#دلبرووووون:
آوارهی آن طرز نگاهت شدهام
بیچارهی آن چشم سیاهت شدهام(:🗞💙
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
خواهرم وقتی نامزد بود خیلی با نامزدش رودروایسی داشت بعد مامانم یه دست مبل در حد نو از سمساری خریده بود خواهرم خییلی تاکید داشت نامزدش نفهمه یعد نامزد خواهرم اومد اونجا یه نگاهی به مبلا انداخت انگار فهمید خواهرم اومد تو آشپزخونه به من گفت وااای فهمیییید مبلا رو از سمساری خریدیم حالا نامزدش پشت سرش وایساده بود پوکیده بود دیگه همه زدیم زیر خنده خواهرم تب کرده بود تا دو روز😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
وقتی بالاخره بعد کلی سختی
بهم رسیدین بهش بگید:
سختی من هرگز در زندگی به
اندازهی الان که خودم را
به تمامی به تو سپردهام؛
احساس امنیت نکردهام..✨
#یہنمہدلبری
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عمه😂
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اقا ما کلا خانوادگی خیلی قهوه میخوریم
بعد عمه ام حدود یه ساله عروسی کرده خیلی قهوه میخورد ولی شوهرش لب نمیزد
یبار اومد گفت هادی(شوهرش)قهوه میخواد
بعد منم میخواستم مثلا بگم عه شوهرتم قهوه خور شده و معتادش کردی و از این مسخره بازیا
نه گزاشتم نه ورداشتم گفتم عه هادی رو هم قهوه ای کردی؟😐🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووووون:
راضی بودن به اذیتاش فقط
اونجا که شاعر میگه:
"گفتند که جبر می کند یار
گفتیم که اختیار دارد ♥️🌚"
#دلبریبهسبکادبی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از تبلیغات من
109.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💣🧨😍 بمب تخفیفات در جمعه سیاه 😍
‼️ تخفیف داریم تا تخفیف ‼️
🤩 فرصت استثنائی خرید جمعه سیاه تا 70% تخفیف 🤩
⚠️ فقط #پنجشنبه و #جمعه⚠️
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1728380966Cf1dc55ef07
شروع قیمتها89تومن🔥🔥
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
آقا من یه خواستگار داشتم که قبلا هی هر روز میومد خواستگاری.
من اولا اصلا ازش خوشم نمیومد
ولی بعدش دیگه داشت خوشم میومدازش 😁😜
ولی چه فایده😖🤦♀
اقا من ی روز رفتم درمانگاه پیش دکتر،مامان پسره هم اونجا بود منم که کلا یه دختر استرسی و خجالیتم با دیدن مامانش کلا مغزم هنگ کرده بود🤦♀😂
رفتم بهش سلام کردم و حال و احوال پرسی کردیم وبعدش سریع رفتم پیش دکتره و دیگه کارم اونجا تموم شد که داشتم مثلا با یه غروری راه میرفتم که... اقا جونم براتون بگه که دیدم دکتره صدا میکنه خانم خانم دفترچتون اول برنگشتم اصلا فک نمیکردم با من باشه دیدم دکتره دوباره یعنی یه جوری با صدای بلند و خشمگین میگفت دفترچتون ترسیدم و برگشتم دیدم وای خدا با منه 😣
وای اون موقع که سرم رو بالا آوردم ، دیدم مامان پسره با تعجب زیاد فقط نگام میکنه 😑🤦♀
بعدش دیگه سریع رفتم دفترچم رو گرفتم و داشتم میرفتم که نگاه صورت مامان پسره کردم دیدم اونم داره نگام میکنه دوباره بهش سلام کردم😩
وایی خدا از خجالت سرخ شده بودم و میخواستم صورتم رو چنگ بزنم 😣😖
مامان پسره که قشنگ معلومه صددرصد گفته این دختره دیوونه است که هیچ خودمم به خودم دیگه شک کرده بودم 😅🤦♀
فک کنم اصلا دیگه نیان😢
اگه نیانم حق دارن 😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_دوست:
🌿🌿🌿🌿🌿
مریم هستم 🖐
دوستم تعریف میکرد اون موقع که کار آموز بودم نشسته بودم روی یکی از صندلی های بخش جلوی دفتر مدیریت و داشتم پنج دقیقه اخر سریالمو میدیدم
بعد میگفت این سریال قدیمی کره ای و یه چیز تو مایه های جومونگ بود
بعد یهو استادم امد از دفتر مدریت بیرون گفت سعیدی منم میخاستم بگم بله استاد قاطی کردم گفتم بله عالیجناب 😂😂😂
میگفت یهو دیدم استادم چشاش شد عینهو توپ
اینم اثرات فیلم دیدن زیاد😁🙈
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_ازدواج:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
اوایل ازدواجمان
با همسرم رفتیم بیرون با هم بحثمون شد و من قهر کردم
موقع شام شد.رفت جلوی ی رستوران تازه باز شده بود وغذاش هم عالی بود به ما گفت چی میخوری من گفتم هیچی
البته با ناراحتی
اون گفت مطمئنی منم با دادگفتم ها مطمینم
اونم.رفت دو تا همبرمخصوص خرید اومد تو ماشین دوتاش رو خورد
اونجا بود که یاد گرفتم با هرکسی که قهر میکنم با شکمم قهر نکنم
😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_مشهد
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
رفته بودیم مشهد، شهادت یکی از ائمه بود و شب قبلش تو صحن گفته بودند روز شهادت قراره شهدای گمنامو تو حرم تشییع کنن من و مادرمم صب اماده شدیم و رفتیم حرم،
خیلی شلوغ بود مردا دور تابوتو گرفته بودن و بعد یه آقایی که گفت حالا خانوما بیان منم که به خاطر شرایط زندگی خیلی بغض کرده بودم و دلم یه گریه میخواست چی بهتر اینک تو صحن امام رضا و بالا سر شهید، چادرمو کشیدم تو سرم و به مادرم گفتم بیا بریم ماهم پیش شهید انقد من رو تابوت دست کشیدم و بوسیدم و جیغ کشیدم صدام از همه بلندتر بود😂😂😂
بعد یهو وسط گریه هام یه صدایی میشنیدم میگفت مادر مریمممم کجا رفتی
من🤭😩😶
مادرم😧😧😶
ما یه جنازه ای و با شهید اشتباه گرفته بودیم
اون موقع خشکمون زده بود ولی کل فامیل هنوز بهمون میخندن بابت این قضیه😂😂🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عروسی...
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
قبل اینکه کرونا بشه ما واسه یه عروسی رفتیم مزون که لباس بخریم بعد خانومه برام یه لباس مجلسی اورد بعد کمربندشو انداخته بود رو یقه لباس من خنگم عقلم نکشید که کمربنده😂
مث اسکلا منم اون کمریو گره زدم به گردنم خوشحالو شادم بودم که یه لباس خاصو متفاوت پیدا کردم با کلی ادا رفتم بیرون یهو دیدم خانم فروشنده قرمز شده از خنده بعد برگشت گفت عزیزم بذار کمکت کنم اونی که بستی به گردنتو دور کمرت ببندم اخه کمربنده😭😭😭
بعد کل مزون رفت رو هوا از خنده یعنی هنوزه که هنوزه بهش فکر میکنم عرق شرم میریزم😂😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد
🌿🌿🌿🌿🌿
من همیشه دوست داشتم شوهرم هفت یا هشت سالی ازم بزرگتر باشه از اونجایی که زنها زود شکسته میشن به نظرم این فاصله سنی لازم و متنفرم از اینکه زن از مرد بزرگتر باشه حتی یک روز
خیلی حس بدی بهم دست میده ☺️
اوایل عقدمون چن باری خونه مادر شوهرم بحث همین چیزا شد منم همش تکرار میکردم که اره من از این قضیه واقعا متنفرم چه معنی داره زن از مرد بزرگتر باشه انگار میشن مادر بچه😒😒
سکوت میشد مادرشوهر من با یه لبخند ملیحی😌😌 بهم نگاه میکرد و چیزی نمیگفت خداییش اون قیافش هنوز جلوی چشمم هس😂😂😂
بعد چن وقت یه روزی دفترچه بیمه شون رو میز بود گرفتم داشتم نگاه مینداختم یهو چشمم خورد به تاریخ تولدشون که دیدم بعععععله😭😭😭😭
مادر شوهرم یک سالو نیم از پدر شوهرم بزرگتره😱😱
تازه معنی اون لبخندهای ملیح رو فهمیدم ولی خیلی ناراحت شدم چقدر بیچاره سختش میشده که من اینجوری می گفتم چقدر خودخوری کرده🙈🙈
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿