خوبی رو جبران کنم. وقتی که شش سالم شد مبتلا به بیماری صعب العلاجی شدم که مدت ها درگیر این بیماری سخت بودم و خداروشکر بدست امام رضا جانم شفا گرفتم. مراحل تحصیلی رو همه رو عالی گذروندم تا اینکه در کنکور سال۹۳ رتبه ی۷۵۴ آوردم و در دانشگاه فرهنگیان و رشته مورد علاقه ام قبول شدم، چیزی که همیشه آرزویش داشتم و این هم به لطف امام رضا بود. بعد از آزمون کنکور و قبل از اینکه نتایج کنکور اعلام بشه به صورت سنتی ازدواج کردم، همه چیز ساده برگزار شد. از خرید جهیزیه تا مراسم عروسی همه چیز در حداقل سادگی بود و با یک سفر به مشهد امام رضا زندگیمون رو شروع کردیم. یک سال بعد از عروسیم، باردار شدم و پسرم همزمان که ترم چهار دانشگاه فرهنگیان مشغول درس خواندن بودن وهمچنین در یک شهر غریب و دور از خانواده بودم، بدنیا اومد. از آنجایی که بچه به صورت عرضی در شکم قرار داشت مجبور به سزارین شدم. دو سال بعدش دوباره باردار شدم و هم سرکار میرفتم و دختر عزیزم در سال ۹۹ با سزارین بدنیا اومد و باز هم دست تنها و دور از خانواده ولی در تک تک لحظه ها خداوند کمک حالم بود و هوامو داشت. بعد از سه سال بخاطر لبیک گفتن به ندای رهبرم به فکر بارداری سوم افتادم ولی این‌بار نمیخواستم درد و اذیت های سزارین رو تحمل کنم و دوست داشتم بچم طبیعی دنیا بیاد تا بتونم بارداری و زایمان های بیشتری داشته باشم. از اونجایی که در کانال دوتاکافی نیست تجربه های زایمان طبیعی بعد از سزارین رو دیده بودم شروع کردم به پرس و جو و تونستم دکتر آیتی (انشاالله خدا بهشون سلامتی بده واقعا همیشه دعاگویشون هستم) در مشهد رو پیدا کنم که ایشون زایمان طبیعی بعد از سزارین رو قبول میکردن، ولی سختی رفت و امد از یک شهر دور به مشهد با وضعیت ماه های آخر بارداری و اینکه هزینه های زیاد اسکان در روزهای منتهی به زایمان در مشهد و اینکه هیچ کسی رو نداشتم تا همراهم بیاد و موقع زایمان کنارم باشه اینا همه مشکلاتی بود که نمیدونستم باید چجوری حلش کنم. یادمه با همون وضعیت سنگینی ماه های آخر بارداری و با چشمانی پراز اشک کنار گیت های بازرسی حرم امام رضاجانم ایستاده بودم و گفتم یا امام رضا من تو این شهر غریب نه جایی دارم برم بمونم تا وقت زایمانم برسه، نه کسی رو دارم که بیاد بعد زایمان منو جمع و جور کنه، من مهمان توام، خودت یه جایی برام جور کن و هم کمکم کن یه زایمان سریع و آسان داشته باشم تا بتونم خودم کارامو انجام بدم و خودت کنارم باش و هوامو داشته باش. واقعا امام رضا صدامو شنید😭😭 اسکان رایگان برام پیدا شد و کل دردای زایمانم سه ساعت بود و بدون اینکه حتی یک بخیه داشته باشم بعد از دوتا سزارین به لطف امام رضا جانم و کمک خانم دکتر آیتی پسرم صحیح و سالم بدنیا اومد و به عشق امام رضا که از اول عمرم بهم لطف داشتن، اسمش رو گذاشتم علیرضا. بعداز تولد پسرم برکت خونه مون بیشتر شد و سختی های مالی که داشتیم تمام شد. همسرم استخدام شد و وضعیت ما خیلی بهتر از قبل شد و اینا همه به لطف امام رضا جان هست. الان پسرم هشت ماهشه و اگه بازم لایق باشم میخوام سربازانی برای امام زمانم دنیا بیارم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۵ من فرزند اول از یک خانواده ی شش نفره و تنها دختر خانواده هستم. اواخر دهه ۶۰ به دنیا اومدم. سال ۸۸ وقتی دبیرستان را تموم کردم و داشتم برا دانشگاه می خوندم، زمزمه ی خواستگار بلند شد و با موافقت پدرم و مخالفت مادرم اومدن خواستگاری، از فامیل های مادر و پدرم بودن (ازدواج مادرم و پدرم هم فامیلی بود) مخالفت مادرم به خاطر این بود که بچه کوچیک داشت و کلا دوست نداشت ازدواج فامیلی باشه و موافقت پدرم به خاطر اینکه میگفت میشناسمش و ملاک های مورد نظر پدرم را داشت و من که کلا شناختی نداشتم ولی درکل مخالف هم نبودم چون میگفتم پدرم بهترین را برام میخواد. خلاصه که ۱۸ اردیبهشت همون سال عقد کردیم و ۲۰روز بعد از اون هم ازدواج کردیم و چون تجربه ای و اطلاعی از اینکه جلوگیری بکنم نداشتم خیلی زود باردار شدم تو سن ۱۸سالگی، چون درد زایمان نداشتم مادر شوهرم طبق تجربه ی قدیم میگفت که باید درد بگیره بعد بری بیمارستان که اشتباه بود و من دیر رفتم بیمارستان و نزدیکای زایمان بچه مدفوع کرد و من سزارین شدم و در نهایت ۵ فروردین سال ۸۹ پسرم به دنیا اومد. چه لحظه شیرین و به یاد ماندنی ای بود. اولین سالگرد ازدواجم، پسرم سه ماه ش بود.😍 کلا تو یه اتاق بودم و هیچ امکاناتی نداشتم. حمام نبود، آشپز خونه نبود، آبگرم نبود، نان باید می‌پختم. پوشک اصلا فقط کهنه تمام نگه داری و همه چی دست خودم بود هیچ کس کمکم نبود. ولی خدا رو شکر از اونجا که علاقه ی شدیدی به بچه داشتم از پس همه کار بر میومدم. طوری که مادر شوهر و بقیه انگشت به دهن می موندن و تازه کلی کار دیگه هم مادر شوهر ازم می خواست و من بی چون و چرا انجام می‌دادم. بگذریم همین ها باعث شد که من بعد از پسرم تا ۴سال ابدا به بچه فکر نکنم. جالب اینکه وقتی سال ۹۰ باردار شدم،همون سال دست به کار ساخت خونه شدیم. خیلی خوشحال بودم که هم خونه ام درست میشه و هم باردارم ولی در هفته، گفتن قلب جنین تشکیل نشده و کورتاژ شدم😔 گذشت و من بعد ساخت خونه ام سخت دنبال بارداری بودم و می ترسیدم دیگه باردار نشم و دکتر رفتم و بعد از ۹ماه از اون سقط متوجه شدم که باردارم و دی ماه سال ۹۳پسرم دومم به دنیا اومد. همه چی عالی بود یه پسر تپل و مپل و خشگل، بی نهایت عاشق بچه هام بودم دیگه امکاناتم هم خیلی خوب شد. بهترینش همین که دیگه تو خونه خودمون بودیم و ماشین هم داشتیم. سخت مشغول بچه داری بودم که متوجه شدم انگار دوره ام عقب افتاده، به خیالی که چون بچه شیر میدم حتما به خاطر اونه اما خدا خواسته باردار شده بودم در حالی که بچه شیر می‌دادم. فشار های مادرم خیلی زیاد بود که می گفت یه چیزی بخور سقط بشه ولی من گفتم توکل به خدا نگهش می دارم. دخترم فروردین ۹۵ به دنیا اومد. با تولد دخترم سختی ها بیشتر شد و طبق معمول همیشه تنها و بدون کمک، پسر اولم پیش دبستانی و دو تا کوچیکه هر کدوم تو دوران خودشون دردسر و سختی هایی داشتن و بدتر اینکه هیچ کمکی نبود برای هر دکتر و واکسنی خودم تنها، شوهرم سرکار بود ولی موقعی که خونه بود در حدی که کارهای خودش را انجام بده کمکم می کرد یا مثلا بچه خواب باشه پیشش باشه تا من یه دوش بگیرم یا لباس ها و کهنه های بچه ها را بشورم و غیره به سختی می‌گذشت و من چون ترسیده بودم مجدد باردار بشم از روش جلو گیری AUD استفاده کردم. و الان که سال ۱۴۰۳ هست با وجود مخالفت های شدید مادرم، میخوام یه فرزند دیگه بیارم که اگر خدا کمک کنه دختر بشه. همیشه فکرم اینه که دخترم در آینده مثل خودم تنها و بدون خواهر نباشه. دخترم هم مدام میگه که من آبجی میخوام. خانواده ام میگن که هزینه ها زیاده و همه چی گرونه و نمیشه مثل زمان شما توی یه اتاق زندگی کرد و هیچ امیدی هم به خدا ندارن ولی من با اینکه بچه هام فوق‌العاده شیطون و پر سر وصدا هستن همیشه، با هم در حال دعوا هستن ولی بازم میگم خونه با وجود نوزاد و کوچولو هستش که با صفا تر میشه و خیلی پشیمونم که چرا نزدیک ۱۰سال جلوی این کار را گرفتم و روز های طلایی عمرم رو از دست دادم. البته که هنوز ۳۵ساله هستم و فکر نمیکنم دیر شده باشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۳۵ من فرزند اول از یک خانواده ی شش نفره و تنها دختر خانواده هستم. اواخر دهه ۶۰ به دنیا اومدم. سال ۸۸ وقتی دبیرستان را تموم کردم و داشتم برا دانشگاه می خوندم، زمزمه ی خواستگار بلند شد و با موافقت پدرم و مخالفت مادرم اومدن خواستگاری، از فامیل های مادر و پدرم بودن (ازدواج مادرم و پدرم هم فامیلی بود) مخالفت مادرم به خاطر این بود که بچه کوچیک داشت و کلا دوست نداشت ازدواج فامیلی باشه و موافقت پدرم به خاطر اینکه میگفت میشناسمش و ملاک های مورد نظر پدرم را داشت و من که کلا شناختی نداشتم ولی درکل مخالف هم نبودم چون میگفتم پدرم بهترین را برام میخواد. خلاصه که ۱۸ اردیبهشت همون سال عقد کردیم و ۲۰روز بعد از اون هم ازدواج کردیم و چون تجربه ای و اطلاعی از اینکه جلوگیری بکنم نداشتم خیلی زود باردار شدم تو سن ۱۸سالگی، چون درد زایمان نداشتم مادر شوهرم طبق تجربه ی قدیم میگفت که باید درد بگیره بعد بری بیمارستان که اشتباه بود و من دیر رفتم بیمارستان و نزدیکای زایمان بچه مدفوع کرد و من سزارین شدم و در نهایت ۵ فروردین سال ۸۹ پسرم به دنیا اومد. چه لحظه شیرین و به یاد ماندنی ای بود. اولین سالگرد ازدواجم، پسرم سه ماه ش بود.😍 کلا تو یه اتاق بودم و هیچ امکاناتی نداشتم. حمام نبود، آشپز خونه نبود، آبگرم نبود، نان باید می‌پختم. پوشک اصلا فقط کهنه تمام نگه داری و همه چی دست خودم بود هیچ کس کمکم نبود. ولی خدا رو شکر از اونجا که علاقه ی شدیدی به بچه داشتم از پس همه کار بر میومدم. طوری که مادر شوهر و بقیه انگشت به دهن می موندن و تازه کلی کار دیگه هم مادر شوهر ازم می خواست و من بی چون و چرا انجام می‌دادم. بگذریم همین ها باعث شد که من بعد از پسرم تا ۴سال ابدا به بچه فکر نکنم. جالب اینکه وقتی سال ۹۰ باردار شدم،همون سال دست به کار ساخت خونه شدیم. خیلی خوشحال بودم که هم خونه ام درست میشه و هم باردارم ولی در هفته، گفتن قلب جنین تشکیل نشده و کورتاژ شدم😔 گذشت و من بعد ساخت خونه ام سخت دنبال بارداری بودم و می ترسیدم دیگه باردار نشم و دکتر رفتم و بعد از ۹ماه از اون سقط متوجه شدم که باردارم و دی ماه سال ۹۳پسرم دومم به دنیا اومد. همه چی عالی بود یه پسر تپل و مپل و خشگل، بی نهایت عاشق بچه هام بودم دیگه امکاناتم هم خیلی خوب شد. بهترینش همین که دیگه تو خونه خودمون بودیم و ماشین هم داشتیم. سخت مشغول بچه داری بودم که متوجه شدم انگار دوره ام عقب افتاده، به خیالی که چون بچه شیر میدم حتما به خاطر اونه اما خدا خواسته باردار شده بودم در حالی که بچه شیر می‌دادم. فشار های مادرم خیلی زیاد بود که می گفت یه چیزی بخور سقط بشه ولی من گفتم توکل به خدا نگهش می دارم. دخترم فروردین ۹۵ به دنیا اومد. با تولد دخترم سختی ها بیشتر شد و طبق معمول همیشه تنها و بدون کمک، پسر اولم پیش دبستانی و دو تا کوچیکه هر کدوم تو دوران خودشون دردسر و سختی هایی داشتن و بدتر اینکه هیچ کمکی نبود برای هر دکتر و واکسنی خودم تنها، شوهرم سرکار بود ولی موقعی که خونه بود در حدی که کارهای خودش را انجام بده کمکم می کرد یا مثلا بچه خواب باشه پیشش باشه تا من یه دوش بگیرم یا لباس ها و کهنه های بچه ها را بشورم و غیره به سختی می‌گذشت و من چون ترسیده بودم مجدد باردار بشم از روش جلو گیری AUD استفاده کردم. و الان که سال ۱۴۰۳ هست با وجود مخالفت های شدید مادرم، میخوام یه فرزند دیگه بیارم که اگر خدا کمک کنه دختر بشه. همیشه فکرم اینه که دخترم در آینده مثل خودم تنها و بدون خواهر نباشه. دخترم هم مدام میگه که من آبجی میخوام. خانواده ام میگن که هزینه ها زیاده و همه چی گرونه و نمیشه مثل زمان شما توی یه اتاق زندگی کرد و هیچ امیدی هم به خدا ندارن ولی من با اینکه بچه هام فوق‌العاده شیطون و پر سر وصدا هستن همیشه، با هم در حال دعوا هستن ولی بازم میگم خونه با وجود نوزاد و کوچولو هستش که با صفا تر میشه و خیلی پشیمونم که چرا نزدیک ۱۰سال جلوی این کار را گرفتم و روز های طلایی عمرم رو از دست دادم. البته که هنوز ۳۵ساله هستم و فکر نمیکنم دیر شده باشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist