#خاطره_عروسی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یه عروسی رفتیم تو بهترین هتل شهرمون غذا هم بالای ده مدل بود منتها خواسته بودن کلاس بذارن میرفتی پای میز سرو کنار غذاها یک کارمند هتل بود برات میکشید اجازه نمیدادن خودت برداری بعد یهوو جاری عروس اومد زرنگی کنه واسه فک و فامیلش بیشتر برداره قاشقشو دراز کرد طرف یکی از دیسا هی میکشید یهوو خانومه که مسوول کشیدن اون غذا بو محکم با کفکیر زد پشت دستش یعنس من ولووو شدم از خنده نزدیک بود بشقابم بیوفته زمین
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
حدود هفده هجده سال پیش تازه میخواستن واسه شهرمون گاز بکشند منم تازه عقد کرده بودم و توی جمع ده یازده نفری خواستم جلوی نامزدم اظهار فضل کنم بین بحث گاز کشی بودیم که گفتم به به چه خوب میشه وقتی گاز کشی کنیم دیگه راحت میتونیم کولو گازی بگیریم و از شر کولر آبی خلاص بشیم یهویی همه اینجوری شدن😳😳😟🙄 من گفتم خوب چیه گاز بهش نصب میکنیم و اگه آب هم قطع شد دیگه کولر داریم دیدم همه افتادن رو زمین و از خنده روده بر شدن 😂 و تازه اونجا بود که فهمیدم اسمش کولر گازیه و با گاز کار نمیکنه 😱خوب چیکار کنم هنوز ۱۷ سالم بود خبر نداشتم به من چه والااااااا😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
همچو عقربههای ساعت میمانم
که اگر به دورت نگردم شب من
هرگز صبح نخواهد شد....🌿🌿🌿
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبروووون:
ولو كان بيدي لأخفيتك بقلبي
خوفاً من أن يعشق عيناك أحداً غيري . .
اگردستمنبوددرقلبمپنهانتمیکردم؛
ازترساینکهکسیدیگرغیرازمن
عاشقچشمانتشود👀🌿((:
#عربیات
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
یادمه دوران نامزدی بودیم همون روزهای اول که باخانواده خودم و همسرم به اتفاق رفتیم پیک نیک. خانما ی سمت نشسته بودن آقایون سمت دیگه
جایی که خانمها نشسته بودن مگس وول میزد. آقامون که هنوز خیلی رومون باهم باز نشده بود منو صدا کرد که خانمم بیا اینطرف بشین اونجا اذیتی مگس زیاده. منم مثلا میخواستم حاضرجوابی کنم برگشتم گفتم آره مگس اینور زیاده دورما جمع شدن. بس که ماخانما شیرینیم،😳😂😂😂
هیچی دیگه همه سکوت کردن. خانمها هم هنگ کردن از حرفم مثلا اومدم ببرم بالا خانما رو. کوبوندمشون حسابی😂😂😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_عقد_کنون:
🌿🌿🌿🌿🌿
عقد کنون خواهر شوهرم قرار بود تو خونه باشه. مادر شوهر جان گفتن خونه در و دیوارش خیلی قدیمی و رنگاشم داغون.خلاصه شوهری که همیشه عاشق کارای فنی و نقاشی و این حرفاست رفت رنگ و بتونه و اینا خرید و افتاد به رنگ کردن.از اونجایی که قرار بو مردونه خونه ما باشه( ما طبقه بالای ساختمون کلنگی منزل پدری شون مینشستیم و مادر شوهر گرام پایین) و زنونه پایین، نقاشی دو طبقه هم وقت و نیروی کار بیشتری میخواست پس من و عروس خانوم هم آستین بالا زدیم و مشغول شدیم. تا زمانی که اتاقا رو رنگ می کردیم همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه از بالا یعنی مادرشوهر دستور رسید راه پله ها رو هم رنگ کنیم.اون موقع هم غلتک نقاشی نبود و همه جا روبا قلمو رنگ می کردیم.بخاطر همین مجبور بودیم از نردبون استفاده کنیم.خلاصه شوهرم داشت رنگ میکرد خسته شد .به من گفت بیا تو رنگ کن یکم.منم سطل به یه دست و قلمو به یه دست از پله های نردبون اومدم برم بالا که چشمتون روز بد نبینه از این ور رفتم بالا و از اون ور با سر اومدم پایین.حالا تصور کنید مثل این فیلمای کمدی سطل رنگ روی سرم خالی شده بود و لای موهام همینطور رنگ شره کرده بود و خلاصه چشمتون روز بد نبینه.هم دردم گرفته بود هم خنده ام😂😭😂😭😂 شوهرم هم که دلشو گرفته بود و غش کرده بود از خنده .مادر شوهرم درو باز کرد و منو تو اون وضع دید بیچاره هول کرده بود و دعواش میکرد که دختر مردمو کشتی.
تازه وقتی نقاشی تموم شد دیدیم چه بلایی سر راه پله ها اومده.سنگاش کامل کثیف شده بود و مجبور شدیم سنگ ساب بیاریم.سنگ سابه اومده بود کار کنه همینطوری که داشت کار میکرد برگشت به شوهرم گفت عجب نقاش کثافت کاری بوده ها.بعد یهو چشمش خورد به لباسهای شوهرم که لکه رنگ بهش بود.زد زیر خنده و گفت خودت رنگ کردی🤣🤣🤣🤣
از اون بهبعد هر کی تو فامیل نقاشی داره شوهرم میگه میخواید ما بیایم براتون رنگ کنیم😬😬😬😬
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
☁️✨گفته اند به کم قانع باشید
من به همین عاشقانه نوشتن
از تو قانعم . .
آرام میگیرم به همین آب باریک
عاشقی🤍(:
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿
منو خواهرم دوقلوییم و خیلی خیلی کپی همیم
یروز واسه خواهرم یه خواستگار میاد
خواهر منم تو اشپز خانه بوده که مادر اقاهِه به پسرش اشاره به من میگه
به به چه دختر خوشکلی(خوشکل هست یا خوشگل🤔🤨)انتخاب کردی
که بعدش خواهر ما چای رو میاره
بعد مادر پسره میگه یه چند روزیه چشمام خراب شده همه رو دوتایی میبینم
من خاک برسرم هول میشم میگم خوچشمای کورتو باز کن ما دوقلوییم
هنوزم که هنوزه هروقت مادر شوهر خواهرمو میبینم خجالت میکشم اخه اون موقع هنوز 17سالم بود و نادان بودیم😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
برید به دلبرتون بگید:
دیدی بعضی وقتا انقد یه آدم برات قشنگه و همه چیشو دوس داری؟
انگار وقتی خدا داشته می آفریدش توهم نشستی کنارش نظر دادی؟
تو برای من این شکلی هستی♥️..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_خواستگاری:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
امان از این چایی خواستگاری که چه کرده همه رو یه دور سوزنده 🤣😵
بالاخره نوبت چایی خواستگاری ماهم شد و من هیچ موقع چایی نیاوردم البته و این خان داداش بودن که همیشه زحمت چایی رو می کشیدن
بله چایی رو آوردن و
به همه تعارف کردن
پدر خدا بیامرزم و خود برادرم بسیار سریع چایی رو دست گرفتن و مشغول خوردن شدن
داماد بخت برگشته از همه جا بی خبر هم به خیال اینکه چایی سرده و قابل خوردن یه قلوب گنده رفت بالا که یهو دیدیم چشمای سبزش عین یه قورباقه زد بیرون 😳😩و دستش جلو دهن با سرفه بدو بدو رفت سمت در 🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
بیچاره حتی نمی دونس درهای خونه کدوم به کدومه فقط زد از آپارتمان بیرون
ما نمی دونستیم بخندیم یا ناراحت بشیم
مادرشم پشت سرش صداش می زد خاک بسرم چی شد
علی علی آقا
خلاصه بعدا فهمیدیم برعکس خانواده ما اینا عادتشونه چاییاشونو سرد می خورن
خلاصه مایی که تو خوردن یه چایی ام تفاهم نداشتیم بنظرتون این ازدواج می تونس سر بگیره ؟؟؟
البته تا حالاش که بعد ۱۵ سال خوب بوده🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#دلبرووووون:
روزے که خانواده تهرانے مقدم بہ خانہ
ما آمده بودند ما شیطنت ڪردیم
و ڪفشهاےِ ایشان را دیدیم
حاج حسن یڪ¹ جفت ڪتونے
سفید چینے به پا ڪرده بود
که این کفشها از شدت غبار و خاڪ
رنگ تیرهاے به خود گرفته بود
بعد از میان پرده اتاق ایشان
را نگاھ ڪردم
و دیدم مانند همه ڪسانے که به
جبهہ مےروند با یڪ لباس
چهارجیب
خاڪستری با یڪ شلوار ڪتان
کرم رنگ آمدھ بودند و حتے
دکمههاےِ آستینِ ایشان باز بود👔
خیلے دلم گرفت
ڪه چرا ایشان با چنین وضعیتے به
خواستگارے آمدهاند...
اما وقتے فقط ۱۰ دقیقه
با ایشان حرفزدم متوجھ شدم اخلاصے دارد
که تمامِ ظاهر او را محو میڪند
•همسرشهیدتهرانےمقدم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره_نامزدی:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
منم سوتی افتضاحمو بگمممممم
نامزد من یکوچولو تپل هست بعد چند شب پیش گفت که میخوام یکم لاغر کنم گفتم توکه چاق نیستی گفت والا هی میگن چاقی چاقی. منم خیر سرم غیرتی شوم گفتم غلط کردن اونکه بهت گفته چاق خودش خیلی مانکن بود و کلی چیز گفتم بعد گفت آره عزیزم مامانم بهم گفت....حالا مامانشم چااااق😆😆😆😆😅😅آبروم به باد فنارفت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿